eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #آھ... روز و شبهایمان با یادشان سپری مےشود و قلبمان با ذکرشان، احیا خدایا! خدایا! قلبم را
💔 ... اصلا این من مال خودت!!! خدایا!! اعتراف مےکنم عرضه نداشتم دلم را مثل روز اول نگه دارم بیا بگیرش همه اغیار را از دلم بیرون کن مےخواهم جز عشق خودت و محبینت عشق کسی در دلم نباشد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ. کار خدا اینطوریه که وقتی بخواد کاری بکنه میگه باشه، میشه...🌱 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 چند روز بعد از وداع با بدن شهید، از همسرش پرسیدند چرا آن روز فقط صلوات مےفرستادی؟ پاسخ داد: "جز نور، چیزی نمےدیدم... بےاختیار صلوات مےفرستادم" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‍ !!! اباالفضل با دیدن این عکس و شباهت زیاد به خودش بسیار تعجب کرد و از آنروز که عکسش را دید با او انس گرفت و از خدا مےخواست همچون شهید رحیمی فیض عظمای را نصیبش کند. بالاخره بنی هاشم این نجوای عاشقانه اش را شنید و او را به دوست شهیدش ملحق نمود شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی و شهید حجت الله رحیمی خادم الشهدا شادی ارواح طیبه شهدا و این دو شهید بزرگوار صلوات !!! شک نکن :۶۴/۱۲/۲ :۹۵/۱/۱۸ محل شهادت: سوریه،حلب ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🤲🏻 پروردگارا شکرت به‌خاطر فرصت جدیدی که به من دادی تا مهربان‌تر و عاشقانه‌تر زندگی کنم❣
💔 چه خوش است صوت قرآن ز خود خدا شنیدن ... 💕 @aah3noghte💕
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 📹 ببینید | فیلم کامل روایت شهید سلیمانی از اتاق عملیات حزب‌الله با حضور ایشان و سید نصرالله و عماد مغنیه در آخرین مصاحبه ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آهی کشید و گفت: پسرم گفت "مےخوام برم جبهه تا اسلام بمونه" ... به خدا اینقدر که از دیدن بےحجاب ها آتیش مےگیرم از شهادت پسرم نسوختم!!! مادرشهید عابدیان ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اگر جهان سوم جایےست که مغز زندگی مرفهش در امریکا را به خاطر ، رها مےڪند من برسد به دست منورالفکران غرب زده...! ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت150 تا نیمه‌شب
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



خودش را به سمت من می‌کشد و امیدوارانه‌تر صدایش را بلند می‌کند:
- انت ابنی؟ انت خالد؟(تو پسر منی؟ تو خالدی؟)

یک لحظه می‌مانم چه بگویم. وضع پیرمرد انقدر رقت‌بار است که نمی‌توان بی‌خیالش بشویم و همین‌جا رهایش کنیم.

بشیر و رستم جلو می‌آیند:
- این کیه آقا؟

- نمی‌دونم. ولی دنبال پسرش می‌گرده. نابیناست. مثل این که نمی‌تونه راه بره.

پیرمرد به سختی خودش را جلو می‌کشد تا دستش را برساند به ما؛ چون صدای گفت و گویمان را شنیده است.

دستان لرزان و چروکیده‌اش را روی زمین به دنبال منبع صدا می‌چرخاند و می‌نالد:
- مین؟(کیه؟)

قلبم به درد می‌آید از حال پیرمرد. به بشیر و رستم می‌گویم:
- شما برگردید. منم این بنده خدا رو میارم.

- آقا خطرناکه! چطوری می‌خواید بیاریدش؟

- کاری به من نداشته باشید. شما برید، منم بالاخره می‌رسونم خودم رو.

- اگه گیر بیفتید چی؟

نارنجکی که در جیب لباسم گذاشته‌ام را نشانشان می‌دهم و می‌گویم:
- من اسیر نمی‌شم. اگه برگشتم که هیچی، اگرم برنگشتم حلالم کنید.

بشیر آخرین تلاشش را می‌کند برای منصرف کردن من و بغض‌آلود می‌گوید: شما برگردید آقا. منم اینو میارمش.

شانه‌هایشان را می‌گیرم و هلشان می‌دهم که بروند: زود باشید برید. من مافوق‌تونم، این یه دستوره. خودم میارمش. زود باشید. یا علی!

- ولی آقا...

دوباره تاکید می‌کنم: این یه دستوره! یا علی!

و آرام هلشان می‌دهم. جرات نمی‌کنند مخالفت کنند و می‌روند.
دست پیرمرد حالا رسیده است به پوتین‌هایم.

مقابل ریش و موی سپیدش و حال رقت‌انگیزش تاب نمی‌آورم و روی زمین می‌نشینم.

دوباره زمزمه می‌کند: انت مین؟ خالد؟(تو کی هستی؟ خالد؟)

دستان پیرمرد را می‌گیرم و نگاهی به اطراف می‌اندازم. هرچند این خانه‌ها خالی از سکنه‌اند؛ اما ماندن این‌جا دیگر به صلاح نیست.

می‌گویم: جای لمساعدتک. وین ابنک؟(اومدم کمکت کنم. پسرت کجاست؟)

لبخندی لرزان روی لبش می‌نشیند و دندان‌های پوسیده و سیاهش را می‌بینم.

نیم‌خیز می‌شود:
- ابني من جنود ابوبکر بغدادی. الله یعطیه الف عافیه یا رب.(پسرم از سربازان . خدا بهش سلامتی بده.)

... 
...



💞 @aah3noghte💞