eitaa logo
شهید هادی ذوالفقاری....♡
464 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
37 فایل
خـوش اومدی رفیـق💚 دع‌ــوت شـده‌ی خـاصِ شهدا هستی..😍🌱 {کانال شهید مح‌ـمّدهادی ذوالفقاری♡} ✅خادم کانال جهت تبادل: ↬ @Ghaf_sin120 ✅ارتباط با مدیر کانال ↬ @Nazanin_hbi ___________ 🌴تاسیس.1400/2/7 ◆ @shahidzoalfaghari
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت چهل و پنجم جوانان میخواستند هرچه سریع تر به جبهه برگردند البته تفاوت حجا
📚 📌 قسمت چهل و ششم وقتی به تهران مي آمد، آنقدر دلش برای نجف تنگ می شد و برای بازگشت لحظه شماری می کرد كه تعجب می كرديم. فکر هم نمی کرديم آنجا شرايط سختی داشته باشد. هادی آنقدر زندگی در نجف را دوست داشت كه می گفت: بياييد همه برويم آنجا زندگی کنيم. 😁 آنجا به آدم آرامش واقعی می دهد. می گفت قلب آدم در نجف يک جورديگر می شود. 😇 بعضی وقت ها زنگ می زد می گفت حرم هستم، گوشی را نگه می داشت تا به حضرت علی سلام بدهيم. 💚 او طوری با ما حرف می زد که دلواپسی های ما برطرف و خيالمان آسوده می شد. اصلا فکر نمی کرديم شرايط هادی به گونه ای باشد كه سختی بكشد.😢 فکر می کردم هادی چند سال ديگرمی آيد ايران و ما با يک طلبه با لباس روحانيت مواجه می شويم، با همان محاسن و لبخند هميشگی اش.☺️ ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت چهل و هفتم از زمانی كه به عراق رفت و در نجف ساكن شد، نگرش خاصی به موضوع ولایت فقيه پيدا كرد. به ما كه در تهران بوديم می گفت: شما مانند يك ماهی كه قدر آب را نمی داند، قدر ولایت فقيه را نمی دانيد. مشكل كار در اینجا نبود بحث ولایت فقيه است. لذا آمريكاطور می خواهد عمل می كند. خوب يادم هست كه ارادت هادي به ولي فقيه بسيار بيشتر از قبل شده بود. 🌱 هر بار كه می آمد، پوسترهای مقام معظم رهبری را تهيه می كردو باخودش به نجف می برد. در اتاق شخصی او هم دو تصويربزرگ روی ديوار بود. تصوير مقام معظم رهبری و در زير آن پوستر شهيد ابراهيم هادی.❤️ هادی در آخرين سفری كه به تهران داشت ماجرای عجیبی را تعريف كرد. او به نفوذ برخی از عمامه های انگليسی و افراد ساده لوحی كه ازدشمنان اسلام پول می گيرند تا تفرقه ايجاد كنند اشاره كرد و ادامه داد: مدتی قبل شخصی می آمد نجف و به جای ارشادطلبه ها و... تنها كارش اين شده بود كه به مقام معظم رهبری اهانت کند!😳 او انگار وظيفه داشت تا همه ی مشكلات امت اسلامی را به گردن ايشان بيندازد. 🤔 من يکی دو بار تحمل کردم و چيزی نگفتم....😒 ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت چهل و هفتم از زمانی كه به عراق رفت و در نجف ساكن شد، نگرش خاصی به موضوع
📚 📌 قسمت چهل و هشتم بعد هم به جهت امر به معروف چند كلامی با ايشان صحبت كردم و اورا توجيه كردم اما انگار اين آقا نمی خواست چیزی بشنود‼ فقط همان جملاتی كه اربابانش برای او ديكته كرده بودند تكرار می كرد🙄‼ من درباره ی خيانت های آمريكا وانگليس، به خصوص در عراق برای او سند آوردم اما او قبول نمی كرد‼ روز بعد و بار ديگر اين آقا شروع به صحبت كرد. دوباره مشغول اهانت شد،نمی دانستم چه كنم. 😠 گفتم حالا ديگر وظيفه ي من اين است كه با اين آقا برخورد كنم چون او ذهن طلبه ها را نسبت به حضرت آقا خراب می كند. استخاره کردم با اين نيت كه می خواهم اين آقا را خوب بزنم، آيا خوب است يا نه⁉ خیلی خوب آمد.😃😃 وقتی که مثل هميشه شروع كرد به حضرت آقا اهانت کند، از جا بلند شدم و ...حسابی او را زدم.🤭 طوری با او برخورد کردم که ديگر پيدايش نشد. از آنجایی که من هيچ گاه با هيچکس بحثی نداشتم و هميشه با طلبه ها مشغول درس بودم وسرم به کار خودم بود، بعد از اين اتفاق، اين موضوع برای همه عجيب به نظر آمد.🧐 هر کس من را می ديد می گفت:شيخ هادی ما شما را تا به حال اين گونه نديده بوديم. 😅 شما که اصلا اهل دعوا و درگيری نیستی ؟ چه شد که اينقدر عصبانی شدی؟ مگر چه اهانتی به شما کرده بود⁉ من هم براي آنها از بحث تفرقه و كارهایی كه برخی عالم نماها برای ضربه زدن به اسلام استفاده می كنند گفتم. برای آنها شرح دادم كه چندين شبكه ی ماهواره ای وابسته به يك عالم در كشور انگليس فعال است. تنها كاری كه می كند ايجاد وهن نسبت به شيعه و تفرقه بين فرقه های اسلامی است. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت چهل و نهم مؤسسه ای در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. 📰📚 من با اينكه متولد قم بودم اما ساكن نجف شده و در اين مؤسسه كار می كردم. اولين بار هادی ذوالفقاری را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار با ادب و شوخ وخنده رویی بود.😅☺️ او در مؤسسه كار می كرد و همانجا زندگی و استراحت می كرد. طلبه بود و در مدرسه كاشف الغطا درس می خواند. من ماشين داشتم. يك روزپنجشنبه راهی كربلا بودم كه هادی گفت: داری ميری كربلا❓ گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفيق ها می ريم، راستی جا داريم، تو نمی خوای بيای❓ گفت: جدی ميگی؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم كربلا.😍 ساعتی بعد با هم راهی شديم. ما توی راه با رفقا می گفتيم و می خنديديم، 😁 شوخی می كرديم، سربه سر هم می گذاشتيم اما هادی ساكت بود.😕 بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم برای زيارت كربلا می ريم. بسه، اينقدر شوخی نكنيد. 🤫 او می گفت، اما ما گوش نمی كرديم. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت چهل و نهم مؤسسه ای در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثي
📚 📌 قسمت پنجاهم برای همين رويش را ازمابرگرداند و بيرون جاده را نگاه می كرد. 👀 به كربلا كه رسيديم، ما با هم به زيارت رفتيم.🤲🏻 اما هادی مي گفت: اينجا جای زيارت دسته جمعی نيست. هركی بايد تنها بره و تو حال خودش باشه! ما هم به او محل نمی گذاشتيم و كار خودمان را می كرديم!🙈 در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. شوخی می کرديم ميخنديديم😁 هادی می گفت: من ديگر با شما نمی آيم، شما قدر زيارت امام حسين آن هم شب جمعه را نمی دانيد. 😔 اما دوباره هفته ی بعد كه به شب جمعه می رسيد از من می پرسيد؟ كی ميری كربلا؟ هادی گذرنامه ی معتبرنداشت،برای همين، تنها رفتن برايش خطرناك بود.دوباره با ما می آمد و برمی گشت. اما بعد از چند هفته ی ديگر به شوخی های ما توجهی نداشت. او برای خودش مشغول ذكر و دعا بود. 📿 توی كربلا هم از ما جدا مي شد.خودش بود و آقا ابا عبدالله .❣ بعد هم سر ساعتی كه معين می كرديم می آمد كنار ماشين. روزهای خوبی بود. هادی غير مستقيم خيلی چيزها به ما ياد داد.😇 يادم هست هادی خيلی آدم ساده و خاکی بود. در آن ايام با دوچرخه ازمحل مؤسسه به حوزه ی علميه می رفت. برای همين از او ايراد گرفته بودند. مي گفت: برای من مهم نيست كه چه می گويند. مهم درس خواندن و حضور در كنار مولا علی است.💚 مدتی كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابی مشغول درس شد. عصرها هم برای مردم مستحق به صورت رايگان كار می كرد. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت پنجاه و یکم به من گفت: می خوام لوله كشی ياد بگيرم ‼ خيلی از اين مردم نجف به آب لوله كشی احتياج دارند و پول ندارند. رفت پيش يكی از دوستان و كارلوله كشی های جديد با دستگاه حرارتی را ياد گرفت. 🔧🔩 آنچه را كه برای لوله كشی احتياج بود از ايران تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ی لوله كش‼ يادم هست ديگر شهريه ی طلبگی نمی گرفت. او زندگی زاهدانه ای را آغاز كرده بود. يک بار از او پرسيدم: تو كه شهريه نمی گيری، پس برای غذا چه ميكنی؟ گفت: بيشتر روزهای خودم را با چای و بيسكويت می گذرانم‼ با اين حال، روزبه روز حالت معنوی او بهتر می شد. ✨ از آن طلبه هایی بود كه به فكر تهذيب نفس و عمل به دستورات دين هستند. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و یکم به من گفت: می خوام لوله كشی ياد بگيرم ‼ خيلی از اين مردم ن
📚 📌 قسمت پنجاه و دوم با اينكه هادی از مؤسسه ی اسلام اصيل بيرون آمده بود، اما برای زيارت كربلا در شب های جمعه به سراغ ما می آمد و با هم بوديم. در آنجا درباره ي مسائل روز و ... صحبت داشتيم و او هم نظراتش را می گفت. با شروع بحران داعش مؤسسه به پايگاه حشدالشعبی برای جذب نيرو تبديل شد. هادی را چند بار در مؤسسه ديدم. می خواست برای نبرد به مناطق درگير اعزام شود. اما با اعزام او مخالفت شد. يك بار به او گفتم: بايد سيد را ببينی، او همه كاره است. اگر تأييد كند، برای تو كارت صادر می كنند و اعزام می شوی. البته هادی سال قبل هم سراغ سيد رفته بود. آن موقع می خواست به سوريه اعزام شود اما نشد. سيد به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستی و امكان اعزام به سوريه را نداری. اما اين بار خيلی به سيد اصرار كرد. او به جهت فعاليت های هنری در زمينه ی عكس و فيلم، از سيد خواست تا به عنوان تصويربردار با گروه حشدالشعبی اعزام شود.📸 ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت پنجاه و سوم سيد با اين شرط كه هادی، فقط حماسه ی رزمندگان را ثبت كندموافقت كرد. قرار شد يك بار با سيد به منطقه برود. البته منطقه ای كه درگیری مستقيم در آنجا وجود نداشت. هادی سر از پا نمی شناخت. كارت ويژه ی رزمندگان حشدالشعبی رادريافت كرد و با سيد به منطقه اعزام شد. همانطور كه حدس می زدم هادی با يك بار حضور در ميان رزمندگان، حسابی در دل همه نفوذ كرد. از همه بيشتر سيد او را شناخت. ايشان احساس كرده بود كه هادی مثل بسیجی های زمان جنگ بسيار شجاع و بسيار معنوی است، و اين همان چیزی بود كه باعث تأثيرگذاری بر رزمندگان عراقی می شد.✨ بعد از آن براي اعزام به سامرا انتخاب شد. هادی به همراه چندتن از دوستان ما راهی شد. من هم می خواستم با آنها بروم اما استخاره كردم و خوب نيامد‼ يادم هست يك بار به او زنگ زدم و گفتم: فلان شخص كه همراه شما آمده يك نيروی ساده است تا حالا با كسی دعوا نكرده چه رسدبه جنگيدن، مواظب او باش. هادی هم گفت: اتفاقاً اين شخصی كه از او صحبت می كنی دل شير دارد. او راننده است و كمتر درگير كار نظامی می شود، اما در كار عملياتی خيلی مهارت دارد. بعد از يك ماه هادی و دوستان رزمنده به نجف برگشتند. از دوستانم درباره ی هادی سؤال كردم. پرسيدم: هادی چطور بود؟ همه ی دوستان من از او تعريف می كردند؛ از شجاعت، از افتادگی، از زرنگی، از ايمان و تقوا و... ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و سوم سيد با اين شرط كه هادی، فقط حماسه ی رزمندگان را ثبت كندمواف
📚 📌 قسمت پنجاه و چهارم همه از او تعريف می كردند. هر كس به نوعی او را الگوی خودش قرار داده بود. نماز شب ها و عبادت های هادی حال و هوای جبهه های نبرد رزمندگان ايران با صداميان بعثی را برای بقيه ی رزمندگان تداعی می كرد. ✨ هادی دوباره راهی مناطق عملياتی شد. ديگر او را كمتر می ديدم. چند بار هم تماس گرفتم كه جواب نداد. مدتی گذشت و من با چند تن از دوستان برای زيارت راهی ايران و شهر قم شديم. يادم هست توی قم بودم كه يكی از دوستانم گفت: خبر داری رفيقت، همون هادی كه با ما می آمد كربلا، شهيد شده❓ گفتم: چی ميگی؟ 😨😨 سريع رفتم سراغ اينترنت. بعد از كمی جست وجو متوجه شدم كه هادی به آنچه لایقش بود رسيد🕊. 🗣راوی محمدحسین طاهری(دوست شهید) ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت پنجاه و پنجم ايام حضور هادی در نجف به چند دوره تقسيم می شود. حالات و احوال او در اين سه سال حضور او بسيار متفاوت است. زمانی تلاش داشت تا يك كار در كنار تحصيل پيدا كند و درآمد داشته باشد. كار برايش مهيا شد، بعد از مدتی كار ثابت با حقوق مشخص را رها كرد و به دنبال انجام كار برای مردم و به نيت رضای پروردگار بود. هادی كم كم به حضور در نجف و زندگی در كنار اميرالمؤمنين علی بسيار وابسته شد. وقتی به ايران بر می گشت،نمی توانست تهران را تحمل كند. انگار گمگشته ای داشت كه می خواست سريع به او برسد. ديگر در تهران مثل يك غريبه بود. حتي حضور در مسجد و بين بچه ها و رفقای قديمی او را سير نمی كرد. اين وابستگی را وقتی بيشتر حس كردم كه می گفت: حتی وقتی به كربلا می روم و از حضور در آنجا لذت می برم، دلم برای نجف تنگ می شود. 🥺 می خواهم زودتر به كنار مولااميرالمؤمنين برگردم.❣ اين را از مطالعاتی كه داشت می توانستم بفهمم. هادی در ابتدا برای خواندن كتاب های اخلاقی به سراغ آثار مقدماتی رفت. آداب الطالب آقای مجتهدی را می خواند و... ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و پنجم ايام حضور هادی در نجف به چند دوره تقسيم می شود. حالات و
📚 📌 قسمت پنجاه و ششم رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه ي آثار و زندگی اين اشخاص، روزبه روز حالت معنوی او تغيير می كرد. من ديده بودم كه رفاقت های هادی كم شده بود❗ بر خلاف اوايل حضور در نجف، ديگر كم حرف شده بود. معاشرت او با بسیاری از دوستان در حد يك سلام و عليك شده بود. به مسجد هندی ها علاقه داشت. نماز جماعت اين مسجد توسط آيت الله حكيم و به حالتی عارفانه برقرار بود. ✨ برای همين بيشتر مواقع در اين مسجد نماز می خواند. خلوت های عارفانه داشت. نماز شب و برخی اذكار و ادعيه را هيچ گاه ترك نمی كرد. 🌘 اين اواخر به مرحوم آيت الله كشميری ارادت خاصی پيدا كرده بود. 🌹 كتاب خاطرات ايشان را می خواند و به دستورات اخلاقی اين مرد بزرگ عمل می كرد. يادم هست كه می گفت: آيت الله كشميری عجيب به نجف وابسته بود. 🖇 زمانی كه ايشان در ايران بستری بودميگفت مرا به نجف ببريد بيماری من خوب می شود. هادی اين جمالات را می خواند و ميگفت: من هم خيلی به اينجاوابسته شده ام نجف همه ی وجود ما را گرفته است، هيچ مكانی جای نجف را برای من نمی گيرد. اين سال آخر هر روز يك ساعت را به وادي السلام می رفت. نميدانم در اين يك ساعت چه می كرد اما هر چه بود حال عجيب معنوی برای او ايجاد می كرد. اين را هم از استاد معنوی خودش مرحوم آيت الله كشميری و آقا سيدعلی قاضی فراگرفته بود. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت پنجاه و هفتم هادی يك انسان بسيار عادی بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به دستورات دين بود. برای همين در مسير خودسازی و عرفان قرار گرفت. اما مسير عرفانی زندگي او در نجف به چند بخش تقسيم می شود. مانند آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند، مسير من الخلق الی الحق و ... به خوبی طی نمود. هادی زمانی كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل می كرد، نيمی از روز را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود. در ابتدا برای انجام كار حقوق می گرفت، اما بعدها كارش را فقط برای رضای خدا انجام می داد. شهريه نمی گرفت برای كاری كه انجام می داد مزد نمی گرفت. حتی اگر كسی می خواست به او مزد بدهدناراحت می شد. منزل بسياری از طلبه ها و برخی مساجد نجف را لوله كشی كرد اما مزد نگرفت! توكل و اعتماد عجيبی به خدا داشت. يك بار به هادی گفتم: تو كه شهريه نمی گيری برای كار هم پول نمی گيری پس هزينه های خودت را چطور تأمين ميكنی؟ ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و هفتم هادی يك انسان بسيار عادی بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دق
📚 📌 قسمت پنجاه و هشتم هادی گفت: بايد براي خدا كاركرد، خدا خودش هوای ما را دارد. 😇 گفتم: اين درست، اما ... يادم هست آن روز منزل يكی از دوستانش بوديم. هادی بعد از صحبت من، مبلغ بسيار زیادی را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد و گفت: هر طور صلاح ميدانی مصرف كن❗ به نوعی غير مستقيم به من فهماند كه مشكل مالی ندارد. خانه ای وسيع و قديمی در نجف به هادی سپرده شده بود تا از آن نگهداری کند.🏡 او در يکی از اتاقهای کوچک و محقر آن سکونت داشت.🏠 بيشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. 📿📓 او از صاحب خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهيدستی که پولی ندارند را به آن خانه بياورد و در آنجا به آنها اسکان دهد. برای زائران غذا درست می کرد. دربيشتر کارها کمک حالشان بود. اگر زائری هم نبود، به تهيدستان اطراف خانه سکونت می داد و در هيچ حالی از کمک دادن دريغ نمی کرد. 👌🏼 آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسی جرئت نمی کرد در آن زندگی کند. بعد از شهادت هادی آن را به طلبه ی ديگری سپردند، اما آن طلبه نتوانست با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بيايد‼ اربعين که نزديک می شد هادی اتاقها را به زائران و مهمانان مي داد و خودش يک گوشه می خوابيد. گاهی پتوی خودش را هم به آنها می بخشيد. او عادت کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمايشی بخوابد. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت پنجاه و نهم يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابيد 🤒 🛏اما اتاق را که گرم بود در اختيارزائران راهپیمایی اربعين قرار داد. او در اين مدت با پيرمرد نابينایی آشنا شده بود و کمک های زیادی به او کرده بود. حتی آن پيرمرد نابينا را برای زيارت به کربلا هم برده بود. هادی زمانی كه مشغول كارهای عرفاني و ذكر و خلوت شده بود، كمتر با ديگران حرف می زد. اين هم از توصيه های بزرگان است كه انسان در ابتدای راه سكوت را بر هر كاری مقدم بدارد. هادی می دانست بسياري ازمعاشرت ها تأثير منفی در رشد معنوی انسان دارد. لذا ارتباط خود را با بيشتر دوستان در حد يك سلام و عليك پايين آورده بود. اين اواخر بسيار كتوم شده بود.يعنی خيلی از مسائل معنوی راپنهان می كرد. از طرفی تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا زحمت می كشيد. هر زائری كه به نجف می آمد، به خانه ی خودش می برد و ازآنها پذيرایی می كرد. هيچ وقت دوست نداشت كه ديگران فكر كنند كه آدم خوبی است. اين سال آخر روزه داری وديگرمراقبت های معنوی را بيشتر كرده بود. تا اينكه ماجرای مبارزه با داعش پيش آمد، هادی آنجا بود كه از خلوت معنوی خود بيرون آمد. او به قول خودش مرد ميدان جهاد بود شجاعتش را هم قبلا اثبات كرد. حالا هم ميدان مبارزه ايجاد شده بود. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت پنجاه و نهم يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابيد 🤒 🛏ا
📚 📌 قسمت شصتم از بالاترين ویژگی های آقا هادی كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يك شبه طی كند طهارت درونی او بود. بر خلاف بسياري از انسانها كه ظاهر و باطن يكسانی ندارند هادی بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاکی بود. حرفش را می زد و اگر اشكالی در كار خودش می ديد، سعی در برطرف نمودن آن داشت. يادم هست اواخر سال ۱۳۹۰ آمد ودر حوزه ی كاشف الغطا نجف مشغول تحصيل شد. بعد از مدتی كار پيدا كرد و ديگر ازشهريه استفاده نكرد. آن اوايل به هادی گفتم: نمی خواي زن بگيری❓ می خنديد و مي گفت: نه، فعلابايد به درس و بحث برسم. 😅 سال بعد وقتی درباره ی زن وزندگی با او صحبت می كردم، احساس كردم بدش نمی آيد كه زن بگيرد. 😁 چند نفر از طلبه های هم مباحثه باهادی متأهل شده بودند و ظاهراًدر هادی تأثير گذاشته بودند. يك بار سر شوخی را باز كرد و بعد هم گفت: اگر يه وقت مورد خوبی برای من پيدا كردی، من حرفی برای ازدواج ندارم. از اين صحبت چند روزی گذشت.يك بار به ديدنم آمد و گفت: می خواهم برای پياده روی اربعين به بصره بروم و مسير طولانی بصره تا كربلا را با پای پياده طی كنم. 🗣راوی:سید روح الله میرصانع ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت شصت و یکم با توجه به اينكه كارت اقامت اوهنوز هماهنگ نشده بود با اين كارمخالفت كردم اما هادی تصميم خودش را گرفته بود. آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده فكر می كنم حالت سوختگی داشت. دست او را ديدم اما چیزی نگفتم.هادی به بصره رفت و ده روز بعددوباره تماس گرفت و گفت: سيد امروز رسيديم به نجف، منزل هستی بيام؟ گفتم:با كمال ميل،بفرماييد. هادی به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم. هادی از سفر به بصره و پياده روی تا نجف تعريف می كرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود❗ صحبتهای هادی را قطع كردم وگفتم: اين زخم پشت دست برای چيه؟خيلی وقته كه ميبينم. سوخته❓ نمی خواست جواب بده و موضوع را عوض می كرد. اما من همچنان اصرار می كردم. بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم❗ مدتی قبل در يكي از شب هاخيلی اذيت شده بود. می گفت كه شيطان باشهوت به سراغ من آمده بود. من هم چاره ای كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم‼ من مات و مبهوت به هادی نگاه می كردم. درد دنيایی باعث شد كه هادی از آتش شهوت دور شود. آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود. 🗣راوی سید روح الله میر صانع ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت شصت و یکم با توجه به اينكه كارت اقامت اوهنوز هماهنگ نشده بود با اين كارم
📚 📌 قسمت شصت و دوم حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتيم. اما رفاقت من با هادی حتي همين حالا كه شهيد شده بسيار زياداست❤️‍🔥 روزی نيست كه من و خانواده ام برای هادی فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما وبيشترخانواده های اين محل احسان كرد. من كنار مسجد هندی مغازه دارم. 🕌 رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم يك جوان در انتهاي مسجد مشغول عبادت و سجده شده وچفيه ای روی سرش می كشد! موقعی كه نماز آغاز می شد، اين جوان بلند می شد و به صف جماعت ملحق می شد. نمازهای اين جوان هم بسيارعارفانه بود. چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه های با اخلاص نجف است. ✨ يك باره با هم مواجه شديم و من سلام كردم. اين جوان خيلی با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم. يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايرانی است. گفتم: چطوريد، اسم شما چيست؟اينجا چه كار ميكنيد؟ نگاهی به چهره ی من انداخت وگفت: يك بنده ی خدا هستم كه می خوام در كنار اميرالمؤمنين درس بخوانم. كمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم... 🗣راوی:حاج باقر شیرازی ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت شصت و سوم من هم مثل شما ايرانی هستم، اهل شيراز و پدرم از علمای اين شهربوده می خواستم با شما كه هموطن من هستی آشنا بشم. لبخندی زد و گفت: 😊 من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت. اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبی نبود اما بعدها آنقدررابطه ی ما نزديك شد كه آقا هادی رازهايش را به من می گفت. مدتی بعد به مغازه ی ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش می گفتند اين جوان طلبه ی سخت كوشی است، اماشهريه نمی گيرد. يك بار گفتم: آخه برای چی شهريه نميگيری ❓ گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان (عج)استفاده كنم. گفتم: خب خرجی چی كار ميكنی❓ خنديد و گفت: می گذرونيم... يك روز هادی آمد و گفت: اگه كسی كار لوله كشی داشت بگو من انجام ميدم بدون هزينه! فقط تو روزهای آخر هفته. گفتم: مگه بلدی!؟ گفت: ياد گرفتم وسايل لازم برای اين كار رو هم تهيه كردم. فقط پول لوله را بايد بپردازند. گفتم: خيلی خوبه، برای اولين كار بيا خونه ی ما! ساعتی بعد هادی با يك گاری آمد! وسايل لوله كشی را با خودش آورده بود. خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشی برای آشپزخانه و حمام را به پايان رساند. در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزی نخورد. هر چه به او اصرار كرديم بی فايده بود. البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادی يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم می شناختيم هيچ مزدی براي لوله كشی خانه ی مردم نجف نمی گرفت و هيچ چيزی هم در منزل آنها نمیخورد ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت شصت و سوم من هم مثل شما ايرانی هستم، اهل شيراز و پدرم از علمای اين شهربو
📚 📌 قسمت شصت و چهارم دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار مي كرد او را بهتر شناختم. بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا بياورد. چند بار خانم من، كه جاي مادرهادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط زمين را نگاه مي كرد و سرش را بالا نمي گرفت. من همان زمان به دوستانم گفتم:من به اين جوان تهراني بيشتر ازچشمان خودم اطمينان دارم. بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار لوله كشي آب در مسجد را هم تكميل كرد. من و هادي خيلي رفيق شده بوديم🔗. ديگر خيلي از حرفهايش را به من مي زد. يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي. آنجا خواسته بود كه همسر آينده اش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع جواب رد شنيده بود. جاي ديگري صحبت كرد. قرار بود بارديگر با آمدن پدرش به خواستگاري برود كه ديگر نشد. 🗣راوی حاج باقر شیرازی ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت شصت و پنجم اين اواخر ديگر در مغازه ي ما چاي هم مي خورد!☕️ اين يعني خيلي به مااطمينان پيدا كرده بود. يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي گيري؟ خب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و... هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه. دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش مي رسونه❓ بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايتهاراشنيده ايم. اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پسفردا مي خواي زن بگيري و... هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون مي فرسته. من فقط نگاهش مي كردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل هميشه فقط مي خنديد😁 بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان ياد اين ماجرا مي افتم حال و روز من عوض مي شود. 😢 آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا كردم و خيلي به پول احتياج داشتم. آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم حرفي درباره ي پول با مولا اميرالمؤمنين نزدم. همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زدوگفت:آقا اين پاكت مال شماست. 📨 برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او رانميشناختم. بعد هم بي اختيار پاكت را گرفتم. هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم. پاكت را بازكردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است😳❗ هادي دوباره به من نگاه كرد وگفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و شمادست خداست. 💚 من براي اين مردم ضعيف، ولي باايمان كار مي كنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام مي ذاره تو پاكت و مي فرسته😇 خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم،امااوواقعيت اسلام را به من ياد داد. واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد. بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف مي کردند. اينکه کارهايش را خالصانه براي خدا انجام مي داد. یعني براي حل مشکل مردم کار مي کرد اما براي انجام کار پولي نمي گرفت. 🗣راوی:حاج باقر شیرازی ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت شصت و هفتم اين خانه ها آب لوله كشی نداشت. با اينكه آب لوله كشی تا مقابل درب خانه آمده بود اما آنها بضاعت مالی برای لوله كشی نداشتند. اين موضوع بسيار او را رنج می داد. برای همين به تهران آمد و به سراغ دوستانش رفت.دستگاه های مربوط به لوله كشی را خريد چند روزی در مغازه ی يكی از دوستانش ماند تا نحوه ی لوله كشی با لوله های جديد پلاستیکی را ياد بگيرد. هر چه را لازم داشت تهيه كرد و راهی نجف شد. حالا صبح تا عصر در كلاس درس مشغول بود بعد از ظهرها لوله تهيه می كرد وبه خانه ی طلبه های نجف می رفت. از خود طلبه ها كمك می گرفت و منازل مردم مستضعف، ولی مؤمن نجف را لوله كشی آب می كرد. خستگی برای اين جوان معنانداشت. از صبح زود تا ظهر سركلاس بود. بعد هم كمی غذا می خورد و سوار بر دوچرخه ای كه تازه خريده بود راهی می شد و در خانه های مردم مشغول كار مي شد. برخی از دوستان هادی نمی فهميدند❗ يعنی نمی توانستند تصوركنند كه يك طلبه كه قرار است لباس روحانی بپوشد چرا اين كارها را انجام مي دهد❓ برخی فكر ميكردند كه لباس روحانيت يعنی آهسته قدم برداشتن و ذكر گفتن و دعا كردن و... برای همين به او ايراد می گرفتند. حتي برخی ها به اينکه او با دوچرخه به حوزه می آيد ايراد می گرفتند❗ اما آنها كه با روحيات هادی آشنا بودند می فهميدند كه او اسلام واقعی را شناخته. هادی اعتقاد داشت كه لباس روحانيت يعنی لباس خدمت به اسلام و مسلمين به هر نحو ممكن. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت شصت و هشتم با اينكه فقط دو سال از حضور هادی در نجف می گذشت اما دوستان زیادی پيدا كرده بود. برخی جوانان طلبه، كه كاري جزمطالعه و درس و بحث نداشتند با تعجب به كارهای هادی نگاه می كردند. او در هر كاری كه وارد می شد به بهترين نحو عمل می كرد. كم كم خیلی ها فهميدند كه هادی در كنار درس مشغول لوله كشی آب برای خانه های مردم محروم شده. هادی با اين كار كه بيشتر مخفيانه انجام می شد خدمت بزرگی باخانواده های طلاب می كرد. اخلاص و تقوا و ايمان هادی اثرخود را گذاشته بود. او هر جا می رفت می خواست گمنام باشد. هيچ گاه از خودش حرفی نمی زد. هرگز نديديم كه به خاطر پول كاری را انجام دهد. اما خدا محبت او را به دل همه انداخته بود. بعد از شهادت همه از اخلاص او می گفتند. چندين نفر را می شناختم که در تشييع هادی شرکت کردند و می گفتند: ما مديون اين جوان هستيم و بعد به لوله کشی آب منزلشان اشاره می کردند. هادی غير از حوزه هر جاي ديگر هم كه وارد مي شد بهترين نظرات را ارائه می كرد. در مسائل امنيتی به خاطر تجربه ی بسيج و فتنه ی 1388 بسيار مسلط بود. از طرفی ديدگاه های فرهنگی او به جهت تجربه ی فعاليت درمسجدبسيار مؤثر بود. شايد به همين خاطر بود كه مسئولان حشدالشعبی به اين طلبه ی ايرانی بسيار علاقه پيدا كردند. رفت و آمد هادی با نيروهای مردمی زياد شده بود. او به كار هنری و ساخت فيلم علاقه داشت اين روند را بين نيروهای حشدالشعبی گسترش داد. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت شصت و هشتم با اينكه فقط دو سال از حضور هادی در نجف می گذشت اما دوستان
📚 📌 قسمت شصت و نهم بركت در مال چیزی نيست كه با مفاهيم مادی و دنيایی قابل بحث وتوجيه باشد. برخی افراد بودند كه آنچه را كه خدا در اختيارشان نهاده بود برای رفع مشكلات مردم قرار می دادند خدا هم از خزانه ی غيب خودمشكلات مالی آنها را برطرف می كرد. مثال، شهيد ابراهيم هادی. دوستی می گفت: يک شب ابراهيم را ديدم که در کوچه راه می رود. پرسيدم: کاری داری❓ گفت: از صبح تا به حال کسی از بندگان خدا را نديدم که مشکل مالی داشته باشد و من بتوانم مشکل او را برطرف کنم. برای همين ناراحتم. ابراهيم هادی هيچ گاه پول را براي خودش نخواست، بلكه با پولی كه به دستش می رسيد مشكلات بسياری از رفقا را برطرف می كرد. بارها شده بود كه مسافركشی می كرد و پول آن را خرج هيئت و يا افراد نيازمند می كرد. اين ويژگی های شهيد ابراهيم هادی براي هادی ذوالفقاری خيلی جالب بود. هادی ذوالفقاری ابراهيم را خيلی دوست داشت برای همين سعی می كرد مانند اين شهيد عزيز با درآمد خودش مشكلات مردم را برطرف كند. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت هفتاد يادم هست كه در تهران تصويرنسبتاً بزرگ شهيد ابراهيم هادی را جلوی موتور نصب كرده بود واين طرف و آن طرف می رفت. هادی هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از مشكلات خلق خدا برطرف كند. بايد اشاره كرد كه نشستن و دعاكردن، براي اينكه خداوند بركت خودرا نازل كند، در هيچ روايتی وارد نشده. انسان اگر می خواهد به جايي برسد، بايد تلاش كند. زمانی كه هادی ذوالفقاری در تهران بود و در بازار آهن فعاليت می كرد هميشه دست خيرداشت. خصوصاًبرای هيئتها بسيار خرج می كرد. هادی می گفت بايد مجلس امام حسين پررونق باشد. بايد اين بچه ها كه به هيئت می آيند خاطره ی خوشی داشته باشند. هر بار كه برای هيئت و يا كارهای فرهنگی مسجد احتياج به كمك مالی داشتيم اولين كسی كه جلو می آمدهادی بود. هميشه آماده بود برای هزينه كردن. يك بار به هادی گفتم: از كجا اين همه پول مياری؟ مگه توی بازار چقدربهت حقوق ميدن❓ خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه برای اينطور كارها پول داشته باشم. خدا هم كمكم می كنه. ❓پرسيدم: چطوری؟ گفت: بايد تلاش كرد. بعد ادامه داد: برای اينكه برخی خرجها رو تأمين كنم بعد از كار بازار آهن، با موتور كار می كنم. بار ميبرم، مسافر و... خدا هم توی پول ما بركت قرار ميده. هادی در نجف هم دست از اين كارها بر نمی داشت. بسياری ازطلبه های نجف از فعاليتهای هادی می گفتند و اينكه نمی دانستند هادی از کجا می اورد ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📜وصیت نامه شهید از خواهرانم میخواهم.. ✨ 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari