eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #خالکوبی پنهان کارےاش همه را مشکوک کرده بود.😒 جزء غواص های خط شکن
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 ۱ اخلاص عجیبی داشت😊 خوش بیان بود و بسیار پر محبت😍.. فهمیدیم حدود ۷کیلومتر از یکی از روستاهای اطراف شهریار به هیئت مےآید و در کارهای هیئت بسیار خالصانه زحمت مےکشد. ☺️ یک روز که عازم جبهه بودیم از ما خواست او را هم ببریم، ماهم یک پرونده الکی برایش درست کردیم و گفتیم : "هر کی ازت پرسید قبلا آموزش دیدی ؟ بگو اوایل جنگ آبادان بودم". و حرکت کردیم برای دوکوهه .😬 در طول مسیر کنار نشسته بودم که حرف از قبل از انقلاب پیش آمد . هوشنگ گفت: « من قبل از انقلاب دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه تهران بودم . اوایل دهه ۵۰ ... بعد از مدتی به گروهک مارکسیستی پیوستم و همان اوایل به خاطر فعالیت های سیاسی از دانشگاه اخراج شدم .🙄 من برای پیروزی این انقلاب خیلی زحمت کشیدم اما به همان شیوه خودم با همان نگرش .😑 وقتی انقلاب پیروز شد اعلامیه مےنوشتم و در جمع مردم مےخواندم: «به نام خلق ایران که شجاعانه پیکار کرد و دژخیم را از کشور بیرون نمود »...☹️ اما مےدیدم مردم به این گونه حرف زدن ، توجهی ندارند . مردم به دنبال امام و بودند و ما حرف از انقلاب توده ها مےزدیم .😒 بعد از انقلاب باز هم باز هم برای ثبت نام رفتم دانشگاه، ثبت نام کنم. اما باز هم به جرم حمایت از گروهک ها اجازه تحصیل نداشتم .🙄 من به خدا و مذهب اعتقادی نداشتم و پدر و مادر و فامیل به خاطر همین عقاید ، مرا طرد کرده بودند .😥 وقتی خانواده طردم کردند... به روستای پدرےام در شهریار برگشتم و مشغول کشاورزی شدم . یک روز نگاهم به خورشید افتاد،🌞 نشستم و به فکر فرو رفتم . - چه کسی این خورشید را این قدر منظم آفریده ؟🤔 -چه کسی آن را این قدر دقیق بالا و پائین می برد؟🤔 با خود گفتم : « خدا به همه مردم نور خورشید را مےبخشد و هیچ کس را به خاطر نافرمانےاش ، از آفتاب منع نمےکند .» تا غروب به این موضوعات فکر‌ مےکردم . من چه کاره ام ؟ این دنیا برای چیست؟ ما کجا هستیم ؟ چه خواهد شد ؟ در میان فامیلی که همه مرا طرد کرده بودند فقط پسر عمویم احمد، مرا تحویل مےگرفت. هرچه سوال داشتم از او پرسیدم و او جواب داد . در آخر گفت: « هوشنگ! دوران مارکسیست تمام شده ! این عقاید دیگه هیچ جایی نداره! بیا یک سفر برو مشهد و از اما رضا (ع) بخواه بهت کمک کنه و از نو، شروع کن » در مشهد خیلی به امام رضا (ع) اصرار کردم دستم را بگیرد و راه را نشانم دهد . داخل حرم وقتی مشغول نماز بودم یک باره احساس کردم سقف حرم باز شد و من کاملا حس کردم یک نور به سمت من آمد و از همان لحظه، آرامش خاصی پیدا کردم .😇😊 ... 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕 📛