💔
#بسم_الله
ببخشید و چشم بپوشید ،
آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد؟
و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.
سوره نور، آیه ۲۲
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دماذانی
🦋مادرها بوقتش بچه را از شیر میگیرند، بچه مثل ابر بهار اشک میریزد، خبر ندارد مادر برایش چه سفره غذایی پهن کرده،
گرفتن های خدا از این دست است...
#محمدرضارنجبر
💔
#شهید_عباس_دانشگر
خدایا...؛
روحمانازبینرفتهسردرگموبازیچهدنیاییم
توبیدارمانکنتوهوشیارمانکن..!
#ڪلام_شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
نوجون های #۱۴ساله ما امثال #شهید_علی_لندی هستند که ادامه دهنده راه #شهید_مهرداد_عزیزاللهی و #شهید_علیرضا_محمودی هستند نه یه جوجه تازه بدوران رسیده😏😏😏
پس بدونید☝️🏻
واسه نسلی که #علی_لندی رو دیده ، اون پسره و دو تا دخترا الگو نمیشه‼️
#شهید_نوجوان
💞 @shahiidsho💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
#بورس_آمریکا یجوری سقوط آزاد کرده،
آدم فکر میکنه اونجا روحانی رئیس جمهوره😂😂
➕ رَجَـبــــ لو
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت257 - امکان ندا
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت258 کنار دایره محسن شهید، یک دایره میکشم؛ مثل همان شکلی که روی میز محل کارم کشیدم؛ اما این بار داخل دایره علامت سوال نمیگذارم. مطمئنم از وجود یک تیم عملیاتی خطرناک و از همان دایره، فلشی به یک علامت سوال میزنم؛ آن #نفوذی‼️ خب من الان کجای این نمودارم؟🤔 کنار دایره تیم عملیاتی؛ خیلی نزدیک به آن. این دو متهمی که گرفتهام، اعضای خود آن تیم نیستند قطعا؛ اما حتما باید آنها را دیده باشند. خیره به دایره، میگویم: - چرا اومده بودید سراغ من؟😒 صدایم گرفته است و مطمئن نیستم آن را شنیده باشند. تکانی روی تخت میخورند و تند نفس میکشند؛ نمیدانم کدامشان. سوالم را این بار بلندتر تکرار میکنم و صدای نالانی میشنوم: - آقا غلط کردیم...😫😩 - میدونم، ولی الان ازتون عذرخواهی نمیخوام. چرا اومدین سراغ من؟ کی بهتون گفت؟ - ما شرخریم آقا. کارمون اینه که بریم نفله کنیم پول بگیریم. به خدا نمیدونستیم شما چکارهاین... - چه شغل شریفی.😏 آفرین، اونوقت اگه من یه آدم معمولی بودم، راحت نفلهم میکردین و پول میگرفتین و به غلط کردن هم نمیافتادین، نه؟😏 نمیبینمشان و برنمیگردم که ببینمشان. میدانم الان عرق کردهاند، رنگشان پریده و زبانشان را روی لبهای خشکشان میکشند تا جوابی پیدا کنند برای من. میگویم: - من جای شما بودم حداقل یه تحقیق درباره کسی که قرار بوده بزنمش میکردم که اینطوری به فلاکت نیفتم.😏 و باز هم صبر میکنم که ببینم حرفی دارند یا نه. میگوید: - یکی بود مثل بقیه. عکس شما رو داد، گفت چه ساعتایی کجا میرین. قرار شد خودش و دوستاش بهمون کمک کنن شما رو بکشونیم یه کوچه خلوت و... - بکشینم.😏 - آقا به خدا غلط کردیم. نمیدونستیم اینطور میشه... - بهتون گفتن من کیام؟ یا نگفتن چرا باید بکشینم؟ - گفتن سپاهی هستین و پولشونو خوردین. نیشخند میزنم: - اونوقت براتون سوال پیش نیومد که اگه پولشون رو خورده باشم، فقط یه گوشمالی کافیه و لازم نیست منو بکشین؟ مکث میکند؛ چند ثانیه و میگوید: - میدونیم آقا. ما کاری که مشتری بگه رو انجام میدیم، سوال نمیپرسیم.😞 - یعنی هنوزم سفارش قبول میکنین؟ این را میگویم و کوتاه میخندم؛ شاید کمتر بترسند و بیشتر حرف بزنند. یکیشان دستپاچه میگوید: - نه آقا به خدا میخوایم توبه کنیم. - آفرین، توبهتون قبول باشه. اولین قدم برای جبران اشتباهتون اینه که با من روراست باشین. از جا بلند میشوم و برمیگردم به سمتشان. میگویم: - آخرین وعده غذاییتون رو قبل از این که بیاید سراغ من، کجا و چطوری خوردین؟ از نگاهشان پیداست منظور و علت سوالم را نفهمیدهاند. توضیح میدهم: - باید بفهمیم چطور مسموم شدین. یه سم فوقالعاده خطرناک به خوردتون دادن که همین الان هم با معجزه زنده موندین. یکیشان ابرو درهم میکشد: - کی به ما سم داده؟🤨 - منم میخوام همینو بدونم. پس جواب سوالم رو بدین. آخرین وعده غذایی؟ اخم میکند؛ انگار سعی دارد چیزی را به خاطر بیاورد. میگوید: - شام رفتیم پیتزا زدیم. با همون یارو که بهمون سفارش کار داد. - اون براتون خرید؟ - آره. در دلم میگویم بله، خیلی دستودلبازانه سم ریخته داخل غذایتان که بمیرید... میپرسم: - کجا؟ - یه فستفودی توی خیابون انقلاب. صدای باز شدن در حیاط، مکالمهمان را قطع میکند. دست به اسلحه میبرم و جلوی در واحد میایستم. مسعود را میبینم که وارد شده؛ تنها. با تردید دستم را از روی اسلحهام برمیدارم و منتظر میشوم مسعود برسد اینجا. هنوز پا از در داخل نگذاشته که میپرسم: - مشکلی نبود؟ نگاه مسعود روی شکلی که کشیدهام میماند. جلوتر میرود که بهتر ببیندش و میگوید: - نه. کاش زودتر آن شکل را پاک میکردم. مسعود بالای سر شکل میایستد و چند لحظه نگاهش میکند. بعد دوباره برمیگردد به سمت من و در گوشم میگوید: - اون تیم عملیاتی رو بسپر به من. من بیشتر از تو تعقیبشون کردم، یه چیزایی دستم اومده. سرش را میآورد عقب که واکنش من را در چهرهام ببیند. میتواند ناباوری و شک را در چهرهام بخواند؛ #بیاعتمادی را. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#خبر_خوب ...؛؛
کلیپی جذاب و دیدنی از بخشهای مختلف کشتی افراماکس ۲ که به دست مهندسان توانمند ایرانی ساخته شده است👌😎😍*
*ساخت نفتکش توسط ایران در شرایط تحریم و صدور آن به حیاط خلوت آمریکا، ونزوئلا؛ افتخار بزرگی برای ایرانیان است.*
اراده آهنین مهندسان، مدیران و کارگران شرکت صدرا بهترین پاسخ به همه آمران و عاملان جنگ تبلیغاتی علیه کشور عزیزمان بود و این نفتکش نماد «ما میتوانیم» و پاسخی عملی و دندانشکن به کسانی که آیه یأس میخوانند و دائم در پی تحقیر توان ایران و ایرانی هستند.*
👈🏻 آنقدر که ونزوئلا و نیکلاس مادرو به فناوری پیشرفته ایرانی اعتقاد دارند، بسیاری از مسئولین ایران به آن معتقد نیستند. چون دچار استعمارزدگی و خودتحقیری تاریخی هستند.*
مقایسه کنید با مافیای خودرو که اجازه نمیدهد این صنعت بهدست اهلش برسد ...
در برابر #سیاهنمایی های وطن فروش ها، توانایی های ایران رو تا میتونین منتشر کنین
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 گفتم: میگویند سیدسجاد شهید شده!!! گفت: خب شده دیگه! گفتم: به همین راحتی؟! گفت: خب سوریه بوده،
💔
مشهد که بودیم جواد زنگ زد و گفت قرار است اعزام شود #سوریه.
همان موقع رفتم حرم امام رضا علیه السلام فقط امام را به جان جوادشان قسم دادم که بچهام #عاقبتبخیر شود و خودشان مراقب #دین و #اخلاصشان باشند....
راوی: مادر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#شهیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
بله دوستان من
به ما گفتند ورزش سیاسی نیست
اما به وقتش نه تنها سیاسیش کردن
بلکه یک دست لوگوهاشون رو برای قوم لوط تغییر دادن
پ.ن
اگه میبینید در ایران کسی برای حمایت از همجنسگرایان چیزی نمیگه علتش اینه که در همون مرحلهی اول که حجاب اجباری باشه پوز اینا زده شده و اجازه ندادیم از این بالاتر بیان
پروژهای که مصی دنبال میکنه در قدمهای بعدی به همجنسگرایی زن و مرد و ازدواج سفید و دوچرخه سواری لخت ختم میشه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 مثلا بری روبروی گنبدش وایستی بگی:آمده ام بنگرم،گریه نمی دهد امان:) +چنین لحظه ای را آرزوست:) "
💔
مادستخالےآمدھایم،اۍخداۍعشق'!
اذندخولمــانبدہمحضرضا؎؏ـشقˇˇ
- ایبهشتِمن :)!💚
" أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا"
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
#بسم_الله
وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولَىٰ.
و مسلّماً آخرت برای تو از دنیا بهتر است!
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دماذانی
🌺🌿به فکر نمازت باش
مثل شارژ موبایلت!
با صدای اذان بلند شو
مثل صدای موبایلت!
از انگشات واسه اذکار
استفاده کن
مثل صفحه کلید موبایلت!
قرآن رو همیشه بخون
مثل پیامهای موبایلت!
🦋حالا آرامشتو بسنج🦋
🦋اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَة؛
🌺🌿(در برابر حوادث سخت زندگى،) از صبر و نماز كمك بگيريد.
💠 سوره #بقره / آیه ۱۵۳
💔
وسوسهی شیطان، نعمت و رحمت است! چون هر کسی به جایی رسید، در اثر مبارزه با وسوسه در میدان جهاد اکبر بود که پیروز شد..
#آیتاللهجوادیآملی🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت258 کنار دایره
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت259 سرش را میآورد عقب که واکنش من را در چهرهام ببیند. میتواند ناباوری و شک را در چهرهام بخواند؛ #بیاعتمادی را. دوباره سرش را میآورد جلو: - من مواظب اون تیم هستم. تو بچسب به پیدا کردن مینا. اصل کار اونه و پشتسریهاش. و دوباره نگاهم میکند؛ طوری که انگار میخواهد به من بفهماند چارهای ندارم و نقشه او درست است و حتما باید قبولش کنم.😏 بیراه هم نمیگوید...😐 مسعود توانایی لازم را دارد، فعلا هم پاک است و من هم نباید از سوژه اصلی دور شوم. مسعود تامل و سکوتم را علامت رضا میبیند که میگوید: - برگرد خونه امن. نباید کسی مشکوک شه. انگشتم را بالا میآورم و در هوا تکان میدهم به علامت تهدید: گزارش لحظه به لحظه میخوام. سر خود کاری نکن. باشه؟ لبخندی میزند که نمیدانم نشانه رضایت است یا تمسخر: - چشم سرتیم جان!😉 *** خیرهام به صفحات پیامهای مینا و احسان و سعی دارم از میان قلب و بوسههایی که برای هم میفرستند، یک چیز بهدردبخور دربیاورم؛ که نمیشود. دارم میروم توی فکر نذر کردن #صلوات برای باز شدن گره، که گوشی احسان زنگ میخورد و میتوانم تماسش را شنود کنم. شمارهای نیفتاده و این شاخکهایم را حساس میکند. احسان جواب میدهد و بعد از چندثانیه، من در کمال ناباواری صدای زنانهای میشنوم؛ مینا! از جا بلند میشوم و راست میایستم. قلبم تند میزند از شدت هیجان. مکالمهشان را ضبط میکنم. چرا مینایی که حاضر نبود حتی برای احسان پیام صوتی بدهد، حالا با او تماس گرفته؟!🤨 - تولدت نزدیکه عزیزم. مگه نه؟ لهجه خاصی دارد؛ انگلیسی نیست. کلمات را سخت و حلقی ادا میکند، مشابه عربی؛ اما عربی هم نیست. صدایش آشناست...🧐 احسان از شوق، قهقهه میزند: - آره... مگه تو میدونی کِیه؟ مینا ناز و دلبری صدایش را بیشتر میکند: - همون وقتیه که برف میاد. هردو میخندند. مطمئنم این یک مکالمه صرفا #عاشقانه نیست و دارند پیامی #رمزی را رد و بدل میکنند. احسان میگوید: - کادو برام چی میاری؟ - سورپرایزه، خیلی ازش خوشحال میشی. کجا تولد میگیری؟ - یه جای دنج. کِی آماده باشم برای تولد؟ - خیلی زود. کمتر از یه ماه. هردو باز هم میخندند و صدای احسان از شوق میلرزد. یعنی احسان واقعا عاشق این عفریته شده؟ مینا میگوید: - #دوستت_دارم_عزیزم. - من بیشتر. و بدون هیچ کلامی قطع میکنند. انگار دوستت دارم و اینها فقط برای پایان مکالمه بود؛ مکالمهای سرتاسر رمز. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول