#چالش_هفته
تکه ظرف شکسته
نوشته فهیمه امیرخانی منفرد
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
پریسا روی مبل راحتی جلوی تلویزیون لم داد و گفت:"آخيش خسته شدما"
ولی با تجسم حالت پویا که در حال تعریف از دست پختش هست ذوقی کرد و دوباره به سمت آشپزخانه رفت و نگاهی به غذایش انداخت خودش که راضی بود.
کمی از آن را چشید و به خودش آفرین گفت.
پریسا نگاهی به ساعت انداخت.مثل اینکه نزدیک آمدن پویا است.
به همین خاطر به اتاق رفت و لباس زیبایی به تن کرد کمی هم به خودش رسید و در آیینه به خودش چشمک زد.
پریسا در حینی که منتظر آمدن همسرش بود میز شام را چید و ظرف غذای مورد علاقه اش را روی میز گذاشت.
با صدای کلید که در قفل میچرخید سریع چیدن میز را کامل کرد و منتظر پویا جلوی در ایستاد.
نگاهش که به پویا افتاد با لبخند گفت:"سلام عزیزم خوبی؟"
پویا که از اتفاقات محل کارش ناراحت بود سری تکان داد و بی توجه به زحمات پریسا به اتاق رفت و لباسهایش را عوض کرد.آبی به صورتش زد و با همان اخمی که وارد خانه شده بود سر میز غذا نشست.
پریسا هم به روی خودش نیاورد و با محبت کنار پویا نشست کمی از غذا را برای همسر عزیزش که الان خیلی از رفتارش عصبی بود کشید و گفت اولین بار هست که این غذا را درست کردم.
ببین چقدر عالی شده!
اما پویا اخمش از هم باز نمیشد و گویا اتفاقات بیرون را از چشم پریسا میدید بی توجه به حرف همسر جوانش شروع به خوردن کرد.
پریسا که خیلی صبور بود باز شکایتی نکرد ولی از بی توجهی پویا دلخور بود.
کمی که غذایشان را خوردند،پریسا برای اینکه جو سنگینی که پیش آمده بود را عوض کند گفت:"بهبه چی درست کردما واقعا که محشره!"
پویا که هنوز گره ابروانش باز نشده بود،بی اعتنا و بدون تشکر از سر میز بلند شد
و به اتاق رفت .
چند لحظه بعد صدای گوشی پویا به گوش رسید که نشان میداد پویا در حال ديدن فیلهای مزخرف پیام رسان های مختلف هست.
پریسا که از حالت نشاط شور و شوق خود بیرون آمده بود و نمیدانست به چه دلیل همسرش اینگونه رفتار میکند،سرش را گرفت و به خودش گفت:"آخه ناراحتی بیرون از منزل به من چه ربطی دارد.مگر من باعث این حال خراب هستم.چرا این رفتار زشت او را باید تحمل کنم.منم از هزاران رفتار و کار دیگران عصبی میشوم اما به خودم اجازه نمیدم حال عشقم را خراب کنم."
و این قدر با خودش حرف زد که کنترلش را از دست داد و نگاهی غضبناک به ظرف انداخت.آن را بلند کرد و با شتاب ظرف را به سمت دیوار پرتاب کرد.
با صدای شکستن ظرف پویا به سرعت از اتاق بیرون آمد و نگاهی به صحنه ی متشنجی که ایجاد کرده بود انداخت.
ولی هنوز هم نمیخواست کوتاه بیاید و گره از ابروان باز کند.
پویا به سمت ظرف شکسته شده رفت و انگار تازه یادش افتاد که همسرش چقدر زحمت کشیده بود که خوب یا بعد غذایی با عشق برایش فراهم کرده بود.
یاد وقتهایی افتاد که خودش برای تفریح آشپزی میکرد و چقدر پریسا با ذوق ازش تعریف میکرد.
پویا برای لحظه ای شرمنده شد که مشکلات بیرون را بهانه کرده و جوی به این سردی و بی روحی را به وجود آورده است.
به همین خاطر از لابهلای شکسته های ظرف تکه ی از غذا را برداشت و به سمت پریسا آمد که هنوز سرش را در دست گرفته بود.
دست پریسا را گرفت و روی قلبش گذاشت بعد غذا را در دهان گذاشت و با لبخند گفت:"عجب چیزی شدها "
پریسا که خیلی مهربان و خوش قلب بود اخمی همراه با لبخند کرد و نگاه عاشقانه ای به پویا انداخت.
پویا هم لبخند زد و گفت تکه شکسته ظرف را نگه میدارم که یادم باشد پس از این، قلب مهربانت را نشکنم.
@shahrzade_dastan
یک قاچ کتاب📚📚📚
_زندگی شبیه جریان رودخانه است. آلبن شناگر خوبی نیست.
_ترجیح میدهم وارد دنیا نشوم و آستانهٔ در بمانم و نگاه کنم، تا ابد نگاه کنم، عاشقانه نگاه کنم فقط نگاه کنم.
_زندگی هدیهای است که هر صبح، بهمحض بیدارشدن، روبانهایش را باز میکنم. زندگی هدیهای است که هر شب، پیش از بستن پلکهایم، زیباترینش را کشف میکنم.
_وقتی کسی را دوست داشته باشیم، همیشه، تا آخر دنیا، چیزی داریم که به او بگوییم یا برایش بنویسیم.
_راز مثل طلاست. زیبایی طلا در درخشندگی آن است؛ برای اینکه بدرخشد، نباید آن را در مخفیگاهی رها کرد، باید در روز روشن بیرون آوردش؛ راز نیز همینطور است. اگر فقط یک نفر آن را بداند که ارزشی ندارد؛ باید گفتش تا راز شود.
_حقیقت را که بگویید، باعث میشود یا سیلی بخورید یا تشویق بشوید. بدتر از همه این است که هیچوقت کسی حرف شما را باور نمیکند. حقیقت باورنکردنی است.
📚 ژه
✍کریستین بوبن
@shahrzade_dastan
پیام داستان
قسمت دوم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
کشف و بیان پیام داستان کاری بس حساس و ظریف است. گاهی اوقات احساس میکنیم که دقیقاً میدانیم داستان دربارهٔ چیست؛ اما نمیتوانیم همین احساس را در قالب کلمات ریخته بیان کنیم. اگر خوانندهای حرفه ای باشیم شاید لازم نباشد این کار را انجام دهیم بیان خشک و خالی پیام داستان وقتی که از داستان استخراج میشود بسیار بی روح خواهد بود و به نظر آدم میآید که مفهوم داستان را از آنچه واقعاً بوده تنزل داده است.
با وجود این اگر کوشش کنیم پیام داستانی را بیان کنیم خیلی از جنبهها و نکات ریز داستان را خواهیم فهمید و نتیجتاً به درک کاملی از داستان خواهیم رسید. به این ترتیب واضح است که اگر چنین نکنیم خیلی چیزها در داستان از نظر ما پنهان خواهد ماند. از سوی دیگر برای اینکه بفهمیم منظور داستانی را واقعاً درک کرده ایم یا ،خیر باید ببینیم آیا قدرت آن را داریم. پیام داستان را بیان کنیم یا نه. خواننده های مبتدی اغلب فکر میکنند داستانی را فهمیده اند درصورتی که اگر راستش را بخواهیم آن داستان رانفهمیدهاند.
ممکن است حادثه های داستان را فهمیده باشند؛ اما آنچه را که داستان میخواهد بگوید نفهمیده اند. حتی اگر منظور حادثه های داستان را هم فهمیده باشند؛ هنگام نتیجه گیری از آنها، برداشتی غلط میکنند.
بارها اتفاق افتاده است که مردم لطیفه ای را درست نفهمیده اند. پس با این حساب نباید تعجب کنیم که همین مردم اغلب روح و عمق داستانی را درک نکنند؛ زیرا داستان خیلی پیچیده تر از لطیفه است. برای کشف پیام داستان دستورالعمل مشخصی وجود ندارد. بعضی اوقات بهترین راه برای رسیدن به پیام داستان این است که بپرسیم شخصیت اصلی در راستای داستان چه تغییری کرده است.
گاهی هم میتوانیم بپرسیم که اگر شخصیت اصلی تا انتهای داستان چیزی را آموخته یا عبرتی گرفته آن چیز یا عبرت چیست؟
گاه نیز بهترین راه این است که درگیری اصلی داستان را مشخص کرده حاصل درگیری را پیدا کنیم. در مواردی نیز اسم داستان سر نخ خوبی به ما میدهد تا پیام داستان را پیدا کنیم.
📚تاملی دیگر در باب داستان
✍لارنس پرین
#پیام_داستان
@shahrzade_dastan
توصیه علی اشرف درویشیان به نویسندگان
قسمت دوم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
۸. تجربه اندوزی و درگیری فعال در زندگی رابطه داشتن با مردم، یادگیری از تجارب مردم همه مهم و حیاتی است و به خلق آثاری خلاق و زنده یاری می رساند. مسافرت و شناختن مردم نواحی مختلف میهنمان به گستردگی دیدگاه که ما کمک می کند.
۹ خواندن زندگینامه ها و نیز یادداشتهای روزانه نویسندگان و هنرمندان تحولات و تغییرات زندگی و برنامه ریزی آنها را در کار آفرینش نشان میدهد، آموزنده و مهم
۱۰. نویسنده موفق کسی است که صریح کوتاه و بدون خودسانسوری سیر است بنویسد و در بیان گوشه های پنهان زندگی و واقعیات، شجاع باشد.
۱۱. بسیاری از نویسندگان ،موفق اغلب با نوشتن تجربیات شخصی زندگی خود شروع کرده اند؛ زیرا هیچ کس به اندازه خود نویسنده، نمی تواند آنگونه دقیق و با ریزه کاری زندگی اش را بنویسد. پیداست که هر فردی گذشته خود را بهتر از دیگران به یاد می آورد و می شناسد.
۱۲. در نوشتن از به کار بردن جمله های بلند و نفس بر، جداً پرهیز کنید. جمله های ساده و کوتاه انتخاب کنید از آوردن واژه های ناآشنا برای خواننده خودداری کنید.
۱۳. هیچکس بدون داشتن برنامه ای دقیق و مشخص و رعایت نظم و ترتیب در کارها، موفقیتی به دست نخواهد آورد.
١٤. برای کسانی که تازه شروع به نوشتن داستان کوتاه یا رمان میک کنند، استفاده از زاویه دید اول شخص میتواند کار آنها را جذاب صمیمی و ساده کند. نوشتن در حالی که شخصیت اول داستان خودتان باشید و از زبان شما وقایع و اتفاقات گفته شود، روشی است که کارتان را تسریع میکند بیان تجربیات از زبان نویسنده اگر با تخیل قوی همراه باشد، جالب توجه و موفقیت آمیز خواهد بود.
١٥. کار هنری به ویژه نویسندگی یک کار شبانه روزی است. هر روز باید نوشت. شما حتی هنگامی که قدم میزنید غذا میخورید یا ورزش میکنید، باید بنویسید.
ادامه دارد
📚چگونه داستان بنویسم/ نُه روش از نُه داستان نویس معاصر
✍کاظم رهبر
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
به اولین تصویری که از کودکی خودتان به ذهنتان میرسد فکر کنید و صحنه آن را برای من با استفاده از حواس
#چالش_جمعه
#توصیف
#حواس_پنجگانه
زینب قلی زاده
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
لای شبدر ها غلت میزنم، بوی گلهای شبدر تا ته مغزم محکم تو میکشم. جوجه گنجشکی کمی آنطرف تر خودش را مثلا قایم کرده، خیز بر میدارم وبین دستهایم محکم فشارش میدهم، جیک جیکش به هوا بلند می شودپرهای قهوه ایش نرم است دور دهانش هنوز زرد است زور میزند خودش را رها کند اما من سفت گرفتمش، به سمت ننه که گوشه ی حیاط کنار تشت روحی پر از کف نشسته وچنگ میزند به لباسها می دوم._«ننه، ننه... نیگا کن چوجی گرفتم...»
ننه سرش را بلند میکند لبخند میزند «خفه اش نکنی!»، دوتا گیس بافته ی سیاهش از زیر روسری سفیدش بیرون افتاده، موهای من وزز وقهوه ای روشن است، به سختی شانه میشوند، برای همین همیشه کوتاهشان میکنند.
شبدرهای زیر پایم نم دار و خیس است، نزدیک ننه که میرسم انگار دستی بلندم می کند وپرت میشوم وسط تشت، دهانم پر از آب وکف می شود، مزه ی شور و لزجی روی زبانم می دود. دستهایم باز شده وچوجی فرار کرده است. ننه یا علی گویان بلندم می کند با گریه میگویم«چوجی فرار کرد» همان طور که گریه میکنم بغلم می کند، چقدر آغوشش گرم است، چه بوی خوبی می دهد.
@shahrzade_dastan
تبریک به خانم زینت سادات قاضی بابت چاپ داستانشان در ماهنامه چوک و فصلنامه بارثاوا.
همیشه در اوج قلههای موفقیت باشید. ❤️
@shahrzade_dastan