eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_چهل_و_ششم حاج مهدوے نفس عمیقے ڪشید و با لحن آرومترے گفت: -شرمندتونم.
💔 رمان فاطمہ بهانه بود... من هیچ وقت شهامت گفتن این جملات رو نداشتم چون مدتها بود فراموش ڪرده بودم درد تحقیر شدن رو.. چون مدتها بود مغرورانہ زندگے میڪردم. با اخم از فاطمہ پرسیدم: _از ڪجا باید بریم؟ حالا بهتر شد.!! بگذار من هم مثل خودش باشم. چرا باید او را مخاطب خودم قرار بدم وقتے او ڪوچڪترین توجہے بہ من ندارد! از این بہ بعد با او ڪلامے حرف نمیزنم ڪہ مبادا خداے ناڪرده موجب گناه ایشون بشم!!! فاطمہ ڪہ هرچہ بیشتر میگذشت گیج تر و سردرگم تر میشد نگاهے بہ هردوے ما ڪرد. حاج مهدوے بہ فاطمہ مسیر رو اشاره ڪرد و هر سہ نفر راه افتادیم. ڪنار خیابان ایستاد و با ماشینهایے ڪہ ڪنارپاش ترمز میڪردند درباره ے مسیر و قیمت حرف میزد. فاطمہ با شرمندگے بہ من گفت: _عسل به گمونم میخوان دربست بگیرن. میدونے هزینش چقدر بالا میشہ؟!! من عصبے و سر افڪنده درحالیڪہ دندانهامو فشار میدادم گفتم: -نگران نباش.. فاطمہ با تعجب پرسید:😟 _هیچ معلومہ چتہ؟ چیشده آخہ؟! چرا یڪ دفعہ اینقدر تغییر کردے؟! فاطمہ اینقدر پاڪ و معصوم بود ڪہ نمیدونست بخاطر یڪ این اوضاع پیش امده و حاج مهدوے هم مثل باقے نزدیڪانم منو با بے رحمے قضاوت ڪرده.. پوزخندے زدم و سر تڪان دادم ولے فاطمہ اینقدر دانا و با ادب بود ڪہ سڪوت ڪرد و با اینڪہ میدانست پوزخند من خیلے جوابها در پسش داره چیزے نپرسید! بالاخره حاج مهدوے با یڪ نفر ڪنار اومد و بہ ما اشاره ڪرد سوار ماشین بشیم. وقتے نشستیم هنوز راننده در مورد قیمت حرف میزد -حاج آقا بخدا هیچڪس با این قیمت نمیبرتتون..من بہ احترام لباستون واین دوتا خانوم بزرگوار اینقدر طے ڪردم! حاج مهدوے با خنده ے ڪوتاهے گفت: _ان شالله خدا خیرت بده برادرم. ما هم اینجا مسافریم. خوبہ ڪہ رعایت میهمان میڪنید. بیخود نیست ڪہ مردمان جنوب در مهمان نوازے شهره اند! من ڪہ حسابے همہ ے اتفاقات اخیر ذهنم رو آزار میداد و با رفتار بے رحمانہ ے حاج مهدوے سرافڪنده و تحقیر شده بودم میان حرف آن دونفر پریدم و از راننده پرسیدم: _آقا ببخشید چند طے ڪردید؟ راننده ڪہ جاخورده بود نگاهے از آینہ بہ من ڪرد و  با مظلومیت گفت: _سے تومان!! من چشمهام رو بستم و در سڪوت ماشین از پنجره ے فاطمہ، دست نرم وگرم باد رو مهمون صورتم ڪردم. ڪاش میشد زمان را بہ عقب برگردوند! ڪاش میشد دنیا با من مهربانتر باشد! ڪاش من هم شبیہ فاطمہ بودم!😢 ڪامل و دوست داشتنے و پاڪ! پاڪے فاطمہ او را نزد همگان دوست داشتنے و بے مثال ڪرده بود. اما نہ! من در این دنیا هیچ وقت نتونستم اونجورے ڪہ دلم میخواست زندگے ڪنم. همیشہ نقش بازے میڪردم. 🌹میخوام خودم باشم. رقیہ سادات!🌹 خوابم برد.💤 آقام رو دوباره دیدم. این بار در صندلے شاگرد بجاے حاج مهدوے نشستہ بود. برگشت نگاهم ڪرد. نگاهش مثل قبل سرد نبود ولے سنگین بود. پرسیدم : _هنوز ازم دلخورے آقا؟😢 بجاے اینڪہ جوابم رو بده ، نگاهے بہ چادرم انداخت ویڪ دفعہ چشمانش خندید و گفت. _چقدر بهت میاد..😊 از خواب پریدم..چہ خواب ڪوتاهے!! فاطمہ خواب بود. و حاج مهدوے دستش رو روے پنجره ے باز ماشین گذاشتہ بود وانگار در فڪر بود. بالاخره بہ اردوگاه رسیدیم. راننده مشغول خوش وبش وتعارف پراڪنے با حاج مهدوے بود ڪه بہ سرعت از داخل ڪیفم سے تومن بیرون آوردم و بہ سمت راننده تعارف ڪردم. حاج مهدوے ڪہ از ماشین تقریبا پیاده شده بود و دستانش رو دراز ڪرده بود بہ سمت راننده تا پولش را بدهد رنگ صورتش سرخ شد و با ناراحتے بہ راننده گفت: _نگیرید لطفا. من هم با همون لجاجت پول را روے شانہ ے راننده ڪوباندم و گفتم: _آقا لطفا حساب ڪنید ایشون مهمون من هستند. راننده ے بیچاره ڪہ بین ما دونفر گیر افتاده بود با درماندگے بہ حاج مهدوے و من ڪہ با غرور و ڪمے تحڪم آمیز حرف میزدم  نگاهیے ردو بدل ڪرد و آخر سر بہ حاج مهدوے گفت: _چیڪار ڪنم حاج آقا؟! ... نویسنده: 💕 @aah3noghte💕 🌼
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_چهل_و_هشتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے مالــــڪ اشتـــر با عمـــروعــاص مے جن
💔 ✨ نویســـنده: موقع حرڪت، پاهایمان را بہ زمیـــن مےڪوبیدیم تا ضرباهنگ ڪوبنده ے گــــام هایمان زمیـــن را . جنگ در صفیــن هیچ شباهتــے به جنگمان در بصـــره نداشت در آن جنـگ هر دو گروه، اندڪ بودیم و مقاومت مخالفان ڪہ شہر بصــــره را تصــرف ڪرده بودند، چندان دوام نیاورد اما سپـــاه شــــام، بہ ، بیش از ما بودند. من آن روزها ڪہ جــــوان بودم و داراے قامتـــے بلنــد و بـــازوان ستبـــر؛ بہ راحتــے شمشیــــر خود را به حرڪت در مےآوردم و بے آن ڪہ از شدن مےجنگیدم. هرچہ زمـــان مےگذشت، زمیـــن بہ خون ڪشتہ ها و مجروحيـــن هر دو سپـــاه تر می شد. ڪشته هاے شامیــان بیشتر بود و پیشروے ما در قلــب سپــــاه معاویہ، نشــان از پیروزے ما داشت. عــرق از ســـر و رویــم مي ریخت. گاهے ڪہ فرصتے پیش مےآمد بہ اطرافم نگاه مے ڪردم؛ امــام را مےدیدم ڪہ سوار بر اســب، شمشیـــر اش را بر فـــرق شامیـــان مي ڪوفت. دیــدن امــام و اطمینـــان از زنـــده بودن او بہ من قــوت قلـــب مےداد و من در ڪنار عبــــدالله فرمانده ے شجاعـــم اینڪ در قلــــب سپـــاه شـــام بودیم. آن ها چاره اے جز عقـــب نشینے نداشتند و هر قدمے ڪہ از آنان بہ پس مے نشست، ما بہ خیمہ گاه معاویـــہ نزدیڪتر مےشدیم. اطراف خیمہ گاه او سربازانــش فشرده و منسجم ایستاده بودند تا مانــع نزدیڪ شدن ما بہ معاویـــہ شوند. و وحشـــت را در صـــورت خستہ ے آن ها بہ وضوح مے دیدم. هرچند آن ها با معاویہ مــــرگ ، بستــہ بودند و قصـــد داشتند تا رسیدن بہ مرگ از معاویــہ محافظت ڪنند، اما پیشروے گروه ما ڪہ عبـــدالله سرمســـت از آن شمشیــــر مےزد و رجــــز مےخواند، مــا را به جلو فرا مےخواند تا قرارگاه معاویـــہ را تصرف ڪنیم. هر لحظــہ که می گذشت، به خرگاه سفیـــد و بزرگ معاویــہ نزدیڪتر مےشدیم. دعا ميڪردم با ڪشتہ شدن معاویہ و فرار لشڪریانش، غائلہ ے صفیـــن هرچہ زودتر بہ پایــان برسد اما... پنـج ستــون از فداییان معاویہ، خرگـــاه او را در حلقــہ ے خــود داشتند و ما براے شڪستن این محاصـــره، تــلاش مےڪردیم. ناگہان متوجہ شدیـــم ڪہ پیشروے زیاد باعث شده ڪہ در ے آن ها قرار بگیریم. البتہ بعدها شنیدم ڪہ عقـــب نشینے تعدادے از سربازان ما از جنـــاح راست، باعـــث دور زدن سربــازان شـــام و بہ محاصـــره در آمدن ما شده است. اینڪ بایــد هم از جلـــو هم از پشـــت با دشمن مےجنگیدیم. شرایـــط بہ گونہ اے بــود ڪہ مجال ایستادن و سر از ڪار دیگـــران در آوردن نبــود. فقط صـــداے چڪاچڪ و و بود ڪہ هر دو طرف بر زبان مے آوردند. ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_چهل_و_هشتم 🌿 دلیل روگردانی از حکم خدا 🌿کَلّا بَل سَوَّلَت لَکُم اَنفُس
💔 🌿تقصیرها را به گردن مردم انداختن 🌿هوُلاءِ المُسلِمُونَ بَیني وَ بَینَکَ ، قَلِّدُوني ما تَقَلَّدتُ وَ بِاتّفِاقِِ مِنهُم أَخَذتُ ما أَخَذتُ غَیرَ مُکابِرِِ وَ لامُستَبِدِّ وَ لامُستَأَثِرِِ وَ هُم بِذلِکَ شُهُودُُ این مسلمان ها بین من و تو حَکَم و شاهد باشند، این ها آمدند قلّاده ی خلافت را به گردن من افکندند و به اتفاق مردم گرفتم آنچه را گرفتم ، نه از روی خود بزرگ بینی و تکبّر و استبداد و حبّ جاه و هوای نفس و مقدّم داشتن خود بر دیگران و مردم هم بر این مطلب شاهدند . در اینجا دو نکته قابل تأمل است: اول بحث ابوبکر با حضرت زهرا سلام الله علیها در مورد فدک بود. اجماع مسلمین هم که در مورد غصب فدک وجود نداشت ، پس ابوبکر در واقع می گوید: مسلمین در خلافت من اجماع کردند، پیامبر هم گفته است هر کس خلیفه است باید اموال خلیفه ی بعدی را در دست بگیرد، پس من هم فدک را گ رفتم و لذا اجماع مسلمین در مسئله خلافت را با واسطه قرار دادن آن حدیث مجعول به مسئله فدک سرایت داده و با یک استدلال ظاهری غصب فدک را به اجماع مسلمین نسبت داده است، در حالی که همان حدیث که واسطه در این استدلال است مورد انکار حضرت زهرا سلام الله علیها قرار گرفت، بنابراین نتیجه گیری ابوبکر میان دعوا نرخ تعیین می کند و می خواهد پایه ی خلافت خود را محکم می سازد .در این عبارت ابوبکر سعی می کند به آن جمله حضرت زهرا سلام الله علیها که از آیه ی سوره ی یوسف استفاده نمود و فرمود: بُل سَوُّلَت لَکُم اَنفُسُکُم، یعنی نفس تان شما را گمراه کرد، پاسخ دهد،لذا می گوید: من دنبال جاه طلبی نبودم ، این مردم خلافت را گردن من گذاشتند و من با نظر و اتفاق آنان فدک یا خلافت را گرفتم.در اینجا او از روشی استفاده می کند که امروز هم رایج است، یعنی گاه بعضی ها که می خواهند خلاف حکم خدا و حکم کتاب عمل کنند به اصطلاح امروزی ها توپ را از زمین خود خارج کرده و به زمین مردم می اندازند و می گویند: مردم این طور خواستند، یا رأی مردم این بود. براساس دموکراسی عمل کردیم و مردم هم رأی دادند که خلاف حکم خدا اجرا شود! اینجا هم ابوبکر می گوید: من قبول دارم سخنان تو همه درست است ، اما چون مردم خواستند و حکومت را گردن من گذاشتند عمل کردم . البته این حرف او هم صادقانه نیست،زیرا مردم هرگز به او رأی ندادند، بلکه فقط پنج نفر در سقیفه جمع شدند و در مورد همه چیز تصمیم گیری کردند بعد هم با تهدید و تطمیع و.....مردم بیعت گرفتند. در اینجا حضرت زهرا سلام الله علیها که دید ابوبکر همه ی تقصیرها را به گردن مردم انداخته است رو به حاضران می کند و می فرماید: 🌿سخن پایانی حضرت زهرا سلام الله علیها 🌿فَالتَفَتَت فاطِمَةُ علیها السلام الَی النّاسِ وَ قالَت : مَعاشِرَ النّاسِ المُسرِعَةَ الَی قِیلِ الباطِلِ المُغضِیةِ عَلَی الفِعلِ القَبیحِ الخاسِرِ أفَلا (یتَدَبَّرُون القُرآنَ أم عَلی قُلُوبِِ أَقفالُها )سوره مبارکه محمد آیه ۲۴ کَلا بَل رانَ عَلی قُلُوبِکُم ما أسَأتُم مِن أَعمالِکُم فَأَخَذَ بِسَمعِکُم وَ أبصارِکُم وَ لَبئسَ ما تأوَّلتُم وَ ساءَ ما بِهِ أشَرتُم وَ شَرَّ ما مِنهُ اعتَضتُم لَتَجِدُنَّ وَ اللهِ مَحمِلَهُ ثَقیلاََ وَ غِبَّهُ وَبیلاََ اذا کُشِفَ لَکُم الغِطاءُ وَ بانَ ماوَراءَهُ الضَّراءُ وَ بَدالکُم مِن رَبِّکُم ما لَم تَکُونُوا تَحتَسِبُونَ (وَ خَسِرَ هُنالِکَ المُبطِلُونَ)سوره مبارکه غافر آیه ۷۸ ای مسلمانانی که بسیار سریع به طرف گفته های باطل رفتید و در مقابل کار زشتی که زیان بار است، چشم خود را بر هم گذاشتید ! آیا در قرآن تدبر نمی کنید؟ یا آن که بر دل های شما قفل زده شده است؟ بلکه این کارهای زشت شما است که سبب شد دل های شما را زنگار بگیرد و چشم و گوش شما بسته شود .تأویل بدی کردید و آنچه در عوض گرفتید شرّ است. به خدا سوگند ! بار سنگینی را به دوش گرفتید و عاقبت آن وخیم است زمانی که پرده ها کنار رود ، آن وقت سختی های پشت پرده ظاهر می شود و از ناحیه ی پروردگار چیزهایی بر شما روی می کند که گمانش را هم نمی بردید ، در آنجا است که زیان کار آن هایی خواهند بود که راه باطل را طیّ کردند. با توجه به اینکه ابوبکر توپ را به زمین مردم انداخت و در آن مجلس هم کسی انکار نکرد و همه سکوت کردند پس جا داشت که حضرت مخاطب خود را مردم قرار دهد و به آن ها خطاب کند. ادامه دارد.. ... 💕 @aah3noghte💕