eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ‏{سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ} ‏خدای خوب من! . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ⤷ زِندِگۍمِثلِ‌جَ‌ـلَسِہ‌ۍاِمتِح‌ـٰان‌اَست بـٰارهـٰاغَ‌ـلَط‌مۍنِۅیسیم پـٰاڪ‌مۍڪُنیم ۅدۅبـٰاره‌مۍنِۅیسیم تـٰااینڪِہ‌نـٰاگَھـٰان‌مَرگ‌فَریـٰادمۍزَنَد: بَرگِہ‌هـٰابـٰالـٰا...! حَ‌ـۅاسِمۅن‌هَست..؟؟! ... 💞@aah3noghte💞
💔 هیچکدوم‌از‌ما‌خوشمون‌نمیاد که‌توی‌فیلمی‌که‌ ازما‌گرفته‌شده‌بد‌و‌زشت‌بیفتیم‌یاحرکت‌نامطلوبی کرده‌باشیم...‌و‌خجالت میکیشیم‌اگر‌کسی‌اون‌ویدیوی‌ظبط‌شده‌رو‌ببینه ولی‌چطور‌اهمیتی‌برامون‌نداره‌که خدا‌،افکار‌زشتمو،‌خواسته‌های‌ قلبمو؛و‌لحظه‌به‌لحظه‌نگاهمو‌ میدونه و‌میبینه‌و‌ناراحت میشه... اما‌حاظر به‌اِصلاح کردنشون‌نیستیم ... 💞@aah3noghte💞
💔 - چون چهره صبح، شادمان باش - خدایا، بازم ما اومدیم. سلام!
💔 تا زمانــی‌ که دل‌ِ انسان‌،آلوده‌ به محبت‌ دنیا و هوس‌ها مــی‌باشد، نباید توقع‌ حضور قلب‌ در نمـاز و‌لذت‌ بـردن‌ از عبادات‌ را داشــت.! -استاد‌فاطمی‌نیا‹ره›
💔 تصویری تلخ از «حامد سلطانی» مجری صداوسیما که فرزند و همسرش را در سانحه رانندگی از دست داد 👈حامد سلطانی مجری تجمع «سلام فرمانده» در ورزشگاه آزادی تهران بود. 👈از زمان انتشار خبر تصادف سلطانی و فوت همسر و فرزندش، حملات مخالفان تجمع به او و شادی بابت این مصیبت در فضای مجازی حاشیه‌ساز شده است. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اعضای کانال ... هستیم بر سر مزار شهیدی که نزدیک میشویم به ساعات شهادتش ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت249 - حالشون چط
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 



معجزه...
امداد غیبی...
چیزی که در آن غرق بوده‌ام و با این وجود، باز هم تشنه‌اش هستم...
من می‌مانم و راهروی خالی آی‌سی‌یو.
من می‌مانم و تشنگی شدید برای یک معجزه...

به دو متهم نگاه می‌کنم. خوابیده‌اند روی تخت‌ها؛ به زور مسکن.
 بدیِ رایسین به این است که معمولا علائمش را سریع نشان نمی‌دهد؛ حتی گاه تا بیست و چهار ساعت طول می‌کشد تا قربانی بفهمد مسموم شده؛ وقتی که دیگر کار از کار گذشته است. آن وقت فاصله‌اش با مرگ، تنها چند روزِ دردآور و پر از تهوع و تب و سرفه‌های خونی ست.

نمی‌دانم چندنفر در طول تاریخ با رایسین مسموم شده‌اند و چندنفر جان سالم به در برده‌اند؛ اما این را مطمئنم که رایسین هرچقدر خطرناک باشد، برای خدا چیزی فراتر از یک مخلوق نیست و اثری جز آنچه خدا اراده کند ندارد.
 بدن انسان هم همینطور است؛ مخلوقی ست که مطابق اراده خدا کار می‌کند و به اراده خدا زندگی می‌کند و به اراده خدا می‌میرد.

با این حساب، این که یک نفر از سمِ مرگباری مثل رایسین جان سالم به در ببرد هم، معجزه نیست بلکه عادی‌ترین اتفاق عالم است؛ این که ما اسمش را گذاشته‌ایم معجزه، شاید علتش این باشد که علم بشری مقابلش عاجز است.


- تو کی فیلسوف شدی عباس؟
کمیل این را می‌گوید و می‌خندد. می‌گویم:
- هر آدم عاقلی اینا رو می‌فهمه.

یک نگاه به ساعت مچی می‌اندازم و یک نگاه به دو بیماری که حتما سم دارد بدنشان را از درون متلاشی می‌کند. رسیده‌ام به بن‌بست؛ بن‌بستی که با جسم خاکی نمی‌شود از آن گذشت.
 نیاز به کسی دارم که دستش باز باشد، دعایش گیرا باشد، آزاد باشد... دست به دامان کمیل می‌شوم:
- کمیل، تو یه دعایی بکن.😔

کمیل ابرو بالا می‌اندازد و با بدجنسی لبخند می‌زند:
- آخ آخ آخ... کارت گیر شد نه؟😉

حرص می‌خورم:
- من خیلی وقته کارم پیش تو گیره. خودتم خوب می‌دونی چی می‌گم.

دو انگشت شصت و سبابه‌اش را دوطرف لبش می‌گذارد و سرش را پایین می‌اندازد. آخرین تیری که در کمان دارم را رها می‌کنم:
- کمیل! تو رو به امام حسین یه فکری بکن. تو مگه قول ندادی تنهام نذاری؟ الان به کمکت نیاز دارم.

سرش را بالا می‌آورد و با یک حالت خاصی نگاهم می‌کند، مثل همان وقت‌هایی که از مجلس روضه بیرون می‌آمدیم و چشم هردومان سرخ بود. سکوت می‌کند و با سکوت و همان نگاه خاصش، دلم قرص می‌شود.

اگر سم را از طریق غذا بهشان نداده‌اند، و اگر رایسین برای نشان دادن علائم یکی دو روز زمان می‌خواهد، یعنی قبل از آن سم را به خوردشان داده‌اند...
یعنی هرکس این‌ها را فرستاده، احتمال می‌داده دستگیر بشوند و باید کلک‌شان کنده شود.

ساعت را نگاه می‌کنم؛ دوازده و نیم شب.
می‌روم دنبال دکتر. تا کسی نیست و آی‌سی‌یو خلوت است، باید فکرم را عملی کنم. سراغ دکتر را از سرپرستار می‌گیرم و در پاویون پیدایش می‌کنم.

با چشمان خواب‌آلوده و سرخ، طوری نگاهم می‌کند که با زبان بی‌زبانی بگوید: خودت خواب نداری به جهنم، بگذار منِ بیچاره یک ساعت سرم را زمین بگذارم!

می‌گویم:
- ببینم، این دونفر می‌تونن صحبت کنن؟


چشمان سرخش گرد می‌شوند:
- این وقت شب؟
- بله این وقت شب.


... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول
شهید شو 🌷
💔 گفتم: الان واجب است بروی سوریه؟ گفت: وقتی رهبرمان میگوید باید بروید اسلام را یاری کنید، معنی اش و
💔 گفتم: سوریه خیلی دور است. ماموریت ها طولانی تر است. دسترسی‌مان به تلفن کمتر است.... گفت: ببین عزیزم، برای من هم سخت است ولی به خاطر سلام‌الله‌علیها دارم می‌روم. من یک هفته با خودم فکر کردم از این رفتن چیه؟ سنگهامو با خودم واکندم! نمی‌خوام هواوهوس قاطیش باشه. تکلیفم را با خودم روشن کردم. ان‌شالله‌ که تا آخرش نیتم بماند. او همین‌طور حرف میزد و من اشک‌هایم بی‌اختیار می‌ریخت. راوی: همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
پخش زنده حرم امام رضا علیه السلام تا دقایقی دیگر
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 آه ای شعورِ شعرِ ناب من، سلام ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 کلیپ 🎬 استاد_شجاعی ❗ برای عاقبت‌بخیری، تنها یه راه وجود داره! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آچار فرانسه‌ی گردان کی بود؟ نیرویی که به درد همه کار می‌خورد و بدون اینکه مسئول مستقیم کاری باشد، وقت و بی‌وقت و در همه‌ی شرایط وجودش مشکل‌گشا و سمبل کارآیی و توانایی و هنر بود. باشیم💪 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏الهــی! إِنَّ مَنْ تَعَـرَّفَ بِکَ غَیْـرُ مَجهـول... خـدایا! کاری کن من رو با تـو بشناسـن هرکسـی با رفیقـش شناختـه میشـه :)
💔 قال امام صادق ؏لیه السلام دیدن روی مؤمن عین عبادت است.... پ. ن : و من خالق را شاڪرم برای چشم هایـے ك لیاقت دیدار مومٔنی چون تو رو دارد! رھبرم مقتدای من!!! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‍ ... در طلاييه سه شهيد پيدا كرديم پاهايشان با سيم تلفن كلاف شده بود و دستهايشان از پشت بسته شده بود خاك ها را كنار زدند متوجه شدند استخوانهاي سينه و جمجمه اين بچه ها روي زمين كتاب شده است بعد معلوم شد كه دست و پاي اين شهداي عزيز را قبل از شهادت بستند كنار هم خواباندند 🥀 با شني تانك از روي سينه و جمجمه بچه ها رد شدند... ❓اين نوع جان كندن آسان است ؟ ❓كه انسان تقاضاي بازگشت كند؟ ✅ اينجا سِرّي در كار است كه چنين جان كندن بسيار سخت و دشوار دوباره طلب مي شود.... راوی: مطالب ناب شهدایی را اینجا بخوانید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ای بلاگردان ایران! سینه زخمی به پیش  تیر باران بلا باز از تو مےجوید نشان یادتون از قلبمون پاک نمیشه تصویر که در حادثه تروریستی مجلس در ۱۷ خرداد ۱۳۹۶ به فیض شهادت نایل شد. شهید شورای اسلامی ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت250 معجزه... ام
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 


چشمان سرخش گرد می‌شوند:
- این وقت شب؟
- بله این وقت شب.

- اینا رو به زور مسکن خوابوندیم. بذار دو روز آخر عمرشون راحت بگذره.

- نمی‌شه. شاید اینطوری بفهمم چطور مسموم شدن.

- بفهمی هم فایده‌ای براشون نداره.
و می‌خواهد برگردد داخل پاویون. بازویش را می‌گیرم و برش می‌گردانم:
- به اینا امیدی نیست نه؟
- نه.

- خب پس، بذارید ببرمشون از بیمارستان بیرون.

صورتش سرخ می‌شود؛ جوش می‌آورد انگار:
- تو می‌فهمی چی می‌گی؟

- با مسئولیت خودم.
شاید فکر کنید این کلمه از دهانم پریده برای قانع کردن دکتر؛ اما وقتی گفتم «با مسئولیت خودم»، دقیقا می‌دانستم چه می‌گویم.

در واقع ترجمه این حرفم می‌شود . حتی در این شهر جایی را سراغ ندارم که بدون اطلاع بقیه ببرمشان؛ اما حتی اگر شده ببرمشان هتل هم نمی‌گذارم بیمارستان بمانند. 

دکتر می‌گوید:
- اینا نیاز به مراقبت پزشکی دارن.
- خب شما میاید مراقبت می‌کنید، اگه لازمه یکی دونفر از پرستارها رو هم بیارید.

نمی‌دانم چرا انقدر راحت دارم به این پزشک اعتماد می‌کنم؛ چاره‌ای ندارم.
 اینجا پزشک دیگری نمی‌شناسم و فعلا، رفتن سراغ پایگاه‌های داده و سوابق افراد هم ممکن است شاخک آن نفوذی را که نمی‌دانم کجاست، حساس کند.

قیافه پزشک طوری ست که احساس می‌کنم الان از گوش‌هایش دود بیرون می‌زند.
 دست می‌گذارم روی ریش‌هایم و گردن کج می‌کنم:
- خواهش می‌کنم دکتر. باور کنید نمی‌خوام اذیتتون کنم؛ ولی واقعا لازمه.

باز هم تغییری در چهره‌اش نمی‌بینم:
- من بعد این شیفت مرخصی گرفتم، می‌خواستم آخر هفته با خانواده بریم مسافرت...

- شما می‌دونید من چند ماهه خانواده‌م رو ندیدم؟

خشکش می‌زند. ادامه می‌دهم:
- تازه من کاری نکردم، فقط خونه نرفتم؛ ولی رفیقی داشتم که برای امنیت این کشور، توی ماشین کامل سوخت.
 رفقایی دارم که غریب شهید شدن بدون این که کسی بفهمه. 
منت نیست دکتر، هم من هم رفقام خودمون انتخاب کردیم. حرفم اینه که امنیت مملکت‌مون هزینه داره؛ و همه باید با هم حفظش کنیم.

می‌خواستم بگویم پسر بزرگ خانواده‌ام، پدرم جانباز است، مادرم و خواهر و برادرهایم به من نیاز دارند و نرفته‌ام خانه؛ اما هیچ‌کدام را نگفتم.

راستش در آن چند ثانیه‌ی قبل از گفتن، به سختی کلنجار رفتم با خودم سرِ گفتن یا نگفتنش. در چند صدمِ ثانیه‌ی آخر، به این نتیجه رسیدم که اگر قرار باشد دلش نرم شود، شرح  کافیست.🥀

سرش را می‌اندازد پایین و دست می‌کشد روی چانه بدون ریشش. می‌گوید:
- کجا می‌خوای ببریشون؟

هم خوشحال می‌شوم و هم غافلگیر. جایی سراغ ندارم! خب خدایا؛ به خودت توکل کرده‌ام دیگر... خودت یک راهی نشان بده...

- عباس، چرا کسی مواظب متهم‌ها نیست؟😶
صدای مسعود است که از بیسم داخل گوشم بلند شده.

سر جایم خشک می‌شوم. 😯
مسعود اینجا چکار می‌کند؟
مگر من نگفتم همه بروند؟
 بی‌توجه به دکتر، می‌دوم به سمت آی‌سی‌یو و می‌گویم:
- مسعود تو اینجا چکار می‌کنی؟😒


... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول
شهید شو 🌷
💔 دستِ‌بیمـٰاران‌گرفتن‌برطبیبـٰان‌ۅاجب‌است من‌زِپـٰاُفتـٰاده‌اَم‌دستم‌نمیگیرۍ‌طبیب...؟‌‌'' " أَ
💔 مثلا بری روبروی گنبدش وایستی بگی:آمده ام بنگرم،گریه نمی دهد امان:) +چنین لحظه ای را آرزوست:) " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ‏ما مال خداییم! . ... 💞 @aah3noghte💞