eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
62 ویدیو
247 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
پیدا کردن سوژه
یافتن سوژه 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 قبل از پرداختن به راههایی که میتوان در یافتن سوژه پیمود، توجه به سه نکته کلی و اساسی ضروری است. ا رسیدن به فکر اولیه قاعده مشخصی ندارد سوژه یابی اساساً ناخودآگاه و ناشناخته است، اما این واقعیت نباید نویسنده را دچار انفعال و واخوردگی کند. او میتواند از طریق به کارگیری تدابیری خاص، زمینه ظهور فکر اولیه را فراهم آورد ،بنابراین، موضوع این درس در واقع بیان همان تدابیر زمینه ساز است نه فرمولی آب کشیده برای اهل ذوق که قادر باشند در اسرع وقت‌سوژه دلخواهشان را یافته و به طراحی و پرداختش بنشینند. .۲ اصل برانگیزه های درونی است. نه محرک های بیرونی. نویسنده قبل از هر چیز باید به درون خویش متکی باشد و نه بیرون مهم انگیزههای درونی است نه محرکهای بیرونی. اساساً بدون تأثیرپذیری درونی» وجود محرک بیرونی کارساز نخواهد بود شنیده ایم که گفته اند: باران همیشه بر هر زمینی می‌بارد مهم زمین است که مستعد و پاکیزه باشد. کاربرد هر فرستنده ای به گیرنده بستگی دارد. اتاق بی پنجره زیر نور درخشان خورشید تاریکخانه ای بیش نیست «الهام» در دل افسرده منزل نمیکند و فکر اولیه در ذهن نمناک و مرطوب جرقه نمیزند. آنچه موجب کشف قانون جاذبه ،شد فقط افتادن سیب (عامل) (بیرونی ،نبود بلکه بیشتر نوع نگاه نیوتن به سیب و زمین عامل درونی بود؛ وگرنه قبل از نیوتن بسیاری از مردم افتادن سیب و دیگر اشیا را به کرات دیده بودند. حاصل اینکه در عرصه داستان نویسی آن که تشنه نوشتن است زودتر به فکر اولیه میرسد تا آنکه فقط در معرض فکرهای اولیه بیشمار است بی آنکه آمادگی و انگیزه درونی برای پرداختن به آنها را داشته باشد. امام علی (ع) میفرمایند: «چه بسیار چیزهایی که بتوان از آنها عبرت گرفت و در عوض چه کم عبرت گرفته میشود.» اینجا هم میتوان گفت چه بسیار است فکرهای اولیه داستان و با این همه عده کمی به این فکرهای اولیه میرسند. ۳_ باید نوع نگاه به هستی تغییر کند سومین و آخرین نکته کلی و اساسی این است که عامل مهم در رسیدن به فکر اولیه تغییر نوع نگرش و زاویه نگاه به اشیاء آدمها ،پدیدهها ،حوادث و در یک کلام «هستی» است. از شیرین کاریهای هنر یکی همین است که در کنار تلقی متعارف و معمول همگان از یک شیء تلقی نو و بی سابقه ای ایجاد می کند که ،دلپذیر شگفت و پیام آور است. عادت ما مردم این است که معمولاً برای هر چیز ویژگی و کاربردی معین قائلیم و تصور میکنیم که طبع آن شیء اقتضای - فقط - همان ویژگی و کاربرد خاص را دارد یکی از ارزشهای هنر کشف دریافتهای جدید از اشیاست. مطلب با آوردن مثالی روشنتر می.شود تجربه و عادت چندین و چند ساله به بشر آموخته که حیوانات موجوداتی هستند با مختصاتى نسبتاً مشخص که محدودهای معین دارند. حال هنرمند با تغییر نوع نگرش معمول و متعارف به حیوانات صفتی را به آنها نسبت میدهد که کاملاً خارج از این محدوده است؛ مثلاً او در برخورد با حیوانات اهلی یک مزرعه با خود می اندیشد که چه کسی گفته حیوانات با زبان انسان حرف نمی زنند؟ از این پس میگویم که حرف میزنند. از نسبت دادن همین صفت تازه به حیوانات است که راه تازه ای در قصه نویسی گشوده میشود و آن زبان استعاره و استفاده از شخصیت حیوانات برای آدمهای داستان است مثل قصههای ،استعاری کلیله و دمنه در شکل قدیمی قصه یا داستان بلند قلعهٔ حیوانات نوشته جورج ارول در شکل امروزین آن از همین روست که عده ای - در تعریف هنر گفته اند: «هنر دیدن آن چیزهایی است که دیگران نمیبینند و سپس بیان آنهاست به شکلی که دیگران هم ببینند.» 📚پیک قصه نویسی ✍مهدی حجوانی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشته رویا سیف
نوشته رویا سیف 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 _به جهنم که نشد! اصلا تقصیر خودم بود. باید....... باید لال می‌شدم و تعارف نمی‌کردم. اصلا من چرا اینقدر حرف می‌زنم که باید آخرش هم تاوانش را بدهم. حالا چکار کنم؟! اینهمه کار را چطور در سه ساعت انجام دهم. این خانه ریخت و پاشِ جنگ‌زده خودش سه چهار ساعت زمان لازم دارد تا تمیز شود کِی وقت می‌شود شام بپزم! ای خدا... عجب غلطی کردم! از کجا شروع کنم! اول ظرف‌ها را بشویم‌. سینک خالی شود بتوانم میوه‌ها را بدهم افشین بشوید. او هم که اصلا انگار نه انگار... هیچوقت نشده کمکی به من بکند ولی حالا فرق دارد باید به هر ترفندی شده به کارش بگیرم‌. بعد اجاق گاز را تمیز می‌کنم و می‌روم به پذیرایی. خاک بر سرم اگر دو روز پیش که لباس‌ها را شستم جمع می‌کردم امروز کارم راحت‌تر و کمتر بود. اینهمه اسباب‌بازی و وسایل هادی را چه کنم! هزار بار گفتم توی اتاقت بازی کن و وسایل‌ات را در پذیرایی رها نکن. منِ بدبخت باید یک نفره کار هر سه نفر را انجام دهم. لباس‌ها را جمع می‌کنم و می‌ریزم روی تخت‌مان حالا بعدا جمع می‌کنم در اتاق را می‌بندم‌. اتاق هادی را باز می‌گذارم که مهمان‌ها بتوانند لباس‌هایشان را آنجا عوض کنند. اتاق هادی هم که ویرانه است و یک ساعتی زمان می‌خواهد تا تمیز کنم ولی وضعیت اتاق خودمان بدتر است. بعدِ جاروکشی، گردگیری را می‌اندازم گردن افشین و خودم غذا را می‌پزم. آها اینطوری بهتر است... ای وای یک ساعت گذشته است و من هنوز دارم فکر می‌کنم و هیچ کاری نکرده‌ام. لعنت بر دهانی که بی‌موقع باز شود! آخر چرا من که می‌دانستم موقعیت مهمانی ندارم تعارف کردم. راست می‌گویند تعارف آمد نیامد دارد. آنها هم که از خدا خواسته قبول کردند‌. انگار منتظر بودند من دهان باز کنم. یکی نبود به من بگوید آخر بیکاری برای خودت دنبال دردسر می‌گردی. تازه از بستر ببماری بلند شدی و خانه‌ات مثل شهر جنگ‌زده است و سه چهار روزی طول می‌کشد تمیز و مرتب شود چرا بیخود تعارف می‌کنی! اصلا زنگ می‌زنم و می‌گویم مریض هستم و موقعیت مهمانداری ندارم‌. نه... نه... اصلا می‌گویم هادی مریض شده و تب کرده باید حواسم به او باشد. نه... برای حماقت خودم چرا باید از جان بچه مایه بگذارم؟! بلا به دور باشد... اصلا مریضی بهانه خوبی نیست. چطور زنگ بزنم و چه بگویم. به افشین بگویم زنگ بزند خودش سر و ته قضیه را هم بیاورد. اَه این هم که نمی‌شود. نمی‌توانم بهانه بیاورم و ردشان کنم‌. اصلا به جهنم که نشد دعوتم را پس بگیرم!! بلند شوم کارهایم را انجام دهم. تا من باشم تعارف الکی نکنم این هم تنبیه‌ام که در چند ساعت کار سه چهار روز را انجام دهم و توبه کنم از این حرف زدن‌های بیخود و بی‌موقع! @shahrzade_dastan
داستان باغبان قسمت دوازدهم نوشته توران قربانی صادق
داستان باغبان قسمت دوازدهم نوشته توران قربانی صادق 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 《 عزیز ناراحت شدی ؟ 》 《 نه عزیزم ؛ ما وضعمون از اول اینجوری بود ؛ نه از خودمون زمین داشتیم نه تو راسته بازار دهنه دهنه دکان ؛ تو همین اردبیل خانواده های ثروتمند بودند که وقتی شاه از پایتخت می اومد ، برای استراحت می رفت خونه اونها ! خان نایب صدر تو روستا زمین داشت که رعیتها براش می کاشتن و سهم اربابی می گرفت ، این جا هم واسه خودش بر و بیایی داشت 》 آینه حرفت را قطع کرده رو به نوه ات می گوید : 《 دیگه وارد تاریخ نشیم مرضیه خانوم ! 》 《 اینقدر ایراد نگیر اینا جزئی از خاطرات است ؛ تاریخ نیست که ، اگه میخوای سوال بعدی رو شما بپرس 》 لبخند شیرینی روی لب‌های دختر می نشیند . مجددا ضبط را روشن می کند و شیطنت آمیز رو به تو می پرسد : 《 نه مادر شوهری نه خواهر شوهری ؛ چه می کردی با این همه خوشبختی ؟ 》 مرضیه یک مشت آرام می کوبد به پشت آینه : 《 خدا بگم چیکارت نکنه ؛ اینم آخه سواله می پرسی ؟ 》 هر سه می خندید . اشک خنده هایتان که قطع می شود به دیوار تکیه می دهی و می گویی : 《 نگو آینه جان ! سخت بود سخت ؛ هم براش مادر شدم هم خواهرش هم زنش و هم مادر بچه هاش ! پیش اش گریه و زاری نکردم و چیزی نخواستم که یک وقت نتونه تهیه کنه و شرمنده بشه 》 آمنه اگر گریه هایت را نمی شنید آن حصیرهای دست دوم را هم برایتان نمی فرستاد . زن خوبی بود . کلفتش آمد و گفت " گلین چه خبره " تو هم گله از نامادری کردی و کف لخت و عور اتاق را نشانش دادی که او رفت و پیغام خانوم را آورد " محمد به گردن ما حق دارد " زیراندازهای حصیری را پهن کردی و خرت و پرت هایت را رویش چیدی و چراغ سه فتیله ای دست دومی که عمه محمد داده بود را روشن کردی و برای ناهار " سوغان سو " بار گذاشتی که واقعا ترکیبی بود از پیاز سرخ شده و آب و یک کوچولو زردچوبه ! 《 به جان خودم آفرین داری عزیز 》. یادت می آید " آفرین داری " را سر قضیه فرارتان از دست آدمهای نقی که مباشر ارباب در روستای " پیله چای " بود ؛ محمد بهت گفت " آفرین داری شابی ، اگه زود نمی شنیدی حالا..." دست به گلویش کشید و این جمله را گفت . @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیوه‌هایی برای یافتن ایده
شیوه‌هایی برای یافتن ایده 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 شیوه هایی برای یافتن فکر اولیه بعد از این سه اصل اساسی که سایه خود را بر کل مطالب این درس ،انداخته به بیان تدابیری میپردازیم که کم و بیش زمینه لازم را برای یافتن فکر اولیه فراهم میکند الف) شناخت زندگی هنرمند برای شناخت زندگی باید زندگی کند. آشکار است که در اینجا مقصود از زندگی کردن نمیتواند معنای متداول آن باشد زیرا ما خواه ناخواه حیات داریم و نفس میکشیم و چنین عملی البته به توجه و تمرین نیاز ندارد. اما واقعیت این است که عده ای به ظاهر در میان مردم به شیوه معمول زیست میکنند ولی زندگی را آن گونه که باید و شاید حس و درک نمیکنند دست مایۀ هر نویسنده برای نوشتن «آدمهای زنده هستند حتی اگر داستانی به شرح حال مرده ای نیز بپردازد، باز زندگی او را در دنیای دیگر یا خاطرات «زندگی» او را در این دنیا به تصویر می.کشد هیچ داستانی از عناصر و تعلقات انسانی خالی نیست و بر این اساس، واضح است که نویسنده باید زندگی را بشناسد و راهی برای شناخت واقعی زندگی به جز زندگی کردن وجود ندارد. حتی نویسندگانی که در آثار خود تصویری پوچ و هولناک از زندگی ترسیم کرده،اند باز زندگی را - گرچه به شیوه خود - ابتدا تجربه کرده و شناخته اند. نویسنده باید به زندگی «دل» ،بدهد، بی اینکه این دل دادن به معنای دل «باختن باشد؛ مثلاً یکی از راه های شناخت ،زندگی پرهیز از سرعت و شتابزدگی است. هنرمندان واقعی بیشتر «کیفی» زندگی میکنند تا «کمّی» در «عمق» سیر میکنند تا در «سطح»، به جزئیات نامکشوف زندگی میپردازند تا کلیات مکشوف»، و بهتر بگوییم کلیات را بیشتر از دل جزئیات برداشت و انتزاع میکنند. نویسنده شبیه راننده ای نیست که جاده تهران - چالوس را پنجاه بار با سرعت زیاد و بدون توقف و توجه به طبیعت اطراف طی می.کند او مسافری است که این مسافت را نه پنجاه ،بار بلکه به دفعاتی که بتواند طبیعت خانهها و مردم را ببیند و بشناسد طی میکند. راه او جاده ای هموار و مرکبش اتومبیلی رهوار نیست. او حتی ممکن است همۀ راه را نیز نپیماید، اما مسلماً در هزار توی جنگلها و روستاها صحنه هایی خواهد دید که از نگاه راننده ای که پنجاه بار این مسیر را رفته و آمده پوشیده مانده است؛ و کیفی زیستن معنایی جز این .ندارد آشکار است که کیفی» زیستن و پرهیز از کمیت و سرعت و شتاب هرگز به معنای «مرفه زیستن»، «پرهیز از اجتماع»، دوری از حادثه» یا «بازماندن از قافله تمدن نیست بلکه به این معناست که هنرمند به بهانه هایی - مثلاً - همچون مطالعه و کمبود وقت نباید از زندگی و مردم فاصله بگیرد. زندگی برای نویسنده ای که از مردم مینویسد و در جست وجوی معنای زندگی است بی تردید میتواند منبع الهامات و اطلاعات بسیاری باشد ،البته منبع الهامات و اطلاعات بودن یا نبودن چنین موقعیتی به نوع برخورد نویسنده بستگی دارد اگر حضور او در صف با تشویش و دلشوره و کم حوصلگی همراه باشد، ناچار باید زمان صرف شده را هدر رفته و ضایع تلقی کرد. اما اگر او علاوه بر تن دادن به چنین کاری «دل» نیز بدهد، آنگاه میتواند ترشرویی و اضطراب را به کناری بگذارد و به گفت وگوی عابران و مردمی که در صف ایستاده اند گوش فرادهد و از دردها و درددلها از غمها و شادیها از آرزوها و توهمات و از شایعات و اخبار آنان باخبر شود. میتواند با زبانشان خو بگیرد و لغات ،اصطلاحات، تکیه کلامها، و ضرب المثل هایشان را به ذهن بسپارد و حتی یادداشت کند. با نحوه ،معامله ،چاق سلامتی، و کلاً بزرگواریها و کژرفتاری هایشان آشنا شود و راستی غیر از این چگونه میتوان زندگی - این دستمایه کار ـ را از نزدیک شناخت؟ 📚پیک قصه نویسی ✍ مهدی حجوانی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا