هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
پلان اول
کودکی و نوجوانی
پدرم تاجر فرش بود. خونمون بهترین جای شهر بود. یه خونه ویلایی و بایه حوض خوشگل تو حیاطش😊
خانوادگی هیچ کدام نه به خدا نه به چیزدیگه اعتقادی نداشتیم. فقط خدمتکارمون نماز می خوند که اونم زیاد اهمیتی نداشت.
همیشه یا ما پارتی مهمونی بودیم یا خونه ما مهمونی پارتی بود.
شاید بهتره بگم بی بند بار و پولدار بی عار درد بودیم !
پدرم یه دوست داشت که ما بهش میگفتیم عمو مهدی خیلی بهش اعتماد داشت بابا. رفت امد خانوادگی باهم داشتیم.
من ده سالم بود. خدمتکارمون رفته بود عروسی خواهرزادش. من خونه تنها بودم. بابا زنگ زد که عمو مهدی میاد یه سری مدارک ببره. عمو امد در باز کردم فهمید تنهام امد داخل نشست براش شربت بردم کنارش نشستم. عمو بوسیدم برای اولین بار و من فکر میکردم چیز بدی نیست اما اون ازم خواست لباسام دربیارم قبول نکردم.کتکم زد ب زور لباسام دراورد ترسیده بودم به خودم که امدم دیدم لخت زیر دست پاشم. دستش گذاشته بود جلوی دهنم تا جیغ نزنم. کارش شروع کرده بود و من نمی تونستم کاری کنم. خیلی وحشتناک بود داداشم رسیدو کتکش زد من یه گوشه تو خودم جمع شده بودم گریه میکردم عمو مهدی فرار کرد. بابا که ماجرا رو فهمید ازش شکایت کرد و افتاد زندان و ماهم دیگه باهم درارتباط نبودیم.
هنوزم بعضی وقتا کابوسش می بینم😖
بابا مجبورم کرد برم باشگاه رشته کاراته
تا بتونم ازخودم دفاع کنم.
از وقتی خودمو شناختم همش پارتی مسافرت بودم با دوستام. یه جین دوست پسر داشتم. سیگارمشروب مصرف میکردم. خانوادم کاری نداشتن باهام چون خودشونم این مدلی بودن
بابا برای هر کدام از ما بچه ها یه اپارتمان خریده بود تا هر وقت می خوایم مهمونی بگیریم یا با دوستامون باشیم بریم اونجا.
دبیرستان بودم مدرسه به علت بدحجابی و غیبت های طولانی سه روز اخراجم کردن. منم لج کردم دیگه نرفتم مدرسه
هر چی باهام صحبت کردن قبول نکردم دیگه هر روز اینور اونور بودم همش دنبال پسر بازی بودم مسافرت میرفتم مصرف سیگار مشروبم بالا رفته بود. یه وقتا هم تفریحی مواد میکشیدم با بچه ها.
وقتی دیدم دوستام دپیلم گرفتن و می خوان برن دانشگاه خجالت کشیدم که درس نخوندم و رفتم اسمم نوشتم یه مدرسه غیر انتفاعی . خانوادم خوشحال بودن که سر عقل امدم و می خوام درس بخونم
#ادامه_دارد...
کانال عنایات شهیدهمت👇
@enayate_shahidhemat
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
تو کلاسم یه دختر چادری بود که همیشه کنار من بود و سعی میکرد باهم دوست بشیم.
چند بار دعواش کردم که نزدیک من نشه.
از چادریا و اخوندهابدم میامد.
اما اون بی خیال نمیشد. اسمش مائده بود.
یه روز بهم گفت جنوب میای؟
گفتم اره ،
پیش خودم گفتم با بچه ها میریم خوشگذرانی. تا حالا جنوب نرفته بودم.
زنگ زدم به دوستام
رفتیم ثبت نام اسممون نمی نوشتن، خلاصه بعد از یه دعوای درست و حسابی و دوبرابر پول دادن مجبور شدن اسممون رو بنویسن. راستش می خواستیم فقط رو کم کنیم .وگرنه جا زیادبود برای تفریح
روز حرکت دیدیم همه اخوند چادری مذهبین بچه ها گفتن ما نمیایم اما من گفتم بیاین بریم هم فال هم تماشا یکمم این بچه بسیجی ها رو مسخره میکنیم با اون تیپ های فضاییمون تو اون جمع تابلو بودیم . تمام بچه های ماشین به ما یه چیزی گفتن ماهم گفتیم حالتون میگیریم،
از ریختن نمک تو غذاشون گرفته تا پس گردنی زدن به یکی از بچه ها و البته شکستن دست یکی از دخترها....
شب که رسیدیم اهواز دیدم امدیم پادگان من کلی دعوا کردم که این همه پول دادیم چرا ما رو نبردین هتل می خواستم برگردم،
اخه ما فکر می کردیم یه سفر تفریحی ومیایم هتل!
اصلا نمی دونستیم یه سفر زیارتی هست....
اخرش کوتاه امدیم
از اونجایی که اونا دیدن ما کلا تعطیلیم ما 12 تا رو انداختن تو یه اتاق تا به حال خودمون باشیم.
اولین جایی که رفتن اروند بود.
توی اروند دوستام گم کردم یه کم ترسیدم داشتم دنبالشون میگشتم که یه دفعه دیدم وسط یه نخلستانم
احساس می کردم که یه عالم چشم هستن که دارن منو نگاه می کنن سعی کردم روسریم بیارم جلو
یه دفعه که به خودم امدم دیدم از اونجا امدم بیرون و صورتم خیسه من کی گریه کردم؟
بی خیالش شدم داشتم میگشتم که یکی از دوستام دیدم رفتیم کلی خرید کردیم
از بس ما شلوغ میکردیم هیچ راوی تو ماشینمون نمی موند.
اخرش یه اخوندی امد تو ماشین کلی ما اذیتش کردیم اما اونم کم نمی اورد.
ما فقط اینا مسخره میکردیم که مگه خاک هم گریه داره و بعضی وقتا هم واقعا از رفتاراشون تعجب میکردیم.
شب اخربود.
خواب دیدم تو شلمچم همه جا تاریک بود اما اطراف حسینیه روشن بود چند نفر با لباس های خاکی اونجا بودن منو که دیدن گفتن تو میدونی کجا آمدی؟
اصلا کی تو رو آورده ؟
دونفر که من نمی تونستم ببینمشون دوطرفم رو گرفته بودن و داشتن منو می بردن خیلی ترسیده بودم همه جا تاریک بود تا این که رسیدیم بالای یه قبر خالی انداختنم تو قبرجیغ زدم که ولم کنین اما اونا داشتن سنگ های لحد رو میذاشتن داشتم گریه میکردم و داد می زدم سنگ اخر می خواستن بذارن یه اقایی دیدم امد گفت ولش کنین نمی تونستم صورتش ببینم فقط یادمه یه شال سبز داشت
از خواب پریدم زدم زیر گریه همه دورم جمع شده بودن به حدی ترسیده بودم که حرف نمی تونستم بزنم . بچه ها هم از خواب پریده بودن . باهمون حالم رفتم در اتاق مسئول کاروانمون گفتم منو ببرین شلمچه وگرنه همدان نمیام قبول نمیکردن اما اخرش کوتاه امدن
با همون روحانی که راویمون بود با دوستام رفتیم شلمچه
منی که اونا رو مسخره میکردم و چندشم میشد رو اون خاک بشینم خودم انداختم رو اون خاک ها گریه کردم تا اذان صبح شلمچه بودیم
تو راه برگشت از بروجرد یه قواره چادر مشکی خریدم!
خودمم نمی دونم چرا!
از وقتی که برگشته بودیم فکرم همش مشغول این سفر و اتفاقاتش بود خودم دوست نداشتم بهش فکر کنم اما دست خودم نبود ،
سعی کردم دوست پسرامو عوض کنم بیشتر برم پارتی و مسافرت بلکه کمتر فکر کنم اما نمیشد تصمیم گرفتم چند روزی برم ترکیه تا حال و هوام عوض بشه
اونجاهم همش تو فکر بودم رفتم خونه مجردیم نزدیک یه ماه اونجا بودم و ارتباطم باهمه قطع کرده بودم
همش شراب می خوردم و سیگار مواد میکشیدم که مست بشم و فکر نکنم
اما نمیشد.
یه روز همون دوستام که باهام جنوب بودن آمدن خونم دعوام کردن که اخرش سنگ کوپ می کنی،
فکر کردی با این کارا می تونی جلوی خودت بگیری که تغییر نکنی؟!!
تغییر نکنی؟!؟
برگشتم خونه و سه روزخودمو تو اتاقم زندانی کردم نه غذا می خوردم نه چیزی
چادری که خریده بودم گذاشته بودم جلوم و فقط بهش نگاه می کردم و اشک میریختم.
به این فکر می کردم که چه طوری بپوشمش؟!
به کی بگم کمکم کنه؟!
خلاصه بعد ازسه روز زنگ زدم به همون راوی ماشینمون رفتم دیدنش
بهم گفت زودتر منتظرت بودم دوستات زودتر امدن،
فهمیدم دوستامم تغییر کردن
حاج اقا کمک کرد تا با خودم کناربیام چادر بپوشم،
پدرم وقتی فهمید چادری شدم گفت تو می خوای ابروی منو ببری؟!
هر چی کردم قانع نشد اخرش بهم گفت یا خانوادت یا چادر گفتم حجابم
و رفتم خونه مجردیم
حالا دیگه تتها شده بودم و کسی نداشتم نه دوستی نه خانواده ای
همه تا فهمیده بودن چادری شدم ترکم کردن ....
کانال عنایات شهیدهمت👇
@enayate_shahidhemat
باسلام و عرض ادب خدمت شما
خواهشی داشتم میشه ازبچه های گروه بخواهید برای پسری که تصادف کرده دعاکنن ممنونم
البته اول سلامتی امامزمان ع وسلامتی رهبر وسلامتی همه مومنین ممنونم
سلام علیکم
بنده متاهلم و دو تا فرزند دارم.
همیشه از کاهل نمازی رنج زیادی میبردم و عذاب وجدان داشتم که چرا نمیتونم نمازهام بخونم.
عکس شهید هادی روی دیوار خونمونه،همیشه چهره معصومش رو میدیدم و از لبخندی که به لب داشت خجالت میکشیدم.
همیشه ازش میخواستم که بهم کمک کنه و به واجباتم عمل کنم و بتونم بیشتر بخدا نزدیک بشم.
یه روز داشتم توی کانالهای ایتا میگشتم که با کانال حفظ قرآن آشنا شدم و تصمیم گرفتم که در موردش بیشتر تحقیق کنم.
بعد از کلی فکر کردن و جست و جو توی کانال مجازی حفظ قرآن شرکت کردم و الان که دارم این پیام رو مینویسم خدا رو هزاران مرتبه شکر به جز سوم قران رسیدم و از این بابت خیلی خوشحالم.
و دارم نمازهای قضایی که به گردنم بود رو هم میخونم و خدا رو شکر از اون حالت بد روحی که داشتم خارج شدم.
آرزو دارم سفر مکه برم، وقتی خدا بخواد هر چیزی امان پذیره،حتی وقتی که توی بدترین شرایط مالی باشی.
دعا کنید به آرزوم برسم.
حال و روزتون منور به نور شهدا
سلام زمان کرونا بود
و یادواره شهدا چه حالی داشت
🌹یادواره شهدای شهرمون رفتم 🌹
من به خوانواده شهدا خیلی ارادت
دارم
تا جایی که بتوانم
بهشون سر میزنم
هر چند در زمان کرونا کم شده
ولی باز با تلفن به
اونهایی که دسترسی دارم تماس میگیرم
ورودی مصلی به مادر شهید هشت سال
دفاع مقدس برخورد کردم یه احوال
پرسی
کوتاه و رفتم داخل
چون همراه دخترم بودم
اونوقت من هم رفتم
وسطهای مراسم بود یهو یادم اومد که
مادر شهید و من میبایست
بیشتر ازش استفاده
میکردم
و نمدونم چی فکر کردم چی گفتم
فقط
یادمه گفتم خداکنه بیرون که رفتم
دوباره ببینمش
و جبران کنم ولی اصلا فکرش هم نمیکردم که ببینمش
واقعا تو این جمعیت که داشتند
بیرون میرفتند
همین مادر رودیدم
احوالش پریسدم و گفتم
خدارو شکر دوباره دیدمت و دستش رو بااینکه اجازه نمیداد
بوسیدم این هم بگویم چون
کرونا هست از روی چادر دستشون رو میبوسم
ازش التماس دعا خواستم اوهم
حس کردم از ته دل دعایم کرد
خوشحال بودم
که دیدمش و بر دستش بوسه زدم
همان شب
در خواب دیدم یک خانم که میشناختم
و فوت کرده با یک مادر شهید باهم داشتند میرفتند یک جایی که
من هم همراه کردند
همین طور که داشتم
میرفتم
از مادر شهید
التماس دعا داشتم و گفتم دعامون کن
اون خانم که همراش بود
یکی دوتا جمله گفت
منظورش این بود که اگر ازشون چیزی بخواهی دیگه
کارت حل هست که من باخودم
گفتم اون خانم بیشتر از من مادر شهید رو درک
کرده از این خواب خوب فهمیدم که
اگر به خانواده شهدا سر بزنیم
حتی با یک دست بوسیدن
و احوال پرسی
خوشحال میشوند
خدایا توفیق زیارت
خانواده شهدا به ما بده آمین
باسلام وخداقووت
ببخشید برای خواهرم گرفتاری بزرگی پیش اومده ،میشه تو گروه تون بذارید بحق شهدا مشکلش ختم بخیر بشه.🙏🙏🙏🙏
با سلام و تبریک ایام خدمت دوستداران شهدا💐
اعضای عزیز و محترم همونطور که میدونید روز چهارشنبه متعلق به ❤امام جواد علیه السلام❤ هست و توسل به آن امام همام در این روز فضیلت و برکات بسیار داره حالا که بحمدالله ولادت با سعادت حضرت هم مقارن شده با روز چهارشنبه یعنی فردا یک روز کاملا استثنائی و خاص برای توسل به امام جواد علیه السلامه... پس غنیمت بدونیم🌸🌱
نماز حاجتی برای امام جواد علیه السلام ذکر شده که بسیار بسیار مجربه و بزرگان توصیه کردند برای ادای این نماز به نیت هر حاجتی از ازدواج و ثروت و خانه دارشدن تا حاجات معنوی و حل گرفتاری ها...
ان شاءالله رزق معنوی فردامون این نماز و حاجت روایی باشد🌹🌹
شرح این نماز مجرب:
بلافاصله بعد از نماز عصر بدون اینکه چیزی بگید ۲ رکعت نماز به نیت هدیه به امام جواد میخونید، بعد از پایان دورکعت، ۱۴۶ مرتبه ذکر "ماشاالله ولاحول ولا قوه الا بالله" رو می فرمایید *العلی العظیم* رو دیگه نمیخواد بگید، حتما ۱۴۶ مرتبه باید بگید نه یکی کمتر نه یکی بیشتر بعد از پایان ذکر، امام جواد رو واسطه میکنید و حاجاتتون رو میفرمایید. انشاالله که حاجت رواشین.
اگر دلتون شکست این بنده حقیر رو هم یاد بفرمایید🌸
سلام چند روزه حالم سر ی موضوعی هیچ خوب نیست میشع تو کانال بزارین عاشقان شهدا برام دعا کنند😭😭😭😭😭
من چند خاطره از شهدا دارم
یعنی عنایتشون
چند سال پیش فکر کنم سال ۹۶بود
بعد از این که از راهیان نور برگشته بودیم
چون با کتاب ابراهیم هادی
اونجا آشنا شدم وخریدم
دوست داشتم خدمتی به شهدا بکنم
از شهدا هم خواستم کمکم کنند
بافکر کردن نتیجه گرفتم باکمک
خانم بسیج چند تا برگه آچهار و چندتا هم بزرگترش سفارش دادم مطلب خوب از کتاب نوشته بودم
و باعکس ابراهیم هادی
مطلبش را چاپ کردیم
بردم بسیج خانم بسیجی تشکر کرد
چندتا هم برای خودم برداشتم
که چند جا نصبش کنم
تا آخر کار دوتا از برگه هاش باقی ماند
که هرروز فکرش میکردم ببرم مسجد
یا جای دیگه
ولی هیچ وقت جور نشد
تا اینکه دخترم برای تمیز کردن خانه اومد خونمون وبنرها رو هم یک جایی گذاشت
این رو هم بگم و بعد از اون تا ایام فاطمیه اصلا
من نمدونستم دخترم بنرها روکجا گذاشته
هردفعه که دخترم میومد
خونمون یادم میرفت ازش بپرسم چون چون چند جا انتخاب
کرده بودم
ولی نمدونستم چرا جور نمیشد ازش بپرسم حتی تلفن هم جورنمیشد بزنم ازش بپرسم کجاگذاشتی
تا اینکه ایام فاطمیه شروع شد
یک شب در مراسم یه لحظه به فکرم افتاد که این جا جلوی در مسجد با عکس شهدا آذین بندی کردند
من هم میپرسم که
عکس ابراهیم هادی دارم بیارم ؟ از یکی خانم خادم پرسیدم اوهم گفت از مسئول مراسم بپرسم ؟
که گفته بود بیارم
خیلی خوشحال شدم اون شب دیگه مثل
زمانهای قبل یادم نرفت
تا اومدم منزل گوشیم رو برداشتم زنگ دخترم زدم
خیلی عجیب بود همان طور که داشتم ازش میپرسیدم که عکسهای شهید اونروز که اومدی خونه رو تمیز کنی کجا گذاشتی
همین طور که داشتم راه میرفتم
هنوز جواب از دخترم کامل نگرفته بودم که چشمم افتاد پیش کتابهای روی طاقچه
دوتای بنرها لوله شده بغل کتابها بود
۱۰ الی ۱۵ روز که من رفت و آمدم توی همان اتاق بود روی همان طاقچه کتاب برمیداشتم
برای خوندن
اصلا ندیده بودم
واقعا که شهدا خودشون انتخاب میکنند
که کجا بروند
ابراهیم جلوی چشم من پنهان شده بود
او میخواست توی مراسم مادرش حضرت زهرا(سلام الله علیها) برود
اوخودش انتخاب کرده بود
خدارو شکر یکی از عکسهاطرف آقایون و یکی هم طرف خانمها نصب کردند
شهدا زنده اند
و خودشون هم انتخاب میکنند
خدایا کمکمون کن که روزی شرمنده شهدا وخانواه هاشون نباشیم
آمین یا رب العالمین
سلام وقتتون بخیر گره افتاده به کارم به عزیزانی که تو کانال شهدا پیامم رو می بینن التماس دعای ويژه دارم. از شهدا بخواین با ماروسیاهام نظر کنن شهدا با شماها توجه ويژه دارن
سلام وقتتون به خیر باشه
خواب دیدم دختر شهید مدافع حرم محسن فرامرزی بایک دختر بزرگتر امدن درخواب خواهرشون بودن ولی خواهر ندارن در واقعییت
خانه ما وباهم بودیم و صحبت میکردیم
یکی از دوستانم برای تولد حضرت رقیه ص تل کشی خریداری کرده بودن برای ولادت ایشون تودلم بود از دوستم اجازه بگیرم و یکی از این تل هارو به دختر ایشون بدم ولی روم نمیشد
دختر بزرگتر که دختری باچادر مشکی وحجاب کامل فقط صورتشو که معلوم بودمن رو برد جلوی پنجره و گفتن امروز هرکس بره سر مزار شهید علی وردی خیلی خیلی ثواب داره فقط امروزه که خیلی ثواب میدن بعد گفتن البته فردا هم میشه
ازخواب که بلند شدم یادم افتاد که امروز ولادت حضرت علی اکبر ع هست و ایشون هم جوان بودن و واقعا مثل ان حضرت به حالت بدی شهید شدن😞
متوجه شدم چرا گفتن ثوابش زیادی میدن
برای شادی روح این شهید و شهدای جوانمون صلواتی بفرستید و انشالله هرکسی قسمتش شد بره سر مزار این شهید برای همه مخصوصا جوان ها دعا کنه التماس دعا 🙏🌹🌹🌹🌹🌹
سلام من خیلی عنایت از شهدا دیدم
خیلی زیاد
شهید مدافع حرم مجید قربانخانی از اون دسته از شهداست که واقعا «نـه» تو کارش نیست 😍
هیچوقت تا حالا نشده منو جواب کنه
خودشون اومدن به خواب یه نفر و سوره فاطر رو توصیه کردند ، میتونید ۱۴ روز یا ۴۰ روز بخونید هدیه کنید به ایشون مخصوصا اگه چهل روز باشه
واقعا این شهید مقام خیلی زیادی نزد خدا داره ، یک هفته قبل شهادتش هم حضرت زهرا اومد به خوابش و گفت مجید تو یک هفته دیگه شهید میشی و میای پیش ما
و همینطور هم شد
سلام دوستان کانال آنتی فتنه رو حتما حتما عضو شوید👇
@Efshagari57
هرهفته آش به نیت شهید ابراهیم هادی در بهشت زهرا قطعه شهید ابراهیم هادی درست میکنند. چندبار هم کربلا رفتن. هرکس حاجتی داره هزینه خیلی کم واریز کنه.
من دوسه روز پیش فقط تونستم هزارتومن واریز کنم. پول نداشتم. روز بعدش از جایی که فکرش رو هم نمیکردم پول ریخته شد به حسابم.
حتما تو گروه پیام هایی که حاجت گرفتند دوستان رو بخونید....
باسلام وعرض ادب
جشن نیمه شعبان ولادت امام زمانمان و ولادت حضرت رقیه ص که ۲۵شعبان هست خیلی نزدیک شده
قراره یه پویشی انجام بشه هرکسی درحد توانش شریک در این ثواب بزرگ بشه.چون یکم گرونی هست و دست خیلی ها تنگ هست برای تهیه هدیه. اگه کسی میتونه هدیه ای شکلاتی تهیه کنه وهدیه بده یانه نمیتونه هزینه کنه حتی شده درحد یک شکلات شریک باشیم.
واینکه معمولا داخل منزل ما یه جاکلیدی یا گیره روسری یاپیکسل یاتل یاکش مویی یاهرچیز دیگه ای هست که استفاده نکردیم میتونیم همین ها رو هدیه بدیم وچند نفررو خوشحال کنیم
بنده معمولا چیزهای اضافه زیاد ندارم و معمولا اگه باشه هم رد میکنم .ولی همینکه این نیت رو انجام میدید نمیدونم چطور وازکجا این برکت بانیت شما یکی میشه ( واقعلا این رو به چشم خودم دیدم ) درحالی که احساس میکنی چیزی نداری هدیه بدی بعد میبینی انقدر این نیت برکت داشته وخدا انگارخودش برات جور میکنه که اصلا باورتون نمیشه
یکدفعه میبینی یک مشمبا پر چیزهای خوب داری برای هدیه دادن که اصلا غیر قابل باور هست.
حتما این پویش رو انجام بدیم و از اطرافیان هم بخواهیم شریک باشن دراین پویش حتما دل امام زمانمون از ما راضی خواهند بود و همچنین دختر سه ساله اربابمون امام حسین ع🌹 انشاالله نظری به ما میکنن وانشاالله باعث حاجت روایی کسانی میشن که گره درکارشون افتاده🙏ممنونم التماس دعا♥️♥️♥️
باسلام وعرض ادب خدمت شما
دیروز قسمت شد از طرف همه شما نایب الزیاره مزار شهید آرمان علی وردی باشم
ازخود شهید خواستم کمک کنه و قسمت بشه وبتونیم سرمزار ایشون بریم چون وسط هفته بود و بچه مدرسه ای داشتیم واقعلا سخت بود و اینکه برای مادر دوستم که مادر شهید هستن قرار بود براشون پرستار بیاد یعنی ما وقت کمی داشتیم بریم و برگردیم
هرطوری بود قسمت شد رفتیم اولین بار بود که تونستیم سرمزار این شهید به راحتی بریم و بتونیم مدتها بشینم دفعه های قبلی انقدر شلوغ میشد که نمیتوانستیم نزدیکتر شویم
حس ارامش زیادی ازایشون گرفتیم
به لطف و عنایت این شهید وبه لطف وخادمی مزار شهدا که افراد رو جابه جا میکنند قسمت شد سرمزار شهید پلارک و شهید اوینی و شهید فهمیده و شهید ابراهیم هادی کلی شهید بریم .قصد رفتن و وقت رفتن هم نداشتیم ولی واقعلا خودشون طلبیدن
ما تصمیم گرفتیم سرمزار شهید حسین فهمیده برویم واز خادم مزار شهداخواستیم تا مارو ببرن
خانومی که سوار این ماشین برقی ها شدن گفتن خیلی دوست داشتم سرمزار شهید حسین فهمیده بروم ولی بلدنیستم وازخود شهید خواستم اگه عنایتی کنن قسمت باشه جوربشه برم
ماهم باخوشحالی گفتیم الان این ماشین مارو سرمزار ایشون میبرن
رفتیم و دوباره همین خادم سرراه ماقرار گرفت و گفتیم مارو نزدیک پارکینگ پیاده کنید خیلی دوست داشتیم سرمزار شهید اوینی هم برویم ولی همین خادم چون چندین بار همون روز مارو برده بود سرمزار چند شهید رومون نمیشد (هرسری همین خادم سر راه ما قرارمیگرفت) امدیم سوار بشیم یه عده خانم سوارشدن گفتن مارو میبرید سرمزار شهید اوینی خادمه گفتن سواربشید من این خانوم ها رو تا نزدیک پارکینگ ببرم بعد شمارو همسرمزار شهید اوینی پیاده کنم دوباره یکسری خانم امدند گفتن مارو ببرید سرمزار شهید اوینی خادمه گفتن الان ماشین پر هست چند دقیقه ای بایستید من خانوم هارو بگذارم برگردم . که باعث خوشحالی ماشد چون تاایشون برن و برگردن میتونستیم این شهید روهم زیارت کنیم ودوباره باایشون برگردیم طرف پارکینگ
زیارت کردیم و دوباره خادم مارو بردن طرف پارکینگ
انگار انروز خادم فرستاده خدا وشهدا شد وقسمت شد سرمزار بیشتر شهدایی که نرفته بودیم بریم وواقعلا برای اولین باراین اتفاق افتاد همه احساس خوبی داشتیم
واین از عنایت شهید ارمان علی وردی بود🥰
شادی روح همه شهدا و مخصوصا شهدای امنیت و شادی شهدای باغیرتمون ( مخصوصا شهید ارمان علی وردی ) 🌹صلواتی بفرستید🌹🙏التماس دعا
سلام
من قبلااصلاباشهداارتباط نداشتم تااینکه برادرزاده ام بایه کانالی آشناکردمنو کانال شهیدنویدصفری
ازوقتی توی کانالشون مطالب میخوندم خیلی مطالبش اثرگذاشت توی زندگی م یه نوع ارکباط عمیق وخاصی باشهیدپیداکردم که برای خودم خیلیی عجیب بود
تااینکه چله زیارت عاشورابه نیت شهیدنویدصفری شروع کردم چون درس میخوندم اکثراتانیمه های شب بیدارمیموندم یه شب که خیلی خابم گرفت تارفتم بخابم یادم اومدزیارت عاشورام نخوندم
نه حال داشتم ازجام بلندشم هم اینک دوست داشتم بخونم حتما برام مهم بودخیلی باخودم درگیربودم وشدیدخابم میومدکه نفهمیدم خابم برده
دیدم شهیدنویدخودشون اومدن بالاسرم بهم گفت تواول زیارت عاشورارو بخون من بقیه شو به جات میخونم 🥺 منم شروع کردم به خوندن دوخط اولش بعدکه برای سحری بیدارشدم یادم اومدزیارت عاشورام نخوندم تاچشمم افتادبه خط اول یادم ازخابی که دیده بودم افتادم که دقیقادرست خونده بودم بااینکه من اصلا یادنداشتم ازحفظ بخونم دقیق کلمات وحروف یادم چی خوندم 🥺🥺
خودمم باورم نمیشه شهیداوگده توخابم وبه من نگاهی انداخته
ولی شهداواقعاازنده اندوهستندبین ما
اینوواقعادرک کردم
گفتم اینوبزاریدتوی کانالتون شایدکسی به این باورهانیازداشته باشه مثل من که بهش رسیدم واقعا🥺🥺🥺
سلام.نماز و روزه تون قبول.ببخشید مشکلی دارم.گفتم اگر میشه تو کانال برام بگذاریدهرکس دوست داره به اندازه ای که می تونه و مشکل نداره.صلوات بفرسته که مشکل پسرم حل بشه و دوباره برود سر کارش مشغول کارش بشه.من یک مادر هستم.پسر ی دارم که ۵ سال در نیروی انتظامی کار می کرد.قرار دادی بود.وحالا که می حواست رسمی بشود اخراجش می کنند.پسرم خیلی کارش را دوست داشت.عاشق کارش بود.ما از نظر مالی ضعیف بودیم.خیلی کمک من و پدرش و برادرش بود.الان یک ماه هست گفتن برو خونه.فعلا نمی خواهیم.ولی فعلا تسویه نکرده.پسرم تمام عید تا حالا گریه می کند.تمام عشقش نظام و کارش بود.از زمانی که بچه بود تو بسیج بود.دیپلم که گرفت فوری رفت جذب نیروی انتظامی شد.حتی الان که تو نیروی انتظامی بود.زمانی که سرکار نبود.در بسیج محل کار می کر د.تو را به این شهدا قسمتون می دهم برای پسرم دعا کنید از کارش اخراج نشه.پسرم نابود میشه.الان خیلی ناراحته.خیلی گریه می کنه.الان سه هفته رفتیم مزار شهدا دربهشت زهرا من و خودش و پدرش.قسم دادیم کمکش کنن .شما هم در کانال بگید برای پسرم دعا کنند.ممنون
سلام وقت بخیر روزهاتون قبول
این از عنایات شهدا میگن پس چرا یکیش شامل ما نمیشه هرچی خدا را صدا میزنم امامان شهدا هیچ هیچه
از خدا یه پسر خواستم روشنی چشمم باشه تمام نور زندگیمو برد نمیدونم باهاش چیکار کنم بسیار بد اخلاق عصبی پر توقع نماز نخون درس نخون فقط جوری شده که به خدا میگم یا مرگ اونوبرسونهیا مرگ منو دیگه بریدم تورو خدا کمکم کنیداگهبه کارشناسان مذهبی دسترسی دارید تو را خدا کمکم کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از کرامات شهید سید کوچک موسوی🌹
که در گلزار شهدای شهر شیراز مدفون هستند و بدلیل کرامات فراوان به سردار شهید امام رضایی معروف هستند
سلام خدا قوت،لطفا پیام ینده ی حقیر رو هم داخل کانال شهدا بزارید برای من هم ان شالله دعا کنند، من یه خانوم پاکدامنم تو رو خدا ب این شهدا بگید ب من هم نظر کنن زندگیم خیلی سخت میگذره راضیم اما نه ب هر قیمتی ک والدین و اطرافیان اذیت بشن
قرار بود شهید گمنام به شهرمون بیاورند این را از گروه خوانده بودم ... ولی امیدی نداشتم که بتوانم بروم 😔
خودم که نمیتوانستم کسی هم که نبود ببردم امیدی نبود خیلی هم دوست داشتم بروم ولی چطوری نمدونم 💔 خداراشکر تا الان به زیارت شهدای گمنام چندباری توفیق شده بود بروم 🤲
ولی این شهید چون برای شهر ما نبود قراربود چند دقیقه ای مهمان ما باشد برای همین زمانی نبود 😪
رفتم روبه روی عکس (شهید عزیز ابراهیم هادی ) سه صلوات خوندم هدیه کردم به شهید🌾
و گفتم ابراهیم خودت مدونی من میخوام زیارت شهید گمنام بروم خودت درست کن که توفیق بشه برام🥀 صبح شد۰۰۰۰دخترم پیامم داده بود که ده بیست دقیقه دیگه آماده باش بریم زیارت شهید ❣
خیلی از این حس و حال خوشحال
شدم 🌹
🌷🌸🌷🌸🌷🌸
این که توانستم زیر جنازه هم بگیرم خداراشکر کردم 😘 کنار شهید هم نشستم 😇 شهید را به نماز خانه بردند چون در مدرسه بود بچهامون خیلی خوشحال بودند
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
باز ساعت ۴ نیم در همونجایی که جز خوانی بود قسمت شد دوباره کنار شهید باشم چه حس و حال خوبی داشت ☘
باور نکردنی نبود چون اصلآ قرار نبود شهید بیاورند
✨💫✨💫✨💫
از شهید عزیز ابراهیم خیلی تشکر کردم 🙏
واقعآ اگر از تمام وجود بخواهیم شهدا رو واسطه کنیم دیگه خودشون حل می کنند 🤝💕
خدایا سپاس💐
دوستان لطفا برای هم دعا کنیم
این کانال برای پیامهای عنایت شهداست نه التماس دعا گفتن اینجوری موضوع کانال از دست میره لطفا اینجوری پیام نفرستید که بزاریم کانال🌹🌹 انشالله حاجت روا شید
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
بنده ب شهدا خیلی اعتقاد و ارادت دارم مخصوصا ب شهید ""سیدمیلاد مصطفوی""
خونه ی ما شهر همدانه و این شهید عزیز و بزرگوار شهرستان بهار هستن
خیلی سر مزار ایشون میرفتم یا با خانواده یا با دوستانم
برای ازدواجم به ایشان متوسل شدم ولی خب جوابی نمیگرفتم هر بار اومدن خواستگار و هر بار نشدن
یک بار رفتم سر مزارشون خیلییییییی ناراحت بودم با گریه و ناراحتی گفتم تو چطور برادری هستی
چطور غیرتت اجازه میده هر بار ی نامحرم بیاد خونه ما یکساعت با من حرف بزنه و بره و جور نشه چرا کمکم نمیکنی
گفتم دیگه سر مزارت نمیام😭😭😭
بلند شدم با ناراحتی اومدم خونمون
چند وقت بعد یه شب خوابی دیدم که انتهای خواب حرم امام حسین علیه السلام بود فردای همون شب یه خانم برای خواستگاری برادرشون زنگ زدن و بعدش قرار و دیدار و بعدش الحمدالله قسمت شد و ازدواج کردیم
واقعا شهدا زنده هستن و ما رو میبینند بعد از اون با شرمندگی رفتم سر مزارش و پایین قبر شهید رو بوسه باران کردم که نگاهم کرد و نزاشت دور بشم ازش
خواهش میکنم برای ازدواجتون به شهدا متوسل بشین و از امام حسین علیه السلام بخواید ب حرمت شهدا بخت سفید و نورانی به روتون باز کنه
ان شااااااااالله هممون عاقبت بخیر بشیم
دختری از تبار همدان
🌹👌