💔
آنقدر زرنگ و با شهامت بود که حاج محمد بروجردی و ناصر کاظمی، وقتی دیدنش به عنوان نفوذی فرستادنش تو حزب کومله.رفت خودش رو در حزب جا کرد و شد مسئول پرسنلی حزب. تمام اطلاعات و اخبار ضد انقلاب رو کامل استخراج کرد. وقتی کارش تمام شد و برگشت سپاه، ضد انقلاب پشت هم شکست میخورد. تمام آمار و اخبار حزب رو تخلیه کرده بود. بعدها فهمیده بودند که او همان محمود کاوه فرمانده نامدار سپاه در کردستان بوده.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_محمود_کاوه
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
#سالروزشهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#jihad
#martyr
💔
بـر سینـه میزنــم که مبـادا درون آن ؛
غیر از حسین خانه کند عشق دیگری!
#لبیک_یا_حسین🌱
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#یہحرفقشنگ💙
مۍگفت کہ:
وقتۍ به کسۍ خوبۍ مۍ کنۍ
برا؎ #خدا بهش خوبی ڪن
برا؎ #خدا دݪشو شاد ڪن
تا اگه یه روزی در حقت بدۍ کࢪد
یه روزی یادش ࢪفت،
یه روزی جبࢪانش نکࢪد
دیگہ فکࢪت ناࢪاحت نشہ
دیگہ #غصہ نخورے...
#راست میگفت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#ثواب_یهویے✨
براے سلامتے وظهور اقامون طبق رقم اخر شارژتون ثواب جمع ڪنین...⚡️
0⃣: ۱۰تا صلواٺ
1⃣: ۳۱۳تا اللهم عجل لولیڪ الفرج
2⃣: ۱۳۰تا الحمدللله
3⃣: ۳۰تا صلواٺ
4⃣: ۴۰تا استغفرالله ربے واتوب الیہ
5⃣: صدقه بده
6⃣: ۶۰ تا صلواٺ
7⃣: ۷۰ تا صلواٺ
8⃣: یڪ ایة الڪرسے
9⃣: هرکار خوبے ڪه همین الان اومد تو ذهنٺ
التماس دعا...🍒
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با اجلاس آموزش و پرورش:
از ملت عزیز ایران تشکر میکنم به خاطر حسن رفتارشان در دههی عاشورا که واقعاً امسال را به عنوان یک پدیده در تاریخ کشور ماندگار کرد.
وجود محدودیتهای شدید ناشی از بیماری و انتشار بیماری و مراقبت از اینکه این انتشار انجام نگیرد، در عین حال حفظ شور حسینی و حفظ مجالس. این مجالس عظیمی که تشکیل شد و حرکت عظیم معنویای که مردم از خودشان نشان دادند.
همچنین از گویندگان محترم، مداحان و مرثیهخوانان محترم و عزیز من واقعاً صمیمانه تشکر میکنم. بنده کسی نیستم که تشکر کنم، به عنوان یک فرد مرید اهل بیت علیهمالسلام و مرید عاشورا، حقیقتاً متشکرم.
۹۹/۰۶/۱۱
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#قرار_عاشقی
آقاۍ امام رضا:
لطفا یڪ¹ بار دیگر مرا راھ بدهید
آقاے من
شاهدید این دلـ تنگ را
این بغضهاے هر روزه را
شب گریہهاۍ بےصدا را
مگر شما کارے کنید آقـا جآن.
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
دنبال دنیایی عاری از #صهیونیست بود...
به قول خودش، آرزو داشت کف پایش بخورد در سرزمینهای اشغالی ...
توفیق #جهاد خواسته بود برا چندین سال...
اما گویی #خدا، خودش دیگر تاب دوری از جوادش را نداشت...
خیلی زود در آغوشش کشید💔.
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
بار خدایا !❤️
از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در علم تو درباره ی من و علیه من تا آخر عمرم ثبت گردیده،🙏
همه گناهانم از اول و آخرش، و عمدی و سهوی، و کم و زیاد، ظریف و باریک و یا جلیل و بزرگش، قدیم و جدیدش، پنهان و آشکارش،😔
و همه ی آن گناهانی که من مرتکب آن می شوم و به سوی تو توبه میکنم. و میخواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستی و همه ی مظالم بندگان را که بر ذمه ی من آمده و تو آن ها را به شماره آورده ای ببخشی؛🙏
زیرا بندگانت برگردنم حقوقی دارند که من در گرو آنها هستم، پس هرگونه و هر زمان که خواستی آن ها را بیامرز ای مهربانترین مهربانان!🌼🤲
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
کار در زینبیه سخت شده بود و حرم در لبهی سقوط بود.
مصطفی بدرالدین اما حاضر به عقب آمدن نبود.
میگفت: جواب امام خامنهایی را چه بدهم...!!
#شهید_مصطفی_بدرالدین
#فرمانده_حزبالله درسوریه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
خاك عالم کـه سرشتند غرض عشق تـو بود
هر کـه خاك ره عشق تـو نشد آدم نیستــ
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
حواست هست
که صبح که بیدار میشویم
در واقع از مرگ زنده شده ایم؟..
هر شب مرگ را لمس میکنیم
و هر صبح زندگی را...
قال رب ارجعون..
میگوید مرا برگردان..
این صبح است
تو را برگرداندم..
حال چه میکنی؟..
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #قسمت_اول قاسم سلیمانی در 20 اسفند ماه سال ۱۳۳۵ در روستای کوهستانی و دورافتاده رابر قنات ملک د
💔
#قسمت_دوم
قاسم سلیمانی به محض بازگشت از مهاباد به ریاست پادگان قدس سپاه در کرمان منصوب شد.
با حمله عراق به خاک ایران، سردار سلیمانی چندین گردان از سپاهیان کرمان را آموزش داد و به جبهههای جنوب اعزام کرد و کمی بعد، خود در رأس یک گروهان به سوسنگرد اعزام شد تا جلوی پیشروی عراق در جبههٔ مالکیه را بگیرد.
سردار سلیمانی در بیشتر عملیات عمدهٔ نظامی دوران جنگ با عراق، شرکت کرد.
با پایان یافتن جنگ در ۱۳۶۷، لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که، از مرزهای شرقی کشور هدایت میشدند.
سردار سلیمانی مورد آشتی نظامی ایران و آمریکا، مشروط به پذیرفتن قدرت نظامی ایران در منطقه خاورمیانه را مطرح کرده است.
پس از آتش بس با عراق، دولت ایران سپاه پاسداران را مأمور مبارزه با قاچاقچیان بزرگ مواد مخدر کرد.
قاسم سلیمانی تا زمان انتصاب به فرماندهی سپاه قدس، با باندهای قاچاق مواد مخدر در نزدیکی مرزهای ایران و افغانستان مبارزه کرد.
#ادامه_دارد
📚 #نرمافزارمدافعانحرم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست..
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
دیر شده بود
▪️بعد از واقعه عاشورا حدوداً سه مرتبه ۳ گروه به ندای هل من ناصرٍ امام حسین علیهالسلام پاسخ دادند.
*ولی دیر شده بود*
👈گروه اوّل توابیّن بودند ؛
همونهایی که روز عاشورا و قبل از اون سکوت کردند ، همگی قیام کردند تقریباً همه کشته شدند. ۵۰۰۰ نفر
*«ولی دیر شده بود.»*
👈گروه دوّم مردم مدینه بودند .
بعد از عاشورا قیام کردند همگی کشته شدند حدود ۱۰۰۰۰ نفر یزیدگفت : لشکری که به مدینه حمله کنه ۳ روز جان و مال و ناموس مردم مدینه برايش حلاله.
آوردهاند اهلبیت امام سجاد(ع) رو در این زمان از مدینه خارج کردند [در یک صحرا] ، تا در مدینه شاهد جنگ نباشند.
*«امّا دیر شده بود.»*
👈گروه سوّم مختار بود که بعد از جنگهای فراوان و کشته شدن حدود ۱۵۰۰۰ نفر شکست خورد و حدود ۷۰۰۰ نفر هم از اسرا گردن زده شدند. مجموعاً حدود ۲۲۰۰۰ نفر کشته شد ،
*«امّا دیر شده بود.»*
مردمی که در مدینه هنگام خروج امام حسین (ع) ، همراهیش نکردند و مردمی که هنگام ورود امام حسین علیه السلام به کوفه کمکش نکردند ،
همه بعدها به کمک امام رفتند
_*«ولی دیر شده بود.»*_
امام سجاد هم استقبال خاصّی از این حرکتها نمیکردند.
*«چون دیر شده بود.»*
حدود ۳۵۰۰۰ نفر کشته شدند .
_*«امّا دیر شده بود.»*_
خیلی فرق هست بین اون ۷۲ نفری که به موقع به یاری امامشون رفتند
با این ۳۵۰۰۰ نفری که بعد از کشته شدن امام قیام کردند.
ما باید مراقب باشیم
از امام خودمون عقب نیافتیم.
_*☝🏼الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ*_
هر که بر ایشان تقدم جوید از دین بیرون رفته و کسى که از ایشان عقب ماند به نابودى گراید.
((سلامتی و فرج امام زمان ارواحنافداه صلوات))
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
مختار: شرط #عشق جنون است
ما که ماندیم مجنون نبودیم...
🎥مختارنامه
#محرم
#مامݪٺامامحسیݩیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#حرف_قشنگ🌱
چرا با #هیاتهــا و #اقــامه عزای امام حسین(ع) مخالفند؟
چون فرهنگ عاشـــــورا و
هیات عاشورایی محل تربیت نسلی همانند #حججـــیهاست!
دشــمن به درستی
متوجه #نقطــــهقوت ما شده است...!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#به امید روزی که.....
یهوشبکه خبراعلام کنه
کروناازجهان رفت....
چمدون هاتونوجمع کنیدبرای پیاده روی اربعین:)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #به امید روزی که..... یهوشبکه خبراعلام کنه کروناازجهان رفت.... چمدون هاتونوجمع کنیدبرای پیاده رو
💔
ولٰا تـَردّنـٰا خائبیـٖن
ولٰا مـِن بابكَ مطـرُودینْ. . 🕊
ارباب...
نگـاه ـمان کن
نگرانیـم نگاه برداری.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
حواس #حکیم_انقلاب به مهدکودکها هم هست
جلوی اجرای #سند۲۰۳۰ را بگیرید
💠 امام خامنه ای حفظه الله:
به این فکر کنیم چرا انقدر طواغیت عالم و فراعنه عالم اصرار دارند که در آموزش و پرورش کشورها گاهی اوقات با سر و صدا مثل سند ۲۰۳۰، نفوذ کنند؟ اصرار آنها به نفوذ به خاطر تاثیر آموزش و پرورش است.
👈دشمن قصد دارد کاری را که بوسیله نظامی از انجام آن ناتوان است، با نفوذ و از راههایی مانند سند ۲۰۳۰ و ساختن انسانهایی تربیت کند که مثل او فکر و اهداف عملیاتی او را پیاده کنند تا زمینه غارت ملتها فراهم شود.
🔹الان هم شنیدهام #سند۲۰۳۰ در گوشه و کنار بوسیله آدمهای ناباب یا غافل دارد اجرا میشود؛ این را باید به طور جدی دنبال کنید.
👈یک مسئله، مسئلهی مهدکودکها و پیش دبستانیها است.
مهدکودکها متأسفانه رها است.
مهدکودکها هم ذیل آموزش پرورش است.
وانگهی وقتی که دستگاه را شما رها بگذارید، دیگران میآیند بچه های مردم را میگیرند، میبرند آنجا و تربیتهای غلط داده میشود.
۹۹/۶/۱۱
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
😷 کادر درمان:
🆗خستهایم از مردمی که:
✅دغدغه شبهای ما هستند؛
☑️و ما دغدغه آنها نیستیم!
🌄 چهره ای تامل برانگیز از کادر درمان
#کرونا
#سلامت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
هیئتتَمآمشُدهَمہِرفتَندوتوهَنوز
بالآیتَلنِشَستہِایوخونگریہمیکُنے !
#یآزِینَب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
یکی از بچه های گردان آب قمقمه اش رو داشت خالی میکرد . . .
فریاد زدم:
ما تو این عملیات کلی باید پیاده بریم!
با یه بغضی آرام گفت:
حاجی خب میخواستین رمز عملیات رو نذارین #یااباالفضلالعباسع |🌱••
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴