eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 👇 ✅یک پسر مذهبی تمایل زیادی به گفتگو با دختر مذهبی دارد و بالعکس... و مذهبی ها بدلیل  بودن و  داشتن، زجر بیشتری از  ها میبرند و چون شمع، ذره ذره ی وجودشان از این وابستگی میسوزد... دلشان گیر یک پروفایل مربعی شکل *دو در دو* میشود... در رویاهایشان  ای میسازند از شخصیت هایی که پشت  ها مخفی شده است... و دلشان را گره میزنند به  ها و  ها و  موجود در آنها... ✨ آری... این یک واقعیت است، واقعیتی تلخ از زندگی مدرن و ماشینی ما... و همه چیز از یک جرقه شروع میشود، سلامی، شکلکی یا هر چیز دیگر... فرقی نمیکند، شکلک لبخند باشد یا غم و غصه و گریه... مهم اینجاست، که شکلک ها  اند،  میزنند،  میکنند و  میشوند!! دزد یک دل و قلب، و قلب، حرم خداست .حَرَمُ.الله...  انسانها تصویر سازی میکنند، از یک لبخند ساده برای خودشان زیباترین تصاویر را میسازند آنگونه که باب میل شان است... در  ، اعمالی را در  عمل مان میبینم و شگفت زده از خداوند سوال میکنیم خداوندا اینها دیگر چیست؟!ما که مرتکب چنین اعمالی نشدیم!! و آنجاست که  را نشان میدهند که ما   بوده ایم،  خلوتشان، و  اوقات و افکارشان. دلی که میبایست حرم امن الهی میبود و ما به ناحق  کردیم، خلوتی که میبایست با خدای خود می داشتند و ما از آنها دزدیدیم، و اوقاتی که باید به  سپری میشد و فکری که به  و  و  مشغول میشد و ما درگیر خودمان کردیم!! دل بردن جرم است، جرمی که خدا نمیبخشد، جرمی که حق الناس است، و اگر حق الله را هم ضایع کند، نارٌ علی نار میشود... بیایید کمی مراعات کنیم، کمی عاقلانه تر رفتار کنیم، و در استفاده از کلمات و شکلک ها کمی دقت مان را بالاتر ببریم. و خوشا بحال آنان که دلشان دزدیده میشود و در عطش دلبستگی میسوزند ،اما صبر میکنند و صبر میکنند و صبر... 😓 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به فـدای حرمـش این قطـعات بدنم به خداونـد قسـم من اویـس قرنـم شهـدا، هم متولـد می شونـد مثل ما اما، نمی میرند مثل ما آنها برای همیـشه می مانند سالروز ولادت شهید امین کریمی تاریخ تولد: ۱./۵./۱۳۶۵ تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۷/۳۰ آرامگاه: استـان مقدس امامـزاده علی اکبـر چیذر(علیه السلام)، پ(۴۸۱) ... 💞 @aah3noghte💞
💔 أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ قلبت را با موعظه کن.. ینی برو بشین پای حرف علما به پند و اندرزشون گوش کن! موعظه گوش کن نهج‌البلاغه | نامه ۳۱ ... 💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 دارم #گاندو میبینم خیلی نتونستم این فصل رو دنبال کنم ولی... قسمت آخرش خیلی عالی بود👌
بابا.... مگه من با آرپیجی زدم ماشین رو ترکوندم؟😅🚙💥 که دادین: خب همین قسمتم نمی دیدی بلکه محمد می موند🙈 منظور من از بودن قسمت آخر، سکانس کارمند سفارت بریتانیای کبیییییر😏 بود
شهید شو 🌷
💔 #آھ... #حسرت بزرگےست آن قدر کوچک باشی که نتوانی #عظمت ائمه معصوم را درڪ کنی اینکه می گویند #ف
💔 ... سیره عبادی ما خیلی هنر کنیم، نصف شب دل از رختخواب می کَنیم؛ اگر خسته و کوفته نباشیم؛ اما حاجی مثل ما نبود. روز، درگیر مبارزه با اشرار شرق بود، دل شب هم بلند می‌شد. از آخر شب که وقت استراحت بود تا اذان صبح چند بار بیدار می شد دو رکعت نافله می خواند و می خوابید. دوباره بلند می شد وضو می گرفت دو رکعت نماز می خواند و می خوابید. یازده رکعت را یکجا نمی‌خواند، بخش بخش می‌کرد مثل پیامبر که نیمه های شب چندین بار برای نماز از خواب برمی‌خاست. 🖋راوی حجت‌الاسلام عسگری امام جمعه رفسنجان 📚 کتاب سلیمانی عزیز، نشر حماسه ✍ اگر یادتان ماند و باران گرفت بحال بیابان کنید بغض را کجا ببریم؟ اشک را کجا بریزیم؟ دل را کجا وا کنیم ؟ در این خفقان بغضِ ما درست است که حقیقی شمایید اما رحمی به حال ما ها کنید خوش مرام ها! دعایی نگاهی تا چند ، روز و شب به یاد شما بودن اما درجا زدن؟ من دیگر توان ندارم😔 می ترسم دیگر نایِ نداشته باشم! می ترسم کم بیاورم! دعا کنید ما هم قول می دهیم به حد وُسعمِان، ادامه دهنده باشیم🥀😔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... این روزهای #خونه_تکونی از تکاندن غبار #گناهان از دل غافل نشویم شاید سخت باشد بخشیدن آ
💔 ... شهادت را مےطلبیم و مےزنیم اما هنوز نفسیم روزی که برای نفست را کردی آن وقت شهیدی!!!! حتی اگر زنده باشی دلیلم صحبت مقتدایم است که مےفرمود: "گاهی شدن آسان تر از زنده ماندن است! اين نكته را و و ، خوب درك مےكنند... گاهی ماندن و و كردن در يك محيط، به مراتب مشكل تر از كشته شدن و شهيد شدن و به لقای پيوستن است"... خدایا! توان بده این نفس را سرکوب کنیم که واقعا است اِنّی اعوذُ بکَ مِن نفسٍ لاتشبَع شهدای اصفهان ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت222 طبیعی نیست
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



انقدر حرفه‌ای و تمیز خودش را گم و گور کرد که می‌توانم قسم بخورم جای دوربین‌ها و نقطه کورشان را از قبل می‌دانست.🤨

از سر شب تا نزدیک دوی نیمه شب، بدون هیچ استراحتی بارها فیلم‌ها را می‌بینم. هزاران بار عقب و جلو می‌کنم.

دیگر حفظ شده‌ام ثانیه به ثانیه‌اش را و حالم از هرچی موتور و دوربین مداربسته و خیابان است بهم می‌خورد.

فایده ندارد؛ این یارو جای دوربین‌ها را می‌دانسته وگرنه ممکن نیست انقدر خوش‌شانس باشد.

می‌دانم پلیس هم دارد دنبال راننده ضارب می‌گردد و در این باره تحقیق خواهد کرد؛ اما احتمالاً به همین نتیجه من خواهد رسید. باید منتظر بمانم ببینم گزارش پلیس و نظر کارشناس آن‌ها چیست.

زدن صالح وقتی از دید آن‌ها همه چیز عادی ست، هیچ دلیلی ندارد جز این که فهمیده باشند ما می‌خواهیم بیاییم جلبش کنیم.

مار سیاه درون سینه‌ام، دور ریه‌هایم چنبره می‌زند و نفسم تنگ می‌شود. انگار می‌خواهد فشارم بدهد و بگوید دیدی گفتم؟

اعصابم از دستش خرد می‌شود و در دل، سرش داد می‌زنم که:
- فهمیدم. باشه! دست از سرم بردار!

دست بردار نیست. تک‌تک اعضای تیم را به دادگاهی در قلبم می‌کشاند و با زبان دوشاخه‌اش بو می‌کشد تا بفهمد کدام یکی نفوذی ست.

دوباره داد می‌زنم:
- نفوذی بودن اتهام بزرگیه! حواست هست؟

هست. حواسم هست که چقدر این اتفاق سنگین است و برای همه‌مان گران تمام می‌شود.

همیشه وقتی همه‌چیز عالی به نظر می‌رسد، یک نفوذی گند می‌زند به همه‌چیز و مثل یک موریانه، بی‌صدا خانه‌خرابت می‌کند.

یک طوری که باید بجای پیگیری تروریست‌ها و جاسوس‌ها، کمر همت ببندی برای گرفتن آن نفوذی که از همه‌شان بدتر است.

سرِ سنگین و پردردم را می‌گذارم روی میز. چشمانم تیر می‌کشند و اشک می‌ریزند از نگاه طولانی به صفحه نمایش. می‌بندمشان بلکه آرام بگیرند. 

به حاج حسین فکر می‌کنم و پرونده سال هشتاد و هشتش. به ترفندهایی که زد برای پیدا کردن .
 به این که خودش تنهایی ایستاد پای حل کردن این معادله چندمجهولی و اصلا نمی‌توانست به ما حرفی بزند و اعتماد کند.

وقتی پای نفوذی می‌آید وسط، تنها می‌شوی چون نمی‌توانی به کسی اعتماد کنی.😔

؛ آن هم بین آدم‌هایی که اصلا نمی‌شناسمشان...

کمیل شانه‌ام را فشار می‌دهد و آرام در گوشم می‌گوید:
- تنها نیستی داداش. من باهاتم.😉

نفسی از سر آسودگی می‌کشم و ماری که در سینه‌ام می‌خزید، راهش را می‌کشد و می‌رود.

کمیل  است و بیش از خودم به او اعتماد دارم. آرام و خسته زمزمه می‌کنم:
- خسته‌م کمیل!

- بخواب. من برای نماز بیدارت می‌کنم.

این را که می‌گوید، با خیال راحت دراز می‌کشم روی تخت و چشم می‌بندم.

هوا سرد است و سوز سردی به صورتم می‌خورد. احساس ضعف می‌کنم؛ انگار سال‌هاست که نه چیزی خورده‌ام، نه خوابیده‌ام و نه آب نوشیده‌ام. 

دارم تمام می‌شوم؛ درد دارد کم‌کم ذوبم می‌کند. دور و برم را تار می‌بینم. زمزمه می‌کنم:
- !

- بیا عباس! زود باش!

همه‌جا تاریک است. کمیل را می‌بینم و پشت سرش راه می‌روم. صدای همهمه می‌آید و شکستن شیشه.

تلوتلو می‌خورم اما دوباره راست می‌ایستم. صدای نفس زدن کسی را از پشت سرم می‌شنوم. صدای خرناس کشیدن یک حیوان و فشردن دندان‌هایش روی هم.

پریشانی از چشمان مطهره بیرون می‌ریزد و به پشت سرم نگاه می‌کند. می‌خواهم برگردم که پهلویم تیر می‌کشد و می‌سوزد.

از درد نفسم بند می‌آید و پاهایم شل می‌شوند. یک چیز نوک‌تیز در پهلویم فرو رفته؛ انقدر عمیق فرو رفته که حس می‌کنم الان است که از سمت دیگر بیرون بزند.

همان نفس نصفه‌نیمه‌ای که داشتم هم تنگ می‌شود. دستی آن چیز نوک‌تیز را از پهلویم بیرون می‌کشد؛ دردش شدیدتر می‌شود.

خون گرم روی بدنم جریان پیدا می‌کند. می‌افتم روی زانوهایم.

کمیل که داشت می‌رفت، می‌ایستد و مطهره می‌دود به سمتم. 

می‌خواهم حرفی بزنم که دوباره یک چیز نوک‌تیز در سینه‌ام فرو می‌رود؛ میان دنده‌هایم.

کلا نفس کشیدن از یادم می‌رود. بجای هوا، خون در گلویم جریان پیدا می‌کند. مطهره دارد می‌دود.

کمیل بالای سرم می‌ایستد و دستش را به سمتم دراز می‌کند:
- بیا عباس! بیا! دیگه تموم شد، دستت رو بده به من!

مطهره می‌رسد مقابلم و زانو می‌زند. فقط نگاه می‌کند. می‌خواهم صدایش بزنم؛ اما بجای کلمه، خون از دهانم می‌ریزد.

کمیل راهنمایی‌ام می‌کند:
- یا علی بگو و بلند شو. وقت نمازه!

- اشهد ان لا اله الا الله...

صدای اذان صبح از جا می‌پراندم و درد را پاک می‌کند از وجودم. این چندمین بار است که این خواب را می‌بینم؟

دیگر مطمئنم تعبیر می‌شود. یک نفر از پشت خنجر می‌زند به من... با این فکر، دوباره ذهنم می‌رود به سمت همان نفوذی مجهول.


... 
...



💞 @aah3noghte💞
 @istadegi
قسمت اول