eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 در مقام همین بس که ولےّفقیه زمان، او را اینچنین توصیف کند... «شهید طهرانی مقدم سراپا بود من ۶-۲۵ ساله ایشان را از نزدیک می‌شناسم. خیلی بلندی داشت را می‌دید. یکی از خصوصیات برجسته ایشان بود. یک مدیر طبیعی بود درس مدیریت هم نخوانده بود اما واقعاً یک مدیر بود.» ۱۳۹۰/۰۹/۰۱ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شهادت_هر_شهید_دست_خودش_است... من بہ این نتیجـہ رسیده ام ڪہ شهادت، دست خودمان است...☝️ انتخاب شه
💔 چندماه قبل از محمودرضا یک شب خواب را دیدم. دیدم دقیقا در موقعیتی که در پایان بندی اپیزودهای مستند نشان می دهد. با بسیجی هایی که کنار ماشین تویوتا منتظر هستند تا با او بدهند، ایستاده ام. حاج با قدم های تند آمد و رسید کنار تویوتا. من دستم را جلو بردم،دستش را گرفتم و بغلش کردم. هنوز حاج همت توی دستم بود که به او گفتم: دست ما را هم بگیرید. منظورم برای باز شدن باب بود. همت : دست من و دستم را رها کرد.😒 از همان شب تا مدتی ذهنم درگیر این موضوع شده بود که چطور ممکن است دست در برآوردن چنین باز نباشد.❗️ فکر می کردم اگر چنین چیزی دست نیست پس دست چه کسی است❓ تا اینکه یک شب که در منزل مهمان بودم، خوابم را برای او تعریف کردم. خیلی مطمئن گفت: راست می گوید دست او نیست.☝️ بیشتر تعجب کردم ،بعد گفت: من در خودم به این نتیجه رسیده ام و با یقین می گویم هرکس شده،خواسته که بشود.👌🕊 .☝️ راوی: احمدرضابیضائی 📚تو شهید نمیشوی! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 فقط اسم اتوبان نیست مردم! همت یه جوونی بود که ۳۲ سال پیش سرش رو تو جزیره ی مجنون واسه من و تو داد. همت ''همت" کرد و رفت. بعد از ما چه کرده ایم؟ ✍ گاهی باید شهدا را مرور کرد مثل کتابهایمان وه چه سخت است هنگامه امتحان... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #همت فقط اسم اتوبان نیست مردم! همت یه جوونی بود که ۳۲ سال پیش سرش رو تو جزیره ی مجنون واسه من و
💔 ... در یکی از آخرین دیدارهایش به همسرش گفت: "من به زودی مےروم بدون اینکه کسی بفمد که بود" درست گفت👌 شهید شد! محمدابراهیم آنقدر نمےخواست نازیبائےهای دنیا را ببیند که موقع شهادت، چشمانش را هم به خدا هدیه داد مےخواست با زبان بےزبانی به ما بفهماند همه چیزهای این دنیا ارزش دیدن ندارند!!!! مےخواست بگوید راه منِ همّت با جلسه گرفتن در کاخ سعد آباد فرق دارد!!!!! بگــذریم... شهدا را نشناختیم و تلاشی نکردیم آنها را بشناسیمـ و با این غفلت، خوب به شهدا و راهشان ظلم کردیم.. ... 💕 @aah3noghte💕 ✍این دلشڪستھ قبلا با کمی تغییر در کانال تلگرامی مون منتشر شد
💔 ـ﷽ـ نگاه کن... خوب نگاه کن☝️ ببین کجا زندگی میکنی! اینجا سرزمینی است که در دفاع مقدس، مردان و زنانی فدای آن شدند تا ذره از خاک و ناموسش را ندهد...👉 جوان ها و نوجوانانی که در اوج زیبایی و قدرت بودند و از لذت ها گذشتند و رفتند و آسمانی شدند...😇 این طرف تر را نگاه کن... گفتیم نسل دفاع مقدس! گفتند دفاع مقدسی ها از جنس ما نیستند🙄... ما نسل موبایل و اینترنت و ماهواره و کلش و هزار چیز دیگریم... آن زمان که این ها نبوده، شاید اگر بود آنها هم نمیگذشتند😏 نگاه کن... متولد چه دهه ای هستی؟🤔 دهه شصت؟😍 هم که هم سن تو بود... که رفت و از همه ی خوشی هایش گذشت... با قد و بالای رشیدش... دهه ؟🤔 هم دهه ای تو بود... سرش را داد😔 ... همان افتخار دهه هفتادی ها! همان که از همه چیزش حتی موتورش گذشت.. یا جوان پولدار لبنانی... یا چرا راه دور برویم... اصلا همین آقازاده ای که همه چیزش فراهم بود... خب حالا بهانه ات چیست؟ این ها که هم دهه ای تو هستند... این ها هم که موبایل و کلش و هزار چیز دیگر را مثل تو دیدند... این ها هم که در همین اوضاع و احوال بد جامعه بودند... نه عزیز من.... این ها همه بهانه ست✋... شـــ🌷ــھادت و مےخواهد وگرنه این ها هم بال نداشتند... فقط ((حال))داشتند... شهید که معصوم نیست فقط از سیم خاردار نفسش عبور کرده... بیا قول بده تو هم از سیم خاردار نفست عبور کنی😊 سمج باش💪 میرسی❤️ ...حیفه ها😕 از ما گفتن بود   💕 @aah3noghte💕
💔 بعضی وقتا فکر میکنیم اینکه مقام معظم #رهبری مد ظله العالی فرمودند: جوانان #آتش_به_اختیارند. ما چه کار بزرگی باید انجام بدیم⁉️ چقدرسخت چقدر پرهزینه و.. اما #امروز میخوایم با این جوون آتش به اختیار بودن و #ولایی بودن رو یاد بگیریم. افسر جنگ نرم بودن رو یاد بگیریم، چه جنگ نرم، چه جنگ نظامی. دوستشون میگفتن: #حضرت_آقا که فرمودند: تولید ملی🇮🇷 فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد ویه گوشی #ایرانی گرفت. محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنشو در بیاره. #شور می گرفت تو #هیئت میگفت برا امام حسین کم نذارین❌ حضرت آقا که فرمودند: #شعور حسینی. محمد حسین دیگه این کار رو نکرد روز #عید که بچه ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن: با #شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت✔️ کی گفته ما دیوونه #حسینیم. کاملا هم آدمای عاقل با شعوری هستیم. #عاقلانه عاشق حسینیم (به قول خودش نمیذاشت حرف آقا #شهید بشه بلافاصله اطاعت میکرد) توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات #حضرت_آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود. پای کار بود، #هدف رو در نظر میگرفت و #طرح میریخت و ولایت پذیری اعضا براش اولویت داشت. رو مسئله ازدواج حساس بود. #پیگیر کار همه بچه ها بود حتی وقتی #سوریه بود کم نمیذاشت تا جایی که حاج قاسم #سلیمانی در مورد او گفتن: وقتی او رادیدم گمان کردم #همت است، محمد حسین همت من بود دیگر کسی برای من همت نمیشود یه سوال؛ ماها کجای کاریم⁉️ اینهمه دم از #ولایت میزنیم... با کدوم حرف حضرت آقا آستین بالا زدیم؟ اصلا #همت شدن بلدیم؟ #شھیدمحمدحسین_محمدخانی 💕 @aah3noghte💕
💔 موقع شهادت حاج همت، امام رحمة الله علیه فرموده بودند: «اجازه ندهید خبر شهادتش بین دشمن پخش شود.» چون آنها جایزه ی 10 میلیونی برای سر گذاشته بودند، ولی خوب فردا صبح رادیو📻 عراق شهادتش را تبریک می گفت و خیلی شادی کرد. امام رحمة الله علیه هم دستور دادند مراسمش خیلی با شکوه باشد. وقتی لبنانی ها فهمیدند، چه ها که نکردند. همان موقع یک تابوت خیلی زیبایی منبت کاری شده برایش فرستادند. مردم کُرد که برای تشییع جنازه ی آمده بودند از خاک قبرش برای تبرک می بردند.✨ 🕊 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دی
✍️ ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به قول حاج ؛ هر وقت راهتو گُم کردی ، ببین آتیش دشمن به کدوم طرف داره پرتاب میشه . . . ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب 📘 نام کتاب: " سه دقیقه در قیامت " 📝 نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 📑 انتشا
💔 📘 نام کتاب : " خودسازی به سبک شهدا " ✍ : نویسنده : " زهرا موسوی " 📑 ناشر : " موسسه حماسه ۱۷ " 📖 توضیحات : ، فقط یک کتاب نیست؛ درس‌نامه‌ای است که معلمانش هستند. ما خودمان هم می‌دانیم که نیازمند ، محاسبه نفس و جهاد اکبر هستیم اما گاهی حس می‌کنیم بدون الگو، راه را بلد نیستیم؛ چه الگویی بهتر از شهدا؟! آن‌ها که از کلاس خودسازی، با نمره قبولی خارج شدند و به سوی بهشت برین پر کشیدند. هفتاد و سه شهید از و گرفته تا و و ، در این کتاب اسرار خودسازی خود را به یادگار گذاشته‌اند. در بخشی از کتاب، درباره شهید آمده است: "می‌گفت هر وقت خواستی از کسی عیب در بیاری، صبح به صبح برو جلو آینه ببین خودت چقدر عیب داری؟! هر وقت هم کردی، برای هر کدومش یه عم یتسائلون (سوره نبا) بخون. بعد از چند وقت که دیدی چقدر به گردنت اومده، دیگه به فکر گناه نمی‌افتی." ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #زن ها در جبهه در پشت جبهه، زن ها از مردها #قوی تر عمل کردند. #امام_خامنه_ای #فداےسیدعلےجانم
💔 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی با تبریک هفته بسیج، «همت بلند، خردمندی، درست‌اندیشی و توکل به خدا» را ابزارهای تجربه‌شده برای غلبه بر مشکلات کشور دانستند. ✍️ متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرّحمن الرّحیم هفته‌ی بسیج بر همگان مبارک باد، بویژه بر رویش های تازه و با طراوت بسیجی که همچنان مانند نسل پیش از خود، فرزندان محبوبِ امام راحل عظیم‌الشأنند. عزیزان! جایگاه خود باشید و بدانید که با بلند، و در پرتو و ، و با و به خداوند دانا و توانا، میتوانید در همه‌ی مسائل عمومی کشور و ملت، اثربخش و مشکل‌گشا باشید. این تجربه‌ی چند دهه‌ی ملت ایران است. و السلام علیکم و رحمةالله سیّدعلی خامنه‌ای ۳ آذر ۱۴۰۰ ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 : ما در دوران مبارزه ی خود، هر وقت نام را به یاد می آوردیم و شرح حال او را می خواندیم، نیرو می گرفتیم. او از و و و خود خرج کرد برای اینکه به یک ، هویت و شخصیت و نیرو و اراده ببخشد. این بسیار ارزش دارد.. سالروزشهادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 در فکه کاری ناتمام داشت که می باید انجامش می داد. صدای بچه های گردان کمیل را می شنید که را صدا می زدند « حاجی، سلام ما را به امام برسان. بگو عاشورایی جنگیدیم.» و گریه ی همت را که ملتمسانه سوگندشان می داد « تو را به خدا تماستان را قطع نکنید. با من حرف بزنید، حرف بزنید.» کریم نجوا را می دید که از کنار بچه ها می دوید و می خندید: «بچه ها! دیر و زود دارده، اما سوخت و سوز نداره».... یکی می افتاد، یکی بلند می شد. یک آب می خواست، زمین تشنه بود، آسمان تشنه بود، فریاد عطش کران تا کران را در بر می گیرد... و سید داشت برنامه ی عاشوراییش را می ساخت. ... 💞 @aah3noghte💞