eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 حاصل عقل بوَد عشق و جنون میوه اوست هر که از عشق تو دیوانه نشد... عاقل نیست☝️ 💔 💕 @aah3noghte💕
💔 حکایت خیلیامونه #تصویربازشود #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
⚠️ حرفهایتــــ ✍ املاء میشوند ؛ دو فرشتــه مےنویسنـد و این نامه را خدا نمره میدهد ✍ مواظبــــ باش✋ حرفـــ بیــــهوده نــزن 🚫 چه برسـد به اینــکه گنــاه باشد! ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_یکم یاد دیروز افتادم و جمله ی او به حاج کمیل. ح
💔 _کجا؟؟؟؟ شما یک بدهکاری کوچیک به ما داری.. من بی توجه به او با تمام توان التماس نسیم رو صدا زدم:😭😵 _🔥نسیمممممممم🔥 بابات به عزات بشینه نسیمممممم.نسیم منو از دست این 🐕گرگها🐕 نجاتم بده…نسیممم بچم….👶 نسیمممم زنگ بزن پلیس..🚓تو روخدا زنگ بزن ولی نسیم رفت و میلاد در رو قفل کرد. 🍃🌹🍃 از همون کنار در چیزی بلغور کرد ولی اینقدر صدای ضبط زیاد بود که هیچی نمیشنیدم.حمید خواست نزدیکم شه که میلاد دستش رو گرفت و فکر کنم گفت:😏 _فعلا نه! من دیگه امیدی نداشتم!عقب عقب میرفتم وتمام سلولهام خدا🙏 رو صدا میزد.زیر لب با بچم حرف میزدم: نترس مامان نترس.یادت باشه ما تو آغوش خداییم.پس فقط تماشا کن و نترس! گرچه اینها رو به بچم میگفتم ولی دروغ چرا؟ صدای شومی در درونم میگفت خبری از اون آغوش نیست! دل نبند..تو دیگه تموم شدی.دیگه برام مهم نبود که حاج کمیل منو ببینه درموردم چه فکری میکنه! اگر بلایی سرم میومد دیگه زندگی معنی ای نداشت..در ده سال غفلت و تاریکی عفتم رو حفظ کردم حالا اگر بی عفت میشدم میمردم.چه با حاج کمیل چه بی او!! 🍃🌹🍃 خوردم به یک دیوار کوتاه. اوپن آشپزخونه بود! دویدم و از روی جا قاشقی روی ظرفشویی چاقو🔪 برداشتم. میلاد کنار اوپن ایستاد!👁نگاهی به سراپای من انداخت و گفت: _خیلی دلم میخواست بازم ببینمت! ببینم چه ریختی شدی!اونروزها فک میکردم از من پولدارتری.تریپم بهت نمیخوره! وقتی نسیم گفت هیچی نداشتی تعجب کردم. ایول واقعا بهت.چه خوب ادا بچه مایه دارها رو در میاوردی.اون موقعها زبون داشتی یکی اینقدر!! طنازی و دلربایی میکردی.حالمو خراب میکردی.الان دیدنت با این سرو شکل یک کم واسم عجیبه!!واقعا توبه کردی یا از ترس گذشته ت پناه بردی به ازدواج؟! حمید مشروب به دست پشت سرش ظاهر شد! _نه داداش!!من که میگم ازدواجش الکیه. لابد میخواسته شوهرشو بتیغه.. وبعد در حالیکه شیشه رو بالا میکشید گفت: _اصلا شاید ازدواجشم دروغ باشه چون تا جاییکه من میدونم این خوشش نمی اومد شبا با کسی باشه. 🍃🌹🍃 حرفهای حمید اونقدر رکیک و زشت بود که برای آخر عمرم بسم بود! این اون گذشته ی من بود!! گذشته ای که دنبالم اومده بود و میخواست بهم بفهمونه حتما نباید خودت رو در اختیار کسی قرار بدی تا بهت انگ بخوره همونقدر که رو درگیر خودت کنی انگار که دیگه چه فرقی میکرد چه اتفاقی بیفته؟؟ چشمهام رو بستم. خدا اینجا توی این خونه نبود. من از آغوش او سقوط کرده بودم.کی و کجا نمیدونم! ولی اینجا خدا نبود! من بودم و تسبیح الهام و یک بچه ی سه ماهه!!از همین حالا خودم رو تصور میکردم که زیر چنگال اونها الوده شدم و…اشکم😭 به پهنای صورتم ریخت. چشمم رو باز کردم.دستی نزدیک صورتم بود.دستهای کثیف حمید بود که قصد داشت صورتم رو نجس کنه. دوباره در درونم فریاد کسی رو شنیدم که میگفت: 🌟خدا اینجاست! مقاومت کن!نزار ناامیدی به اونها فرصت بده.🌟 چاقو رو مقابل او گرفتم و با تهدید گفتم: _اگر دستت به من بخوره زنده نمیمونی! 🍃🌹🍃 آفرین این شد!👌 اگر اونها میفهمیدند که ترسیدم همه چیز تموم میشد اونها دونفر بودند و ما هم دونفر!! حمید و میلاد با هم هم باهم.. زور ما خیلی بیشتر از این دونفر بود. حالا حسش میکردم.اینو از صدایی که نمیلرزید و دستی که محکم چاقو رو چسبیده بود حس کردم. او با دیدن چاقو عقب رفت و با چشم هرزو مستش گفت: _اوه اوه چه عصبانی! کاریت ندارم که بابا..میخواستم دلداریت بدم.دلداری که اشکالی نداره خوشگل خانوم؟ بعد دستهاشو با حالتی منزجر کننده و چندش اور باز کرد و گفت: _بیا در آغوش اسلام..   و غش غش خندید..عجیب بود که دیگه نمیترسیدم.😏💪 نمیدونم قرار بود چطوری اینها ناکام بمونند.. شاید مثل سپاه ابرهه خداوند از آسمان بجای سنگ سقف رو نازل میکرد بر سرشون و یا شاید جان اونها رو در همون لحظه میگرفت.گفتم: _برو گمشو از این خونه بیرون .گمشو وگرنه میزنمت.. او با حرکتی سریع یه بشکن زد کنار گوشم: _بیا بزن بینم؟! ما چاقو خورده تیم جیگر.. ژووووون.... عقب تر رفتم و چاقو 🔪رو محکم چسبیده بودم حمید به میلاد گفت: _داش میلاد فیلم بگیر که میخوام بلوتوث کنم واسه شوهرش! میلاد گوشیش📱 رو درآورد و  مشغول گرفتن فیلم شد.حمید مثل یک 🐕گرگ🐕 به کمین نشسته به سمتم اومد . 🍃🌹🍃 وحشت به همه ی وجودم رخنه کرد! چقدر احساساتم متغیر بود در این دقایق پایانی! زیر لب زمزمه کردم:🌟خدااا مراقبم باش..بی عفت بشم اون دنیا گله تو پیش خودت میبرم..🌟از حرفم اشکم در اومد. چاقو رو در هوا چرخوندم! _بخدا بیای جلو میزنم. او مست تر از این حرفها بود که چاقو رو درک کنه.گفت:_بزن… ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سرِ سفره ی عقد آروم درِ گوشم گفت: میدونی من فَردا شَهید میشَم؟ خندیدم و گفتم..از کجا میدونی؟نکنه علمِ غِیب داری! گفت: آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدم.. ازدواجمونو بهم تبریک گفت.. بعدشم وَعده ی شَهادتمو داد... بُغض کردمُ گفتم: پس من چی؟ میخوای همین اولِ کاری منُ تنها بزاری بری؟؟ نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری! توکه میدونی فردا میخوای شَهید بشی..چرا نشستی پایِ سفره عقد... چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟ دستمو گرفت..خندیدُ گفت: اخه شنیدم شَهید میتونه بستگانشو شفاعت کنه! میخوام که اون دنیا جزوِ شفاعت شده هام باشی... میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم❤🕊 به روایت همسر شهیدهادی‌ابراهیمی(مدافع حرم) ... 💕 @aah3noghte💕
💔 👤توییت استاد : ‏آقازاده ها و ها با چه تحلیلی(بخوانید رویی) در انتخابات شرکت می کنند؟ در حوزه های انتخابیه شهرستانها،نمایش قدرت یا منتسب بودن به فردی که در قوه مجریه و یا دیگر نهادهای مهم کشور ، پست کلیدی دارد یک امتیاز جدی محسوب شده و در واقع ضمانتی است بر توانایی گرفتن حق مردم آن شهر ‏ولو غیر قانونی و با رابطه!! برای نمونه آقای نوریان پس از تایید صلاحیتش اندکی پس از رد صلاحیت در شهرکرد، این پالس را به حوزه انتخابیه اش داد که به لایه های قدرت متصل است و همین امر موجب شد رای بیاورد در باره شال سفید و دختر روحانی نیز باید گفت: با همین پروپاگاندا ما و‏شما به ستاد تبلیغاتی بی جیره و مواجب دامادِ شیخ بدل شده ایم و دیگر آنکه شال سفید در دستان زنی محجبه یعنی دو قطبی طراحی شده لیبرال ها در انتخابات برای فریب مجدد مردم ، مطالبه قانون از زبان چادری هایی مانند و ، برای خلع سلاح موافقان حجاب اجباری است ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #حر_امام۲ طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. اهل دعوا بود
💔 تصویر دیده نشده از اعدام حاج اسماعیل رضایی که به همراه مرحوم طیب به دلیل حمایت از قیام مردمی علیه شاه، به شهادت رسید ۱۱ آبان ۱۳۴۲ #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء #شهید_طیب 💕 @aah3noghte💕
💔 🔺جزئیات بحث روحانی و رحیم پور ازغدی درباره / ازغدی مدعی شد: آقای روحانی به من گفت ساکت باش و حرف بی‌ربط نزن رحیم پور ازغدی در دانشگاه خواجه نصیر: 🔹آقای روحانی به من گفت ساکت باش و حرف بی ربط نزن و گفت که من دیگر نباید شورا بروم. من گفتم که شما مسئول شورا نیستید. 🔹روحانی به من گفت شما چه کسی هستید که بنده در جواب گفتم که خود شما کیستید؟ آقای روحانی گفت که من رئیس جمهور هستم و ایشان نباید بیاید. بنده در جواب گفتم شورایی که شما رئیسش هستی را چرا اصلا باید بیاییم. 🔹آقای روحانی قانونا حق چنین کاری را ندارد ولی در مقابل علاقه‌ای نیز برای شرکت در جلسات ندارم. یک دیکتاتوری کامل و بدون توضیح و ادب است. 🔹شما می‌گویید بنده توهین کردم، خوب متن و صوت جلسه را منتشر کنید. آقای روحانی در جلسه گفت که من تا صبح پیگیر بودم که همه مردم راضی بودند و با اعتراض بعضی مراجع و‌ نمایندگان اوضاع پیچیده شد و اغتشاش آغاز شد. 🔹بنده در جلسه گفتم که اینگونه نبوده و مسئولان دولتی از یکی دو روز قبل از اجرای طرح آمده اند و دروغ گفته اند و این باعث نارضایتی توده مردم شده‌است ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به همه شما وصیت می کنم، همه شمائیکه این صفحه را می خوانید؛ قرآن را ⇜ بیشتر بخوانید ⇜ بیشتر بشناسید ⇜ بیشتر عشق بورزید ⇜ بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید ⇜ بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید 👌 سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ عزیزان من و ای برادران و خواهرانم! عزیزانم! دست از حمایت امام و انقلاب برن
💔 ⁉️ از جبهه حدود ساعت دو نصفه شب رسیده بود خانه. خستگی راه یک طرف، سرمای هوا هم یکطرف دیگر، ولی باز هم حسن دلش نیامده بود من و مادرش را از خواب بیدار کند. همان جا پشت در نشسته بود تا اذان صبح. با تعجب پرسیدم: خب چرا در نزدی؟ گفت: به خودم اجازه ندادم شمارو از خواب بیدار کنم، صبر کردم برای اذان صبح که بیدار میشید در بزنم. 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اگر براتون زحمتی نیست یک روز نماز برامون بخونید انشاالله اونور جبران میکنم... #_۱۶_آذر_سالروز_شهادت ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #قرار_عاشقی خوشبختےیعنے... نیمہ شب صحن انقلاب روبہ روپنجره فولاد دردودل با آقا ڪبوترهاے حرم صداے اذان صداے نقاره و... اشڪ💔 #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #امام_رضآی_دلم #دلتنگ_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى يَحْلُمُ عَنّى حَتّى كَاَنّى لا ذَنبَ لی... یک جوری تحویلم می‌گیری که راستی راستی باورم شده آدم خوبی هستم... مناجات ابوحمزه ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💞 معشوق من😍 هنگامی که اثرونشانم ازدنیاقطع شدوزیرخاک رفتم، ویادم ازخاطرافریده ها محوشد، وهمچون کسی که فراموش شده،درزمره فراموش شدگان قرارگرفتم،به من رحمت ار... دعای ۵۳ از صحیفه سجادیه ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عاشق نباشی حس باران را نمےفهمی فرق قفس با یک خیابان را نمےفهمی چه کسی عاشقتر از شهید که از قفس دنیا رهید و پرید و رسید تو این لحظات بارونےدعاکنیم برای آمدن دلیل باران ها و بِڪُم ینزّل الغَیث ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ما گمشدگاݩیم‌ ڪه‌‌اݩدر‌خَمِ‌دݩیا،‌ تنهاهنـر‌ماست ‌ڪه‌مجنون‌حـسـیـنـــیم #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله #آھ‌ارباب #آھ‌زینب #آھ_ڪربلا #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌السلام #السلام‌علیڪ‌دلتنگم💔 💕 @aah3noghte💕
💔 🔵 آغاز محرمانه ایران و آمریکا؛ در سایه تبادل زندانیان ♦️ یک ماه از اظهار علنی برای تبادل زندانیان نگذشته بود که “نزار زاکا” دوتابعیتی آمریکایی-لبنانی از افراد لیست اعلامی وزارت خارجه در خردادماه ۹۸ آزاد می شود و طی بیانیه ای اعلام می کند:‌ «آزادی من بخشی از معامله ایران با آمریکا بود.» ♦️ حالا آبان ۹۸ است و رئیس جمهور صراحتا مذاکرات پنهانی را تایید می کند و می‌گوید:‌ «به تمام مذاکراتی که با برخی از کشورها در پشت پرده برای حل و فصل انجام می دهیم، متعهد هستیم و به این مذاکرات ادامه خواهیم داد و پیش خواهیم برد.» ♦️ در شرایطی که روحانی کشور را به گروگان گرفته، مجددا خبر می رسد که یکی دیگر از افراد نام برده شده در لیست جاسوس‌های آمریکایی به نام “ژیو وانگ” با واسطه سوئیس آزاد می شود و مورد استقبال “برایان هوک” رئیس گروه ویژه اقدام علیه ایران قرار می گرد که حاکی از اهمیت این شخص و تبادل است. ♦️ در همین روز رویترز خبری را به نقل از یکی از مقامات ارشد آمریکایی منتشر می کند که «آمریکا آماده است بدون پیش شرط با ایران کند.» ♦️ در تکمیل این پروژه با توئیتی از ایران تشکر می کند و می نویسد: «از ایران بابت یک مذاکره بسیار منصفانه متشکرم. دیدید، می‌توانیم با هم معامله کنیم!» ♦️ دیگر شکی باقی نمانده است که دولت روحانی مذاکرات پنهانی خود را با آمریکا مدت‌هاست آغاز کرده و نقطه شروع نیز تبادل زندانیان دو طرف است و پالس های آشکاری نیز از جانب مقامات ایرانی و آمریکا می رسد که هر دوطرف مایل به مذاکره در بقیه موضوعات نیز هستند. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‌ بَر سرِ راھِ تُو مُردن چھ صـفـٰایے دارَد مُرده را زِنده ڪُنَد عَطرِ گریبٰانِ حَسَن ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_دوم _کجا؟؟؟؟ شما یک بدهکاری کوچیک به ما داری.. م
💔 میلاد بلند گفت: _حمید سر به سرش نزار. قرارمون این نبود. حمید چشم از من برنمیداشت!گفت: _تو میتونی جنتلمن باشی من نه! من هروقت یک بره ی ترسو وخشگل میبینم نمیتونم جلو شکمم رو بگیرم! میلاد مضطرب بود. حمید گفت: _بزن و دستش رو جلو آورد تا چاقو رو بگیره. باید بهترین تصمیم رو میگرفتم. او زورش از من بیشتر بود.چون هم مرد بود وهم مست! من نمیتونستم بااو درگیرشم چون ممکن بود جنینم آسیبی ببینه. خدا رو بلند صدا زدم..😫😵😭 اشکهام مثل سیل عالم خراب کن پایین میریخت دوباره صدا زدم..همون مضطری که چادر سرم انداخت! همون مضطری که سالهاست داره فریاد میزنه: 🌴شیعههههههه ی علیییییی!! و ما کر هستیم. گوشمون رو اونقدر گناه پرکرده که صدای هل من ناصر ینصرنی ش رو نمیشنویم!🌴 چشمم رو بستم و با آخرین توانم فریاد زدم: 😵😭 _امااااااام زمااااان به فریااااااادم برس..... 🍃🌹🍃 ناگهان دستی که چاقو 🔪در اون جا داشت بی اختیار به روی بازوم فرو رفت! لحظه ای دستم داغ شد. وقتی چهره ی وحشت زده ی حمید 😨رو دیدم چاقو رو بیرون آوردم و دوباره به بازوم 🔪فرو کردم..او عقب عقب رفت و رو به میلاد گفت: _این دیوونست باباااا… هیچ دردی احساس نمیکردم! فقط نمیتونستم چشمهام رو ثابت نگه دارم.میلاد😨 رو دیدم که با تشویش و وحشت بازوی حمید رو گرفت و گفت: _بریم دیوونه بریم دارن درو🚪👊 میشکنن.. وقتی مطمئن شدم از آشپزخونه بیرون رفتن روی زمین ولو شدم .. صدای موسیقی🔊 زیاد بود. ولی نمیدونم چرا توی گوشم همش صدای اذان💫 پخش میشد! اون هم با یک صوت متفاوت! هنوز بیم اون داشتم اونها سراغم بیان. چشمم رو به زور وا کردم..تنه ای سخت در آغوشم گرفت. از ترس جیغ کشیدم: _نههههههههه😫😵😭 🍃🌹🍃 صداش آرومم کرد:😭 _رقیه جان…رقیه خانوم..سادات گلمممم چرا غرقه به خونی؟؟چرا مثل 🌸مادرت🌸 دست وبازوت خونیه؟! آه بخون…بخون حاج کمیل روضه مــ🌸ــادرم رو..بخون! میگن امام زمان روضه شونو دوست داره. لبهای گرم و خیس از اشک چشم حاج کمیل روی صورت سردم میرقصید! چقدر خوب بود که او همیشه تنش گرم بود!من داشتم از شدت سرما میلرزیدم. چشمهام رو به سختی باز کردم و با خنده ی شوق زبان گرفتم.سعی کردم فک لرزونم رو کنترل کنم. _حاج کمیل دیدی؟ دیدی گفتم نمیزارم اعتمادت بهم سلب شه…؟هم..هم…هم…دیدی…هم..هم..دیدی جدم نذاشت شرمنده شم؟ بخدا…هم هم.نذاشتم یه تار….هم ..هم..یه تارمومو ببینند..نذاشتم.... او با چشمهایی خیس از اشک آهسته گریه میکرد.گفت:😭 _الهی قربون اون جدت برم که تو رو به من داد..الهی قربون اون جدت برم که تو الان سالمی..حرف نزن!حرف نزن خانومم.. حرف نزن ..😭 چشمهام جون دیدن نداشت ولی دوست داشتم با آخرین جون کندنام او را سیر تماشا کنم. او عمامه ش رو روی زمین گذاشت و آهسته سرم رو روی اون قرار داد.چشمم بسته شد. صدای جر خوررن پارچه ای به گوشم رسید.دستهای گرم و لرزنده ی او راحس میکردم که چیزی رو دور بازوم میبنده. وای چه آرامشی!! صدای موزیک قطع شد.🔇 حالا موسیقی زندگی بخش مردی از جنس نور در گوشم مینواخت! تاپ تاپ تاپ تاپ..💓محکم و با صدایی بلند. سرم دوباره روی قفسه ی سینه ش بود. نفس بکش رقیه! این عطر بهشته! بهشتی که خدا بهت داده.دیدی چقدر خدا قشنگ بغلت کرد و جا دادت تو بهشت؟ حالا دیگه آروم بخواب!! از هیچ چیز نترس! فقط گوش کن به صدای آهنگ زیبای بهشت …تاپ تاپ تاپ تاپ… 🍃🌹🍃 اون سمت بهشت.... کنار یک درخت🌳 پربار تاک الهام نشسته و نوزاد👶 منو با لبخند ☺️در آغوش گرفته!! نگاهش سمت منه و هرازگاهی چشمهاشو از من میگیره و به نوزادم با عشق و علاقه نگاه میکنه!😍 پرسیدم: _حالش خوبه؟! چشمهاش رو به نشانه ی تایید بازو بسته کرد و خندید!☺️ کسی دستی روی پیشانیم گذاشت.نگاهش کردم.آقام چه جوون و زیبا شده بود.گفت: _انگور میخوری؟🍇 تشنه م بود!! گفتم:😊 _بله آقاجون..دلم انگور میخواد! .او خوشه ی انگور رو دستم داد و با محبت نگاهم کرد.😍چشم از آقاجانم برنمیداشتم.پرسیدم: _آقاجون چرا شما از اول برام آقا بودی نه بابا؟؟ خندید!! _اگر آقا نبودم نمیبخشیدمت.😊 پس آقام منو بخشید!جواب دیگرش رو خودم پیدا کردم: او قبل از اینکه بابا باشه سید و آقا بود!😌😊 ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕