eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 #ارباب_نوكرتو_درياب😭 انتَ مولا و انا هر چه صلاح است #ـح‌سینــــــــــ‌‌ع‌💕 #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله #آھ‌ارباب #آھ‌زینب #آھ_ڪربلا #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌السلام #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 🔴 تفکرات یک #بسیجی #بسیجی ها با همین تفکر بقول برخی عصر حجری شون #زیردریایی ساختن، #کشتی ساختن ، #پهباد ساختن ، #تانک ساختن ، #ماشین_زرهی ساختن ، #ماهواره فرستادن فضا ، #شهر زیرزمینی زدن ، #پالایشگاه زدن ، #اورانیوم غنی کردن ، #منطقه رو دست گرفتن ، #امنیت ایجاد کردن... #روشنفکرها با تفکرات رو شنفکرانشون چکار کردن جز بفنا دادن و آتش زدن مملکت؟ #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_ششم نسیم با التماس دستم رو گرفت و عین بچه ها نال
💔 داشتیم از مسجد بیرون میرفتیم که با مهربونی بهش گفتم _نسیم جون از این به بعد سعی کن مسجد بدون آرایش بیای. الانم صورتت سیاهه بیا بریم وضوخونه بشورش. داخل وضوخونه رفتیم.داشت صورتش رو میشست که پرسید: _نفهمیدی فاطمه چرا نیومد؟ گفتم:_مریض شده. آه کشید:_خدا شفاش بده.. بی مقدمه پرسید:_دیگه از کامران خبر نداری؟ جا خوردم! !با من من گفتم:🙁 _نههه!! من به کامران چیکار دارم؟ از داخل آینه نگاهم کرد. _خب هرچی باشه یه روزی رفیق بودید..قرار بود ازدواج کنید.. به طرفش رفتم و از ترس آبروم آهسته گفتم: _هیس!اینقدر بلند راجع به گذشته حرف نزن. بعدشم کی گفته ما قرار بوده با هم ازدواج کنیم؟! این تصمیمی بود که اون گرفته بود نه من! او هم آهسته گفت: _ببخشید باید رو خودم کار کنم یک کم متین و آروم حرف بزنم. بعد گفت: _خوش بحالت واقعا!! نمیدونم چی داشتی که اینقدر پسرها و جنتلمنها دنبالت بودن! هی هر دیقه میگفتی بدبختی ولی اتفاقا خوشبخت تر و خوش شانس تر از من یکی بودی.به هرچی اراده کردی رسیدی.. هرچی بچه پولدار بود دنبال تو میومد. در حالیکه.. 🍃🌹🍃 حرفش رو خورد و سرش رو پایین انداخت. حدس اینکه ادامه ی جمله ش چی بوده زیاد سخت نبود. چون بارها با حرص وحسد بهم گفته بود.شاید مهمترین علت بدجنسی نسیم حسادت و بخل بیش از حدش بود.لبخندی زدم و گفتم: _در حالیکه من نه به زیبایی تو بودم نه به خوش تیپیت؟! من بی کس وکار بودم و تو.. دستش رو جلوی دهانم گذاشت و با شرمندگی گفت: _نگو دیگه…ببخشید.. زل زدم تو چشمش و با تمام وجودم گفتم: _نسیم اینی که میخوام بهت بگم شعارنیس ولی بخدا خوشبختی و شانس به این چیزهایی که تو میگی نیست.ناراحت نشو ولی مشکل بزرگ تو اینه که همیشه داشته های خودتو میزاری کنار داشته های دیگرونو میبینی و میخوای..تا وقتی که همش حسرت داشتن خوشبختی ظاهری آدمهای دورو برت رو بخوری احساس خوشبختی نمیکنی.. او لبش رو با ناراحتی گزید. میدونستم که از حرفهام خوشش نیومد.ولی بقول پدرشوهرم بعضی وقتا لازمه بهت بربخوره تا تغییر کنی!! 🍃🌹🍃 خیلی دیرم شده بود. چادرش رو که بهم سپرده بود دستش دادم و صورتش رو بوسیدم و گفتم: _ببخشید باید برم..الان حاج آقا نگران میشن. .. او سریع چادرش رو سر کرد و گفت: _منم دارم میام . دوست نداشتم پدرشوهرم و حاج کمیل اونو ببینند ولی ظاهرا چاره ای نبود.او برخلاف تصورم کنار درب آقایون نیومد و به محض پوشیدن کفشهاش باهام خداحافظی کرد. نفس راحتی کشیدم و خداروشکر کردم. 🍃🌹🍃 اون شب دوباره به فاطمه زنگ زدم. حالش بهتر بود و داشت استراحت میکرد.سر میز شام اتفاقات داخل مسجد رو واسه حاج کمیل تعریف کردم.او در سکوت به حرفهام گوش میکرد و چیزی نمیگفت.من از سکوت او میترسیدم.پرسیدم: _چیزی نمیخواین بگین؟؟! او نگاه معنی داری کرد وگفت: _رقیه سادات جان..شما چرا ملاقات مادر ایشون نمیری؟! من که منظورش رو از سوالش درک نمیکردم گفتم: _خببب… بنظرتون لازمه برم؟ حاج کمیل یک لیوان آب برای خودش ریخت و گفت: _هم لازمه ملاقاتشون برید و هم اینکه لازمه بیشتر از احوالات این دوستتون در این چند ماه باخبر بشید.شاید در تصمیم گیری کمکتون کنه. حس میکردم حاج کمیل از دادن این پیشنهاد دلیل خاصی داره. چشمم رو ریز کردم و به او که داشت خیره به چشمهای من آب میخورد نگاه کردم.پرسیدم: _چرا منظورتونو واضح تر نمیگید؟! او از پشت میز بلند شد و با لبخند گفت: _منظورم واضحه! شما خیلی دانا هستید.قطعا با کمی دقت منظور و مقصود من و درک میکنید. ظرفها رو از روی میز جمع کرد و به سمت آشپزخونه رفت که بلند گفتم: _چشم حاج کمیل!اگر اجازه بدید من فردا به عیادت مادرش میرم.😍🙈 او از آشپزخونه گفت: _احسنت به شما خانوم باهوش و دوست داشتنی من!☺️😍 ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 میگفت "سرباز خمینی، مرد شهادته نه تسلیم" #شهید_علی_اصغر_وصالی فرمانده گروه #دستمال_سرخ_ها ولادت : ۱۳۲۹ - تهران شهادت : ۵۹/۸/۲۸ - تنگه حاجیان آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 قالَ الإمامُ الباقرُ ... دنيا دو ست ؛ كَلِمَةً فِی طَلَبِ اَلْحَلاَلِ وَ كَلِمَةً لِلْآخِرَةِ در طلب ... در تحصيل ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است🥀 دلتنگ به یک نیم نگاه او، زود به زودیم..😔 #شهید_عبدالحمید_سالاری #سالروزآسمانےشدن #شهید_مدافع_حرم #اولین_شهید_مدافع_حرم_هرمزگان #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 میگفت طوری تلاش میکنم که اگه روزی امام زمان علیه السلام یگویند: "یک فرمانده توپخانه میخواهم..." بفرمایند #محمود بیاید #شهید_محمود_رادمهر #سالروززمینےشدن #سالروزولادت #شهید_مدافع_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 پرسید: "تو... از کِی عاشقی؟" خودش از گریه ام فهمید... مدتهاست... مدتهاست... #پلاک #شهدا #شهادت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرار_عاشقی #سلطــانِ قلـبـ♥️ـم یاد حــــرم هواییـم میکنه..😞 #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #امام_رضآی_دلم #دلتنگ_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 چند روز پیش قبل از اینکه اعزام بشه ظهر توی مسجد دیدمش، جلوی آیئنه وضوخونه ایستاده بود داشت محاسنش رو مرتب میکرد. باشوخی بهش گفتم: " محاسنت داره سفید میشه" باهمون چهره خندان همیشگی گفت "اینا که خودبه خود سفید میشه، اونی که سیاهه وباید سفیدش کرد دله" اینو گفت وخندید ورفت.... حالا من موندم بااین دل سیاه و، بادل پاک ونورانی پرکشید ... 💕 @aah3noghte💕