eitaa logo
شهید هادی ذوالفقاری...♡
462 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
59 فایل
خـوش اومدی رفیـق💚 دع‌ــوت شـده‌ی خـاصِ شهدا هستی..😍🌱 {کانال شهید مح‌ـمّدهادی ذوالفقاری♡} ✅خادم کانال جهت تبادل: ↬ @Gordaan3_MIS ✅ارتباط با مدیر کانال ↬ @Nazanin_hbiby ___________ 🌴تاسیس.1400/2/7 ◆ @shahidzoalfaghari
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 دین خودتان را حفظ کنید تان را تنها نگذارید..❤️‍🩹 ✨ ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
✨ هادی خيلی تودار بود. وقتی برای هادی مراسم گرفته بوديم يک خانمی آمد و گفت: «برادرت به ما كمک زيادی كرده است. ما اوضاع مالی خوبی نداشتيم اما برادر تو خيلی به ما كمک ميكرد.» هيچكس نمی‌دانست هادی از اين كارها ميكند. خيلی برايم سخت است كه الان می‌فهمم انقدر كم هادی را شناختم.. 📚پسرک فلافل فروش 🌹 ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
بگذاردر این وانفسای دنیا "فرمانده ی دلت" برادر شهیدت باشد..🔗 دست در دست بگذار و ببین چطور ات تغییر میکند و به نزدیک می شوی❤️‍🩹 🌹 ◆@shahidzoalfaghari
آسمانی شدن نه بال میخواهد و نه پر، دلی میخواهد به وسعت خود آسمان مردان آسمانی بال پرواز نداشتند تنها به ندای دلشان لبیک گفتند و پریدند🕊✨ 🌹 ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📖 📌قسمت اول اوایل کار بود به سختی مشغول جمع آوری خاطرات شهید هادی بودیم . شنیدم که قبل از ما چند نفر دیگر از جمله دونفر از بچه های مسجد موسی ابن جعفر (ع) چند مصاحبه با دوستان شهید گرفته اند. 🎙 سراغ آنهارا گرفتم بعداز تماس تلفنی قرار ملاقات گذاشتیم . سید علی مصطفوی و دوست صمیمی او هادی ذوالفقاری با یک کیف پر از کاغذ آمدند . سید را ازقبل میشناختم . مسئول فرهنگی مسجدبود و بسیار دلسوزانه فعالیت میکرد اما هادی را برای اولین بار می دیدم. آنهاچهارمصاحبه انجام داده بودند که متن آنرا به من تحویل دادند بعد درباره ی شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت کردیم . دراین مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود بعد روکرد به من و گفت : شرمنده ! ببخشید میتونم مطلبی رو بگم ؟ گفتم بفرمایید.😊 🌱هادی باهمان چهره ی باحیا و دوست داشتنی گفت : قبل ازما و شما چند نفر دیگر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم هادی رفتند اما ، هیچ کدام به چاپ کتاب نرسید ❗️ شاید دلیلش این بوده که میخواستندخودشان را درکنار شهید مطرح کنند . بعد سکوت کرد. همین طورکه با تعجب نگاهش میکردم ...😳 ✅ ادامه دارد ... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📖 📌 قسمت دوم همین طور که با تعجب نگاهش میکردم ادامه داد: خواستم بگویم همینطور که این شهید عاشق گمنامی بوده شماهم سعی کنید که... حرفش را تا اخر خواندم از این دقت نظر او خیلی خوشم آمد.😊👌 این برخورد اول سرآغاز اشنایی من و هادی ذوالفقاری شد . 🤝 بعد از آن بارها از او برای برگزاری یادواره شهدا خصوصا شهید ابراهیم هادی کمک گرفتیم. 💪🏼اوجوانی فعال ، کاری ، پرتلاش اما بدون ادعا بود. هادی بسیار شوخ طبع و خنده رو😁 و در عین حال زرنگ و قوی بود. ایده های خوبی در کارفرهنگی داشت اما دوست داشت گمنام باشد دلش نمیخواست مطرح شود. مدتی با چاپخانه های اطراف میدان بهارستان همکاری میکرد.🏷 پوسترها و برچسب های شهدا را چاپ میکرد زیر بیشتر این پوسترها به توصیه ی او نوشته بودند : جبهه ی فرهنگی علیه تهاجم فرهنگی-گمنام ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت سوم و چهارم درخانواده ای بزرگ شدم که به ما یاد دادند نباید گرد گناه بچرخیم. زمانی هم که باردار میشدم این مراقبت من بیشتر میشد. سال 1367 بودکه محمدهادی به دنیا آمد👶🏻 او درشب جمعه وچندروز بعد از ایام فاطمیه به دنیا آمد یادم هست که دهه ی فجر بود روز13 بهمن.🇮🇷 وقتی میخواستیم از بیمارستان مرخص شویم تقویم را دیدم که نوشته بود شهادت امام محمدهادی(ع).🗓 برای همین نام اورا محمد هادی گذاشتیم.🌹 اوعاشق و دلداده ی امام هادی شد ودراین راه و در شهر امام هادی همان سامرا به شهادت رسید.✨ ازهمان کودکی روی پای خودش بود و مستقل بار امد. زمینه ی مذهبی خانواده بسیار در او تاثیرگذار بود؛ البته من درزمان بارداری بسیارمراقب بودم و به حلال و حرام بسیار دقت میکردم.👌 🕌 آن زمان ما در مسجد فاطمیه بودیم و به نوعی مهمان حضرت زهرا(س). این مسائل بسیار دراو تاثیرگذار بود. وضعیت مالی خانواده ما متوسط بود و هادی آنرا درک میکرد.ازهمان کودکی کم توقع بود. دوران راهنمایی را در مدرسه ی شهید توپچی درس میخواند.📚 درسش بدنبود اماکمی بازیگوش شده بود.🏃🏻‍♂ کلاسهای ورزشهای رزمی میرفت وبه فوتبال علاقه داشت.⚽️ سیکلش را گرفت و برای ادامه ی تحصیل وارد دبیرستان شهدا گردید اما ازهمان سالهای اولیه ی زمزمه ی ترک تحصیل را کوک کرد.😥 میگفت میخواهم بروم سرکار من توان درس خواندن ندارم... البته اینها همه بهانه های دوران جوانی بود وبالاخره ترک تحصیل کرد. مدتی بیکار و دنبال بازی و... و بعد هم سرکار رفت. ماکه خبر نداشتیم اماخودش رفته بود دنبال کار. مدتی دریک تولیدی و بعد مغازه ی یکی از دوستانش مشغول فلافل فروشی شد.💸 🎙(راوی مادر بزرگوار شهید هادی ذوالفقاری) ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـد و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ سلام‌بـــَر‌شُهَـدآ... ✋ یه سلام از راه دور به حضرت عشق...🖤 به نیابت از برادر شهیدمون اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری...♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت سوم و چهارم درخانواده ای بزرگ شدم که به ما یاد دادند نباید گرد گناه بچرخ
📚 📌 قسمت پنجم کارفرهنگی در مسجد موسی ابن جعفر گسترده شده بود سید علی مصطفوی برنامه های اردویی زیادی ترتیب میداد و همیشه برای این جلسات و اردوها فلافل میخرید.😋 میگفت هم سالم است هم ارزان.😁 یک فلافل فروشی به نام جوادین درپشت مسجد بود که از انجا خرید میکرد. شاگرد فلافل فروشی یک پسر با ادب بود که معلوم بود زمینه ی معنوی خوبی دارد.🖇 بارها که به فلافل فروشی میرفتیم سید میگفت این پسر باطن پاکی دارد، باید اورا جذب مسجد کنیم. رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود تا اینکه برای اولین بار یادواره شهدا برگزار شد. در پایان مراسم دیدم ان پسرک فلافل فروش اخر مجلس نشسته است به سید گفتم رفیقت آمده😃❗ سید به گرمی از او استقبال کرد و بعد اورا به جمع بچه ها وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید.😁 خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم.😅 سید ازاو پرسید: چی شد این طرفا اومدی❓ اوهم به صداقتی که داشت گفت داشتم رد میشدم دیدم مراسمه گفتم ببینم چه خبره که شما رو دیدم. سید خندید و گفت:😄 پس شهدا تورو دعوت کردن. بعدهم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم. یک کلاه اهنی مربوط به دوران جنگ انجا بود که دوست ما به تعجب❗به آن نگاه میکرد سید گفت: اگه دوست داری بزار روسرت.🪖 اوهم کلاه را روی سرش گذاشت وگفت به من میاد❓ سید به شوخی گفت : دیگه تموم شد شهدا برای همیشه کلاه سرت گذاشتن.😂 همه خندیدیم😆 اما واقعیت همانی بود که سیدگفت. این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند . پسرک فلافل فروش همان هادی ذوالفقاری بود که سید علی مصطفوی اورا جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچهای مسجدی شد.✨ 🎙راوی یکی از جوانان مسجد ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت ششم توی خیابان شهید عجب‌گل پشت مسجد، مغازه ی فلافل فروشی داشتم. اصالتا ایرانی هستم اما متولد شهر کاظمینم. اسم مغازه را براین اساس جوادین گذاشتم.🕌 سال1383 بود یک پسر بچه خنده رو و شاد و پرانرژی به مغازه امد و شاگرد مغازه شد. چندبارامتحانش کردم دست ودلش خیلی پاک بود.👌🏼 انسان کاری،با ادب،خوش برخورد و از طرفی خیلی شاد و خنده روبود.😊 انسان از همنشینی با او خسته نمیشد.🌱 بااینکه در سنین بلوغ بود اما ندیدم به دختر و ناموس مردم نگاه کند. باطن پاک او برای همه نمایان بود.✨ درمواقع بیکاری از نهج البلاغه و علما حرف میزدیم. اوزمینه ی معنوی خوبی داشت. ترک تحصیل کرده بود و من اصرار داشتم درسش را ادامه دهد حرف گوش نمیکرد، تصمیم خود را گرفته بود اما مدتی بعد حرفهای من کارساز شد و در مدرسه ی دکتر حسابی غیر حضوری درس میخواند.📝 هربار که پیش من می امد متوجه تغییرات روحی و درونی او میشدم. تا اینکه یک روز امد و گفت وارد حوزه ی علمیه شده ام بعد هم به نجف رفت. آخرین بار هم ازمن حلالیت طلبید با اینکه همیشه خداحافظی میکرد اما آن روز طور دیگری خداحافظی کرد و رفت..... 🎙راوی:آقا پیمان صاحب فلافل فروشی ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری...♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت ششم توی خیابان شهید عجب‌گل پشت مسجد، مغازه ی فلافل فروشی داشتم. اصالتا
📚 📌 قسمت هفتم سال1384 بودکه کادر بسیج مسجد موسی ابن جعفر(ع) تغییرکرد. من به عنوان جانشین پایگاه انتخاب شدم و قرار شد پایگاه را به سمت یک مرکز فرهنگی سوق دهیم. در این راه سید علی مصطفوی با راه اندازی کانون شهید آوینی کمک بزرگی به ما کرد. مدتی از راه اندازی کانون فرهنگی گذشت یک روز با سید علی به سمت مسجد حرکت کردیم.🚶🏻‍♂ به جلوی فلافل فروشی جوادین رسیدیم. سید علی با جوانی که داخل مغازه بود سلام و علیک کرد.🤝 این پسرک حدود16 سال داشت سریع بیرون آمد و حسابی مارا تحویل گرفت حجب و حیای خاصی داشت.☺️ متوجه شدم با سید علی خیلی رفیق است.🖇 سید هم چند روز بیشتر نبود که بخاطر خرید فلافل با این پسر آشنا شده بود. به نظر پسرخوبی می آمد.👌🏼 چند روز بعد این پسر به همراه ما به اردوی قم و جمکران امد. در آن سفر بود که احساس کردم این پسر روح بسیار پاکی دارد.✨ اما کاملا مشخص بود که درون خودش به دنبال یک گمشده میگردد. 🎙راوی:حجت السلام سمیعی ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت هشتم این حس گمگشتگی را سالها بعد که حسابی با او رفیق شدم بیشتر در درون اویافتم. هادی مسیرهای مختلفی را رفت تا گمگشته اش راپیداکند. به این حقیقت رسیدم که هادی با همه ی مشکلاتی که در خانواده داشت و بسیار سختی میکشید اما به دنبال گمشده درونی خودش میگشت.🕊 هادی فوتبالیست خوبی بود.⚽️ ودر تمامی زمینه ها از بچه ها جلو میزد و کار را به خوبی انجام میداد اما احساس میکردم بازهم گمشده ی خودش را پیدا نکرده است! بعد در اردوی راهیان نور و مشهد او را میدیدم که بیش از همه فعالیت میکرد اما هنوز..... از لحاظ کار و درامد شخصی هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه میخواست نرسید. بعد با بچهای قدیمی جنگ رفیق شد.🔗 با انها به این جلسه و ان جلسه میرفت.دنبال خاطرات شهدا بود.🌿 🏍بعد موتور تریل خرید. برای خودش کسی شده بود. 😎 با برخی بزرگترها این طرف و ان طرف میرفت اما باز هم..... تااینکه پایش به حوزه باز شد. کمتر از یکسال در حوزه بوداما گویی هنوز.... بعدهم راهی نجف شد. روح نا ارام هادی، گمشده اش را درکنار مولایش امیر المومنین(ع)پیدا کرد❤️‍🩹 او در آنجا آرام گرفت و برای همیشه مستقر شد.✨ 🎙راوی حجت السلام سمیعی ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari