eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 ✨این عطر کدامین گل خوشبوست که کرده‎است دیوانۀ دیوانه اُویس قرنی را ؟  ✨آن چیست در این شمع که خوش
💔 اى آسمان به صورت ماهش نظاره كن....  از شرم روى او، مه خود را دو پاره كن... بشمار، اختران شب‌افروز خويش را... آنگه بيا فضائل او را شماره كن.... صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سلام شهید نمےشناسمت اما به دعایت سخت محتاجم🥀 تنها همدم من عکس و یاد شهداست مےشود... سلام مرا به مادرجان برسانی و بگویی: "اَینَ فرَجکَ قریب؟؟" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ما یک قرارداد ٢۵ ساله هم با رژیم صهیونیستی داریم که از سال ٩۴ آغاز شده...💪 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 همان روز خواستگاری یا زمان خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت: قول می دهد سیگار هم نکشد. خانمش هم گفت: مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد؛☝️ سیگار کشیدن دور از شأن شماست! وقتی برگشتیم خانه، رفت جیب هایش را گشت؛ سیگارهایش را درآورد، له شان کرد و برد ریخت توی سطل. گفت: «تمام شد. بعد از حدود 14سال سیگاری بودن، دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند.» همین هم شد... خانمش می گفت: یکی دو سال از ازدواجمون می گذشت، رفتم پیشش گفتم: این بچه گوشش درد می کنه؛ این سیگار را بگیر یک پک بزن، دودش را فوت کن توی گوشش. گفت: «نمی تونم. قول دادم دیگه سیگار نکشم.» گفتم: بچه داره درد میکشه! گفت: «ببر بده همسایه بکشه و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.» 📚به مجنون گفتم زنده بمان ... 💞 @aah3noghte💞 مطالب ناب شهدائی را اینجا بخوانید👆
💔 این‌ فصل‌ گاندو که‌ گذشت ... ولی ... حداقل‌ تو انتخابات‌ به‌ کسی‌ رای‌ بدید که‌ گاندو تو تابستون‌ مجوز پخش‌ بگیره ..🙃 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 میگفت: یک بار از ماموریت برمیگشتم منتظرنماندم که از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم. بود. یه نگاه معنا داری به من کرد بهش گفتم: چیه؟آشنا بنظر میرسم؟ بازم نگاهم کرد، گفت: شما با نسبتی دارین؟ برادر یا پسر خاله ی ایشان هستید؟ گفتم: . جوان خندید و گفت: ما شما میخواهید منو رنگ کنی؟ خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو بخدا که سردار هستی! گفتم: بخدا من سردار سلیمانی هستم. سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم:چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: چطوره زندگیت؟با گرونی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟ جوان نگاه معنا داری بهم کردو گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی؛ من . . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏‌يَا عُـدَّتِي عِنْـدَ شِـدَّتِـی ای‌آرام جـانم به هنگـام سختـی‌ها... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 این ویدئو با تکنیک ساخته شده است... ‌ویدئوی این لبخند رو به سایر دوستانتون هم هدیه کنید😌 ‌و جواب سوال آخر ویدیو را برامون بفرستید @Emadodin123 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۵۱) كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُم
✨﷽✨ (۱۵۲) فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ‌ پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم، و براى من شكر كنيد و كفران نورزيد. ✅ نکته ها خداوند در برخى آيات مى‌فرمايد: «اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ» نعمت‌هاى مرا ياد كنيد. ولى در اين آيه مى‌فرمايد: «فَاذْكُرُونِي» ياد خود من باشيد. و اين بخاطر درجات شناخت و معرفت مردم است. بگذريم كه ياد خداوند، زمينه‌ساز شكر است و لذا بر شكر مقدّم شده است. اين آيه، نشانگر نهايت لطف خداوند به بنده است. انسانى كه جهل، فقر، فنا و حقارت، از ويژگى‌هاى اوست، چقدر مورد لطف قرار گرفته كه خداوندِ عليم، غنى، باقى و عزيز به او مى‌گويد: مرا ياد كن تا ترا ياد كنم. مگر ياد كردن ما چه ارزشى دارد؟ مگر نه اين است كه ياد كردن ما نيز خود توفيقى از سوى اوست؟ ياد كردن خدا تنها با زبان نيست، با دل و جان بايد خدا را ياد كرد. ياد خدا هنگام گناه و دست كشيدن از آن، ياد واقعى است. و شايد بهترين نوع ياد كردن خداوند، نماز است كه فرمود: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» با اينكه شكر، يكى از مصاديق ذكر خداست، ولى نام آن جداگانه در كنار ذكر آمده و اين نشانه‌ى اهميّت شكر، به عنوان مصداق بارز ذكر است. امام باقر عليه السلام در ذيل اين آيه، يكى از مصاديق ذكر خدا را، تسبيحات حضرت زهرا شمردند كه 34 مرتبه الله اكبر، 33 مرتبه الحمد لله و 33 مرتبه سبحان‌الله مى‌باشد. ✳️ موانع ذكر خداوند: الف: شيطان. «فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» شيطان، آنها را از ياد خدا غافل كرد. ب: تكاثر و رقابت‌ها. «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ» شما را افزون‌خواهى، سرگرم ساخت. ج: آرزوها و خيال. «وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ» آرزو، آنها را سرگرم نمود. ✳️ اثرات ياد خدا: 🎈 ياد نعمت‌هاى او، رمز معرفت و شكر اوست. 🎈 ياد قدرت بى پايان او، رمز توكّل به اوست. 🎈 ياد علم و آگاهى او، رمز حيا و تقواى ماست. 🎈 ياد الطاف او، رمز محبّت به اوست. 🎈 ياد عدالت او، رمز خوف از اوست. 🎈 ياد امدادهاى او، رمز اميد و رجاست ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ....و چه باید کرد؟ با دنیای بی وفائی که در آن را مرده میپندارند...🖤🍂 ... 💞 @aah3noghte💞
سلام همسنگرےها از امروز با رمان جدید و واقعی در خدمتتونیم دنبال کنید👌
💔 به نام خدای شهیدان قسمت 1⃣ 🌸 تولدي آسماني شكوه‌السادات كنار حوض نشست، و به عكس ماه خيره شد، صداي دلنشين خش‌خش برگ‌ها گوشش را نوازش كرد، با خودش گفت: «اين ماه آخر است، يك ماه ديگر فرزندم به دنيا مي‌‌آيد» سرماي هوا بدنش را لرزاند، به اتاق بازگشت و پاهايش را در زير كرسي قرار داد، همانطور كه به در اتاق خيره بود، در عالم رؤيا فرو رفت. نوري آسماني در تمام فضاي خانه پخش شد. بانويي در ميان نور ايستاد صدايش در گوش شكوه‌السادات طنين افكند، "من فضه، خدمتكار حضرت زهرا سلام الله عليها هستم. از سوي ايشان براي شما هديه‌اي آورده‌ام"، دستان شكوه‌السادات مي لرزيد. نگاهش برقاب عكس امير‌ المؤمنين عليه السلام افتاد. بسته را باز كرد. «برد يماني» و يك خوشه انگور كه سه حبه درشت و زيبا داشت. ناگهان از خواب بيدار شد نگاهي به اطراف انداخت اما برد يماني در اتاق نبود. سال‌ها بعد زماني‌كه سيد مجتبي قدم در راه حسين‌بن‌علي عليه السلام نهاد. بار ديگر هديه مادرش «فاطمه زهرا سلام الله عليها» را به ياد آورد. نگاهي به كودكان نواب انداخت. فاطمه‌السادات ، زهر‌االسادات، صديقه‌السادات سه حبه زيبا كه خداوند آنها را به او عطا كرده بود. صداي گريه سيد مجتبي به گوش مادر رسيد. رو به قبله نشست: "خدايا كودكم از گرسنگي خواهد مُرد." در آن روز به لطف خداوند كودك را به دايه سپرد، زن قرار گذاشت، به علت دوري راه هفته اي يكبار سيد مجتبي را براي ديدار مادر به محله خاني آباد بياورد؛ اما همان شب سيد مجتبي بي‌تاب ديدار مادر شد، دايه با پشت دست ضربه‌اي كم‌جان به كمر كودك زد. شب در عالم خواب چند بانو را ديد كه از آسمان به خانه او آمدند. و سيد مجتبي را كه گريه مي‌كرد در آغوش گرفتند. زن هراسان جلو دويد و گفت: «من دايه او هستم، اجازه دهيد او را آرام كنم». بانوي آسماني دست رد به سينه دايه زد و گفت: «تو نبايد بچه ما را نگه داري زود او را به مادرش بازگردان». سراسيمه ازخواب بيدار شد، دو شب ديگر اين خواب تكرار شد، سرانجام كودك را برداشت،‌ و به خانه شكوه‌ السادات رفت: «خانم! با ديدن اين خواب فهميدم، كه اجداد كودك راضي به نگهداري فرزندشان توسط من نيستند». و كودك را از آن پس به مادرش بازگرداند، تا فرزند ائمه در دامان مادر بزرگوارش كه از سادات بود تربيت شايسته بيابد. منبع: كتاب شبنم سرخ راوی: مادر شهيد نواب صفوي 👈ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به نام خدای شهیدان #شهیدی_از_تبار_سادات قسمت 1⃣ 🌸 تولدي آسماني شكوه‌السادات كنار حوض نشست،
💔 به نام خدای شهیدان قسمت 2⃣ 🌸 ورود ايراني و سگ ممنوع سيد مجتبي در سال ۱۳۲۱ پس از اخذ مدرك ديپلم از مدرسة صنعتي آلمانيها در حاليكه ۱۸ سال بيش نداشت، در شركت نفت استخدام شد؛ هنوز از ورودش چيزي نگذشته بود، كه به همراه چند نفر از همكارانش از طرف آن شركت به شهر آبادان رفت؛ در آن سالها شهر مملو از افراد انگليسي بود كه براي استخراج و بهره برداري از چاههاي نفت به ايران آمده بودند؛ آنها با تكيه بر ثروت ملي ايران از زندگي مرفهي برخوردار بوده و در عين حال كارگران ايراني را مورد توهين و تحقير قرار مي دادند. خانه هاي مجلّل و كافه هاي انگليسي نظر سيد مجتبي را به خود جلب نموده بود ؛ روزی آهسته نزديك يكي از ساختمانها شد، نوشته نصب شده در پشت شيشه او را به فكر فرو برد؛ «ورود ايراني و سگ ممنوع» خشم تمام وجودش را فرا گرفت؛ بار ديگر آن را خواند، و انگشتانش را از شدت عصبانيت در ميان موهايش فرو برد؛ رنجي كهن را بر دوش خود احساس نمود؛‌ ناگهان جرقه اي در ذهنش ايجاد شد. و اهتمام خود را مصروف تشكيل جلسات شبانه و آموزش مسائل ديني و اخلاقي نمود ، كارگران خسته از ستم به زودي گرد او حلقه زدند . در يكي از شبهاي مهتابي آبادان سيد به ميان كارگران رفت و گفت: «نفت از آن ملت ايران است، خارجي ها آمده اند، تا براي ما كاركنند؛ نيامده اند كه ما را زير سلطه خود درآورند، آنان قسمت هايي از آبادان را در اختيار گرفته و اجازه ورود به ما نمي دهند؛ اين چيست كه به شيشه كافه ها، نوشته اند، «ورود ايراني و سگ ممنوع» خارجي ها، ايراني ها را [مساوي] سگ قرار داده اند، در حاليكه آنان مستخدم ما هستند، و آمده اند تا براي ما كار كنند.» شور و هيجان خاصي سراسر وجود كارگران را فرا گرفته بود، سخنان نواب اولين جرقه هاي عدالتخواهي را در ذهنشان پديد آورد؛ 👈ادامه دارد.. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به نام خدای شهیدان #شهیدی_از_تبار_سادات قسمت 2⃣ 🌸 ورود ايراني و سگ ممنوع سيد مجتبي در سال ۱۳۲
💔 به نام خدای شهیدان قسمت 3⃣ 🌸 هجرت از ايران روزی يكي از كارگران شركت نفت شتابان به نزد سيد مجتبي رفت و گفت: «آقا يكي از انگليسي‌ها به همكار ما توهين كرد و او را زخمي نمود.» اين خبر، او را مانند جدش «حسين بن علي عليهما السلام» به خشم آورد،‌ آنگاه در جلسه شبانه به كارگران دستور داد؛ فردا هيچ كس بر سر كار حاضر نشود و همه در پالايشگاه اجتماع كنند، تا درباره اين بي حرمتي، تصميمي قاطع گرفته شود، صبح روز بعد گويي تاريخ دوباره تكرار شد، و مردي از سلاله ی سادات فاطمه سلام الله عليها بار ديگر به قيام برخاست.💪 او تمام خشم و نفرتش را در صدايش جمع نمود، و با شجاعت فرياد برآورد: «برداران! ما مسلمان هستيم، و قصاص يكي از احكام ضروري دين ماست. آن فرد انگليسي به چه حقي به برادر ما حمله كرده و او را زخمي نموده است؟ يا بايد آن انگليسي اينجا بيايد و جلو همه ما از بردارمان پوزش بخواهد، يا اگر اين كار را نكند؛ بايد مجازات شود.» هنوز سخنان سيد مجتبي به پايان نرسيده بود، كه كارگران خشمگين و پرشور به طرف اتاق فرد انگليسي به راه افتادند؛ مستشار انگليسي با ديدن جمعيت خشمناك وحشتزده از آنجا گريخت، شيشه هاي ساختمان شكسته شد، اما پس از مدت كوتاهي با دخالت پليس و تهديد كارگران از جانب نظاميان، جمع متفرق شد، پليس در جست و جوي رهبر اين شورش، همه را زير نظر گرفت، دوستان سيد تصميم گرفتند ايشان را از کشور خارج کنند..... تاريكي شب، آبادان را در سكوتي عميق فرو برده بود، سيد به همراه چند نفر از دوستانش آرام خود را به لب رودخانه رساند قايق كوچكي در انتظار او بود. نواب از همراهان خود خداحافظي نموده و به طرف بصره حركت كرد، سفري كه بزرگ مرد ايران را براي حوادث مهم تاريخ كشورمان تربيت نمود، و نجف را مأمن مهاجري از انصار صاحب الزمان عجل الله فرجه قرار داد. آفتاب چتر نوراني اش را روي شهر نجف گشوده و آن را نور باران كرده بود، سيد مجتبي خسته از سفري پر دلهره قدم بر خيابانهاي شهر گذاشت. عشق به امير المؤمنين عليه السلام در نگاهش موج مي زد، براي اولين مرتبه به بارگاه مولا و مقتدايش قدم نهاد، دلتنگي چند ساله اش، ناگهان سرباز كرد. پهناي صورتش از لطافت اشك نمناك شد،‌ احساس كرد كه در اعماق وجودش چيزي مي شكند، و بال مي گشايد؛ براي او نجف، شهر علم و كانون انديشه هاي علوي به شمار مي رفت. اكنون آرزوي ديرينه اش که تحصيل در حوزه ی نجف و اقامت درجوار پيشوايش بود، تحقق مي يافت. در يكي از مدارس حوزه ی علميه به نام «مدرسه ی قوام» رحل اقامت افكند؛ در همان روزها علامه اميني در طبقه ی دوم مدرسه كتابخانه كوچكي تأسيس كرده بود، و خود نيز براي تأليف كتاب «الغدير» به آنجا مي رفت. مهاجر عاشق با شوق زياد اين فرصت را مغتنم دانسته و به محضر دانشمند بزرگ اسلام راه يافت؛ علامه نيز او را با اشتياق پذيرفت. دائي اش كه ابتدا با تحصيل او در نجف مخالف بود، اكنون آن را بهترين مكان براي سيد مي دانست. دو سال از ورودش به دانشگاه شيعه گذشته بود و او نيمي از روز در محضر اساتيد حوزه درس مي خواند و نيمي ديگر را به كار در كارگاه نجاري مي پرداخت؛ و پس از آن نيز در اوقات فراغت دروس مدرسه ی صنعتي را به فرزندان علامة اميني آموزش مي داد. 👈ادامه دارد.. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 گر بی تو یک دو روز، صبورم عجب مدار چون شاخ نو بریده، ندارم خبر هنوز ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به خداوندی خدا سوگند به زمینی که آفریده، قسم زیر این آسمان چرخ کبود آری... شهادت لباسی تک سایز است و هر کسی ... 📸سنگ مزار ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏ کسی که گره از کار مؤمنی بگشايد و شادش کند، خداوند هم در روز قيامت کارِ بسته او را می گشايد. امام رضا که درود خداوند براو باد فرمودند. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 رفقای نابِ کانال آه‍... دو تا خبر خوش براتون دارم✌️ اول اینکه؛من برگشتتتتتتم😍 دومیشم اینکه؛من برگشتتتتتتتتتتتتتتتم😂😜 دوباره تمرینات شکرگذاری رو شروع میکنیم و همچنان شما تمریناتتونو برای من نمیفرستین😌 چون تنبلی میکنین دیگه🙊🤦‍♀ به هر حال من برگشتتتتتتتتتتتتتتتم 😂
شهید شو 🌷
همسنگری‌ها..... خدا صبرتون بده🙃
بلند بگوووووو:الللللللههههههههییییییی آمممممممممیییین😝😁😂
💔 😔 دعاکردم بیایی زیر باران دعا در زیر باران مستجاب است. یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 از باد مَرا بوی تــو آمد امروز شُکرانه ی آن بـه باد دادم دل را . . . ... 💕 @aah3noghte💕