eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 آمارِ شهیدان کمتر از واقعیت است.. پشتِ هر شهید،شهیده‌ای ایستاده است
💔 روز حماسه ایثار مردم اصفهان شهید عملیات محرم در سال ۱۳۶۱ از میدان امام اصفهان تا گلستان شهدا رهبر معظم انقلاب در مورد نقش مردم اصفهان در دفاع مقدس و انقلاب و حماسه مردم اصفهان در ۲۵ آن‌ماه ۱۳۸۹ در دیدار با خانواده شهدای عملیات محرم بیان کرده‌اند: «...(۲۵ آبان) شناسنامه این مردم مومن و غیرتمند و ایستاده پای کار به حساب می‌آید؛ مردم اصفهان در یک روز ۳۷۰ شهید را تشییع کردند و خم به ابرو نیاوردند، بماند که همان روز اعزام به جبهه داشتند، پشتیبانی کردند و حرکت کردند، تعداد شهدای اصفهان در همان ماه بیش از هزار نفر است... هزار و اندی در یک ماه! خب چه کسی شهید می‌شود؟ آن کسی که در است، در میدان خطر است، است. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مهمونای شهدا به دعوت خاص شهدا انتخاب میشن شما هم دعوتید باشید🥀 ... 💞 @aah3noghte💞 نشربدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت56 و برای م
💔


🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 



خنده‌ام گرفت از این مبادی آداب بودنش. گفتم:
- مهمونی که نیومدم. بیا کارت دارم.


آمد دوزانو مقابلم نشست و دستانش را گذاشت روی زانوهایش. سرش را جلو آورد و گفت:
- حالا چرا اینطوری اومدین؟

- چون نباید هیچکس ارتباط ما رو متوجه بشه حتی همسایه‌ها. خب حالا اینا رو ول کن، ببین، یه نفر غیر از تو هست که اون کانال خرید و فروش اسلحه رو می‌چرخونه. اون کیه؟

رنگش پرید و دهانش باز ماند. زبانش را کشید روی لب‌های خشکش و آرام گفت: سمیر دیگه!

نگاه عاقل اندر سفیهی به جلال انداختم و گفتم: خودتم می‌دونی منظورم اون نیست. یکیه که با اکانت تو کار می‌کنه.

سرم را کج کردم و چشمانم را ریز. دست کشید میان موهایش.

گفتم: حواست باشه نمی‌تونی بپیچونی. خب حالا قشنگ توضیح بده!


‼️ چهارم: آسمان شام با ایران چه فرقی می‌کند؟

با فاصله بیست متری از خانه‌شان پارک می‌کنم و ترمزدستی را می‌کشم. 

سرم را خم می‌کنم تا در سبزرنگ خانه‌شان را ببینم. یک خانه حیاط‌دار معمولی که گل‌های آبشار طلایی از دیوارهایش بیرون ریخته.

«خب که چی؟» این اولین جمله‌ای ست که بعد از توقف توی ذهنم وول می‌خورد.
نمی‌دانم چی شد که سر از این‌جا در آوردم.

نمی‌دانم اصلاً خانم رحیمی من را یادش هست یا نه. چرا باید یادش باشد؟

من آدم مهمی در زندگی‌اش نبودم. شاید حتی یک آدم نفرت‌انگیز یا مرموز و ترسناک باشم برایش.

خیره می‌شوم به در؛ اما نمی‌دانم چکار کنم.
مثلا بروم زنگ را بزنم و بگویم ببخشید، من مامور پرونده‌ای هستم که چندوقت پیش شما هم درگیرش شدید. عرضم به حضورتان که...

کمیل می‌زند زیر خنده: خیلی خل و چلی عباس.
- می‌دونم. خب الان چه غلطی بکنم؟

شانه بالا می‌اندازد:
- مگه من فرشته راهنمای توام؟ خب خودت تصمیم بگیر مرد گُنده!

با حرص نفسم را بیرون می‌دهم و دوباره خیره می‌شوم به در خانه خانم رحیمی. چه می‌دانم؛ شاید منتظرم بیرون بیاید.
بعد که چه بشود؟ راه بیفتم دنبال دختر مردم؟

کلافه شده‌ام. سرم را می‌گذارم روی فرمان ماشین. یاد حرف ابوالفضل می‌افتم: بین، هرچقدرم قَدَر باشی، توی این قضیه پدرت درمیاد. من تجربه کردم که می‌گم. یک ماه شده بودم ت.مِ سرکار علیه تا بله رو گرفتم.

خنده‌ام می‌گیرد. الان یعنی من واقعاً می‌خواهم  را بگیرم؟ چرا؟

مگر به خودم قول نداده بودم که غیر از مطهره به کسی فکر نکنم؟ اصلا چرا خانم رحیمی؟
چون شبیه مطهره است؟ این هم شاید یک مدل خیانت باشد. این که یک نفر را نه بخاطر خودش، که بخاطر شباهتش به همسر سابقت، دوست داشته باشی.

یعنی در واقع یکی را دوست داری در حالی که با یک نفر دیگر ازدواج کرده‌ای.

این فکرها مثل آبی که از پشت سد شکسته بریزد، سرازیر می‌شود توی مغزم و اعصابم را می‌ریزد بهم. 

انگار اصلاً فکر کردن به مسائل شخصی و خانوادگی به من نیامده. من در همان کارم غرق بشوم بهتر است. 

انگار پرونده‌های سنگین ضدجاسوسی و ضدتروریسم خیلی ساده‌تر هستند در مقابل مسائل شخصی؛ آن هم وقتی پای عشق وسط باشد و بدتر از آن، هنوز اصلاً ندانی عاشقی یا نه؟

سرم را که از روی فرمان برمی‌دارم، خانم رحیمی را می‌بینم که از خانه بیرون می‌آید.😨

دستانم یخ می‌کنند و سرم داغ می‌شود. حس می‌کنم الان است که از این تغییر ناگهانی دما، ترک بخورم!

...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 : ای تاریخ بشکند آن قلمهایی که ننویسند بر این سربازان خمینی چه گذشت. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب📚 در يكي از خاطرات اين📙 كتاب، برادر "شهيده شفاهي" چنين مي گويد : " در خيابان هاي نه
💔 📘 نام کتاب: " سه دقیقه در قیامت " 📝 نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 📑 انتشارات: شهید ابراهیم هادی 📓تعداد صفحات: ۹۶ 📖توضیحات: این کتاب روایتی است از خاطرات یکی از مدافعان حرم که در جریان عمل جراحی برای لحظاتی از دنیا می رود و سپس با شوک در اتاق عمل، دوباره به زندگی برمی گردد؛ اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی سخت است. ✍از جمله کتاب هایی که خوندنش به شدت توصیه میشه ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بیست_و_پنج_آبان روز حماسه ایثار مردم اصفهان #تشییع370 شهید عملیات محرم در سال ۱۳۶۱ از میدان ا
💔 رشادت و جانفشانی برای جمهوری اسلامی ایران از یادها پاک نخواهد شد حتی اگر در آبانِ غیرت ما شعله را شعله‌ور کند ما گر زِ سر بریده می‌ترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم! #۲۵آبان روز 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 سر، خاک شد و نقش خیال تو نرفت خون گشت دل و شوق وصال تو نرفت هر چند ز هجران تو زنگار گرفت ز آیینهٔ دل عکس جمال تو نرفت ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 دستمو بگـــیر #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 رسم است برای رفتن به مهمانی، مرتب و تمیز و شُسته رُفته رفت ولی... معجزه را ببین آنجا که با صورت خاک و خون‌گرفته و بی سر به محضر ارباب می رسد...🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ✨ " مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه " هر خيرى كه به تو رسد از جانب خداست ( نساء) . ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۰۱) وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‌ عَلَيْكُمْ آيا
✨﷽✨ (۱۰۲) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‌ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! از خداوند پروا كنيد آن گونه كه سزاوار تقواى اوست و نميريد مگر اين‌كه مسلمان باشيد. ✅ نکته ها هر كمالى مثل ايمان، علم و تقوا، داراى مراحلى است. مرحله‌ى ابتدايى ومراحل بالاتر، تا مرحله كمال مطلق. در قرآن مى‌خوانيم: «رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» خدايا! دانش مرا زياد كن. و يا در دعاى مكارم‌الاخلاق مى‌خوانيم: «بلّغ بايمانى أكمل الايمان» خداوندا! ايمان مرا به كمال برسان. در اين آيه نيز مى‌خوانيم: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» عالى‌ترين درجه‌ى تقوا را پيشه كنيد. 🔊 پیام ها - مؤمن، هر روز بايد مرحله‌ى بالاترى را بپيمايد. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» - تقواى واقعى، در سايه ايمان به مبدأ ومعاد است. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» - تقوا، رمز حسن عاقبت است. «اتَّقُوا اللَّهَ ... تَمُوتُنَّ ... مُسْلِمُونَ» - ايمان آوردن كافى نيست، با ايمان ماندن لازم است. پايان كار از شروع آن مهم‌تر است. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» - اسلام، نه تنها چگونه زيستن را به ما مى‌آموزد، بلكه چگونه مردن را نيز به ما آموزش مى‌دهد. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» - انسان در سرنوشت وعاقبت خود نقش دارد. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» - اسلام، هم به كيفيّت تقوا توجّه دارد وهم به تداوم آن تا پايان عمر. «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب 📘 نام کتاب: " سه دقیقه در قیامت " 📝 نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 📑 انتشا
💔 📘 نام کتاب : " خودسازی به سبک شهدا " ✍ : نویسنده : " زهرا موسوی " 📑 ناشر : " موسسه حماسه ۱۷ " 📖 توضیحات : ، فقط یک کتاب نیست؛ درس‌نامه‌ای است که معلمانش هستند. ما خودمان هم می‌دانیم که نیازمند ، محاسبه نفس و جهاد اکبر هستیم اما گاهی حس می‌کنیم بدون الگو، راه را بلد نیستیم؛ چه الگویی بهتر از شهدا؟! آن‌ها که از کلاس خودسازی، با نمره قبولی خارج شدند و به سوی بهشت برین پر کشیدند. هفتاد و سه شهید از و گرفته تا و و ، در این کتاب اسرار خودسازی خود را به یادگار گذاشته‌اند. در بخشی از کتاب، درباره شهید آمده است: "می‌گفت هر وقت خواستی از کسی عیب در بیاری، صبح به صبح برو جلو آینه ببین خودت چقدر عیب داری؟! هر وقت هم کردی، برای هر کدومش یه عم یتسائلون (سوره نبا) بخون. بعد از چند وقت که دیدی چقدر به گردنت اومده، دیگه به فکر گناه نمی‌افتی." ... 💞 @aah3noghte💞
⛔️ تکذیب یک شایعه اخیرا در فضای مجازی فیلم وداع شهید از شهدای درگیری با اشرار مسلح در استان مرکزی به‌عنوان شهید مدافع حرمی که پس از ۶ سال پیکرش سالم تفحص شد!!! در حال نشر می‌باشد که از اساس کذب می‌باشد لذا از همه دلسوزان به فرهنگ جهاد و شهادت درخواست می‌گردد تا به این شایعات بی‌اساس توجه ننمایند و اخبار را از مراجع رسمی دنبال کنند ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت57 خنده‌ام
💔


🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 


دستانم یخ می‌کنند و سرم داغ می‌شود. حس می‌کنم الان است که از این تغییر ناگهانی دما، ترک بخورم!


از خانه بیرون می‌آید و در را پشت سرش می‌بندد. انگار مطهره است. همان‌جا جلوی در خانه‌شان می‌ایستد و به کیفش نگاهی می‌اندازد.

با یک دست، چادرش را می‌گیرد که عقب نرود، مثل مطهره. مطهره هم همیشه یا با دست یا حتی با دندان، چادرش را می‌گرفت و نمی‌گذاشت عقب برود.

خانم رحیمی شاید از بودن چیزی در کیفش مطمئن می‌شود و شاید هم گوشی‌اش را چک می‌کند. سرش پایین است.

در کیفش را که می‌بندد، تازه یادم می‌افتد نباید من را ببیند. قبل از این که سرش را بلند کند و رویش را تنگ بگیرد، سرم را کمی پایین می‌برم که نبیندم. هرچند شاید اگر ببیند هم نشناسد.

اصلاً مگر من را چندبار دیده؟ یک بار شاید...آن هم نصفه‌نیمه. من بیشتر او را دیده‌‌ام؛ تقریباً سر هر قراری که با خانم صابری داشته.

رو گرفتنش هم شبیه مطهره است. کمیل داد می‌زند: 
- هوی! کجایی؟ نامحرمه ها!

لبم را محکم گاز می‌گیرم تا به خودم بیایم. آمده‌ام زاغ‌سیاه دختر مردم را چوب می‌زنم که چه بشود؟ 

چقدر من احمقم. چشم می‌بندم و دست می‌کشم روی صورتم. از خودم انتظار نداشتم.

استارت می‌زنم و دیگر نگاه نمی‌کنم به خانم رحیمی که دارد پیاده خودش را می‌رساند به سر کوچه.

به مادر قول داده بودم زود برگردم و چمدان ببندیم. قرار است برویم مشهد؛ بعد از مدت‌ها...

باید بروم این درگیری ذهنی را در حرم حل کنم...ببینم راه حل امام چیست؟

*
مثل مارگزیده‌ها به خودم می‌پیچیدم و در اتاق راه می‌رفتم.

با این که به بچه‌های مرزبانی غرب سپرده بودم کسی کاری به کار قرار تجهیز نداشته باشد و بچه‌های اداره ایلام هم تیم تروریستی را زیر چترشان گرفته بودند، باز هم دلم آرام نبود.

نمی‌دانم چرا؛ اما همیشه باید کاری را خودم انجام بدهم تا خیالم راحت راحت بشود. این هم شاید یک عیب باشد؛ اما چکار کنم؟

برای چندمین بار بی‌سیم را برداشتم و با بچه‌های اداره ایلام ارتباط گرفتم:
- یاسین یاسین عباس...
- یاسین به گوشم.

- اعلام موقعیت؟
- تجهیزشون انجام شده، دارن میرن به سمت شرق. موردی نیست.

- بسیار عالی یاسین جان. هرخبری شد به من اطلاع بده.
- چشم.

بی‌سیم را گذاشتم روی میز و با دو انگشت، پیشانی‌ام را فشردم. چشمان و سرم درد می‌کرد. 

ساعت دو و نیم نصفه‌شب بود؛ اما با این که شدیداً کمبود خواب داشتم، دلم نمی‌خواست بخوابم.

حس بدی بود این که می‌دانستم الان یک تیم تروریستی مسلح دارند در خیابان‌ها و جاده‌های ایران وول می‌خورند.

فعلا نمی‌توانستیم دستگیرشان کنیم؛ چون باید به تیم‌های تروریستی دیگر هم می‌رسیدیم و همه را با هم زیر ضربه می‌بردیم.

جلال قرار بود آمار قرارهای تجهیز را به ما بدهد؛ البته اصل کارش این بود که ما را رساند به سرتیم تجهیزشان؛ همان مرد درشت‌هیکلی که در پارتی دیده بودم.

اسمش حافظ بود؛ اصالتاً ایرانی اما ساکن ترکیه. یکی دو سال می‌شد که برگشته بود ایران برای خرید و فروش اسلحه و تجهیز تیم‌های تروریستی.



- عباس جان نمی‌خوای بخوابی؟

برگشتم به سمت صدا. میلاد بود که داشت صندلی چرخ‌دارش را هل می‌داد به سمت من.

نور آبیِ مانیتور لپ‌تاپش روی صورتش افتاده بود. شکسته‌تر از سنش به نظر می‌رسید.

بعد از حادثه وحشتناکی که سال هشتاد و هشت تجربه کرد و چندماهی به کما رفت، با نذر و نیاز و دعای خانواده‌اش توانست به دنیا برگردد؛ اما بدون پا.
ویلچر نشین شد و دیگر نتوانست به عنوان نیروی عملیات فعالیت کند.


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...