شهید شو 🌷
💔 #گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا #شهیدمحمودرضابیضائی قسمت اول پاییز سال 60 بود. سال های آغازین جنگ. خ
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شهیدمحمودرضابیضائی
قسمت دوم
اوایل دهه هفتاد بود . تازه به محله جدید رفته بودیم .
پنج شنبه شب ها یک دستگاه اتوبوس می آمد جلوی مسجد ، نماز گزارها راسوار می کرد و می برد مسجد جامع برای دعای کمیل . راه دوری بود . من بیشتر وقت ها درس را پیش خودم بهانه می کردم و نمی رفتم ولی محمود رضا هر هفته با یک شور و شوقی می رفت .
یادم است بار اولی که رفت و بعد از دعا به خانه برگشت گریه کرده بود .
پرسیدم چطور بود ؟
گفت : حیف است آدم این دعا را بخواند ولی نفهمد چه می گوید .
این حرفش توی گوشم مانده است .
هروقت دعای کمیل گوش می دهم محمود رضا می آید جلوی چشمم...
راوی: برادر شهید
#ادامه_دارد...
#خاطره
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 33 رسیدم جلو در خونه عرشیا و زنگو زدم، یکم طول کشید تا درو باز کنه... با آسانسور رفت
🔹 #او_را ... 34
دوستاش خیلی شوخ و بامزه بودن،
موقع خوردن کیک کلی شوخی کردن و خندیدیم،☺️
یه ساعتی به صحبت و مسخره بازی گذشت تا اینکه عرشیا گفت
-دیگه کافیه...
خانومم عجله داره،
بذارید برسیم به آخر برنامه که منم پیشش بدقول نشم😉
با لبخند ازش تشکر کردم،
دستمو بوسید و گفت
-نیم ساعت دیگه هم صبر کنی،تمومه
بلند شد و علیرضا رو صدا کرد،
علیرضا هم گیتارشو برداشت و نشست رو کاناپه ،کنار عرشیا
دستای علیرضا شروع به رقصیدن روی گیتار کرد و لبای عرشیا...
چشات، اوج آرامشه،
نباشی قلب من، نفس نمی کشه
صدات، برام نوازشه،
صدات که می زنم، برای خواهشه
برای خواهشه
می خوام خواهش کنم ازت
همه حواستو به من بدی فقط
می خوام تصدقت بشم
فرهاد تیشه زن تصورت بشم
تصورت بشم
اگه بارون بباره یه چندتا دونه
چه حالی می شم خدا می دونه
چه حال خوبی تو هردومونه
چقدر می خوامت خدا می دونه
چشات نقاشی خداست
میخواستمت بری خدا همینو خواست
هوا هوای عاشقاست
زمین از این به بعد بهشت ما دوتاست
بهشت ما دوتاست
اگه بارونـ بباره یه چندتا دونه
چه حالی می شم خدا می دونه
چه حال خوبی تو هردومونه
چقدر می خوامت خدا می دونه
.....
نمیدونستم چه عکس العملی داشته باشم!
مات عرشیا رو نگاه میکردم...
فکر نمیکردم صدای به این قشنگی داشته باشه!
آهنگ که تموم شد، با صدای دست زدن بقیه به خودم اومدم!
عرشیا با لبخند نگام کرد و گفت
تقدیم به تنها عشق زندگیم❣
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم
با لبخند از عرشیا تشکر کردم
و بعد از خداحافظی اومدم بیرون.
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#کلام_معصوم
#پيامبر_خدا صلي اللہ عليہ و آلہ وسلم ميفرمایند:
شَرُّ الناسِ مَڹ باعَ آخِرَتَہُ بِدُنياهُ،
و شَرٌّ مِڹ ذلك مَڹ باعَ آخِرَتَہُ بدنيا غَيرِهِ💠
❌بدتريڹ مردم ڪسي است ڪہ آخرتش را بہ دنيايش بفروشد؛
⛔️و بدتر از او ڪسي است ڪہ آخرت خود را براے دنياے ديگراڹ بفروشد😱
📚 مڪارم الاخلاق ج ۲ ص ۳۱۹
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
در معرض سِیلـــ یم همه، تا لب قدّوس
ای سبحهی سبحانیِ سبّوح.... کجایی؟
آهنگ عذاب آمده، آب آمده بالا؛
ایمان به تو آوردهایم، ای نوح کجایی ؟
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
امروز جنگ حق و باطل است
جنگ فقر و غنا
جنگ استضعاف و استکبار
جنگ پابرهنه ها و مرفهین بی درد شروع شده است
و من دست و بازوی همه عزیزانی که در سراسر جھان
کوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده اند میبوسم
#امام_خمینی ره
#گروه_های_جهادی
#نوروز۹۸
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین
در این روزا
یادی کنیم از سردار جهادی که
موقع زلزله بم
حتی وقت خوابیدن برای خودش خالی نکرد
و به کمک رسانی مردم مشغول بود...
بعضی مسئولین فعلی، اداتونم نمیتونن دربیارن😏
#هرکسی_لایق_شهادت_نیست
#شهیدحاج_احمدکاظمی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
ـ﷽ـ
نگاه کن...
خوب نگاه کن☝️
ببین کجا زندگی میکنی!
اینجا سرزمینی است که
در دفاع مقدس، مردان و زنانی
فدای آن شدند تا ذره از خاک و
ناموسش را ندهد...👉
جوان ها و نوجوانانی که در اوج
زیبایی و قدرت بودند و از لذت ها
گذشتند و رفتند و آسمانی شدند...😇
این طرف تر را نگاه کن...
گفتیم نسل دفاع مقدس! گفتند دفاع مقدسی ها از جنس ما نیستند🙄...
ما نسل موبایل و اینترنت و ماهواره و
کلش و هزار چیز دیگریم...
آن زمان که این ها نبوده، شاید اگر بود آنها هم نمیگذشتند😏
نگاه کن...
متولد چه دهه ای هستی؟🤔
دهه شصت؟😍
#رسول_خلیلی هم که هم سن تو بود...
#محمد_هادی_ذوالفقاری که رفت و از
همه ی خوشی هایش گذشت...
#مسعود_عسگری با قد و بالای رشیدش...
دهه #هفتادی؟🤔
#محسن_حججی هم دهه ای تو بود...
سرش را داد😔
#محمدرضا_دهقان_امیری ...
همان افتخار دهه هفتادی ها!
همان که از همه چیزش حتی موتورش گذشت..
یا #احمد_مشلب جوان پولدار لبنانی...
یا چرا راه دور برویم...
اصلا همین #جهاد_مغنیه آقازاده ای که همه چیزش فراهم بود...
خب حالا بهانه ات چیست؟
این ها که هم دهه ای تو هستند...
این ها هم که موبایل و کلش و هزار چیز دیگر را مثل تو دیدند...
این ها هم که در همین اوضاع و احوال
بد جامعه بودند...
نه عزیز من....
این ها همه بهانه ست✋...
شـــ🌷ــھادت #همت و #حال مےخواهد وگرنه این ها هم بال نداشتند...
فقط ((حال))داشتند...
شهید که معصوم نیست فقط از سیم خاردار نفسش عبور کرده...
بیا قول بده تو هم از سیم خاردار نفست عبور کنی😊
سمج باش💪
میرسی❤️
#شهید_شو...حیفه ها😕
از ما گفتن بود
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ_اےشھادت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا #شهیدمحمودرضابیضائی قسمت دوم اوایل دهه هفتاد بود . تازه به محله جدید
💔
#گذری_بر_زندگی_شھدا
#شهیدمحمودرضابیضائی
قسمت سوم
معمولا من و محمود رضا در اتاق پذیرایی درس می خواندیم.
پذیرایی ما اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و یا زمانی که قصد درس خواندن داشتیم اجازه ورود به آنجا را داشتیم .
یک شب بعداز نصف شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم قبل من محمود رضا آنجاست اما نه برای درس! داشت نماز می خواند .
آن موقع ۱۳ سالم بود و محمودرضا ۱۰ ساله بود.
جا خوردم . آمدم بیرون و رفتم به اتاق خودم .
فردا شب باز محمود رضا در پذیرایی بود و در حال نماز . چند شب پشت سر هم همین طور بود .
یک شب در نظر گرفتمش ، نمازشب او حدود دو ساعت طول کشید .
صبح بهش گفتم : نماز شب خواندن برای تو ضرورتی ندارد .کمبود خواب پیدا می کنی ! در مدرسه چرت می زنی ! تازه گذشته از آن تو هنوز خیلی سنت پایینه و شاید نماز های یومیه هم بر تو واجب نشده باشد ، چه برسه به نماز شب ، آن هم اینجوری .
صحبت که کردیم فهمیدم یکی از دوستان طلبه اش در مورد فضیلت نماز شب برای محمود رضا صحبت کرده و محمود رضا چنان از حرف های آن طلبه تحت تاثیر واقع شده بود که تا یک هفته مرتب نماز شب را ادامه می داد .
اما به هر حربه ای بود مانعش شدیم و فعلا از نماز شب خواندن منصرفش کردیم !ولی هنوز چهره و حالت زیبای نو جوانانه اش سر نماز شب را فراموش نمی کنم...
راوی برادر شهید
#ادامه_دارد...
اختصاصی کانال آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 34 دوستاش خیلی شوخ و بامزه بودن، موقع خوردن کیک کلی شوخی کردن و خندیدیم،☺️ یه ساعتی به
🔹 #او_را ... 35
عرشیا واقعا سورپرایزم کرده بود!
تا چند دقیقه فکرم مشغول بود!
حتی حواسم از مهمونی فردا شب پرت شده بود،
رسیدم به چهارراه و طبق معمول چراغ قرمز...🚦
همینجور که داشتم اطرافو نگاه میکردم، چشمم افتاد به همون دختر گل فروش!
سریع شیشه رو دادم پایین!
- دختر!
دختر خانوم!
بیا اینجا!
بدون معطلی دوید سمت ماشین و گفت
-عه سلام!شمایید!😅
باز میخواید گل بخرید؟؟
-آره میخرم اما یه شرط داره!
-چه شرطی؟؟
-بیا سوار ماشین شو باهم یه دور بزنیم.
-چی ؟سوار ماشین شما؟😳
نه من نمیتونم!
-چرا؟؟مگه میخوام بخورمت؟؟
فقط میخوام یکم باهم صحبت کنیم!
-نه خانوم نمیشه...
من که شمارو نمیشناسم...
-خیلی خب ،بریم پارک همین خیابون بغلی؟
فقط میخوام چنددقیقه باهم صحبت کنیم.
-اممممم...
چی بگم...
باشه من میرم،شما هم خودت بیا!
-خب بیا سوار ماشین شو دیگه😕
-نه ممنون، من میرم شما خودتون بیاید!
راه افتاد و منم بعد سبز شدن چراغ پیچیدم تو خیابون و رفتم سمت پارک.🏞
تا برسه ماشینو پارک کردم و صبرکردم تا باهم بریم یه جا بشینیم.
از دور که داشت میومد خوب نگاهش کردم.
یه مانتو شلوار گشاد و چروک کرمی رنگ و یه کاپشن مشکی خیلی زشت و بدقواره تنش،
و یه روسری نخودی رنگ سرش بود.
چهره ی بانمکی داشت،☺️
معلوم بود از بس زیر آفتاب بوده اینجوری سیاه شده🙍♀
لبخند شیرینی رو لباش بود.
باهم رفتیم تو یکی از آلاچیقا نشستیم،
هنوز هوا سرد بود🌪
-ببخشید من باید زود برم،هنوز هیچی نفروختم!
چیکارم داشتید؟
-اسمت چیه؟؟
-نگار😊اسم شما چیه؟
-من ترنمم عزیزم
-چه اسم قشنگی😍
خیلی اسمتون نازه ترنم خانوم☺️
-ممنون،اسم تو هم قشنگه!
-ممنون،میشه زودتر بگید چیکارم دارید؟
-خونتون کجاست؟ چندتا خواهر برادر داری؟ کلا میخوام راجع به زندگیت برام بگی!
-برای چی اخه؟
-میخوام بدونم،لطفا بگو...
-خونمون این طرفا نیست،
فقط برای کار میایم اینجا!
پنج تا بچه ایم،منم دختر دومم،
داداش بزرگمم بیست سالشه و....
تو زندانه😞
اون سه تای دیگه هم از من کوچیکترن.
مادرم مرده،بابامم معتاده و الان من نون آور خونه ام...
دیگه چی میخوای بدونی؟؟
با دهن باز داشتم نگاش میکردم...
-تو؟؟
درسم میخونی؟؟
-تا سوم ابتدایی خوندم،بعدش بابام نذاشت برم و گفت باید کار کنی.
داداشمم فرستاد سرکار،که مامورا گرفتنش😢
با تعجب داشتم نگاهش میکردم که گفت
-چیه؟😠
چیشد؟
از بدبختیم تعجب کردی؟؟
فکر نمیکردی کسی تو دنیا باشه که مثل تو بی غم و غصه نباشه؟؟
منو آوردی اینجا که بیشتر بدبختیام بیاد جلو چشام؟؟😡
من باید برم!
من مثل تو بیکار نیستم که بشینم فضولی یکی دیگه رو بکنم و به بدبختیاش بخندم...
-ناراحت نشو!
باور کن اینطور نیست!
فقط خواستم چندتا سوال ازت بپرسم!
-بفرما!فقط زود!باید برم!
-تو چی تو زندگیت کم داری؟
فکر میکنی چی خوشبختت میکنه؟
-همون که تو زیاد داری😏
پول!
-ولی من خوشبخت نیستم...😢
باور کن...
-باشه باور کردم😡
تو چه میفهمی بدبختی یعنی چی...
دیگه سراغ من نیا خانوم😡
تو همون برو به ماشین بازیت برس!
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم،اشکاش مثل سیل رو صورتش جاری شد و بدو بدو رفت....
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک