eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم یکی از معاویه های نهضت را مشاهده میکنیم برداشت آزاد از این عکس..
💔 رفیقان می‌روند نوبت به نوبت خوش آن روزی که نوبت... شهادتت مبارک آقا مجتبی خوش اخلاق و بامعرفت سلام مارم برسون به ارباب و رفقا... بهشون بگو خیلی بی معرفتید سراغ ماروهم نمیگیرید قرارمون این نبود! قرار بود که...😢... ✍به روایتِ ... 💞 @aah3noghte💞 ؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸 به رسم امانت از عکس هایی استفاده میشه که خود شهید عبدالله زاده استفاده کردند👌
💔 این داستان، واقعی‌ست یک بار یکی از بچه‌ها آمد و به ما گفت که ان شاءالله ما تا 45 روز دیگر می‌رویم .✌️ (در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود.) بچه‌ها سر به سرش گذاشتند و شوخی کردند. این برادر رزمنده یک آدم مؤمنی بود که ما قبولش داشتیم. به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم. اگر برویم ایران، تو می‌خواهی رسیدی خانه‌ات، چه کار بکنی؟ گفت:«من با شما نمی‌آیم. چون قبل از می‌میرم. شما در این اردوگاه برای من عزاداری می‌کنید. جنازه‌ام را دور اردوگاه می‌کنید.»😌 بچه‌ها در جوابش گفتند: «همه حرف‌هایت را که باور کنیم، این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد را باور نمی‌کنیم. تشییع جنازه را که نمی‌گذارند انجام دهیم. ضمناً این بعثی‌ها برای آقا (ع) که در کشور خودشان دفن است نمی‌گذارند عزاداری کنیم، چطور می‌خواهند بگذارند برای تو کنیم؟»🤔 سه چهار روز بعد ایشان از دنیا رفت... در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت، یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاه‌ها که معمولاً 6 ماه یکبار توی اردوگاه‌ها سرکشی می‌کرد و بسیار هم مغرور بود، آمد. یک سربازی به او گزارش کرد که امروز یک نفر مرده. نمی‌دانم چطور شد که آن عراقی گفت: برویم ببینیمش. همه تعجب کردند چون چنین مقامی هیچ وقت برای دیدن جنازه‌ی اسیر اقدام نمی‌کرد. ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد. ما خودمان هم منظره‌ای که دیدیم را باور نکردیم. چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند. چهره سفید و نورانی و براق.😇 هر کسی که آنجا چهره شهید را دید اصلاً انگار از این رو به آن رو شد. تا مدتی حالت چهره‌اش را فراموش نمی‌کردیم. همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم، آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد توی گوش سربازش که کنار ایستاده بود و گفت: «لا بالموت...هذا ... والله الاعظم هذا شهید...» دیگر باورش شده بود که این است و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود. گفت: «برای این شهید باید روز عزاداری کنید و دستور می‌دهم بدنش را دور تا دور اردوگاه کنید.» او که این‌ها را می‌گفت بچه ها گریه می‌کردند. اتفاق عجیبی بود. بعد یکی از ایرانی‌ها رفت و گفت ما چهل و پنج روز نمی‌توانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت: چرا؟ جواب دادند: چون ما چهل روز دیگر می‌رویم. گفت: شما از کجا این حرف را می‌زنید؟ جواب داد: خود این شهید قبل از شهادتش گفته. افسر بعثی گفت: «اگر او گفته پس درست است.» 🔶🔸سر چهل روز دیدیم درها باز شد و صلیب سرخی ها آمدند داخل و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید.🔸🔶 راوی: حسن یوسفی 📖 سیری در زمان - جلد سوم - صفحه 545 الی 546 🖊تحقیق وپژوهش:استاد مهدی امینی ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 وقتی خدا بخواد یکی رو رسوا کنه... ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_هفت آسانسور محمدحسین از
💔
✨ انتشار برای اولین بار✨ 

  

تخت خالی


یک روز صبح، تصمیم گرفتم به ملاقات محمدحسین بروم، ولی چون کار داشتم و وقتم تنگ بود، دقایقی کنارش نشستم.

 کمی که با هم حرف زدیم، بلند شدم و خداحافظی کردم. 
بیرون که آمدم، به خودم نهیب زدم این چه جور ملاقاتی بود؟ آتش نمی بردی! خب! یک کم از وقتت را به محمدحسین اختصاص می دادی! تصمیم گرفتم عصر برگردم و یک دل سیر کنارش بنشینم.


بعد ازظهر وارد بیمارستان شدم و سراسیمه خودم را به اتاقش رساندم. با کمال تعجب دیدم که تخت خالی است و از محمدحسین هیچ خبری نیست.

 اول گمان کردم او را برای کار های درمانی، عکس و یا آزمایش بردند. از پرستار پرسیدم:« ببخشید! این بیمار ما، آقای یوسف اللهی، کجا هستند؟ مرخص شدند؟»


پرستار گفت :«نخیر! مرخص نشدند، شما نسبتی با ایشان دارید؟»
گفتم :«بله! همرزم بنده است.»
خندید و گفت :«راستش ایشان فرار کردند.»


فهمیدم که حال و هوای جبهه و عملیات کار خودش را کرده. محمدحسین طاقت نیاورده و از بیمارستان رفته بود.


... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
💔 من دوست دارم یا رضاجان، در محرّم اینجا عزاداری کنم... در گوشه‌ی صحن... ... 💕 @aah3noghte💕
14000214-20-hale-khoob-Low.mp3
6.63M
💔 💥سلسله سخنرانیهای بسیار جذاب ۲۰ 🌹 استاد پناهیان ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #بین_الحرمین یک راهِ ناتمامه یک حس مبهم در آنجا به سراغت می آید... دلت ، شور عجیبی دارد حسّی ناگ
💔 امشب، حرامیان مسلمان‌نما آب را به روی حرم اهلبیت علیهم السلام بستند و آز زمان که تاریخ، تکرار شد تکفیری‌های مسلمان‌نما حامیان ِ حرم عمه سادات را لب تشنه به شهادت رساندند... ... 🏴 @aah3noghte🏴
65bf97f717-5d73975e7a1ed81a008c5c90.mp3
19.13M
💔 میخوام مرد نبرد شم میخوام مثل عمو شم میخوام تا که منم با سه شعبه روبرو شم ... ... ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 تمام هفته اگر یا حسیــن مےگویم دوشنبه ها ز لبم یا حســن نمےافتد... "اَلسَّلامُ‌عَلَيْكَ‌ياحَسَنَ
💔 سازیم به قبرت حرم و درب و مناره زهرا ڪند آهسته به نجّار اشاره بر درب حریم حسنم نڪوبید مؤمن نخورد نیش ز یڪ لانه دوباره "اَلسَّلامُ‌عَلَيْكَ‌ياحَسَنَ‌بْنَ‌عَلِی‌وَرَحْمَةُ اللّهِ‌وَبَرَكاتُهُ" :)🍃 ... 💞 @aah3noghte💞