eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ببینید | دستورالعمل آیت‌الله 🔶 چگونه علاقه ام را به بیشتر کنم؟ 🔷 برشی از سخنرانی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 می‌نشینم خسته با حالی عجیب.. از ته دل می‌نویسم أَنت في قلبي رضا 🤍🫀 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‍ ‍ جمعه یک جمع صمیمی میخواهد چنداستکان چای چندجین لبخند خانه مادربزرگ عطرکاهگل وشمعدانی.. مدتهاست دیگرجمعه هایمان "جمعه"نیست تعجبی ندارد دلمان میگیرد! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏عالم از نازِ تو پُر شد، نازنینِ عالمی! -هلالی جغتایی ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت235 فکر کنم خود
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 



حالا می‌فهمم سیدمصطفی و رفیقش، حسن، چرا دائم دارند مثل مرغ پرکنده بال‌بال می‌زنند که یک کاری بکنند برای جمع کردن هیئت محسن شهید.

هربار جلسه می‌گیرند، هرکدام از اعضای شورای بسیج یک ربع داد و بی‌داد می‌کند از کم‌کاری ناجا و بسیج و سپاه که چرا کاری به محسن شهید ندارند. 

نمی‌دانند خودم به تک‌تک این نهادها سپرده‌ام فعلا حساسیت ایجاد نکنند تا به موقعش ببریمشان زیر ضربه.😐

تمام تلاشم این است که ترمز بچه‌های بسیج را بکشم تا یک وقت کار سرخود نکنند.

آن‌ها از پشت پرده این هیئت و تیم عملیاتی قوی و سرویس‌های جاسوسی پشت آن اطلاع ندارند؛ نه آن‌ها و نه مردمی که به عشق اهل‌بیت(ع)، زیر پرچم این هیئت سینه می‌زنند.

حس می‌کنم دارم کم‌کم عادت می‌کنم به آن نگاهِ پنهان که هرجا می‌روم روی سرم سایه انداخته. گاه انقدر ضدتعقیب می‌زنم و در خیابان‌ها می‌چرخم که سرگیجه می‌گیرم؛ فقط برای این که لحظاتی راحت بشوم از دست آن نگاه پنهان.

از وقتی فهمیدم آمارم را دارد و هر جا می‌روم سریع ظاهر می‌شود، سعی کرده‌ام غیرقابل‌پیش‌بینی رفتار کنم تا گیج بشود.

نوجوان‌ها را تازه مرخص کرده‌ام. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم کار با نوجوان انقدر سخت باشد.

هر یک نفرشان اندازه یک بمب اتم انرژی دارند و نمی‌شود گفت چرا.

خب خودم هم در این سن همینطور بودم، نه خانواده و نه اولیای مدرسه از دستمان آرامش نداشتند. تازه من بچه مثبت حساب می‌شدم دربرابر کمیل!😅

- نخیر، فرق من و تو این بود که تو زیرزیرکی شیطنت می‌کردی و قیافه‌ت مظلوم بود، ولی کارای من همیشه لو می‌رفت. وگرنه جفتمون ظرفیت به آتیش کشیدن مدرسه رو داشتیم.

این را کمیل می‌گوید و تکیه می‌زند به دیوار. می‌گویم:
- واقعاً چرا مدرسه رو آتیش نزدیم؟🤔

- نمی‌دونم. خیلی نقشه‌های جذاب داشتم برای این کار، ولی اسلام دست و پام رو بسته بود.😅

هردو می‌زنیم زیر خنده. حقیقتاً همه حرف‌هایش شوخی نبود.

واقعاً حبس کردن یک نوجوانِ سرشار از انرژی در کلاس‌های درس، آن هم درحالی که هیچ خلاقیت و فعالیت مفیدی در مدرسه وجود ندارد، مثل در دست نگه داشتن یک نارنجکِ بدون ضامن است.💥

ما واقعا آقامَنشی می‌کردیم که مدرسه را خراب نمی‌کردیم روی سرشان؛ آن هم درحالی که مجبور بودیم شش ساعت سر کلاس درس دست به سینه بنشینیم و به درس‌هایی گوش بدهیم که اصلا کاربردی نبودند برای زندگی واقعی؛ فقط در حد تست بودند و کنکور و امتحان.

کمیل متفکرانه دست می‌زند زیر چانه‌اش:
- می‌گم حتما یه کتاب بنویس در .

- اگه این پرونده ختم به خیر شد شاید بهش فکر کردم.

- الان می‌خوای چکار کنی؟

شانه بالا می‌اندازم. فکری به ذهنم رسیده؛ اما اجرایش دیوانگی محض است.

 از جنس همان دیوانگی که حاج حسین سال هشتاد و هشت کرد. تنها کار کردن و گزارش ندادن به بالا و پنهان‌کاری و این‌ها...

کمیل سریع می‌گوید:
- چاره‌ای نداری. همون کاری رو بکن که توی فکرت بود.


... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول
شهید شو 🌷
💔 تو #بین_الحرمین گفتم عکس خانوادگی بگیریم. گفت: "ببخشید ولی نمیتونم اینجایی که امام و خانواده‌اش ا
💔 وقتی را پارک می‌بردیم، می‌بردش توی اسباب‌بازی ها و بازی میکردند و به من هم می‌گفت از بازی کردنشان عکس و فیلم بگیرم. می‌گفت: " این عکس ها را بگیر تا فاطمه بزرگ شد ببیند من او را پارک برده ام و با او بازی کرده ام." حالا که میخواهم را برای توصیف کنم این فیلم و عکس ها خیلی به کارم می آید راوی: همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ... پیداسٺ .. از آن بالا هم هوایمان را دارید... آی شھدا!! دلمان تنگ است.... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
﷽ 💔 یا رسول الله (ص) تو همه دلخوشی روز و شب دنیایی همه هستند غلام و تو فقط آقایی پرچم هیچ کس اند
﷽ 💔 هر کجا رنگ بهار یاد او، گل مى کند مى زند صیقل خیال آیینه دیدار گل مژده طوف حریمش هر کجا آرد نسیم پرفشان جوشد چو طاووس از در و دیوار گل صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 امید که بُد معتکف پرده غیب گو برون آی که کار شب تار آخر شد
💔 در مصحفش گفت که بگوئیم: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ حالا محضر حضرت ذوالجلال عرضه میدارم: خدایا ما مالِ توئیم... نذار حیف و میل بشیم!!! . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خدایا خودتان فرمودید وَلَسَوْفَ يَرْضَىٰ! آیه 21 سوره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 عارف بالله؛ : 🍃♥️ بنا نیست ما تکلیفمان را فقط در یک‌جا انجام دهیم! تکلیف، برای من نه زمین می‌شناسد و نه زمان.. . ولادت: ۲۶ اسفند ۱۳۳۹ شهادت: ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 همان‌پیچك‌سبز؎است‌ کھ‌جوانھ‌مےزندبردل‌ها؎ ! همان‌دل‌هایےکھ‌عـٰاشق‌ِ شدھ‌اند!(꧇🌿.. دَرحَسرَت‌شَھـٰادَت.シ‌ بودیم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‼️ هرجاجوانهاى‌ماخواستندوهمت گماشتند،به‌هدف‌رسيدندورسيديم. مقام‌معظم‌رهبری ! ... 💞@aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت236 حالا می‌فهم
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 




از جنس همان دیوانگی که حاج حسین سال هشتاد و هشت کرد. تنها کار کردن و گزارش ندادن به بالا و پنهان‌کاری و این‌ها...

کمیل سریع می‌گوید:
- چاره‌ای نداری. همون کاری رو بکن که توی فکرت بود.

گوشی غیرکاری‌ام را درمی‌آورم. لب‌هایم را روی هم فشار می‌دهم و دنبال شماره خانه امید می‌گردم.

امیدوارم خانه باشد امروز. خانمش جواب می‌دهد و می‌گوید امید بعد دو روز تازه رسیده خانه و خواب است.

خب مهم نیست. می‌دانم این بنده خدا همینطوری هم یک دنیا خواب از زندگی‌اش طلبکار است؛ اما به او اعتماد دارم و نمی‌خواهم وقتی اداره است با او حرف بزنم. برای همین محترمانه از خانمش می‌خواهم بیدارش کند؛ کارمان فوری ست!

 - سلام.

صدای خواب‌آلوده امید را می‌شنوم:
- سلام و درد. سلام و زهرمار. گفتم میری تهران یه نفس راحت می‌کشم. من نمی‌تونم از دست تو آرامش داشته باشم؟

- شرمنده، فعلا نمی‌تونی. شاید اگه شهید شدم راحت شدی.😅

- بعید می‌دونم. اگه به تو باشه، وقتی می‌خوام بخوابم از اون دنیا میای می‌گی کار فوری دارم.

تک‌خنده‌ای می‌کنم و می‌گویم:
- ول کن این حرفا رو. خط خونه‌تون سفیده؟

- آره. بگو چکار داری؟ می‌خوام بخوابم.

- یادته یه نرم‌افزار داشتی که روی گوشی نصب می‌شد ولی صاحب گوشی نمی‌فهمید؟ بعد هم می‌شد راحت موقعیتش رو فهمید؟

خمیازه‌ای می‌کشد و می‌گوید:
- تو دهات ما به اینا می‌گن . می‌خوای چکار؟🙄

 - می‌خوام دیگه.

صدای خش‌خش پتو و بالش که از پشت خط به گوش می‌رسد، احتمالا به این معناست که امید در رختخوابش نشسته.
می‌گوید:
- توی تهران نیروی سایبری قحطه که باید منِ بدبخت رو زابه‌راه کنی؟

- دیگه داری زیادی سوال می‌کنی. می‌تونی برام بفرستیش یا نه؟

دوباره خمیازه می‌کشد؛ این‌بار بلندتر:
- آره... ولی مگه بلدی باید چکارش کنی؟

- خب تو بهم یاد می‌دی دیگه.

نفسش را محکم بیرون می‌دهد و غرغر می‌کند:
- ای مرده‌شورت رو ببرن عباس که نمی‌تونم روت رو زمین بندازم.

***
هیچ‌کس خانه نیست. محسن رفته مرخصی، کمیل ت.م صالح است، جواد هم طبق معمول رفته مراسم هیئت محسن شهید.

در خانه امن تنها هستم و یک وسوسه‌ای یقه‌ام را چسبیده که....


... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi