شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت236 حالا میفهم
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت237 از جنس همان دیوانگی که حاج حسین سال هشتاد و هشت کرد. تنها کار کردن و گزارش ندادن به بالا و پنهانکاری و اینها... کمیل سریع میگوید: - چارهای نداری. همون کاری رو بکن که توی فکرت بود. گوشی غیرکاریام را درمیآورم. لبهایم را روی هم فشار میدهم و دنبال شماره خانه امید میگردم. امیدوارم خانه باشد امروز. خانمش جواب میدهد و میگوید امید بعد دو روز تازه رسیده خانه و خواب است. خب مهم نیست. میدانم این بنده خدا همینطوری هم یک دنیا خواب از زندگیاش طلبکار است؛ اما به او اعتماد دارم و نمیخواهم وقتی اداره است با او حرف بزنم. برای همین محترمانه از خانمش میخواهم بیدارش کند؛ کارمان فوری ست! - سلام. صدای خوابآلوده امید را میشنوم: - سلام و درد. سلام و زهرمار. گفتم میری تهران یه نفس راحت میکشم. من نمیتونم از دست تو آرامش داشته باشم؟ - شرمنده، فعلا نمیتونی. شاید اگه شهید شدم راحت شدی.😅 - بعید میدونم. اگه به تو باشه، وقتی میخوام بخوابم از اون دنیا میای میگی کار فوری دارم. تکخندهای میکنم و میگویم: - ول کن این حرفا رو. خط خونهتون سفیده؟ - آره. بگو چکار داری؟ میخوام بخوابم. - یادته یه نرمافزار داشتی که روی گوشی نصب میشد ولی صاحب گوشی نمیفهمید؟ بعد هم میشد راحت موقعیتش رو فهمید؟ خمیازهای میکشد و میگوید: - تو دهات ما به اینا میگن #بدافزار. میخوای چکار؟🙄 - میخوام دیگه. صدای خشخش پتو و بالش که از پشت خط به گوش میرسد، احتمالا به این معناست که امید در رختخوابش نشسته. میگوید: - توی تهران نیروی سایبری قحطه که باید منِ بدبخت رو زابهراه کنی؟ - دیگه داری زیادی سوال میکنی. میتونی برام بفرستیش یا نه؟ دوباره خمیازه میکشد؛ اینبار بلندتر: - آره... ولی مگه بلدی باید چکارش کنی؟ - خب تو بهم یاد میدی دیگه. نفسش را محکم بیرون میدهد و غرغر میکند: - ای مردهشورت رو ببرن عباس که نمیتونم روت رو زمین بندازم. *** هیچکس خانه نیست. محسن رفته مرخصی، کمیل ت.م صالح است، جواد هم طبق معمول رفته مراسم هیئت محسن شهید. در خانه امن تنها هستم و یک وسوسهای یقهام را چسبیده که.... #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
❤️ ثواب هزار سال عبادت با یک عمل ساده!
📥 حتما ببینید
👌 #پیشنهاد_ویژه
""""""""🌸.🌹.🌸""""""""
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
دنیا بدون تو معنای نداره... عشق روزگارم وقتی که تو باشی دنیامون بهاره...#سلامفرمانده
#حاج_قاسم🌸
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 هر جا دلت گرفت رو کن بہ نجف دلخوش بہ علی ابن ابی طالب هستیم السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمني
💔
دلم گرفته بهانه! سلام شاه نجف
كه قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف
تمام صحن علی بوی فاطمه دارد
شمیم سیب بیاید میان راه نجف
صفای هر سحرش ، گریه بر غم زهراست
به گوش میرسد آرام سوز و آه نجف
السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام.
السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها.
#مولاعلیجانم
#یکشنبه_های_علوی_زهرایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
#بسم_الله
اِنَّ رَبَّکَ الرُّجعَی
کوچه دنیا بن بست است
روزی باید برگردیم ...
#با_من_بخوان.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
با خبر باش،
پس از ظلمتِ این چند صباح
صبح دولت بِدَمَد،
شادیِ ما پشت دَر است...
#محسن_محمدی
💔
#روابط_دختر_و_پسر🍃🌺
♨️شده یک وقتایی حوصله نداشته باشی بری داخل فضای مجازی که شاید باکسی بتونی صحبت کنی وآروم بشی
👫که یهو با جنس مخالفت آشنا میشی (دختریاپسر) یهو به خودت میایی میبینی بهش وابسته شدی و شده همه زندگیت💕
چند وقت که میگذره میبینی که نمیشه بهش برسی و اون میره و تنهات میذاره...😓
💠درحالی که زندگی برای این دختر یا پسر میتونست خیلی آروم باشه..ولی گول یه لذت آنی رو خورد و به همین راحتی زندگیش پر از
استرس و اضطراب شد...😰
💢قبل از وارد شدن به این رابطه به عواقبی که درآینده براتون ممکنه اتفاق بیوفته فکر کنین🌺😊
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
تا چند نشینیم به پشت در بسته
وقتی که غزل نیست شفای دل خسته
ماندیم چه دلگیر و گذشتند چه دلسوز
آن سینه زنان حرمش، دسته به دسته
مےگریم و مےدانم از این کوچه باریک
راهیست به سر منزل دلهای شکسته🥀
#اللهمارزقناشهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
در باغ شهادت را نبندید...
باز هم #صیاد دیگر
دم درب منزلش
ترور شد
و به شهادت رسید🥀
روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیهای با اعلام خبر اقدام جنایتکارانه تروریستی ضد انقلاب و عوامل وابسته به استکبار جهانی در شهادت یکی از مدافعان سرافراز حرم اعلام کرد:
عصر امروز (یکشنبه) در یکی از کوچه های منتهی به خیابان مجاهدین اسلام در شرق تهران، مدافع حرم "سرهنگ پاسدار صیاد خدایی" هدف جنایت تروریستی ضد انقلاب و عوامل وابسته به استکبار جهانی قرار گرفت.
#شهید_علی_صیادشیرازی
#شهید_حسن_صیادخدایار
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
•| به غیر گوشه ی بام تو ای امام رئوف
کبوتر دل من جَلد هیچ جـایی نیست |•
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
می دونی یخرجونهم من النور الی الظلمات یعنی چی؟
یعنی اینکه در اثر یک حادثه غفلت می کنی و به گناه آغشته می شوی .. این گناه کوچک باعث شقاوت قلب می شود .. تا حدی .. بعد این کدورت باعث غفلت دیگری می شود و میشود گناهی بزرگ تر .. و این تا جایی می رود که یک آن احساس می کنی مصداق " کالذین نسو الله فانساهم انفسهم " می شوی ... می بینی دیگر قلبت با خدا صاف نمی شود ...
یکی از نشونه ی های قساوت قلب اینه که با دوستان خدا دشمنی می کنی ... فتامل ..
ثم قست قلوبکم من بعد ذلک کالحجاره او اشد قسوه ..
پس از آن دل هایتان مانند سنگ، سخت شد ..
حتی سخت تر از آن...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت237 از جنس هما
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت238 در خانه امن تنها هستم و یک وسوسهای یقهام را چسبیده که.... بروم سراغ سیستم محسن و کمی زیر و رویش کنم؛ هرچند فکر بیاساسی ست. اگر چیزی باشد هم محسن نمیگذاردش دم دست من. روی صفحه لپتاپم، خیرهام به چتهای احسان با مینا و موقعیتش. هرچه در گوشیاش هست و نیست، افتاده دست من و صدایش را درنیاوردهام. صدای داد و بیدادهای امروز عصرِ ربیعی در مغزم زنگ میخورد؛ این که چرا هنوز نتوانستهام به نتیجه برسم و فقط نشستهام تعقیب و مراقبت میکنم.🙄 حقیقت این است که از تحت نظر گرفتن بانیان و سخنرانان هیئت هم به هیچ نرسیدهایم. هربار میخواستم دهان باز کنم و جواب ربیعی را بدهم، چهره آرام حاج حسین میآمد جلوی چشمم؛ همان وقتی که نیازی، جلوی من توبیخش کرد و حاج حسین حرفی نزد. در چنین مواقعی، حرف نزدن مثل نگه داشتن یک فلفل قرمز تند در دهان است.🤕 رادیو را روشن میکنم و خیره میشوم به شهر. یک نگاهم به منظره بیرون است و یک نگاهم به صفحه چت احسان و مینا. مینا بدجور رفته روی اعصابم و دوست دارم یک طوری بکشانمش ایران تا گیرش بیندازم. طبق معمول دارند قربان صدقه هم میروند. میان انبوه پیامهای بوسه و قلب، چشمم میافتد به یک پیام صوتی که مینا برای احسان فرستاده. پیام صوتی را باز میکنم. یکی از همان جملات بیسر و ته عاشقانهشان...😒 ولی صبر کن... لهجهاش عجیب است. انگار آن را قبلا شنیدهام. فارسی را سخت حرف میزند که البته، از کسی که سالها خارج از ایران زندگی کرده، بعید نیست. میخواهم پیام صوتی را یک دور دیگر پخش کنم که پیام حذف میشود. لبم را گاز میگیرم. چرا حواسم نبود ذخیرهاش کنم؟ اه... ساعت دیواری، ده شب را نشان میدهد. امشب شب جمعه است و دعای کمیل دارند در مسجد. سیدمصطفی دعوتم کرده بود. گفتم معلوم نیست بیایم؛ اما الان، ترجیح میدهم بروم کمی سینه، سبک کنم در دعای کمیل. الان احتمالا آخر مراسمشان است؛ اما یک حس خاصی به من میگوید من باید الان آنجا باشم. به مسجد که میرسم، دارند زیارت عاشورای بعد از دعا را میخوانند. میدانم دیر رسیدم. یک گوشه مینشینم، کنار دیوار. چشم میبندم و گوش میدهم. مراسم تمام میشود و من همچنان سر جایم نشستهام. دوست دارم همینجا بگیرم بخوابم. صدای گفت و گوی مردم با هم را میشنوم؛ اما چشم باز نمیکنم. نمیدانم چقدر میگذرد که صدای جیغ و فریاد از حیاط مسجد بلند میشود.😨 مثل برقگرفتهها از جا میجهم و میدوم به حیاط. شیشههای ماشینی که جلوی در مسجد بود را خرد کردهاند. از اولین کسی که نزدیکم است میپرسم: - چی شده؟ - نمیدونم. دونفر اومدن شیشههای ماشین آقا مصطفی رو شکستن. مصطفی هم رفت دنبالشون... چندنفر از جوانها دارند به سمت یکی از کوچهها میدوند. نه... نباید بروند... اینها تیم عملیاتیای که پشت هیئت هست را نمیشناسند. بلد نیستند چکار کنند. به همان بنده خدایی که کنارم ایستاده بود میگویم: - زنگ بزن پلیس. منتظر تاییدش نمیمانم. با تمام توان میدوم؛ به همان سمتی که صدای فریاد میشنوم. تاریکی باعث شده کوچهها تنگتر به نظر برسند. هیئت محسن شهید چندین بار از راههای مختلف، بچههای بسیج را تهدید کرده. پس معنی حرکت امشبشان چیست؟ سرم گیج میرود... نه... من نباید گیج شوم. جان مصطفی در خطر است. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول
شهید شو 🌷
💔
#فاطمه دوست داشت هر شب برایش دو تا کتاب بخوانیم، #آقاجواد حرف زدن هر شخصیتی را با لحن و صدای متفاوت میخواند که باعث میشد فاطمه بخندد.
روزها بعد از ناهار هم توی اتاق #توپبازی سه نفره داشتیم، اگر هم هوا گرم بود، فاطمه تفنگ آب پاش را آب میکرد و دور حیاط میدویدند تا به بابایش آب بپاشد...
راوی: همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#شهیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞