eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ⛔️⛔️پستِ ویژه⛔️⛔️ کشور روزهایی مثل این روزها کم به خودش ندیده، از همان روزها که مجاهدینی که به نام خَلق ، مبارزه کردند ولی چون مردم را همراه خود ندیدند همین مردمی را کشتند که از آنها دم میزدند. ۸۸ را به یاد دارید⁉️ بسیجی را وسط خیابان های تهران لخت می کردند نمرودیانِ سبز پوش‼️و با بنزین درون باک موتور، غسل شهادت میدادند‼️ مادر و دختر محجّبه را با هم شهید کردند‼️ ❌ ❌شرمنده که نگذاشتیم کلاس های آموزش کنار جاده ایِ ریگی در خیابان کارگر شمالی برگذار شود‼️ ❌شرمنده که نگذاشتیم مریم و یاران; از به مجاهدین تغییر نام دهند و در تهران ترورِ کور کنند‼️ ❌شرمنده که (حسین همدانی) فرمانده لشگر محمد رسول الله(ص) گوش به فرمان BBC نبود✌️ وقتی هم که در سوریه شد، مارشِ پیروزی را اول همین BBC نواخت😏 چون او سرباز خوبِ خمینی و خامنه ای بود که مانده بود و به خاطر صندلی، ترک پُست نکرده بود👌 ❌شرمنده که شهید ، قبل از اینکه در بلای جانِ شود، اول بساط فتنه گرانِ ساختمانِ را بر هم زد! همانی که میگفتند رژیم برای سرکوبِ مردم، او را از لبنان آورده ❌ما چند کشته باید بدهیم⁉️ ❌از سر چند زن چادر باید بکشید⁉️ ❌چند عاشورا باید هلهله کنید⁉️ ❌چند مسجد و حسینیه در آتش نفاق شما باید بسوزد⁉️ که بی حساب شویم‼️ ❌پدر شهید رسول خلیلی، پیکر پسرش را از روی ضربات چاقویی که سالِ 88 خورده بود شناسایی کرد‼️ آفرین‼️ یکجا به درد خانواده شهدا خوردید❕ داعش جایی زخم زد که قبلاً شما زخم زده بودید⛔️ ای از داعش، تر ها❌ ❌از جمجه ی شکافته شده شهید علی رضا ستّاری بگویم یا آن بیست و سه دیگر که با کالیبرِ اسلحه ی غیر سازمانی شدند ❓❓ و قصور از ماست که نامی از ایشان نمیبریم📵 در فاو ، کم نداده ایم، که در تهران هم شهید گمنام بدهیم‼️ برای ما از داغ کهریزک نگویید🔆 که داغ و درد برای اهل غیرت است💯 ❌از داغ فکّه و امُّ الرَّصاص و مجنون و طلائیه تا داغِ قُنیطره و خان طومان به سینه ماست‼️‼️ از داغ سر قطع شده ی تا پیکر بازنگشته در دفاع مقدس، تا سر قطع شده شهیدِ مدافعِ حرم ، تا پیکر بازنگشته حاج را تا آخر تاریخ به سینه میکشیم❎ ما نمرده ایم که انقلاب را با فتنه هایتان زمین گیر کنید✅ آیا آنان که میدانند، با آنان که نمیدانند، برابرند⁉️‼️ ما نخواهیم گذاشت جنایات شما از یادمان برود‼️‼️‼️ حالا هم هر چه توان دارید بر سر این مردمِ به ظاهر بی دفاع بتازید ما را داریم و کشتی ما بصیر دارد هر که چشم بر لب بدوزد و آنچه گفت ، عمل کند، گمراه نخواهد شد ان شالله ✍🏻به قلمt.s.r بااندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
💔 نخبه یکی از مهمترین ثروتهای انسانی کشور است جوانان نخبه، هر کجا که باشند، امید خلق میکنند رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار جمعی از نخبگان و استعدادهای برتر علمی: خدای متعال را جدّاً سپاسگزارم که بعد از سبک شدن این مشکل کرونا بار دیگر این جلسه‌ی شاداب و زنده و امیدبخش تشکیل شد. حقیقتاً حضور شما جوانها به خصوص شما جوانان نخبه، خلّاق امید است؛ یعنی حضور شما در هر جا که باشید امید را به وجود می‌آورد و ‌خلق میکند. برای همین هم هست که کسانی که با پیشرفت کشور موافق نیستند، با حضور شماها در آن جایی که باید حاضر باشید موافق نیستند. نخبه یکی از مهمترین ثروتهای انسانی کشور است. منابع طبیعی مهم است، جایگاههای جغرافیایی مهم است، شکل اقلیمی مهم است، همه‌ی اینها مهم است، اما.... یکی از مهمترین ثروتهای انسانی کشور وجود نخبه است. را ثروت عظیمی باید دانست. وقتی آن را ثروت عظیمی دانستیم، در تولیدش تلاش میکنیم. ۱۴۰۱/۷/۲۷ ✍🏻قربان دل تنگ تان💔 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت نهم»» آب خوردنش که
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت دهم»» پرستاری که آن سه مرد را همراهی میکرد، در را باز کرد و آن سه مرد را به داخل بخش راهنمایی کرد. آنها مستقیم به سراغ تصادفی ها رفتند و نفر به نفر آنها را چک کردند. وقتی مشغول بودند و آرام آرام جلو می آمدند، یکی از آنها متوجه خالی بودن تخت آخر شد. فورا گفت: تخت آخر مگه پر نبود؟ پرستار: بله. یه نفر روی این تخت خوابیده بود. تا پرستار اینو گفت، هر سه نفرشون سراغ تخت رفتند و دیدند وقتی پرده کشیده شده بوده، کسی که روی تخت آخر خوابیده بوده از در کنار تخت به بیرون فرار کرده. مرد اول با عصبانیت: شما دو نفر از همین مسیر برین دنبالش. منم از در اصلی میرم. اینو گفت و هر سه نفرشون شروع به دویدن کردند. بابک که همچنان از درد رنج میبرد، در حال تند راه رفتن و دور شدن از ساختمان اصلی بیمارستان بود. به طرف پارکینگ رفت. یکی دو تا در ماشین را امتحان کرد اما دید قفل هستند و سراغ یکی دو تای دیگه رفت. کسی که پشت یکی از مانیتورهای اتاق کنترل بیمارستان بود، بیسیم را برداشت و از پشت بیسیم به مرد اول گفت: قربان تو محوطه نمیبینمش. شاید پارکینگ باشه. مرد اول گفت: خب دوربین های پارکینگ رو چک کن. اتاق کنترل جواب داد: متاسفانه دوربین طبقه منفی یک ندارم. بابک در طبقه منفی یک، در حال تست همه ماشین ها بود. درِ هیچ کدومش باز نبود. تا اینکه بابک دید یک ماشین در حال روشن شدن هست و خانم جوانی پشت فرمون نشسته. فورا به طرفش رفت و سلام و حال و احوال کرد و گفت: خانم حاضرید به کسی که پول خرج و مخارج بیمارستانشو نداره و داره فرار میکنه، کمک کنید؟ حاضرید به کسی که مادر مریض و خواهرش تو خونه منتظرش هستن و چشمشون به در دوختن که داداششون برگرده، کمک کنین؟ دختره که معلوم بود زبون بابک رو فهمیده و در عین حال شوکه شده، آب دهنش قورت داد و یه نگا به سر تا پای بابک کرد. بابک متوجه به هم ریختگی ظاهرش شد و گفت: خانم اگه خدایی نکرده من مجرم و یا متهم بودم، الان باید به دستم دستنبد باشه و به پاهام هم زنجیر بسته باشند. ببینید هیچ دستنبد و زنجیری از من آویزون نیست. لحظات برای بابک به کندی میگذشت و سه نفری که دنبالش بودند در حال نزدیک شدن به درب اصلیِ پارکینک بودند. چون خیلی تند تند دویده بودند، نفس نفس میزدند و عصبانی به نظر میرسیدند. بابک که دلهره گرفته بود و صداش داشت میلرزید به دختره التماس میکرد و میگفت: خانم شما عکس یه آقایی رو از آیینه ماشینتون آویزون کردین و معلومه که خیلی دوستش دارین. مثل خواهر من. خواهر منم عکس منو انداخته تو گردنیش و الان منتظرمه. ازتون خواهش میکنم به من اعتماد کنین و فقط تا اون طرف دیوار بیمارستان منو ببرید. همین. دختره که واقعا آچمز شده بود و حرفش نمیومد، نگاهی به عکس مردی که عکسش آویزون کرده بود انداخت و یه نگا به بابک کرد و گفت: مگه خرجت چقدر میشه؟ کلّ خرج و مخارجت با من. ماشینشو خاموش کرد وخواست که از ماشین پیاده بشه و بابک را ببره که ادای دین کنه که یهو بابک متوجه شد اون سه نفر که به پارکینگ و طبقه همکف رسیده بودند در حال بررسی همه کنج و گوشه های پارکینگ هستند و فاصله و صداشون به بابک در حال نزدیک تر شدنه و الانه که بیان طبقه منفی یک. بابک با صدای آهسته و تهِ گلو، به التماس افتاد: خانم من از دستشون فرار کردم. حتی اگه شما مخارج منو بدید بازم اونا دست از سر من بر نمیدارن و تحویل پلیسم میدن. شما که دوس ندارین هم پول بهشون بدید و هم من گرفتارشون بشم. اون سه نفر، مثل سگِ پاسوخته همه جای طبقه هم کف پارکینگو گشتند. اثری از بابک پیدا نکردند. رییسشون گفت: بریم منفی1 . دختره که هم دلش سوخته بود و هم نمیتونست اعتماد کنه، دستی به موهاش کشید و دور و برشو نگاه انداخت و گفت: اول باید ببینم چیزی باهات نباشه. چاقو... تفنگ... پول زیاد ... چه میدونم ... از این چیزا دیگه... بابک: خانم من مسلمونم ... اگه به قرآن اعتقاد داری، به قرآن چیزی همرام نیست. اصلا بیا ... بفرما منو بگرد ... هر چی پیدا کردی مال خودت ... تفنگم کو؟ چاقوم کجا بود؟ پول چیه؟ صدای پای دو سه نفر اومد که دارن تند تند پله ها را سپری میکنن و به طبقه پایین میان. بابک که دیگه فقط گریه نمیکرد با حالت بیچارگی گفت: خانم اگه تو هم مسلمونی، به قرآن قسمت دادم. من اگه آزاری داشتم، الان بهترین موقعیت بود که به شما آسیب بزنم و بزنم به چاک. لطفا کمکم کنید. خدا شوهرتو که عکسش تو ماشینت هست برات نگه داره. دختره که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود قبول کرد و گفت: به شرطی که تا به خیابون اصلی رسیدم، بپری پایین و بری رد کارت. باشه؟ ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @aah3noghte💕
کانالایی که عضو کمی دارن +۳۰۰ جهت تبادل بیاین پیوی @emadodin123
💔 وصیتنامه "شهید مدافع حرم امیر لطفی": چند درخواست از جوانان هم وطنم دارم؛ ✴️اول این که در هر صورت ممکن پشتیبان باشند و بمانند چون مملکت اسلامی بدون ولی فقیه ارزشی ندارد. ✳️به دختران مسلمان عرض کنم که حضرت زهرایی شما موجب حفظ نگاه برادران می شود. ❇️به پسران مسلمان عرض کنم بی اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حفظ حجاب خواهران خواهد شد. ✴️لطفا سوره آل عمران آیه 164 تا 170 را قرائت کنید (بامعنی) سالروز ولادت ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 به داد علی دایی برسید افشاگری از پشت پرده واکنش‌های علی دایی در فضای مجازی! ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی ‏استادم میگن: هوس کردید ضریح امام رضا رو ببوسید، صورت پدر و مادرتون و ببوسید، دل بچت
💔 خوشم‌کِه‌جوهر‌عِشق‌تودَرسرشت‌مَن‌است محبت‌توهَمان‌خَط‌سَرنوشت‌مَن‌است گناهکارم‌وازآسـتان‌قُدس‌شـُما کجارَوم؟!به‌خُدامَشهدت‌بِهشت‌مَن‌است🌱 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 هرچیز دارد قیمتـ℘ـی جان است نرخِ عـاشقے🥀.. دو شهید در یک قاب #شهید_جاسم_حمید #شهیدجوادمحم
💔 در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی که کار داشت دست اراذل و اوباش می افتاد، مرخصی نگرفت و به نرفت. میگفت: "من بلدم با اینها چطوری دربیفتم. من اگر باشم، بقیه بچه ها هم دلگرم میشوند." میکرد، میگفت: "اینجا هم میدان جنگ است، شاید قسمت کند و اینجا شدیم." پیراهن مشکی محرّمش را می‌بوسید و می‌پوشید و می‌گفت: "منتظرم نباش! معلوم نیست برگردم..." از چیزی یا کسی نمی‌ترسید، وقتی پای در میان بود اصلا کوتاه نمی‌آمد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ✨ﺧــﺪﺍﯼ مهربــانی‌هــا 💫ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻫـﺮ ﭼﯿـﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺪﯾﻪﺍی ﮐــﻪ ﻫﺮ شـب 💫ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﻣﯿـﺪ ﺑــﻪ مـــا مـیــدﻫـﯽ 💫از ﺗـﻮ ﺳﭙـﺎﺳﮕﺰﺍﺭیم ✨ﻫـﺪﯾـﻪﺍﯼ ﮐـﻪ نـاﻣﺶ اســـت 🌛شب پاییزیتون منور به یاد خدا🍂
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 🌹 🧡 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم....🌼 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
💔 کلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ ترجمه: بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید که خدا اسرافکاران را دوست ندارد آیه 21 سوره اعراف ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ببین! قبل از شوخے نیت تقـرّب ڪن و تو دلت بگو؛ "دل یه مؤمنُ شاد میڪنم، قربة اِلی اللّٰه" اون وقت شوخیاتم میشه عبادت.. :) ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
شهید شو 🌷
🌸🍃 🍃 #لات_های_بهشتی #حرانقلاب #شهیدشاهرخ_ضرغام #قهرمان کشتی فرنگی بود... وزن #فوق_سنگین...💪 حتی ب
سلاااام همسنگری ها😁 مطالبی مثل لات های بهشتی ، مطالب آقای حمیدداودآبادی و دیگر مطالبی که کپی آنها ممنوع شده به خاطر خودتون ممنوعه پس فردای قیامت نگید به من تو که می دونسی راضی نیستن چرا نگفتی من دارم الان میگم که بار خودم سبک بشه برای قیامت کانال شهدایی رو با کانالای مستهجن مقایسه نکنین لطفا....❌ بازم ولی انتقاداتتونو میشنوم😊 گردنم هم از مو باریکتر بسیجی ، فحش نخوره که نمیشه😉
💔 لکن طوری نشود که بعد از سلام نماز ملائکه بگویند : - تموم شد؟! خیلی تاثیرگذار بود ...☹️🍹 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آئیـــنـــــــه توحید به قم می‌آید یا خواهر خورشید به قم می‌آید نذر نفحات فاطمی‌اش صلوات بــا آمدنـــش عید به قم می‌آید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خمپاره‌ها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود. مثل همیشه بهنام سر رسید، اما ناراحتی بچه‌ها دیگر تأثیری نداشت؛ او کار خودش را می‌کرد. کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود؛ ناگهان بچه‌ها متوجه شدند که بهنام گوشه‌ای افتاده است و از سر و سینه‌اش خون می‌جوشید. پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود. چند روز قبل از سقوط خرمشهر، شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۲۸/مهر/۱۳۵۹ پر کشید و امروز آشیانه بهنام، این کبوتر خونین بال، در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا و اجدادش مدفون است. ✍🏻امروز سالروز شهادت نوجوان ۱۲ ساله ای‌ست که در وصیتنامه‌اش نوشته بود: "هر لحظه منتظر " حتی او هم در وصیتنامه اش از صحبت کرده و از بچه ها خواسته که امام را تنها نگذارند... به سن و سال نیست👌🏻 ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
💔 گفتم‌که‌ با ، مُدارا کنم نشد!.. ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
💔 قدر نخبگان را میدانم عبارات مهم رهبر انقلاب اسلامی در . ۱۴۰۱/۰۷/۲۷ 🔍 متن کامل بیانات ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت دهم»» پرستاری که آن
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت یازدهم»» دختره که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود قبول کرد و گفت: به شرطی که تا به خیابون اصلی رسیدم، بپری پایین و بری رد کارت. باشه؟ بابک تا چراغ سبزو از دختره شنید، دست دختره رو گرفت و به طرف ماشین هدایت کرد تا بشینه تو ماشین. گفت: چشم خانم. چشم. فقط لطفا سریع تر. لطفا دکمه صندوق بزنین تا بخوابم تو صندوق. دختره هم دکمه صندوق رو زد و بابک در یک چشم به هم زدن، پرید داخل صندوق و در را بست. دختره یه کم خودشو مرتب کرد و سوییچ انداخت و ماشینو روشن کرد و راه افتاد. اون سه نفر رسیده بودند به طبقه منفی یک و داشتن میگشتند و همه جا را چک میکردند که متوجه روشن شدن ماشین شدند. سه نفرشون ایستادند در مسیر ماشین تا ببینند چه کسی رانندش هست. هر سه نفرشون دستشون گذاشته بودند کنارکمرشون تا اگه لازم شد، فورا اسلحه بکشند. بابک که تو صندوق عقب ماشین بود و داشت میلرزید، یادش افتاد که محمد بهش گفته بود: ما وقتی نامزد بودیم و قرار نبود دوستام فعلا متوجه بشن که مَحرم شدیم و فقط خانواده ها و اقوام خبر داشتند، وقتی میخواستیم از خونه بیاییم بیرون خیلی استرس داشتم. تا اینکه یه شب رفتم پیش یکی از طلبه هایی که قبلا باهاش همکلاس بودم و مشکلمو بهش گفتم. اونم اول کلی خندید. اما بعدش گفت «یه چیزی یادت میدم که اگه بخونی، نه کسی تو رو میبینه و نه کسی اونو میبینه. حتی شک هم نمیکنن.» بعدش گفت کلمه کلمه باهام تکرار کن که یاد بگیری « وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا ...» بابک صدای دندانهاش رو کنترل کرد و با خودش جملاتی را زمزمه میکرد: وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ... وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ... وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ... چشماشو بسته بود و میلرزید و دندوناش به هم فشرده بود و این جملات را از تهِ دل میخوند. لحظاتی بعد، احساس کرد ماشین توقف کرد. نفسش بند اومد. تپش قلبش رفت بالا. تا اینکه دید درِ صندوق عقب باز شد و نور زیادی با شدت هر چه تمامتر به صورتش خورد. هوا و اکسیژن زیادی بهش رسید و یه نفس عمیق کشید و خیالش آسوده شد. وسط نور خورشید دید دختره با موهای پریشون که داشت باد میبرد ایستاده و سایه اش افتاده رو صورت بابک. دختره نگاهی به چهره عرق کرده بابک کرد و گفت: نمیدونم چرا اونا حتی به ما نگاه نکردند و راحت از کنارشون رد شدیم؟ تو واقعا بیچاره و ندار هستی؟ راستشو بگو! بابک در حال خارج شدن از صندوق بود که لبخندی زد و سری تکون داد و گفت: خانم الهی خیر ببینید. الهی از شوهر و خانوادتون به جز خوش و خوبی نبینید. دعام همیشه پشت سرتونه. دختره لبخندی زد و گفت: من شوهر ندارم. اون بابامه. بابک گفت: حالا هر کی. ببخشید جسارت شد. دختره پرسید: جایی داری بری؟ صبحونه خوردی؟ 🔹 یک هفته بعد-استامبول – میدان تقسیم بابک در محوطه سبز جلوی ایستگاه مترو در حال قدم زدن بود. از یکی از دکه ها نوشابه گرفت و به راهش ادامه داد. پس از چند قدم راه رفتن، روی یکی از نیمکت ها نشست و نوشابه اش را باز کرد و دو قلپ سر کشید و از دور، به جمع هایی که با خنده و قهقهه دور هم جمع شده بودند، با حسرت نگاه میکرد. پس از نیم ساعت، دکه دار(مردی پنجاه ساله) که در حال تعطیل کردن بود، چشمش به بابک خورد و در حالی که دریچه آهنی دکه اش را میبست، دو سه بار دیگر به بابک نگاه انداخت و وقتی کارش تموم شد به طرفش رفت و کنارش نشست. بابک متوجه حضور آن مرد شد و کمی جمع و جور نشست و لحظه ای به قیافه آن مرد نگاه کرد. دکه دار با زبان فارسی سلیس گفت: یک هفته است که هر شب میایی اینجا و یه شب چیبس و یه شب نوشابه و یه شب شیر پاکتی و یه شب دو تا نخ سیگار میخری و میشینی اینجا که چی؟ بابک: اشکالی داره؟ دکه دار: نگفتم اشکال داره. دلم برات میسوزه. بابک: جدّا؟ حالا اومدی باهات درددل کنم؟ دکه دار: چرا اینقدر داغونی؟ کُنج پیشونیت چی شده؟ تا اینو پرسید، بابک یادش اومد که دستشو از پشت بسته بودند و شکنجه گر3 با کابل به سر و صورتش میزد. اونم هر چی داد و بیداد و التماس میکرد، گوش نمیدادند و بی رحمانه تر میزدند. به خودش اومد و گفت: خوب میشه. یادم میره. دکه دار: مارکه؟ بابک: زخمم؟ دکه دار: نه داداش! تیشرتتو میگم. با این سوال هم یاد اون دختره افتاد که کمکش کرد از بیمارستان نجات پیدا کنه. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @aah3noghte💕
💔 هیچ وقت در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) با کفش دیده نشد، از وقتی خادم حرم شد. می‌گفت: به من مهدی نگویید ، بگویید ، امضاهایش با نام مهدی ایمانی غلام کریمه نقش می‌بست. انتشار به مناسبت 🥀شادی روح پر فتوح شهید مدافع حرم صلوات🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"