eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 یک شب خانه محمد بودم. نیمه های شب که از خواب بیدار شدم دیدم یک نفر در تاریکی ایستاده و مشغول نماز خواندن است. جلو رفتم دیدم محمد است. ابتدا فکر کردم نمازش را نخوانده و این موقع شب مشغول خواندن نماز است. گفتم:«چه کار می کردی؟ که الآن داری نماز می خوانی؟» گفت:« نماز شب می خوانم.» نماز شبش ترک نمی شد. از زمانیکه جبهه رفته بود، بیشتر علاقه مند شده بود، هر وقت از جبهه می آمد بچه ها را به می برد و اگر هم در خانه بود، را بر پا می کرد. 📚اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان ... 💕 @aah3noghte💕
💔 وصیت کرده بود، #صبر را سرلوحه خود قرار دهید روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود... حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دل ها آرام میگیرد... #شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری #وصیت_نامه #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت‌_صد_و_چهلم ‌ من و او تا ساعتها کنار در نشسته بودیم و بی توجه
💔 ‌ اما بود. خیلی فاصله بود.اون هم برای کسی مثل من که تازه خدا رو پیدا کرده بودم و دنبال آدمیت بودم. گاهی کم می آوردم گریه میکردم…شک میکردم..قضاوت میکردم..😒😢 اما حاج کمیل درست در همون لحظات بیشتر کنارم بود. کنار گوشم عاشقانه ها میخوند..😍 تصنیف های آرامش بخش و امیدوارانه بر لب میروند و به همه ی اضطراب‌های من میخندید. 🍃🌹🍃 آپارتمانم رو برای فروش گذاشته بودم و مدتی بود که خریدار جدیدش قصد سکونت در آنجا رو داشت. من به ناچار در اون بحبوحه ی آزار دهنده مجبور بودم جا به جا بشم و به آپارتمانی که حاج احمدی برایم پیدا کرده بود نقل مکان کنم اما حواشی اون محله و آدمهاش دلسردم کرده بود که ساکن اونجا بشم. حاج کمیل وقتی دلسردی ام رو میدید با مهربانی میگفت: _شما علی الحساب اثاثیه رو به منزل جدید ببرید ان شالله بعد از ازدواج ،به منزل بنده نقل مکان میکنیم وجای نگرانی نیست.☺️😉 حاج کمیل بعد از فوت الهام خانه اش رو به یک زوج اجاره داده بود و با خانواده اش زندگی میکرد. او بعد از فوت الهام پیش نماز مسجد شد واز کار تبلیغ فاصله گرفت و تدریس میکرد. اگرچه ایشون اصرار داشت که زمان عقدمون محدود باشه و ما هرچه سریعتر ازدواج کنیم ولی بخاطر دودلیها و ترسهای من بهم فرصت دادند تا یک دل بشم. من حتی دیگر به اون مسجد نمیرفتم و در خانه ی خودم نمازهام رو میخوندم که دیگر شاهد حرفهای زشت دیگرون نباشم ولی همین کارم هم موجب شد که همان عده پشت سرم بگویند حاج مهدوی رو تور کرد دیگه مسجد بیاد چیکار؟!!!☹️ یک شب حاج کمیل تماس گرفت و گفت: _خانوووم خودم چطوره؟ هنوز هم عادت نکرده بودم که او را مالک خودم بدونم! از وقتی این مشکلات پدیدار شده بود فکر میکردم عمر این بهشتی شدن کوتاهه و بالاخره یک روز حاج کمیل تحت تاثیر حرفهای دیگرون قرار میگیره و با من سرد میشه. گفتم: وقتی صدای شما رو میشنوم خوبم. گفت: حالا این که صداست..فکر کن اگر امشب منو ملاقات کنید چه انقلابی ایجاد میشه. خندیدم..😃با خوشحالی گفتم: واقعا قراره شما رو ببینم؟! گفت:😊 _بله..تا چند دیقه ی دیگه آماده باشید دارم میام دنبالتون بریم بیخیال دنیا و بی مهریهاش خودمون باشیم و خداا. 🍃🌹🍃 حدس میزدم که او قراره منو به یک محل زیارتی ببره.برای من مهم نبود کجا.. او هرجا بود من خوش بودم. سریع آماده شدم و تا او زنگ خانه رو زد با شوق بی اندازه از پله ها پایین رفتم. آقای رحمتی در راه پله بهم برخورد کرد و سلام گفت. از وقتی که به عقد حاج کمیل در آمده  بودم دیگر از هیچ کس دلگیر نبودم حتی از او. جواب سلامش رو دادم و با عجله قصد رفتن کردم که گفت: اون حاج آقایی که پایینه با شما کار داره؟ من با اینکه میدونستم او بعد از مراسم عقد قطعا خبر داشته که اون حاج آقا همسر فعلی من بوده ولی باز جواب دادم:_بله😊 او با مکث پرسید: ایشون باهاتون نسبتی دارن؟ با افتخار گفتم: بله. همسرم هستن!☺️ او ابروها رو بالا انداخت و لبهاش رو پایین آورد وگفت: عجیبه!! ایشالا که خیره…😟 من از غیض دندانهامو روی هم فشار دادم و از پله ها پایین رفتم. وقتی سوار ماشین شدم عصبانیت در صدام موج میزد و با همون خشم به مقابل نگاه میکردم.😬😠سنگینی نگاه حاج کمیل رو حس میکردم. پرسید: چیزی شده رقیه سادات خانوم؟ نفس حبس شده م رو بیرون دادم و با حرص گفتم:_نه… او داشت همینطوری نگاهم میکرد که با عصبانیت به سمتش چرخیدم و گفتم: مردک با اینکه میدونه شما همسر من هستی ولی باز ازم میپرسه نسبتم باهاتون چیه؟ وقتی هم که میگم شما همسرمید..بهم با تمسخر میگه عجیبه!!!خیر باشه…😠😬 او بی خبر از ماجرا با ابروانی بالا رفته از تعجب، به خشم من خندید و گفت:😄از کی حرف میزنید سادات خانوم؟ گفتم: رحمتی.😬😠 او خندید وگفت:😄خب راست میگه بنده ی خدا عجیبه..!! اخم کردم. _کجاش عجیبه؟!😠😬 گفت: اینکه یه خانوم خوش اخلاق و مهربون که قراره همه ی سعیش رو کنه خدایی زندگی کنه اینقدر عصبانی و بداخلاق باشه!😉 با دلخوری گفتم: حاج کمیل قبول کنید عصبانیت داره..تا قبل از این وصلت یک جور آزارم میدادن بعد از وصلت جور دیگه…بعضیها مثل این آقا شهامتشون زیاده جلو روی خودم میگن بعضیها هم پشت سر..من تحمل شنیدن این حرفها رو ندارم.. او خیره به چشمان عصبانی من دستم رو گرفت و بوسید. ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پدرم که رفت... ما دو نفر شدیم منو مادر... پدرم برگشت ما هنوز دو نفریم... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شعری که مقام معظم رهبری خطاب به #شهدا خوانده و گریه کردند: ما سینه زدیم و بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند شاعر خطاب به آقا در جواب شعری که خواندند: از اشک شما ارض و سما باریدند بر آه شما انس و ملک نالیدند گفتند: همه "فدای اشکت آقا" تصویر شما را شهدا بوسیدند آقا خودتان حضرت خورشید هستید از نور شما ستاره ها تابیدند در مجلس خوبان شهدا هم بودند اما همگان گرد شما چرخیدند از اول و از آخر مجلس، شهدا آقای جهان #سید_علی را دیدند #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 از عاقبت " " نترسان ما را دارد این عاشق خسته جگری همچون "شیر"... سربند پیدا شده در تفحص شهدا ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مُحمّد(ص) را نِکـوهمسـر، خدیجه عزیـزِ قلــبِ پیغمبـر، خدیجه به روزِ بى‌کسى، یاور، خدیجه صفـا بخـشِ دل شوهر، خدیجه چه خوش "اللهُ اکبر" گفت و بُگذشت، زِ جـان و مـال و سیـم و زر، خدیجه #ازدواج_حضرت_رسول_و_حضرت_خدیجه‌ دهم ربیع الاول سالروز ازدواج پربرکت پیامبرباحضرت‌خدیجه❤️🌸🍃 💕 @aah3noghte💕 #نشرحداکثری #ام_المومنین_خدیجه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 📹 کلیپ عاشقانه با شعرخوانی صابرخراسانی به مناسبت دهم ربیع نبی مکرم اسلام و حضرت خدیجه (س) ... 💕 @aah3noghte💕
💔 آیت اللہ جوادے آملے : ما براے اینڪہ از دعاے شهدا برخوردارباشیم، باید در مسیر آنها حرڪت ڪنیم و بدانیم، دعاے شهدا، جزء دعاهاے مستجاب است. رفیق! تو که دعات مستجابه دعامون کن... حالمون روبراه نیست... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 جرعه ای از کلام شهید انسان اگر می خواهد به جایی برسد، بانماز شب می رسد. شهیدمدافع‌حرمـ #سجاد_زبرجدی #شهادت‌مهرماه۹۵ #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 #قرار_عاشقی #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #الامام_الرئوف نحن لانرجوا منڪ شيئا سوے ان نڪون عشاقا اليڪ! ما از تـو بھ غيرِ تـــو نداريم تمنا...؛♥️ #یاغریب‌الغربا... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 راز اتصال به امام زمان چیست⁉️ 📌( قسمت پنجم) مرحوم علامه طباطبائی ( رحمه الله علیه) هم در جلد
💔 راز اتصال به امام زمان چیست⁉️ 📌( قسمت ششم) خداوند دائما در قرآن کریم ، در مورد آدمهای بزرگ فرموده است ما به آنها حکمت دادیم. 1⃣ انبیاء جمیعا....(آیه ۸۱ سوره آل عمران) می فرماید: به انبیاء، نبیین ما "آتینا" حکمت را عطا کردیم. 2⃣ حضرت ابراهیم و آل ابراهیم ، در (سوره نساء آیه ۵۴) می فرماید: علی رغم حسادت حسودان ، ما حکمت را به آل ابراهیم دادیم. 3⃣حضرت داوود علیه السلام (سوره بقره آیه ۲۵۱ و سوره ص آیه ۲۰ )، دوجای قرآن فرموده است: « وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ» به او هم پادشاهی دادیم و هم حکمت را. آدمهای ویژه ! پس هرکسی لایق حکمت نیست. 4⃣ در (سوره لقمان آیه ۱۲ ) که «آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ » ما به لقمان که پیغمبر هم نبود، اما ظرف قلبش آماده بود حکمت دادیم. بعد بعضی از حکمتهایش را از زبان خود لقمان به فرزندش، در این سوره بیان میکند. 5⃣ جناب عیسی( علی نبیا و آله و علیهم السلام) ( آیه ۶۳ سوره زخرف) می فرماید: ما به عیسی حکمت دادیم. 6⃣ (آیه ۲۶۹ سوره بقره) که «یُؤتِی الْحِكْمَةَ مَن یَشَاء » هرکس را خدا بخواهد و بپسندد به او حکمت میدهد. 👈نکته اول: این یکی از نکاتی است که نشان میدهد حکمت یک عطیه خیلی گران قیمتی است و آدم صاحب فکر و خرد و قلب باید عطش حکمت را پیدا کند، بگوید حکمت از دارایی های خصوصی خداست که به بنده های ویژه اش میدهد چرا به من ندهد؟! 👈نکته دوم: در قرآن کریم در مورد حکمت این است که خدا می گوید اصلا معلم حکمت خود من هستم! اینقدر این حکمت عظمت دارد من حکمت را تعلیم میدهم. در (سوره مبارکه آل عمران آیه ۴۸ )می فرماید: ما به عیسی حکمت را تعلیم کردیم در (سوره مبارکه مائده آیه ۱۱۰) می فرماید: به پیامبر اعظم ، ما حکمت را تعلیم کردیم. غیر از آتینا! خودم شدم معلم؛ گفتم بنده من! تو لایق شدی بیا من معلمت بشوم ، و به تو حکمت را یاد بدهم. 👈نکته سوم: در ارزش و اهمیت حکمت در قرآن کریم این است که خدا در چند مورد معدود در مورد بعضی از نعمتها، لفظ "منت" به کار برده است. می فرماید: ما برشما منت گذاشتیم که پیامبری اینگونه به شما دادیم و.... یکی از جاهایی که لفظ منت به کار برده است در مورد حکمت است (سوره آل عمران آیه۱۶۴ ). البته منت در کلام خدا با منت در فارسی فرق میکند. در فارسی (البته در قرآن هم داریم) در واقع یک منت بد داریم یه منت خوب. منت بد این است که یک خدمتی به کسی کردی مدام یادآوری کنی و سرش منت بگذاری.... که خداوند در مورد این منت در (سوره بقره آیه ۲۶۳) میفرماید: « قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّن صَدَقَةٍۢ يَتْبَعُهَآ أَذًى» یک منت از بنده به بنده است و یک منت از خدا به عبد است، که معنی این منت در کتب لغت مثل مفردات راغب و سایر کتب معتبر لغات قرآن، گفته اند: وقتی خدا لفظ منت را به کار میبرد؛یعنی نعمت بسیار عظیم! وقتی می فرماید: «مَنَ علیکم»، یعنی نعمت عظیمی به شما داده است؛ نه این منتی که مردم سرهم میگذارند. معلوم می شود حکمت نعمت عظیمی است که خداوند از آن تعبیر به منت کرده است در (آیه ۱۶۴ سوره آل عمران.) ↩️ ادامه دارد... 👤 حجت الاسلام ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 در و دیوار اتاقت کامپیوترت موبایلت بوی امام زمان میده؟ آقا بگه دلاتونو بزارید روی میز نوت بوک و
💔 : ‌…همه دنیا شدند میخوان همه چی مون رو بگیرند ... ... همه چی رو ... اینا هشت سال جنگ کردند دیدند نمیشه با این جنگید ... باورشون ... میدونی چیکار کردند!؟ اومدند شبکه های مجازی رو به راه کردند .. اومدن و رو دادن به ما ... گفتند همه چی اینطوری راحت تر میشه ... امریکایی برای ما برنامه ریختند ... که رو ازمون بگیرند ۲۴ ساعته دارند کار میکند بخاطر همیناااا با این کارهایی که میکنیم ترویج داریم میدیم برنامه هاشون رو ... میگیم از این کارامون کار فرهنگی هست اما نمیدونیم که داریم با همین که وضو میگریم میدیم برنامه های اونارو و این یعنی ... پس قبلش فکر کنید ... و بعد عمل کنید .. مواظب دل تون باشید .... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بیش از این صبر؟! نه! دیگر نتواند دل من...💔 گاهی صبر، به پیرهنی مےماند که برایت چند سایز، کوچک شده، اما تو مےخواهی به تن کنی... شاید بتوان آن را پوشید اما... قلبت تنگ مےشود نفس کشیدن برایت مشکل مےشود و تو... آن را از تن به در آورده و گوشه ای مےاندازی.... ... حکایت فراق ما از جنابتان حکایت همان پیراهن تنگ و کوچک است... نفس هایمان از فراق، بریده بریده شده و جانمان بر لب رسیده... و زنده ایم هنوز به امید زیارتتان... ... 💔 💔 💕 @aah3noghte💕
⚫️جان باختن هموطنان آذربایجانی رو به همه مردم ایران اسلامی تسلیت عرض میکنیم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_چهل_و_یکم ‌ اما #سخت بود. #بین_حرف_تاعمل خیلی فاصله بود.ا
💔 ‌ این تعریف اون قدر غیر منتظره بود که حادثه ی چند دقیقه ی پیش را فراموش کردم و با گونه هایی سرخ☺️🙈 از شرم سرم رو پایین انداختم!او خنده ی ریزی کرد و ماشین 🚙رو روشن کرد. نمیدونستم منو کجا میبره؟ دلمم نمیخواست بدونم من فقط به جملاتش فکر میکردم .او بلند بلند برام تصنیف عاشقونه میخوند و مدهوش و مستانه نگاهم میکرد.. من هرگز باور نمیکردم این مرد همان حاج مهدوی سفت وسخت چندماه  پیشه. انصافا شنیدن جملات عاشقانه از لبهای حاج کمیل شیرین تر از شنیدن همان کلمات از زبان باقی مردها بود.و من روز به روز از اینکه عاشقش شده بودم خوشحال تر و راضی تر میشدم. 🍃🌹🍃 او برخلاف تصورم منو به درکه🏞 برد!! من با تعجب میخندیدم و میگفتم: _اینجا چیکارمیکنیم؟؟ اون هم تو این سرما؟!! او درحالیکه کمربندش رو باز میکرد گفت: _غر نزنید سادات خانووم..پیاده شید. از کوه بالا رفتیم.من حتی درصدی فکر نمیکردم که حاج کمیل چنین محلی رو برای دعوت من در نظر گرفته باشه.هرکس که مارو میدید با تعجب😳😟 نگاهی میکرد و کنار گوش دیگری میخندید!عده ای هم دستمون می انداختند و میگفتند. _حاجی مواظب باش عبات گیر نکنه به پات بیفتی…😏 و فکر میکنید که حاج کمیل چه پاسخی میداد؟؟!با روی گشاده وخندان میگفت: _ممنون از یادآوری تون اخوی..😊 یکی به تمسخر گفت: _حاجی تقبل الله..😏 او خندید و گفت: _با این فشاری که روی زانو بنده هست و سرمای شدید قطعا قبوله، از شماهم تقبل الله..😊 🍃🌹🍃 من از صبروحوصله ی او در حیرت بودم و گاهگاهی از جوابهای زیبا و شوخ طبعانش میخندیدم.. یاد اون روزی افتادم که با کامران در ماشین نشسته بودم و او ما رو دید.اون روز هم در مقابل گزافه گوییهای کامران همینگونه رفتار میکرد بی آنکه خم به ابرو بیاره و دلخور  شه.گاهی اوقات از اینهمه صبر و بلند نظری او حیرت زده میشدم و از خودم میپرسیدم من چه ✨عمل خوبی انجام داده بودم که خدا او را به من هدیه داده بود!؟🤔😌✨ وقتی به پیشنهاد او به یک رستوران سنتی در همون ناحیه رفتیم تاشام وچای بخوریم.😋ازش پرسیدم: _حاج کمیل واقعا این رفتارها و کنایه ها آزارتون نمیده؟😟 او که هنوز نفس نفس میزد دستهایش رواز شدت سرما زیر بغل گذاشت و بالبخندی گفت: _رقیه سادات خانوم این بنده ی خداها دنبال تیکه پرونی نیستن.جوونند..😊دنبال شوخی وخنده اند.شاید یکی از علتهای کارشون سر به سر گذاشتن ما باشه ولی ته ته دلشون خبری نیست..اونا فقط یک کم بی اعتمادند. 👌چون مدتیه ما رو اونطوری که باید نمیشناسند.فکر میکنند ما شبیه اون چیزی هستیم که رسانه های غربی نشون میدن..البته بعضی هامونم به این حرفها وحدیثها دامن زدیم.. 😒من وقتی این لباس و تنم کردم یعنی در خدمت همه ام..این همه شامل این جوونها هم میشه..میخوام اونا بفهمن که من هم یکی از خودشونم..شاید تو بعضی موارد مثل اونا فکر نکنم ولی درکشون میکنم.میفهممشون..😊 همون موقع یکی از همون جوونها به سمت تختمون اومد و درحالیکه نیشش تا بناگوشش باز بود گفت:😁 _بههههه سلاااام حاج آقا راه گم کردی.. چه عجب از این طرفها. نبودی چندوقت.. حاج مهدوی به احترام او نیم خیز شد و دستهای او را گرفت و صورتش رو بوسید.اون جوون با دیدن من سرش رو پایین انداخت و باحجب وحیا سلام کرد وگفت: _ببخشید خانوم..از ذوق دیدن ایشون بی ادبی کردم سلام نگفتم. من چادرم رو محکم تر گرفتم و با متانت جوابش رو دادم وسرم رو پایین انداختم. جوان که اسمش آرش بود و تیپی کاملا امروزی داشت 👌خطاب به حاج مهدوی نگاه معناداری کرد و پرسید:😉_حاجی بله؟؟ حاج کمیل سرش رو به حالت تایید تکون داد و هردو باهم خندیدند.😄😁جوون سرو صورت او رو بوسید و گفت:_خیلی خوشحال شدم حاجی..دست راستت رو سر ما😉 بعد رو کرد به من وگفت:_خانوم یعنی خوش بسعادتتون.. خداوکیلی یه دونست..ماهه..ان شالله مبارکتون باشه..😊 و با عذرخواهی ازکنار تختمون دور شد.من با کلی سوال به حاج کمیل نگاه کردم.او با لبخندی زیبا سرش رو به اطراف چرخوند وگفت: _دوسالی میشه میشناسمش..همینجا باهم آشنا شدیم.جوون خوبیه…از هموناییه که ظاهرش با باطنش کلی فرق داره..😊 نگاهش کردم..ودوباره فهمیدم چقدر درمقابل روح او روح ضعیفی دارم.او از بیحیایی نگاهم خنده ی محجوبانه ای کرد.ولی من همچنان نگاهش میکردم..عاشقانه و بدون هراس!من عاشق این مردم!! بگذار هرکس هرچی میخواد بگه..میخوام تا ابدیت کنار او باشم.میخوام تا همیشه نگاهش کنم..   ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 : به نظر من امروزه ذکر مستحبی بعد از نماز کار فرهنگی و جهادی در است ❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ فقط از خدا بترسید نه از خلق خدا (بخاطر جایگاه شغلی و مادیات دنیا)، یاور مظل
💔 ⁉️ آن روز مأموریتمان طول کشید و به ناچار به نماز اول وقت نرسیدیم. ما با ورود به مقر، برای صرف غذا به آشپزخانه رفتیم، اما امیر نیامد... دنبالش گشتم. داشت وضو می گرفت و می گفت: «پناه بر خدا! خدایا! مرا ببخش که توفیق خواندن نماز اول وقت را از دست دادم». 📚سیرت شهیدان 💞 @shahiidsho💞
💔 به مادرش گفته بود: مامان! اگه از ته دلت راضی بشی من برم سوریه، قول میدم اون دنیارو برات آباد کنم و دنیای زیبایی برایت بسازم که حتی در خواب هم نمیبینی... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ای نفس گیرترین حادثه فصل خزان من به اسمت برسم سخت نَبارم... سخت است.... ... 💕 @aah3noghte💕