eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران آيه 159 فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُ
✨﷽✨ آيه 160 إِن يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ وَعلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ‏ ترجمه 🔻 ↩️اگر خداوند شما را یارى كند، هیچ كس بر شما غالب نخواهد شد و اگر شما را خوار كند، پس چه كسى است كه بعد از آن بتواند شما را یارى كند؟ (بنابراین)مؤمنان فقط باید بر خداوند توكّل كنند. ─┅─═ঊঈ⛲️ঊঈ═─┅─ نکته ها🔻,تفسیرنور☀️ 🌸 در آیه قبل سفارش به توكّل شد و در این آیه، دلیل توكّل بر خدا را چنین مطرح مى‏ كند كه عزّت و ذلّت تنها به دست اوست. 🌸 در حدیث آمده است كه رسول خدا صلى الله علیه وآله از جبرئیل پرسید: توكّل بر خدا چیست؟ 🌸 گفت: اینكه بدانى مخلوق، سود و زیانى به تو نمى ‏رساند و از غیر خدا كاملاً مأیوس شوى. اگر انسان به این درجه رسید، جز براى خدا كار نمى‏ كند و از غیر خدا نمى‏ هراسد و جز به خدا امید ندارد و این حقیقت توكّل است. 🌸 امام صادق ‏علیه السلام فرمودند: هرگاه میان انسان و گناه، مانعى حائل نشد و انسان گرفتار معصیت گردید، این خذلان الهى است. ─┅─═ঊঈ⛲️ঊঈ═─┅─ پيام ها ⚡️📨 1🌸 پیروزى‏ هاى طبیعى تحت‏الشعاع عوامل دیگر واقع مى‏ شوند، امّا نصرت و امداد الهى تحت‏ الشعاع قرار نمى‏ گیرد. «ان ینصركم اللّه فلا غالب لكم» 2🌸 پیروزى و شكست هردو با اراده‏ ى خداوند است. «ینصركم... یخذلكم» 3🌸 ایمان، از توكّل بر خدا جدا نیست. «فلیتوكّل المتوكّلون» 🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‌... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 امشب یه دعا میکنم شما آمین شو بگید :) 🌱 خدایـا من می‌خواهم!! بـرای گناهانی کـه پس از کردن! دوبـاره به آن ها دست زده ام :) امیدوارم پشیمانی ام را قبول کرده باشی 🌱
💔 بزرگ‌ترین خصلت علیرضا و تواضعش بود. ایشان هیچ وقت در مورد مسئولیتش در جبهه حرفی به ما نزد هر بار از او می‌پرسیدم که تو در جبهه چه می‌کنی؟ می‌گفت: کفش واکس می‌زنم، سنگر درست می‌کنم. وقتی شهید شد متوجه شدیم  که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)‌ از لشکر  زینبیون بود. ایشان خیلی بی‌ریا و خاکی بود. ✅ راوی: همسر شهید ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت112 بشیر با
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  


می‌دانم پهپاد دشمن است و دارد مواضع ما را شناسایی می‌کند.

این‌جایی که هستیم، یکی از حساس‌ترین مناطق سوریه و حتی جنوب غرب آسیا ست؛ سه‌راهی عراق، سوریه و تقریباً اردن.

با توجه به آنچه از شناسایی فهمیده‌ایم، می‌دانیم دشمن برنامه‌ای برایمان دارد. باید زودتر خودم را به حاج احمد برسانم.

دوباره پوتین می‌پوشم. پاهایم با پوتین غریبی می‌کنند. از جا بلند می‌شوم و با چشم دنبال موتور بشیر می‌گردم. 

موتور دوتا چادر آن‌سوتر دراز به دراز افتاده روی زمین و جوانی از فاطمیون با دستان سیاه و روغنی دارد با موتور کشتی می‌گیرد.

می‌ایستم بالای سرش و می‌گویم:
- این چِش شده؟

جوان سرش را بالا می‌گیرد و صورتش زیر نور آفتاب جمع می‌شود.

دستش را سایه‌بان چشمانش می‌کند و می‌گوید:
- این خیلی اوضاعش خرابه. به نیم‌ساعت نرسیده می‌ذارتت توی راه!

- درست بشو نیست؟

- نه، حداقل فعلا نه.

نفسم را بیرون می‌دهم؛ با این حساب باید به فکر طی‌الارض باشم چون وسیله نقلیه دیگری ندارم!

دست به کمر می‌زنم و اطراف را نگاه می‌کنم. سیاوش از یکی از چادرها بیرون می‌آید و چشمش به من می‌افتد. 

احتمالاً درماندگی را از قیافه‌ام می‌خواند که می‌آید جلو: 
- چیزی شده داش حیدر؟ مشکلی هست؟

ناخودآگاه از دهانم می‌پرد که:
- ماشین داری؟

چند لحظه نگاهم می‌کند؛ بعد هم نگاهی به این سو و آن سو می‌اندازد.

از حالت دستانش که آن‌ها را با فاصله از بدنش نگه داشته خنده‌ام می‌گیرد؛ همیشه همین‌طوری ست؛ لوطی و داش مشتی.

می‌گوید:
- آره دارم. یعنی آقا حامد رفته مرخصی ماشینش رو سپرده به من.

امیدوار می‌شوم:
- من باید یه سر برم عقب پیش حاج احمد، می‌تونی منو برسونی؟

- آره داداش چرا نشه؟ بپر بالا!

دیگر رسماً بال درمی‌آورم. می‌خندم:
- دمت گرم!

سوار می‌شویم. دوباره چشمم می‌افتد به کلمه مادر که روی گردن سیاوش خالکوبی شده.

سوالی که خیلی وقت است قلقلکم می‌دهد را بالاخره می‌پرسم:
- سیاوش، تو چی شد اومدی سوریه؟

نه می‌گذارد نه برمی‌دارد، سریع می‌گوید:
- خودت چی شد اومدی؟

چه سوال سختی! بعضی چیزها هست که دلیلش را می‌دانی؛ اما توضیحش برای بقیه سخت است.

شاید هم برای من سخت است که توضیح بدهم؛ چون خیلی حرف زدن بلد نیستم.

کمیل که صندلی عقب نشسته، رو به سیاوش می‌گوید:
- این داش حیدر که می‌بینی، عاشقه، مجنونه، دیوونه‌س، خله.😃 واسه همین اومده سر به بیابون گذاشته.

راست می‌گوید ها؛ ولی نمی‌‌دانم چطور این را برای سیاوش توضیح بدهم. می‌گویم:
- نتونستم بشینم نگاه کنم این نامردها هر کار دلشون می‌خواد بکنن. داشت پاشون به ایران باز می‌شد.

سیاوش زیر لب می‌گوید:
- دمت گرم.

بعد صدایش را کمی بالاتر می‌برد:
- دو سال پیش مادرم مریض شد؛ خیلی مریض. تقصیر من بود. خیلی حرصش دادم. انقدر شر بودم که همش از غصه و نگرانی برای من داشت می‌لرزید و حرص می‌خورد. انقدر حرص خورد که مریض شد، قلبش مریض شد. این دکتر، اون دکتر... خلاصه جوابش کردن. گفتن ریکس(ریسک) عملش بالاس، ممکنه زیر تیغ عمل بمیره.

آه می‌کشد. یاد مادر خودم می‌افتم. نگرانش می‌شوم. می‌گوید:
- نمی‌دونم چقدر قبول داری، ولی ماها هرچقدر هم ادعامون بشه، آخرش بچه‌ننه‌ایم. آخرش محتاج ننه‌مونیم، آخه مثل پاوربانک می‌مونن، باید هربار بری شارژت کنن.

سرم را تکان می‌دهم. راست می‌گوید؛ مادر مثل پاوربانک است. وقت‌هایی که درب و داغانم، فقط کافی ست مادرم را ببینم، نگاهش کنم، دستش را ببوسم.

ادامه می‌دهد:
- من دیدم دارم دستی‌دستی بدبخت می‌شم، دیدم نمی‌تونم بدون مادرم زندگی کنم. می‌بینی که، شاهرگ گردنمه! نباشه منم نیستم!

و دستش را می‌گذارد روی خالکوبی گردنش. می‌گوید:
- ننه ما خیلی مومنه. همش حسرت می‌خورد که چرا من آدم نشدم. گفتم بذار یه نذر و نیازی چیزی بکنم، بلکه حالش بهتر بشه. محرم بود. محرما همیشه می‌رفتم زیر علم رو می‌گرفتم و زنجیر می‌زدم، ولی توی مجلس نمی‌رفتم. اون شب بعد مدت‌ها رفتم تو. گفتم حسین، تو مادر ما رو خوب کن، من برات جبران می‌کنم. نمی‌دونم چطوری، ولی جبران می‌کنم.

بغض گلویم را گرفته؛ اما خجالت می‌کشم گریه کنم. 

می‌شود لطف اباعبدالله را جبران کرد اصلاً؟
برای جبرانش همه  را بدهی هم کم است.

...
...



💞 @aah3noghte💞
`
💔 🤲🏻 خدایا شکرت بخاطر عطر گل یاس لبخند رفیقامون خنده های خونوادمون 🧡☺️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در سرایت نم باران زده است... آن نه ابر است نه باران که همه قطره اشک است زِ هوای دل بی‌تاب هزاران چو منی با دل ابری که هوایش نه مساعد شود هرگز به جز از گریه و آهی ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 پرسیدم: عاشقی را چگونه یاد گرفته ای؟! گفت: از آن شهیدی که دوری و جدایی از پاره تنش را به قیمتِ دف
💔 راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه بسپارند چاره نیست... الکی دنبال عشقای کوچه خیابون نباشیم عشق واقعی اونیه که ما رو به امام حسین علیه السلام برسونه ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... فرازی از وصیت نامه #شهید_حسین_تاجیک؛ تا حالا من مرده بودم و این لحظه آغاز جهاد و #شهاد
💔 ... کنار مهره‌های کمر حاج قاسم چند ترکش بود و گاهی کمردرد هم داشت. یک روز یکی از فرزند شهدا از درد کمر پیش حاج قاسم شِکوِه می‌کند. حاجی به او می‌گوید بخواب تا ماساژت بدهم. همین که حاج قاسم مشغول ماساژ شد، فرزند شهید هم از نامهربانی روزگار و برخورد دیگران با خودش درددل ‌کرد و حاج قاسم اشک ‌می ریخت.💔 باز هم می گویم: هر کسی لایق شهادت نیست ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎬 زیبای «با امام زمان حرف بزن» ◾️مزار مطهر امام حسین، امام رضا و... مشخصه؛ می‌تونیم بریم زیارت. کجا باید بریم زیارت امام زمان؟؟ ▫️ شروع کن با امام زمان حرف زدن. جواب می‌ده... 🌹 🌹 ❣ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ما را به راهِ راست راهنمایی کن. Guide us on the straight path. al-Fatiha,6 سوره حمد، آیه۶ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🤲🏻 انسان های ناسپاسی هستیم چون هر روز صبح که از خواب بیدار می شویم خدا را به خاطر آنکه دیگر به مدرسه نمی رویم شکر نمی کنیم 😂 خدایا شکرت❤
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران آيه 160 إِن يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِن ي
✨﷽✨ آيه 161 وَمَا كَانَ لِنَبِىٍّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوَمَ الْقِيَمَةِ ثُمَّ تُوَفَّى‏ كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ‏ ترجمه🔻 ↩️و هیچ پیامبرى را نسزد كه خیانت كند و هر كس خیانت كند، آنچه را كه (در آن) خیانت نموده روز قیامت به همراه آورد، سپس به هر كس پاداشِ كاملِ آنچه كسب كرده، داده شود و آنها ستم نبینند. ─┅─═ঊঈ🌼ঊঈ═─┅─ نکته ها,🔻تفسیرنور☀️ ↩️شاید این آیه، پاسخى به آنان باشد كه به خاطر جمع غنایم، منطقه حفاظتى اُحد را رها كردند. 🎄 آنها به گمان اینكه از سهم غنیمت محروم نشوند، هشدارهاى فرمانده خود را كه مى‏ گفت: سهم شما محفوظ است و از نظر رسول خدا صلى الله علیه وآله دور نخواهد بود، نادیده گرفتند. این آیه مى‏ فرماید: 🎄 پیامبر در سهم شما از غنیمت خیانت نخواهد كرد، پس مطمئن باشید و به وظیفه ‏ى خود عمل كنید. امام باقرعلیه السلام فرمودند: 🎄جنسِ به سرقت رفته، در دوزخ در برابر چشم خائن مجسّم، و به او گفته مى‏ شود به آتش داخل شو وآن را خارج كن. 🎄غشّ، تقلّب، غصب و خیانت از موارد «غِلّ» است. شخصى كه مسئول جمع ‏آورى زكات بود، خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله رسید و گفت: 🎄این مقدار از اموالى كه جمع كرده ‏ام زكات است و مربوط به شماست و این مقدار نیز هدایاى مردم به خود من است. 🎄 حضرت بالاى منبر رفت و فرمود: آیا اگر این شخص در خانه ‏اش مى‏ نشست كسى به او هدیه مى‏ داد؟! به خدا سوگند او با همین اموال حرام در قیامت محشور خواهد شد. آنجا كه به انبیا بدبین مى‏ شوند، شما چه انتظارى نسبت به خودتان دارید؟! 🎄 از امام صادق علیه السلام نقل شده است كه فرمود: رضایت مردم به دست نمى ‏آید و زبانشان قابل كنترل نیست. ‌─┅─═ঊঈ🌼ঊঈ═─┅─ پيام ها ⚡️📨 1-🎄نه تنها پیامبر اسلام، بلكه همه‏ ى انبیاى الهى امین هستند. «و ما كان لنبىّ...» نبوّت با خیانت سازگار نیست. 🌸كسى كه مى‏ خواهد امین تربیت كند باید خود اهل خیانت نباشد. گرچه در بین رهبران غیر الهى، اهل خیانت كم نیست. 2-🎄 هیچ كس حتّى انبیا، از سوءظنّ مردم به دور نیست. «ما كان لنبىّ ان یَغُلّ» (ضعف ایمان از یكسو و حبّ دنیا از سوى دیگر، انسان را وادار مى‏ كند به انبیا سوءظنّ ببرد.) 3-🎄 از حریم انسان‏هاى پاك و اولیاى خدا دفاع كنید. «و ما كان لنبىّ ان یغل...» 4-🎄 آوردن مال حرام در قیامت، نوعى مجازات است. و چه سخت است كه در قیامت، در برابر انبیا، شهدا وهمه ‏ى مردم، انسان را همراه با مالى كه خیانت كرده بیاورند. «یأت بما غلّ» 5 -🎄 یاد قیامت، بازدارنده از خیانت است. «یأت بما غلّ» 6- 🎄خیانت، خیانت است و مقدار آن مهم نیست. كلمه «ما» در جمله ‏ى «یأت بما غلّ» شامل كم و زیاد هر دو مى‏ شود. 7-🎄 قیامت صحنه ‏اى است كه نیكان، حسنات خود را مى‏ آورند، «جاء بالحسنة» و خائنین خیانت‏هاى خود را به همراه دارند. «یأت بما غلّ» 8 -🎄 خداوند عادل است. هم جزا را كامل مى ‏دهد و هم ذرّه ‏اى افراط نمى ‏كند. «وهم لایظلمون» 🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‌... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 خدایا حداقل یه بوس بده :) ۲۱‌صحیفه‌سجادیه ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🔰 لوح | ما از تکثیر او وحشت داریم! 🔺 رهبر انقلاب: امروز مستکبران از نام شهید سلیمانی وحشت دارند، ببینید در با اسم او چه برخوردی دارند میکنند؛ از اسمش هم میترسند و از تکثیر او وحشت دارند. ۱۴۰۰/۱۰/۱۱ 📥 نسخه قابل چاپ👇 https://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=49352 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت113 می‌دانم پ
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



می‌شود لطف اباعبدالله را جبران کرد اصلاً؟
برای جبرانش همه  را بدهی هم کم است.


- هیچی دیگه، یه ماه بعدش مادرم رو عمل کردن، خوب شد. نه خوبِ خوب ها، ولی دیگه با قرص و دوا جمع شد. دیگه حالش بد نیس. من موندم و نذرم. با خودم گفتم چکار کنم چکار نکنم... خواستم یه کاری کنم که خیلی شاخ باشه، ردخور نداشته باشه.
خب آخه زندگی مادرم رو مدیونشم. یه روز توی باشگاه بحث سوریه شد. خیلی حالشو نداشتم گوش کنم، ولی بعدش رفتم ببینم قضیه چیه. دیدم چی از این بهتر و شاخ‌تر؟😃
 مادرمو برگردوند، من می‌رم برای خواهرش نوکری می‌کنم. حالا درسته خیلی کج و کوله رفتم، ولی بالاخره یه چیزایی حالیم می‌شه. کلی این در و اون در زدم. ننه‌م که فهمید، نگران شد اولش، ولی بعد کلی دعام کرد، با خودش امیدوار شد من آدم بشم. با بدبختی تونستم بیام.

سکوت می‌کند. نگاهش نمی‌کنم؛ چون می‌دانم دوست ندارد ببینم چشمانش پر از اشک شده.

بعد از چند ثانیه، آب بینی‌اش را بالا می‌کشد و می‌گوید:
- می‌دونی، اولش می‌خواستم یه ماه بیام و برگردم. آقا حامد رو که دیدم، خراب  شدم. دلم خواست بازم بمونم. ولی می‌دونی... حالا دیگه اگه آقا حامدم نباشه بازم می‌مونم. آخه می‌بینم هرچی این‌جا بمونم، کاری که امام حسین برام کرد جبران نمی‌شه.

یک نفس عمیق می‌کشد. صدایش کمی می‌لرزد و می‌گوید:
- اصلا می‌دونی داش حیدر، حتی بحث جبرانم نبود، بازم می‌موندم. آخه خرابش شدم، . می‌فهمی اینو؟

اشکم را قبل از این که از مژه‌هایم بیفتد با نوک انگشت می‌گیرم و آه می‌کشم:
- آره...

با سرعت صد و بیست‌تایی که سیاوش می‌رود، خیلی زود به مقر قاسم‌آباد می‌رسیم. نزدیک اذان مغرب است. 

سیاوش می‌گوید:
- منتظر می‌مونم کارت تموم بشه با هم برگردیم.

حاج احمد را در حیاط پیدا می‌کنم و مثل همیشه، سیدعلی پشت سرش ایستاده.

شرط می‌بندم سیدعلی از آن محافظ‌هایی ست که نمی‌شود از دستشان فرار کرد و مطمئنم اوایل کارش، حاج احمدِ بنده خدا را ذله کرده است.

می‌دوم به سمت حاج احمد و می‌گویم:
حاجی...


دستش را بالا می‌آورد و می‌گوید:
- هیس... می‌دونم می‌خوای چی بگی. سلامِت رو نخور!

- سلام!

و صدایم را پایین می‌آورم:
- حاجی، من تازه از شناسایی برگشتم. اینا یه نقشه‌ای دارن برای این چند روزه. تحرکاتشون غیرعادیه.

سرش را تکان می‌دهد: می‌دونم. حسین قمی هم همین رو می‌گه، احتمال می‌ده که می‌خوان حمله کنن.

- چطور؟

- پشت بی‌سیم گفت پهپادهاشون بالای سرمونن دارن شناسایی می‌کنن. یکی از پهپادها رو هم زدن.

- آره، منم امروز دیدم. چاره چیه؟

دستش را می‌زند سر شانه‌ام:
- برگرد پایگاه چهارم.  گفت امشب حتماً می‌زنن به ما.


...
...



💞 @aah3noghte💞