eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت113 می‌دانم پ
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



می‌شود لطف اباعبدالله را جبران کرد اصلاً؟
برای جبرانش همه  را بدهی هم کم است.


- هیچی دیگه، یه ماه بعدش مادرم رو عمل کردن، خوب شد. نه خوبِ خوب ها، ولی دیگه با قرص و دوا جمع شد. دیگه حالش بد نیس. من موندم و نذرم. با خودم گفتم چکار کنم چکار نکنم... خواستم یه کاری کنم که خیلی شاخ باشه، ردخور نداشته باشه.
خب آخه زندگی مادرم رو مدیونشم. یه روز توی باشگاه بحث سوریه شد. خیلی حالشو نداشتم گوش کنم، ولی بعدش رفتم ببینم قضیه چیه. دیدم چی از این بهتر و شاخ‌تر؟😃
 مادرمو برگردوند، من می‌رم برای خواهرش نوکری می‌کنم. حالا درسته خیلی کج و کوله رفتم، ولی بالاخره یه چیزایی حالیم می‌شه. کلی این در و اون در زدم. ننه‌م که فهمید، نگران شد اولش، ولی بعد کلی دعام کرد، با خودش امیدوار شد من آدم بشم. با بدبختی تونستم بیام.

سکوت می‌کند. نگاهش نمی‌کنم؛ چون می‌دانم دوست ندارد ببینم چشمانش پر از اشک شده.

بعد از چند ثانیه، آب بینی‌اش را بالا می‌کشد و می‌گوید:
- می‌دونی، اولش می‌خواستم یه ماه بیام و برگردم. آقا حامد رو که دیدم، خراب  شدم. دلم خواست بازم بمونم. ولی می‌دونی... حالا دیگه اگه آقا حامدم نباشه بازم می‌مونم. آخه می‌بینم هرچی این‌جا بمونم، کاری که امام حسین برام کرد جبران نمی‌شه.

یک نفس عمیق می‌کشد. صدایش کمی می‌لرزد و می‌گوید:
- اصلا می‌دونی داش حیدر، حتی بحث جبرانم نبود، بازم می‌موندم. آخه خرابش شدم، . می‌فهمی اینو؟

اشکم را قبل از این که از مژه‌هایم بیفتد با نوک انگشت می‌گیرم و آه می‌کشم:
- آره...

با سرعت صد و بیست‌تایی که سیاوش می‌رود، خیلی زود به مقر قاسم‌آباد می‌رسیم. نزدیک اذان مغرب است. 

سیاوش می‌گوید:
- منتظر می‌مونم کارت تموم بشه با هم برگردیم.

حاج احمد را در حیاط پیدا می‌کنم و مثل همیشه، سیدعلی پشت سرش ایستاده.

شرط می‌بندم سیدعلی از آن محافظ‌هایی ست که نمی‌شود از دستشان فرار کرد و مطمئنم اوایل کارش، حاج احمدِ بنده خدا را ذله کرده است.

می‌دوم به سمت حاج احمد و می‌گویم:
حاجی...


دستش را بالا می‌آورد و می‌گوید:
- هیس... می‌دونم می‌خوای چی بگی. سلامِت رو نخور!

- سلام!

و صدایم را پایین می‌آورم:
- حاجی، من تازه از شناسایی برگشتم. اینا یه نقشه‌ای دارن برای این چند روزه. تحرکاتشون غیرعادیه.

سرش را تکان می‌دهد: می‌دونم. حسین قمی هم همین رو می‌گه، احتمال می‌ده که می‌خوان حمله کنن.

- چطور؟

- پشت بی‌سیم گفت پهپادهاشون بالای سرمونن دارن شناسایی می‌کنن. یکی از پهپادها رو هم زدن.

- آره، منم امروز دیدم. چاره چیه؟

دستش را می‌زند سر شانه‌ام:
- برگرد پایگاه چهارم.  گفت امشب حتماً می‌زنن به ما.


...
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی می رفتیم برای درگیری، یک شب جواد به من گفت: "ممد! بشین یک گوشه و با خودت
💔 جواد با اراذل رفت و آمد می‌کرد و توی آنها نفوذ می‌کرد و با و جذبشان می‌کرد. به خاطر همین هم اینطوری لباس می‌پوشید؛ ما به او ایمان داشتیم، می‌دانستیم اگر اینطور لباس می‌پوشد، و اعتقادش تغییر نمی‌کند. راوی دایی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞