شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران آيه 169 وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ ال
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
آيه 170
فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
ترجمه 🔻
↩️آنان بخاطر آنچه خداوند از فضلش به آنها داده، شادمانند و به كسانى كه به دنبال ایشانند، ولى هنوز به آنها ملحق نشده اند، مژده مى دهند كه نه ترسى بر آنها است و نه غمى خواهند داشت.
┅════🌦✼🌸✼🌦════┅
نکته ها,🔻تفسیرنور☀️آیه 170
🍃در روایات آمده است: مؤمنان واقعى كه قرآن و اهلبیت پیامبرعلیهم السلام را با هیچ كتاب و رهبر دیگرى عوض نمى كنند، مشمول بشارت این آیه هستند.
🍃همچنین استفاده مىشود كه زندگى برزخى یك زندگى واقعى داراى رزق و حیات و شادى و بشارت است. و مراد از آن تنها باقى ماندن نام نیك در تاریخ نیست.
┅════🌦✼🌸✼🌦════┅
پيام ها⚡️📨
🔸1- شادى شهدا به الطاف الهى است، نه عملكرد خودشان. «فرحین بما اتاهم اللّه»
🔹2- شهدا الطاف الهى را تفضّل الهى مى دانند، نه پاداش خون خود. «من فضله»
🔸3- شهدا از همرزمان خود دل نمىكنند و آینده خوب را به آنها بشارت مى دهند.
«یستبشرون بالّذین لم یلحقوا بهم»
🔸4- شهدا زندگى جمعى دارند، به یكدیگر ملحق مى شوند و در انتظار ملحق شدن دیگران هستند. «یستبشرون بالّذین لم یلحقوا بهم»
🔹5 - علاقه به سعادت دیگران و ملحق شدن آنان به كاروان عزّت و شرف، یك ارزش است. «و یستبشرون بالّذین لم یلحقوا»
🔸6- كامیابى شهدا، همیشگى است و هرگز غم از دست دادن نعمتى را ندارند. «لاخوف علیهم و لا هم یحزنون»
🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩگاﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔
#دماذانی
خدایا ما را برگردان به روزهایی که سلامتی اینقدر گریزپا نبود، که میشد لابهلای همین مشکلات و دغدغههای ریز و درشت، با خیالی آسوده فنجانی برداشت، چایی ریخت کنار پنجرهای ایستاد و در کمال اطمینان و آرامش، نفسی عمیق کشید. که میشد کسی را به آغوش کشید و آرام شد، میشد دستان کسی را گرفت و بدون هراس، تمام شهر را قدم زد و غصهها را فراموش کرد.
دلمان لک زده برای یک لبخند، یک خیال تخت
دلمان لک زده برای یک زندگی آرام و معمولی
خدایا در آغوشمان بگیر
خودت حال زمین را خوب کن.
#نرگس_صرافیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
فقط کسانی که نا امیدن ببینن🥺♥️
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
دست خط #شهید_محمدهادی_امینی
قطعه ۵۰
ان شاالله پایین پایِ
حاج حسین معزغلامی :)
دیدی همونی که خواست شد؟
#رفیق_شهید_شهیدت_میکند
#شهید_حسین_معزغلامے
#شهید_محمدهادی_امینی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🤲🏻 فلسفۀ التماس دعا گفتن چیه؟🧐
🔻چرا به دیگران میگوییم برای ما دعا کنند؟
📽️ #استاد_پناهیان
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣#اللّٰھـُم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت120 صدای خند
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت121 پوریا میگوید: - احتمالاً بخاطر داروی مسکن، یکم بدنت احساس کرختی داره. خوب میشه. هرچند اگه بازم درد داشتی، بگو برات مسکن تزریق کنیم. با این که میدانم فایده ندارد، باز هم تقلا میکنم برای بلند شدن. نیمخیز که میشوم، درد در سینهام میپیچد؛ انگار یک چیز محکم و نوکتیز در ریهام تکان میخورد و آن را میخراشد. بیتوجه به دردی که نفسم را بریده، میگویم: - من خوبم. لازم نیست برگردم ایران، همینجا درستش کنید دیگه! پوریا شانههایم را میگیرد تا من را روی تخت بخواباند: - مگه ماشینه که همینجا درستش کنیم؟ میگم دندهت شکسته، ریهت پاره شده! اصلا نباید تکون بخوری، چون ممکنه ترکش حرکت کنه و اوضاع بدتر بشه. پسر خوبی باش و بخواب سر جات، باشه؟ امشب با هواپیما میبرنت دمشق. باز هم توی کتم نمیرود. خوابیدن روی تخت بدترین کابوسم است؛ آن هم وقتی از اوضاع پایگاه چهارم بیخبرم. کنار روپوش سپید پوریا را میگیرم و به رگبار سوال میبندمش: - من چند روزه بیهوشم؟ از قاسمآباد خبری نداری؟ بعد این که من مجروح شدم چی شد؟ سیاوش حالش خوبه؟ پوریا نگاهش را میدزدد و خودش را با معاینهام سرگرم میکند: - دو روزه بیهوشی. راستش من خیلی از اخبار نظامی سر در نمیارم؛ ولی فکر کنم اوضاع خوبه. این جملهاش بیشتر از این که آرامم کند، نگرانم میکند. مطمئنم چیزی هست که نمیتواند به من بگوید. دوباره سعی میکنم به بازویم تکیه کنم و از جا بلند شوم: - چیزی شده که به من نمیگی؟ دهان پوریا باز میماند؛ دارد با خودش فکر میکند چه جوابی بدهد که تقهای به در میخورد و صدای سلامِ بلندِ حاج احمد را میشنوم. پوریا انگار که فرشته نجاتش رسیده باشد، میگوید: - بیا، از حاج احمد هرچی میخوای بپرس. حاج احمد خودش را میرساند بالای تختم؛ این بار هم سیدعلی پشت سرش است. مانند بازجوها چهره حاج احمد و سیدعلی را میکاوم بلکه چیزی دستگیرم شود و میشود؛ هردو گرفته و ناراحتاند و سعی دارند به زور بخندند که مثلا به من روحیه بدهند. من را بچه فرض کردهاند؟ قبل از این که دهان حاج احمد برای پرسیدن حالم باز شود، میپرسم: - پایگاه چهارم چی شد؟ حاج احمد دستش را روی شانهام فشار میدهد: - نگران نباش، همون روز جلوی پیشروی رو گرفتیم. از پایگاه چهارم جلوتر نیومدن. حسین قمی خوب از پس فرماندهی بچهها بر اومد، به موقع تونست درگیری رو مدیریت کنه. اگه حسین قمی نبود همه صد و سی نفری که توی پایگاه چهارم بودن یا شهید میشدن یا اسیر. هرچند... حرفش را میخورد و لبش را میگزد. چشمانش قرمز میشوند و دستی به صورتش میکشد. میگویم: - هر چند چی؟ - حسین قمی شهید شد. جا میخورم و ناخودآگاه کمی از جا بلند میشوم. باز هم ترکش تکان میخورد و سینهام میسوزد. هرچه اثر مسکن کمرنگتر میشود، درد من هم شدیدتر میشود. حاج احمد مانع تکان خوردنم میشود: - آروم باش! مینالم: - چطوری؟ -زخمی شد، به بیمارستان نرسید. و دیگر نمیتواند ادامه بدهد. با دست صورتش را میپوشاند و شانههایش تکان میخورند. من هنوز باور نکردهام؛ مگر میشود؟ حسین قمی از بهترین نوابغ نظامی جنگ سوریه بود... دستم را میگذارم روی صورتم تا قطره اشک گرمی که از کنار چشمانم سر میخورد را پاک کنم. چند ثانیهای میگذرد و میروم سراغ سوال بعدی: - سیاوش کجاست؟ سیدعلی سرش را پایین میاندازد و پشت گردنش دست میکشد. مطمئن میشوم خبر خوبی ندارد. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 صبح و زیارت و ... دیگه چی بهتر از این؟ #شهید_جواد_محمدی #نائب_الزیاره #آھ_اے_شھادت... #نسئل_ا
💔
هر گاه شب جمعه شهدا را یاد ڪردید
آنها شما را نزد اباعبدالله یاد مےڪنند .
"شهید مهدی زین الدین"
یاد شهدا با صلوات
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... دوست شهید میدونے یعنےچے؟؟ یعنے:...↷°" •| وقتے گناه درِ قلبت را مےزند •| یاد نگاهش بی
💔
#آھ...
آیت الله حق شناس ره:
🌾حاجت ها اگر مانده است، بخاطر این است ڪه ما به این موضوع عقیده نداریم ڪه با توجه و توسل به اهل بیت علیهم السلام دیگر حاجتے نمےماند (زیرا همه را روا مےڪنند.)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#بسم_الله
هل من خالقٍ غیـرُ الله... (فاطر/۳)
.
.
.
مثلا همین که تو را به همین زیبایی خلق کرده است
#سید_علی_سیدی
#با_من_بخوان.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 حبّ حسین، عاقبتم را به خیر کرد خیرش تویی اگر که بیایی امامِ من... #السلامعلیکیاصـاحبالزمان #
💔
گفت: بدون امام زمان(عج)
چه می کنید؟!
گفتم : مُردِگی !
بیا و زنده کن مارا ...
#السلامعلیکیاصـاحبالزمان
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
پسرم مردی نترس و شجاع بود. در رفاقت کم نمیگذاشت. از تجملات دوری میکرد. دست و دلباز بود. اهل صرفهجویی و سادهزیستی بود. از سن ۹سالگی شروع به حفظ و قرائت قرآن کرد و روزهی کامل میگرفت؛ خیلی خاص دل به نماز میسپرد.
او تا صدای اذان را میشنید، بازیاش را رها میکرد، وضو میگرفت و به نماز میایستاد. حتی مقید شده بود که نماز صبحش را هم بخواند. این کار تا روز شهادتش ادامه داشت. همیشه با وضو بود ؛ حتی شب که میخواست بخوابد، نماز شبش ترک نمیشد.
منوچهر به نیازمندان کمک میکرد؛ دلش میخواست هر کاری از دستش برمیآید، برای فقرا انجام بدهد. قسمت زیادی از حقوقش را به فقرا و مستمندان میداد. اگر در محل کارش چیزی به او میدادند، با فقرای محل تقسیم میکرد. خودش را به آب و آتش میزد تا کار مردم را انجام دهد.
فرزندم صبور، منطقی، مؤمن و احترامگذار بود. احترام به پدر و مادر در رأس کارهایش بود. در کارهایش رضایت خدا را میسنجید و به خاطر خدا روی حرف پدر و مادرش حرف نمیزد و هیچوقت صدایش را بلند نمیکرد.
به نقل از مادر شهید مدافعحرم #شهید_منوچهر_سعیدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران آيه 170 فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْ
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
آيه 171
يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ
ترجمه🔻
↩️به نعمت و فضل خدا و اینكه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمى كند، (آیندگان را) مژده مى دهند.
┅════🌦✼🌸✼🌦════┅
پيام ها ⚡️📨آیه 171
🔹1- در عالم برزخ، بشارت وشادمانى وجود دارد. «یستبشرون»
🔸2- شهدا به نعمت و فضلى مى رسند كه براى ما شناخته نیست. كلمه «نعمة» و «فضل» نكره آمده است.
🔹3- پاداش عملكرد مؤمنان، بیمه شده است. «لایضیع اجر المحسنین»
🔸4- وعده ى تضمین پاداش، انگیزه عمل است. «لایضیع»
🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩگاﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#ڪــلامشهـــید
#چه_روزگار_شگفتی
تنها کسی در می یابد که منتظر است....
"شهیــد مرتضی آوینی "
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
مهدی جان، امام خوبم!
دلتنگ آمدنت هستم
کاش آنگونهباشمکه تو میخواهی
امامم! مرا از نفس رهایم ده
جز تو که طبیب قلب من باشد؟
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت121 پوریا می
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت122 چند ثانیهای میگذرد و میروم سراغ سوال بعدی: - سیاوش کجاست؟ سیدعلی سرش را پایین میاندازد و پشت گردنش دست میکشد. مطمئن میشوم خبر خوبی ندارد. سوالم را تکرار میکنم. حاج احمد دوباره دستی به صورتش میکشد و دوباره یک لبخند ساختگی میزند: - اونم توی انفجار انتحاری، زخمی شد. هنوز بهوش نیومده؛ ولی حالش خوبه. طوری جمله آخرش را با قاطعیت میگوید که حس میکنم میشود حرفش را باور کرد؛ هرچند چهرهاش مشکوک میزند. فعلا چارهای ندارم جز این که به اخبار حاج احمد اعتماد کنم. میگویم: - فقط بخاطر شهادت حسین قمی حالتون گرفته ست؟ سیدعلی هنوز هم وانمود میکند که دارد به در و پنجره نگاه میکند. حاج احمد اما، مستقیم به چشمانم نگاه میکند و میگوید: - جابر رو میشناختی؟ حتماً میخواهد خبر شهادت جابر را بدهد؛ اما این را که خودم فهمیده بودم! میگویم: - آره، البته به چهره نه. فکر کنم از بچههای لشگر زرهی نجف بود. توی پایگاه چهارم شهید شد مگه نه؟ - نه! اخمهایم را در هم میکشم و میگویم: - من خودم شنیدم که گفتند جابر شهید شده و فرستادنش عقب! - میدونم، ما هم فکر میکردیم جابر شهید شده؛ ولی بعد فهمیدیم جابر رو با یه شهید دیگه اشتباه گرفتیم. #جابر همون روز #مجروح شد و بعد هم #اسیرش کردن. سرم تیر میکشد از شنیدن این خبر. درد خودم را از یاد میبرم: - خب، الان کجاست؟ - بردنش القائم؛ توی عراق. امروز صبح #شهیدش کردن.🥀 نفسم را میدهم بیرون. صدای جابر با آن لهجه غلیظ نجفآبادیاش در سرم میپیچد: - حجی خیالت راحت!☺️ حاج احمد گوشیاش را درمیآورد و عکسی را نشانم میدهد: - اسمش #محسن_حججیه. این عکسش خیلی معروف شده. خدا عزیزش کرد. چشم میدوزم به نگاه نافذ این جوان لاغراندام که با آرامش به روبهرو خیره است. اصلا باکش نیست. بغض، راه نفسم را سد میکند. جلوی گریهام را میگیرم: - تکلیف پیکرش چی میشه؟ حاج احمد سرش را تکان میدهد و آه میکشد: - دست داعشه. فعلا هم تصمیمی برای مبادله ندارن. کمیل در گوشم زمزمه میکند: - غصه نخور، جابر جاش خیلی خوبه. #عزیزکرده_خداس. به قول خودش: حجی خیالت راحت! حاج احمد دوباره شانهام را فشار میدهد: - برای امروز بسه. نباید خیلی به خودت فشار بیاری، فکر کنم حرف زدن هم برای این حالت خوب نباشه. حرف پوریا رو گوش کن. امشب میبرنت دمشق و فردا شب هم ایران. - ولی... - هیس! با این اوضاع اینجا کاری از دستت برنمیاد. من باید برم. یا علی. سیدعلی جلو میآید و پیشانیام را میبوسد. دستم را فشار میدهد و از اتاق خارج میشود. من میمانم و بغض نصفهنیمهای که تازه مجال شکستن پیدا میکند.😔 بخاطر شکستگی دندهام، هر دم و باز دمم با دردی وحشتناک همراه شده است؛ اما مهم نیست. نوازش مطهره را روی دستانم حس میکنم. مطهره نشسته است و مثل قبل، انگشتانش را روی دستِ سرم خوردهام میکشد. از مطهره خجالت میکشم؛ چون غیر از او یک نفر دیگر را هم در ذهنم راه دادم. این کارم اشتباه بود؟ پس چرا مطهره از دستم ناراحت نیست؟ میدانم هنوز هم عاشق مطهره هستم؛ این را وقتی فهمیدم که در حرم #امام_رضا علیهالسلام دیدمش. الان هم مطمئن شدهام نمیتوانم مطهره را از قلب و مغزم بیرون کنم؛ همانطور که او هم به فکر من است. تلخندی میزنم و میگویم: - میبینی چی شد؟ افتادم روی تخت. معلوم نیست چند وقت باید اینجا زندانی باشم؟ مطهره هر دو دستش را میگذارد روی دست من و آرام لب میزند: - بخواب. خوب میشی. پلکهایم به فرمان مطهره عمل میکنند و بسته میشوند. *** زمین میلرزد؛ شیشهها و پایههای تخت هم همینطور. با دردی که در سینهام دور میزند از خواب میپرم. با هر نفس، درد شدیدتر میشود و امانم را میبُرد. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞لینک قسمت اول https://eitaa.com/aah3noghte/30730
💔
به زمین تا که رسیدی همه جا زیبا شد...
#روز_مادر
#ولادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
درددل میکنم و شوق زیارت دارم
حرفِ ناگفته زیاد است هنوز آقاجان...
♥️سلام آقا ✋
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕