eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 #ارباب اگر که تربت ما کربلا شود چه شود؟ که خاک کربـ و بلا قتلگاه معشوق است #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 نوشته هایم هم بےتاب #تُ هستند ! صبــح بخیـر بگو تا صبحـگاهم با عطرِ نفسِت آغاز شود . . . #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#خاطرات_شهید_زنده #جانبازحمیدداودآبادی من در رکاب شمر جنگیدم!😢 من در رکاب رزمنده دلیر اسلام "شمر
جایتان خالی، شب جمعه رفته بودیم عروسی دختر همسایه.😅 اوووووه چه بزن و برقصی بود توی مردانه!🙈 وسط عروسی، یک‌دفعه گریه‌ام گرفت.😐 نه.... یاد شهدا و جنگ و ... نیفتادم. شوهرخواهر عروس، یک جانباز خیلی باحال است که باهاش رفیقم.🤗 جانباز اعصاب و روان.😔 حالش خیلی داغون است. از آسایشگاه آورده بودنش عروسی بلکه شاید کمی حالش بهتر شود.😞 وقتی جوانها داشتند وسط سالن می‌رقصیدند، یک‌دفعه بلند شد.😯 شاید دور و بری‌هایش ترسیدند که قاطی کند و مجلس را بریزد به هم.😥 خب حق هم داشتند. وقتی قاطی می‌کند، هیچ‌کس را نمی‌شناسد.😰 بلند شد رفت وسط حلقه، به داماد که نزدیک شد، آرام دست‌هایش را از هم باز کرد... سعی کرد با همه‌ی درد و حال خرابش بخندد، دست‌هایش را چرخاند، چند لحظه زور زد، بدنش را تکان داد که مثلا دارد می‌رقصد. رفت جلوی داماد، شاباش را بهش داد و تبریک گفت. وقتی زیر بغلش را گرفتند و آوردند روی صندلی نشاندنش، یک لبخند قشنگی روی لبانش بود که حاکی از رضایت دلش داشت.😌 چی‌کار می‌توانستم بکنم جز گریه؟ درسته خراب شدم، سنگ که نشدم!😭😭 تا حالا از دیدن رقص هیچ‌کس، گریه‌ام نگرفته بود اما سه بار با دیدن رقص دیگران، سوختم و گریستم!😭😫😩 👈صحنه‌ی اول متعلق به فیلمی مستند بود از اردوگاه اسرای مفقود ایرانی که جنایتکاران صدامی، به آنها وعده داده بودند اگر برقصید، اجازه می‌دهیم نامتان در لیست اسرای صلیب‌سرخ ثبت شود. تعدادی بالاجبار پذیرفتند. چون تا زمانی که در لیست اسرای صلیب‌سرخ ثبت نشده بودند، هر بلایی بعثی‌ها سر آنها می‌آوردند و حتی تعدادی را مظلومانه به‌شهادت رسانده بودند. زدند و رقصیدند.😭😞 (بعدها آن فیلم مستند و تلخ را که به مسعود ده‌نمکی دادم، شد دستمایه‌ی ساخت فیلم اخراجی‌های 2) 👈صحنه‌ی دوم رقص تعدادی از جانبازان اعصاب و روان در آسایشگاه ... بود. دورهم نشسته و الکی‌خوش، می‌زدند و می‌رقصیدند که ما فراموش‌شان کنیم!😔 👈صحنه‌ی سوم هم این بود که اول تعریف کردم. تا حالا فکر نمی‌کردم با دیدن رقص دیگران گریه‌ام بگیرد! رقصی چنین میانه میدانم آرزوست! حمید داودآبادی 16 دی 1397 💕 @aah3noghte @hdavodabadi
💔 دیگـہ ڪمـ آوردم آقا خیلے زمـین خوردم آقا اگہ نگـیری دستمو اینروزا من تنہـا میشمـ.... #نسئل_الله_منازل_الشهداء #پروفایل😍 #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #محسن۳ دیگه وقتی کسی سر به سرش مےذاشت فحش نمےداد!!!😶 و مےگفت: «ولم
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۴ محسن گفت: " تو این سه روز که تنها بودم خیلی فکر کردم به گذشتم،😰 آیندم،😱قبر، قیامت😨😰 گفتم: «یه روزی این دنیا برای من تموم میشه !😕خب چیکار کردم؟😓 اگه بگیم قبر و قیامت دروغه که هزار دلیل هست که راسته!😰😨 پس باید یه فکری کنم.» شروع کردم به خوندن و قول دادم که دیگه دور خلاف نچرخم و فحش ندم .»😐 خرداد۱۳۶۷بود و زمزمه های و ... یک روز اعلام کردن گردان مسلم ابن عقیل به خط اعزام شود. در طول مسیر، محسن به من گفت: «حاجی!می ترسم..😨😰 می ترسم یه روز این جنگ تموم بشه و من برگردم سراغ همون رفیقام و همون کارام .😔 گفتم: «نه محسن جون! تو دیگه آدم درستی شدی😙» توی خط برای من وصیت می کرد مثلا می گفت: «از بابام و خانوادم حلالیت بطلب.»😔😶 خلاصه در طی دو روز حضورمان در خط پدافندی ، فقط یک دادیم که آن هم محسن بود . 😔 وقتی برای تشییع محسن به محله تهران رفتم، همه از من جزئیات شهادتش را مےپرسیدند....🤔 هیچ کس فکر نمیکرد او شهید شده باشد.😏 میگفتند: «شما مطمئن هستی محسن نشده؟😏 خودت دیدی شهید شده؟ 😁😉 و من به کار خدا فکر مےکردم چطور یک بنده خدا با تفکر صحیح از مسیر جهنم به سوی بهشت برگشت... ۳نقطه 📚...تاشهادت 💕 @Aah3noghte💕
💔 تقصیر یوسف نیست ڪـہ #دلـبر به دنیـا آمـدھ #فداےسیدعلےجان❤️ #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(١) پاره کردن تمثال امام خمینی رحمت الله علیه در ر
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(٢) ایـجاد تلاطم و گرفتن آرامش از مردم #ادامه_دارد... #اندکی_سیاسی #بصیرت #ولایت #فریب #نفوذ 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهیدمدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_سی_و_پنج من گاو نیستم ب
به قلم شهید مدافع حرم اولین نماز چند هفته، حفظ کردن نماز و تمرینش طول کشید😅 … تک تک جملات عربی رو با ترجمه اش حفظ کرده بودم … کلی تمرین کردم … سخت تر از همه تلفظ بود🙄 … گاهی از تلفظ هام خنده ام می گرفت … خودم که می خندیدم بقیه هم منفجر می شدن😂😂😂 … می خواستم اولین نماز رو توی خونه خودم بخونم … تنها … از لحظه ای که قصد کردم … فشار سنگینی شروع شد … فشاری که لحظه لحظه روی قفسه سینه ام بیشتر می شد😣 … وضو گرفتم … سجاده رو پهن کردم … مهر رو گذاشتم … دستم رو بالا آوردم … نیت کردم و … الله اکبر گفتم … هر بخش رو که انجام می دادم همه گذشته ام جلوی چشمم می اومد … صحنه های گناه و ناپاک🔥 … هر لحظه فشار توی قلبم سنگین تر می شد … تا جایی که حس می کردم الان روح از بدنم خارج میشه … تک تک سلول هام داشت متلاشی می شد😫😩 … بین دو قطب مغناطیسی گیر کرده بودم و از دو طرف به شدت بهم فشار می اومد … انگار دو نفر از زمین و آسمان، من رو می کشیدند😰 … چند بار تصمیم گرفتم، نماز رو بشکنم و رها کنم … اما بعد گفتم … نه استنلی … تو قوی تر از اینی … می تونی طاقت بیاری … ادامه بده … تو می تونی … وقتی نماز به سلام رسیده بود … همه چیز آرام شد … آرام آرام … الله اکبرهای آخر رو گفتم اما دیگه جانی در بدن نداشتم … همون جا کنار مهر و سجاده ام افتادم … خیس عرق، از شدت فشار و خستگی خوابم برد … از اون به بعد، هرگز نمازم ترک نشد … در هر شرایطی اول از همه نمازم رو می خوندم😍 … حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت … صبح عین همیشه رفتم سر کار … ولی مشتری اون روز خیلی خاص بود … آدمی که در بخش بزرگی از خاطرات قبلم شریک بود… .😔 – اوه … مرد … باورم نمیشه … خودتی استنلی؟ … چقدر عوض شدی ….🤔😳 کین بود … اومد سمتم … نمی دونستم باید از دیدن یه دوست قدیمی بعد از سیزده، چهارده خوشحال باشم یا نه؟… . بعد از کار با هم رفتیم کافه … شروع کرد از زندگی و دزدی های مسلحانه و بزرگش، دلالی و قاچاق اجناس مسروقه تعریف کردن … خیلی خودش رو بالا کشیده بود … .😏 – هی استنلی، شنیده بودم رفتی توی کار مواد و خوب خودت رو کشیدی بالا اما فکرش رو هم نمی کردم یه روزی استنلی بزرگ رو گوشه یه تعمیرگاه ببینم که داره ماشین بقیه رو درست می کنه … همیشه فکر می کردم تو زودتر از من به پول و ثروت میرسی … شایدم من یه روز ماشین تو رو درست می کردم😁😏 … نفس عمیقی کشیدم … +ولی من از این زندگی راضیم 😌… – دروغ میگی … تو استنلی هستی … یادته چطور نقشه می کشیدی؟ … تو مغز خلاف بودی … هیچ کدوم به گرد پات هم نمی رسیدیم … شنیده بودم بعد از ورود به اون باند، خیلی زود خودت رو بالا کشیده بودی و با بزرگ ترها می پریدی … حالا می خوای باور کنم پاک شدی و کشیدی کنار؟ … اصلا از پس زندگیت برمیای؟😏 … – هی گارسن … دو تا دام پریگنون🍷 … نگاه عمیقی بهش کردم و به طعنه گفتم😏 … پولدار شدی … ماشین خریدی … شامپاین 300 دلاری می خوری … بعد رو کردم به گارسن … من فقط لیموناد می خورم 🍸… – لیموناد چیه ؟ … مهمون منی … نیم خیز شد سمتم … برگرد پیش ما … تو برای این زندگی ساخته نشدی استنلی😉… کلافه شده بودم … یه حسی بهم می گفت دیدن کین بعد از این همه سال اصلا جالب نیست😑 … شروع کرد از کار بزرگش تعریف کردن … پول و ثروت … و نقشه دقیق و حساب شده ای که کشیده بود … نقشه ای که واقعا وسوسه انگیز بود 😈… 🔵🔵پ.ن: بنده از نویسنده داستان پرسیدم که چرا برای استنلی خواندن نماز اینقدر سخت بود ایشون فرمودند به خاطر اینکه استنلی حرامزاده بوده و شیطان مستقیما در بسته شدن نطفه ش نقش داشته. وقتی چنین افرادی از صف شیطون جدا میشن و میخوان کار خوبی انجام بدن براشون خیلی خیلی سخته ، چون براشون یه جنگ محسوب میشه با شیطان .. به هر میزان که قدرت روحی شون قوی تر باشه و عمق مسیر توبه بیشتر باشه فشار بیشتری رو تجربه می کنن چون کل صفوف شیطان برای برگشت اونها تجهیز میشن… ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خبرَت هست که هرشب دلِ من می‌میرد؟! غمِ عشـقِ تو، مـرا سخــت بغل می‌گیرد .. نازدانه #شهیدمحمدفانوسی #دلتنگے 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدجوادعنایتی_بیدگـلی 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #اربابم_اباعبدالله تاخـیمہ‌ے #تقرّب تو پرڪـشیده ایم تو #نور محض و ما ز تبار سپیده ایم آقا اگر مَصارِعُ عُشّاق #ڪــربلاسٺ در #عاشقے بہ منزل آخر رسیده ایم #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 بنويسيد كه پروانه شدم پـــر بدهم نوبت من شده تا پاے دلم سر بدهم اينكه غم نيست تنم غرق جراحت باشد حرم حضرت زينب به سلامـتــــ باشد... #شهیدجوادمحمدی #مدافع_حرم #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 گریه های سرداران و برای رفیق قدیمی خود، سردار شهید حاج الحمدلله هنوز امید هست انگاری بازه درِ شهادت ... 💕 @aah3noghte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 برای توئی که نمےشناختمت... آن روز هم بارانی بود همه زیر بارانی که ریز و تند مےبارید، منتظر آمدن پیڪر شهدا بودند جایی درست کنار رفیق قدیمی برایت آماده کرده بودند در کنار .. نمےشناختمت اما نبودنت، تلخی عجیبی داشت آن روز هم غمی عجیب بر دل سنگـینی مےکرد و انگار هر سال باید این تلخی، تکرار شود... راستی حاج احمد! در نجـواهایت با حضرت زهرا (س) چه گفتی که تو را اینقدر زود به رفقای شهیدت رساند... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #محسن۴ محسن گفت: " تو این سه روز که تنها بودم خیلی فکر کردم به گذشت
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 در شهر نجف به دنیا آمده بود و عاشق پول و شهرت و ... یک باره سر از ارتش در آورد و شد: 😎 اما این سرهنگ بعثی، بسیار به پدر و مادر اش احترام مےگذاشت... هنگام جنگ ایران و عراق، مثل بقیه نظامیان عراقی، مجبور شد به خطوط نبرد اعزام شود... در اولین مرخصےاش که به خانه آمد، پدر و مادرش اعتراض کردند که "چرا با ایرانےها مےجنگی"؟؟؟😠😡 مادرش گفت: "اگه به جنگ با آنها ادامه نمےکنم"...😡😡 جناب سرهنگ هم سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمےگفت😔 اما فکر مےکرد که از جبهه فرار کند حتی اگر اعدام شود...😱 چند روز بعد که به خطوط نبرد اعزام شد، خودش را به خط مقدم رساند😏 یک روز صبح، یک پارچه سفید برداشت🏳 و با سرعت به سمت نیروهای ایرانی دوید🏃🏃 و شد... خوبی هم به مسئولان سپاه داد و بعد از مدتی با که از نیروهای عراقی تشکیل شده بود، به نبرد با حزب بعث عراق پرداخت...☺️ بعد از پایان جنگ ایران و عراق، صدام به حمله کرد و بعد از مدتی هم امریکا، مناطقی از عراق را تصرف کرد... فرصت خوبی بود تا سرهنگ به کشورش برگردد و بر ضد صدام مبارزه خود را آغاز کند...🙂 او که با رفقایش در روستایی مخفی شده بودند، هر از گاهی ای بر پیکر حزب بعث که در کربلا و نجف مستقر بودند، وارد مےکردند💪 در یکی از این عملیات ها، سرهنگ و سه نفر دیگر از دوستانش به در اطراف نجف حمله کردند 💥و پس از به هلاکت رساندن چند بعثی، سرهنگ هم به رسید😇 دوستانش پیکر او را در به خاک سپردند... ۳نقطه 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕
💔 مصداقِ عاشقانه های دلم فرق میکند ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مـنمـ آن عاشـــ💕ــقِ عشقتـــ ڪہ جـز ایـن ڪار ندارمـ 😍 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(٢) ایـجاد تلاطم و گرفتن آرامش از مردم #ادامه_دا
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۳) خسـارت بـہ اموال عمـومے #ادامه_دارد... #اندکی_سیاسی #بصیرت #ولایت #فریب #نفوذ 💕 @aah3noghte💕
💔 اگرصوتی راڪہ دقایقی #قبل_از_سقوط ضبط کرده اند شنیده باشید،بسیارعجیب است... شهیداسدی: ساعت9:35است،حدود 1:30ساعته رو آسمونیم موتور نداریم و با سلام وصلوات ان شالله داریم میشینیم ارومیه ان شاالله که به خیر بگذره.. حاج احمد: صلوات بفرستید شهید اسدی: یاعلےبن ابیطالب ع.. این صداهای بدون ذره ای ترس این قوت قلب از ڪجا سرچشمہ مےگیـرد جـز ایمان راسخ؟! #یادشان_گرامی #شهداےعرفہ 💕 @aah3noghte
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_سی_و_شش اولین نماز چند
به قلم شهید مدافع حرم من ترسو نیستم برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم🤑… اما یه لحظه به خودم اومدم … "حواست کجاست استنلی؟ … این یه انتخابه… یه انتخاب غلط … نزار وسوسه ات کنه … تو مرد سختی ها هستی … نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی…."😠💪 حالا جای ما عوض شده بود … من سعی می کردم کین رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار 🙄… و بعد از ساعت ها … – باورم نمیشه … تو اینقدر عوض شدی … دیگه بعید می دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی … تو یه ترسو شدی استنلی … یه ترسو …😏 – به من نگو ترسو … اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست می کرد … من توی آشغال ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می کردم …🍔 اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری می کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون می خوابیدم … و هنوز زنده ام …😏 تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار … من، برای زنده موندن جنگیدم …💪 – فکر کردی با یه نقشه و بررسی موقعیت … و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه؛ می تونی از اونجا دزدی کنی؟… اون مغازه طلا فروشی بالای شهره … قیمت ارزون ترین طلاش بالای 500 هزار دلاره😶… فکر کردی می خوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازه ها رو ببره؟ …😏 محاله یکی تون زنده برگردید … می دونی چرا؟… چون اونهان که حقوق پلیس ها رو میدن☝️ … چک های رنگارنگ اونها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال می چرخه☝️ … پس به هر قیمتی باشه، سیستم ازشون دفاع می کنه … فکر کردی مثل قاچاق مواده که رئیس پلیس ولستون، خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گنده ها برسه…😏 تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگ های تبلیغاتی یه عده رو میدن دم تیغ … .😶 احمق نشو کین🙁 … دست گذاشتن روی گنده ها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار ☝️… فکر کردی بی خیالت میشن… حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله … پیدات می کنن و چنان بلایی سرت میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه … .😏 اما فایده نداشت … اون هیچ کدوم از حرف های من رو قبول نمی کرد … اون هم انتخاب کرده بود …☹️ وقتی از کافه اومدم بیرون … تازه می فهمیدم که خدا هرگز کسی رو رها نمی کنه … حنیف واسطه من بود … من واسطه کین … مهم انتخاب ما بود …👌 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 من و عکس و دل دلتنگ و بی تاب من و اشک شب و فرزند بی خواب تو و خواب من و یک دل زیارت تو و شور و شب و شهد شهادت علی آقا دردانه #شهیدمحسن_حججی #دلتنگے #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدحاج_احمدکاظمی 💕 @aah3noghte💕