eitaa logo
شهید هادی ذوالفقاری...♡
463 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
59 فایل
خـوش اومدی رفیـق💚 دع‌ــوت شـده‌ی خـاصِ شهدا هستی..😍🌱 {کانال شهید مح‌ـمّدهادی ذوالفقاری♡} ✅خادم کانال جهت تبادل: ↬ @Gordaan3_MIS ✅ارتباط با مدیر کانال ↬ @Nazanin_hbiby ___________ 🌴تاسیس.1400/2/7 ◆ @shahidzoalfaghari
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📌 قسمت سی و یکم شهريور 1390 بود. توي مسجدنشسته بوديم و با هادی و رفقا صحبت می كرديم. صحبت سر ادامه ی زندگی و كار و تحصيل بود. رفقا می دانستند من طلبه ی حوزه ی علميه هستم و از من سؤال می كردند. آخر بحث گفتم: آقا هادی شما توی همان بازار آهن مشغول هستی❓ نگاه معنی داری به چهره ی من انداخت و بعد از كمی مكث گفت: می خوام بيام بيرون‼ گفتم: چرا؟ شما تازه توی بازار آهن جا افتادی، چند وقته اونجا كار ميكنی و همه قبولت دارن. 🧐 گفت: ميدونم. الان صاحبكار من اينقدر به من اعتماد داره كه بيشتر كارهای بانكی را به من واگذار كرده. اما... سرش رو بالا آورد و ادامه داد: احساس می كنم عمر من داره اينطوری تلف ميشه. 😔 من از بچگی كار كردم و همه شغلی رو هم تجربه كردم. همه كاری رو بلدم و خوب می تونم پول در بيارم. اما همه ی زندگی پول نيست. دوست دارم تحصیلات خودم رو ادامه بدم. نگاهی به صورت هادی انداختم و گفتم: تا جایی كه يادم هست، دبيرستان شما تمام نشده و ديپلم نگرفتی.😬 ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری...♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت سی و یکم شهريور 1390 بود. توي مسجدنشسته بوديم و با هادی و رفقا صحبت می ك
📚 📌 قسمت سی و دوم هادی پريد تو حرف من و گفت: دارم تو دبيرستان دکتر حسابی غير حضوری درس می خوانم.😁 چند واحد از سال آخر دبيرستان مانده بود كه به زودی ديپلم می گيرم.😌 خيلی خوشحال شدم و گفتم: الحمدالله، خيلی خوبه، 😍خب برو دنبال دانشگاه. برو شركت كن. مثل خیلی بچه های ديگه. هادی گفت: اينكه اومدم با شما مشورت كنم به خاطر همين ادامه تحصيله، حقيقتش من نميخوام برم دانشگاه به چند علت. مگه ما چقدر دكتر و مهندس ومتخصص می خوايم. اين همه فارغ التحصیل داريم.😕 پس بهتره يه درسی رو بخونم كه هم به درد من بخوره هم به درد جامعه.☝️🏼😊 در ثانی اگر ما دكتر و مهندس نداشته باشيم، می تونيم از خارج وارد كنيم. اما اگه امثال شهيد مطهری نداشته باشيم، بايد چی كار كنيم.🤔 تا آخر حرف هادی را خواندم. او خيلی جدی تصميم گرفته بود وارد حوزه شود. برای همين با من مشورت می كرد. 👌🏼 هادی ادامه داد: ببين من مدرك دانشگاهی برايم مهم نيست. اينكه به من بگن دكتر يا مهندس اصلا برام ارزش نداره. من می خوام علمی رو به دست بيارم كه لااقل برای اون دنيای من مفيد باشه.😇 از طرفی ما داريم توی مسجد وبسيج فعاليت می كنيم هر چقدر اطلاعات دينی ما كاملتر باشه بهتر می تونيم بچه ها و جوانها رو ارشاد كنيم.🌱 می دانستم که بيشتر اين حرفها را تحت تأثير سيد علی مصطفوی می زد. زمانی که سيد علی زنده بود اين حرفها را شنيده بودم. هادی هم بارها در حوزه ی علميه ی امام القائم (عج) به ديدن سيد علی می رفت. از وقتی سيد علی از دنيا رفت، هادی انسان ديگری شد. علاقه به حوزه ی علميه از همان زمان در هادی ديده شد. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت سی و سوم حرفی نداشتم بزنم. گفتم: هادی، ميدونی درس های حوزه به مراتب از دانشگاه سخت تره❓ ميدونی بعدها گرفتاری مالی برات ايجاد ميشه😟؟ اگه به فكر پول هستی، از فكر حوزه بيا بيرون. هادی لبخندی زد و گفت: من همه شغلی رو امتحان كردم. اهل كار هستم و از كار لذت می برم. 😊 اگر مشكل مالی پيدا كردم، ميرم كار می كنم. ميرم يه فلافل فروشی وا ميكنم❗😄 خلاصه اون شب احساس كردم كه هادي تحقيقاتش رو انجام داده و عزمش رو برای ورود به جمع شاگردان امام صادق جزم كرده. فردا صبح با هم به سراغ مسئول حوزه ی علميه ی حاج ابوالفتح رفتيم. مسئول پذيرش حوزه سؤالاتی را پرسيد. هادی هم گفت: 23 سال دارم. پايان خدمت دارم و ديپلم هم به زودی می گيرم. بعد از انجام مصاحبه به هادی گفتند: از فردا در كلاسها شركت كنيد تا ببينيم شرايط شما چطور است. هادی با ناراحتی گفت: من فردا عازم كربلا هستم. خواهش ميكنم اجازه بدهيد كه... مسئول حوزه گفت: قرار نيست از روز اول غيبت كنيد. بعد از خواهش و تمنای هادی، با سفر كربلای او موافقت شد.🤩 ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری...♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت سی و سوم حرفی نداشتم بزنم. گفتم: هادی، ميدونی درس های حوزه به مراتب از د
📚 📌 قسمت سی و چهارم از مدتها قبل شاهد بودم كه كتاب خصائص الحسينيه را در دست دارد و مشغول مطالعه است. 📖 هادی مرتب مشغول مطالعه بود. عشق و شوری كه از زيارت امام حسين در قلب ما پديد آمده بود، در او چند برابر بود.❤️‍🔥 به ما می گفت: امام صادق فرموده اند: هر كس به زيارت امام حسين نرود تا بميرد، درحاليكه خود را هم شيعه ی ما بداند، هرگز شيعه ی ما نيست. و اگر از اهل بهشت هم باشد، او مهمان بهشتيان است. در جای ديگری می فرمايند: زيارت حسين بن علی بر هر كسی كه ايشان را از سوی خداوند، (امام)می داند لازم و واجب است. هر كه تا هنگام مرگ، به زيارت حسين نرود، دين و ايمانش نقص دارد. از طرفی كلام بزرگان را نيز به ما متذكر می شد كه می فرمودند: برای اينكه دين شما كامل شود و نقايص ايمان و مشكلات اخلاقی شما برطرف شود حتماً به كربلا برويد. خلاصه آنچنان در ما شور كربلا ايجاد كرد كه برای حركت كاروان لحظه شماری می كرديم.😍 شهريور ۱۳۹۰ بود. مقدمات كار فراهم شد. با تعدادی از بچه های کانون شهيد آوينی از مسجد موسی ابن جعفر راهی کربلا شديم.✨ ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت سی و پنجم نه تنها من كه بيشتر رفقا اعتقاد دارند كه هادی هر چه می خواست در اين سفر به دست آورد.🌱 به نظر من آن اتفاقی که بايد برای هادی می افتاد، در همين سفر رخ داد. در حرم ها که حضور می يافتيم حال او با بقيه فرق می کرد. اين موضوع در سوز و صدا و حالات ايشان به خوبی مشخص بود. در زيارت ها بسيار عجيب و غريب بود. اتفاقی که در آن سفر افتاد، تحول عظيم در شخصيت هادی بود که ايشان را زير و رو کرد. بالاخره همه ی ما که در آن سفر حضور داشتيم اهل هيئت بوديم، اما همه احساس می كرديم كه اين هادی با هادی قبل از سفر به كربلا خيلی تفاوت دارد. ديگر از آن جوان شوخ و خنده رو خبری نبود! او در کربلا فهميد كجا آمده و به خوبی از اين فرصت استفاده كرد. پس از آن سفر بود كه با يكی از دوستان طلبه آشنا شد. از او خواست تا در تحصيل علوم دينی ياری اش کند. بعد از سفر كربلا راهی حوزه ی علميه ی حاج ابوالفتح شد. ما ديگر كمتر او را می ديديم. يك بار من به ديدن او در محل حوزه ی علميه رفتم. قرار شد با موتور هادی برگرديم. در مسير برگشت بوديم كه چند خانم بدحجاب را ديد. جلوتر كه رفت با صدای بلند گفت: خواهرم حجابت رو حفظ كن. بعدحركت كرد. توی راه با حالتی دگرگون گفت: ديگه از اينجا خسته شدم. اين حجاب ها بوی حضرت زهرا نمی ده. 😔 اينجا مثلا محله های مذهبی تهران هست و اين وضعيت رو داره‼ ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری...♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت سی و پنجم نه تنها من كه بيشتر رفقا اعتقاد دارند كه هادی هر چه می خواست د
📚 📌 قسمت سی و ششم بعد با صدایی گرفته تر گفت: خسته ام، بعد از سفر كربلا ديگه دوست ندارم توی خيابون برم. 😞 🔥من مطمئن هستم چشمی كه به نگاه حرام عادت كنه خيلی چيزها رواز دست ميده. چشم گنه کار لایق شهادت نميشه.🔥 هادی حرف می زد و من دقت می كردم كه بعد از گذشت چند ماه، دل و جان هادی هنوز در كربلا مانده. با خودم گفتم: خوش به حال هادی، چقدر خوب توانسته حال معنوی کربلا را حفظ كند. هادی بعد از سفر كربلا واقعاً كربلایی شد. خودش را در حرم جا گذاشته بود و هيچ گاه به دنيای مادی ما برنگشت. آنقدر ذكر و فكرش در كربلا بود كه آقا دعوتش كرد. پنج ماه پس از بازگشت از كربلا، توسط يكی از دوستان، مقدمات سفر و اقامت در حوزه ی علميه نجف را فراهم كرد. بهمن ماه ۱۳۹۰ راهی شد. ديگر نتوانست اينجا بماند. برای تحصيل راهی نجف شد. يكی از دوستان، که برادر شهيد و ساكن نجف بود، شرايط حضور ايشان در نجف را فراهم کرد و هادی راهی شهر نجف شد. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت سی و هفتم سال اول طلبگی هادی بود. يك روز به او گفتم: ميداني شهريه ای كه يك طلبه می گيرد، از سهم امام زمان( عج) است. با تعجب نگاهم كرد و گفت: خب شنيدم، منظورت چيه⁉🤔 گفتم: بزرگان دين می گويند اگر طلبه اي درس نخواند، گرفتن پول امام زمان (عج) برای او اشكال پيدا می كند. كمی فكر كرد. بعد از آن ديگر از حوزه ی علميه شهريه نگرفت❗ با موتور كار می كرد و هزينه های خودش را تأمين می كرد، اما ديگر به سراغ سهم امام زمان (عج)نرفت. هادی طلبه ای سخت كوش بود. در كنار طلبگی فعاليت هاي مختلف انجام مي داد. اما از مهمترين ويژگی های او دقت در حلال و حرام بود. او بسيار احتياط می كرد؛ زيرا بزرگان راه رسيدن به كمال را دقت در حرام و حلال می دانند. او به نوعی راه نفوذ شيطان را بسته بود. هميشه دقت می كرد كه كارهايش مشكل شرعی نداشته باشد. به بيت المال بسيار حساس بود، حتی قبل از اينکه ساکن نجف شود. يادم هست گاهی در پايگاه بسيج درس می خواند، آخر شب كه كار بسيج تمام می شد از دفتر پايگاه بسيج بيرون می آمد‼ ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری...♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت سی و هفتم سال اول طلبگی هادی بود. يك روز به او گفتم: ميداني شهريه ای كه
📚 📌 قسمت سی و هشتم او در راهرو، كه بيرون از پايگاه بود، مشغول مطالعه می شد. شرايط خانه به گونه ای نبود كه بتواند در آنجا درس بخواند. برای همين اين کار را می کرد. داخل راه رو لامپ هایی داريم که شب نيز روشن است. هادی آنجا در سرما می نشست و درس می خواند! 📓 يك بار به هادی گفتم: چرا اينجا درس ميخوانی❓ تو حق گردن اين گچ كاری پايگاه داری همه ی در و ديوار اينجا را خود تو بدون گرفتن مزدگچ کاری كردی. همه ی تزئينات اينجا كار شماست.خب بمون توی پايگاه و درس بخوان. تو كه كار خلافی انجام نميدی .❗️ هادی گفت: من اين درس رو برای خودم می خوانم. درست نيست از نوری که هزينه اش را بيت المال پرداخت مي كند استفاده کنم. 💡 از طرفی چون می دانم اين لامپها تا صبح روش است اينجا می مانم.😊 اما بيشترين احتياط او درباره ی غذا بود. هر غذایی را نمی خورد. البته دستور دين نيز همين است. برخی از بزرگان به غذایی كه تهيه می شد دقت می کردند. در قرآن نيز با اين عبارت به اين موضوع تأكيد شده: پس انسان بايد به غذای خودش و اينكه از چه راهی به دست آمده بنگرد. در تهران وقتی غذایی تهيه می کرديم می گفت: از کجا آمده؟ چه کسی پخته؟ وقتی می گفتيم پخت مادر است خوشحال می شد، اما غذاهایی ديگر را خيلی تمايل به خوردنش نداشت. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت سی و نهم می گويند اگر می خواهی شيعه ی واقعي آقا ابا عبدالله را بشناسی سه بار در مقابل او نام مقدس حسين را بر زبان جاری كنيد. خواهيد ديد كه محب و شيعه ی واقعی حالتش تغيير كرده و اشك در چشمانش حلقه می زند.🥺 شدت علاقه و محبت هادی به امام حسين وصف ناشدنی بود. 🖤 او از زمانی كه خود را شناخت در راه سيد و سالار شهيدان قدم بر می داشت. هادی از بچگی در هيئت ها کمک مي کرد. او در کنار ذکرهایی که هميشه بر لب داشت، نام ياحسين را تکرار میکرد.📿 واقعاً نمی شود ميزان محبت او را توصيف كرد. اين سال های آخر وقتی در برنامه های هيئت شركت می كرد، حال و هوای همه تغيير می كرد. يادم هست چند نفر از كوچكترهای هيئت مي پرسيدند: چرا وقتي آقاهادی در جلسات هيئت شركت می كند، حال و هوای مجلس ما تغيير می كند؟ ما هم می گفتيم به خاطر اينكه او تازه از كربلا و نجف برگشته. اما واقعيت چيز ديگری بود. محبت آقا ابا عبدالله با گوشت و پوست و خون او آميخته شده بود. او تا حدودی امام حسین را شناخته بود. برای همين وقتی نام مبارك آقا را در مقابل او می بردند اختيار از كف می داد. وقتی صبح ها برای نماز به مسجد می آمد. بعد از نماز صبح در گوشه ای از مسجد به سجده می رفت و در سجده كل زيارت عاشورا را قرائت می كرد.📜 ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری...♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت سی و نهم می گويند اگر می خواهی شيعه ی واقعي آقا ابا عبدالله را بشناسی سه
📚 📌 قسمت چهلم هادی هر جا ميرفت برای هيئت امام حسين هزينه می كرد. درباره ی هيئت رهروان شهدا كه نوجوانان مسجد بودند نيز هميشه جزءبانيان هزينه های هيئت بود. زمانی که هادی ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا می رفت. 🌙 در مدت حضور در کربلا ازدوستانش جدا می شد و خلوت عجیبی با مولای خود داشت.❤️‍🩹 خوب به ياد دارم که هادی از ميان همه ی شهدای كربلا به يك شهيد علاقه ی ويژه داشت. بعضی وقتها خودش را مثل آن شهيد می دانست و جمله ی آن شهيد را تكرار می كرد. هادی می گفت: من عاشق و غلام آقا ابا عبدالله هستم. چون در روز عاشورا به آقا حرفهایی زد كه حرف دل من به مولا است. او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه لياقت ندارد كه خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد. من هم همين گونه ام. نه آدم درستی هستم. نه... در اين آخرين سفر هادی مطلبی را برای من گفت كه خيلی عجيب بود! هادی می گفت: يك بار در نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلا نخورم تا ببينم مولای ما امام حسين در روز عاشورا چه حالی داشت. اين كار را شروع كردم. روز سوم حال و روز من خيلی خراب شد. وقتی خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهی می رود. من همه جا را مثل دود می ديدم. آنقدر حال من بد شد كه نمی توانستم روی پای خودم بايستم. از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا و تشنگی و امام حسين را می فهمم. ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
📚 📌 قسمت چهل و یکم در حكايات تاريخی بارها خوانده ام كه زندگی در شهر نجف برای طلبه های علوم دينی همواره با تحمل مشقات و سختی ها همراه است. 😢 برخی ها معتقد بودند كه اگر كسی می خواهد همنشینی با مولی متقيان اميرالمؤمنين داشته باشد بايد اين سختيها را تحمل كند.👌🏼 هادی نيز از اين قاعده مستثنا نبود. وقتی به نجف رفت، حدود يک سال و نيم آنجا ماند. تابستان 1392 و ماه رمضان بود كه به ايران بازگشت. مدتی پيش ما بود و از حال و هوای نجف مي گفت. همان ايام يک شب توی مسجد او را ديدم. مشغول صحبت شديم. هادی ماجرای اقامتش را برای ما اينگونه تعريف کرد: من وقتی وارد نجف شدم نه آنچنان پولی داشتم و نه كسی را می شناختم كمی زندگی برای من سخت بود. 😣 دوست من فقط توانست برنامه ی حضور من را در نجف هماهنگ كند. روز اول پای درس برخی اساتيد رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم بيرون. کمی در خيابان های نجف دور زدم. كسی آشنا نبود. برگشتم و حوالی حرم، جایی كه برای مردم فرش پهن شده بود، خوابيدم‼ ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری...♡
📚 #پسرک_فلافل_فروش 📌 قسمت چهل و یکم در حكايات تاريخی بارها خوانده ام كه زندگی در شهر نجف برای طلبه
📚 📌 قسمت چهل و دوم ...روز بعد كمی نان خريدم و غذای آن روز من همين نان شد. پای درس اساتيد رفتم و توانستم چند استاد خوب پيدا كنم. 👳🏻‍♂ مشكل ديگر من اين بود كه هنوز به خوبی تسلط به زبان عربی نداشتم.😬 بايد بيشتر تلاش می كردم تا اين مشكلات را برطرف كنم. چند روز كار من اين بود كه نان يا بيسكويت می خوردم و در كلاس های درس حاضر می شدم. شب ها را نيز در محوطه ی اطراف حرم می خوابيدم. حتی يك بار در يكی از كوچه های نجف روی زمين خوابيدم!😥 سختی ها و مشقات خيلی به من فشار می آورد. اما زندگی در كنار مولا بسيار لذت بخش بود. ❤️‍🩹 كم كم پول من برای خريد نان هم تمام شد! حتی يك روز كمی نان خشك پيدا كردم و داخل ليوان آب زدم وخوردم. زندگی بيشتر به من فشار آورد. نمی دانستم چه كنم. تا اينكه يك بار وارد حرم مولای متقيان شدم و گفتم: آقا جان من برای تكميل دين خودم به محضر شما آمدم، اميدوارم لياقت زندگی در كنار شما را داشته باشم. انشاءالله آن طور كه خودتان می دانيد مشكل من نيز برطرف شود. 😇 مدتی نگذشت كه با لطف خدا يكي از مسئولان سپاه بدر را، كه از متوليان يک مؤسسه ی اسلامی در نجف بود، ديدم. ايشان وقتی فهميد من از بسيجيان تهران بودم خيلی به من لطف كرد. بعد هم يك منزل مسكونی بزرگ و قديمی در اختيار من قرار داد. 🤩 شرايط يكباره برای من آسان شد. بعد هم به عنوان طلبه در حوزه ی نجف پذيرفته شدم. همه ی اينها چيزی نبود جز لطف خود آقا اميرالمؤمنين (ع)💚 ✅ ادامه دارد... ✔️به جمع ما بپیوندید↓ ◆@shahidzoalfaghari