سلام علیکم
لطفاً توجه بفرمایید 📣📣📣
این کانال توسط خانوادهی سعید با همکاری دوستانش اداره می شود لذا مطالب و محتواهایی که بارگذاری می شود ماحصل کاری مشترک و جمعی ست و نه انفرادی.
التماس دعا 🤲
@shalamchekojaboodi
یکی از کارهایی که سعید انجام می داد این بود؛ مثلا بعد از نماز ظهر و عصر توی مسجد می نشست بلند بلند به سبک مداحی قرآن میخوند و گریه میکرد.
این یکی از کارهای بارز سعید بود و کاری هم به کسی نداشت. نه خیلی فنی و با قرائت خاصی، بلکه با سبک خودش می خوند و گریه می کرد.
راوی؛ آقای ایرج #خوشبین
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند. (شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم ♥️
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
صدای سعید ، من که زائر کرببلایم.mp3
زمان:
حجم:
2.63M
من که زائر کرببلایم
من مسافر شام بلایم ...
این عکسِ یه طلوع دل انگیزِ صبح جمعه ست؛ مربوط به اردوهای آموزشی راپل، پاییز ۱۳۷۲ در پادگان شهید چمران پرندک...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
این عکسِ یه طلوع دل انگیزِ صبح جمعه ست؛ مربوط به اردوهای آموزشی راپل، پاییز ۱۳۷۲ در پادگان شهید چمران پرندک.
معمولا ۵شنبهها میرفتیم و جمعه اونجا بودیم.
برنامه بدینصورت بود؛
بعد از نماز صبح و تعقیبات و قبل از صبحانه، برای کسب آمادگی جسمانی بیشتر، آقاسعید که در تصویر با یه چفیه به کمر بسته جلوتر از همه داره حرکت میکنه، بچهها رو به خط میکرد و در کوهها و تپههای پادگان به ستون یک یا دو حرکت میداد.
گاهی به حالت دو و در سربالاییها بصورت پیادهروی و در مسیرهای هموار با ضرب آهنگ پا، دعای فرج هم خوانده میشد؛
اللهم کن لولیک
الحجت ابن الحسن
صلواتک علیه
و علی آبائه ...
و پس از دعای فرج
اسامی برخی شهدا ذکر میشد؛
خیلی با حال بود
خیلی با حال بود.
شهید عزتی خیلی با حال بود.
جواد مقدم خیلی با حال بود.
و ...
و یا نفرات حاضر در اردو نام برده میشدند
خیلی با حاله
خیلی با حاله
اکبر طیبی خیلی با حاله...
فیاض مقدم خیلی با حاله ...
آخراش هم که داشتیم نفس کم میآوردیم بخشهای طنزش برای افزایش روحیه رو میشد.
کی خستهس؟
دااااش من
روحیه عالیه
شکمها خالیه ...
بعد از این راهپیمایی باصفای صبحگاهی که گاهی اشک هم از آدم در میآورد،
میاومدیم توی چادر برای صرف صبحانهای که مرحوم پدر شهید ملک کندی برامون آماده کرده بود.
پس از صرف صبحانه بلافاصله تجهیزات راپل و طنابها و کارابین و ... رو برمیداشتیم و معمولا هم بدستور استادمون آقاسعید میرفتیم کارگاه بالا و بزرگتر و اصلا با کارگاه کوچیکه کار نمیکرد.
کلا ایشون به کم راضی نمیشد.
این برنامه مقدماتی معمولا هر بار قبل از انجام راپل تکرار میشد.
راوی؛ آقای محمود #برزه
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
4.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام رضا خیلی دوسِت دارم♥️
کرببلامو بده این بارم 😭
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
این قدر خاطرات آقای مسلم خانی(علی کوچولوی سعید) که با اون حس و حال خوبشون روز چهارشنبه از بهشت زهرا(س) و پس از زیارت مزار سعید و به قول خودشان با اذن سعید برامون فرستادند خوب بود که انگار روح جدیدی را به کارِ جمع آوری خاطرات، دمیدند.
واقعا چه بسا این خاطرات با صدا و تصویر خودشون بهتر می تونه منتقل بشه تا در قالب نوشته. ولی خب چه کنیم که فعلا ظرف و ظرفیت کار ما همین قالب نوشتار است و ان شاء الله در آینده بتوان محتوای صوتی تصویری مناسبی برای نشر، تهیه کرد.
اما روایتِ همه بزرگواران و عزیزان از دریچهی نگاه خودشان خیلی ارزشمند است و برخی به واسطهی رابطه قلبی نزدیک تری که داشته و هنوز هم دارند، روایتشان رنگ و بوی دیگری دارد.
و روایتگری علی آقا از این جنس است. از جنس ارتباطی لاینقطع با سعید که هنوز ادامه دارد و ان شاء الله به ملحق شدن به شهدا ختم شود.
روایتی برآمده از حرارت و شوری که سعید در سنین نوجوانی بر جانش نشانده و حالا سعیدی را روایت می کند که چون آه و آتشی از نهادش برآمده...
و باز این سعید است که بیش از پیش، حیات طیبه اش را به رخ می کشد و ما را در حسرت کامش فرو می بَرد.
خوشا آنان که جانان می شناسند
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
آقا سعید فقط موتورهای لشکر را تعمیر نمی کرد، مثلا کافی بود ببینه یه بچه هیئتی موتورش خرابه؛
یه بار جمعه غروب رفتیم دخمه؛ زیارت آلیاسین(شاه عبدالعظیم). وقتی اومدیم بیرون، هوا تاریک شده بود. یه نفر بود فامیلیشو یادم رفته ولی سالها بود میدیدمش تو هیئت.
ایشون اومد بیرون موتورشو روشن کرد، ما هم داشتیم سوار می شدیم، یهو سعید برگشت گفت؛ فلانی چرا انقدر موتورت دود میکنه؟ گفت نمیدونم آقا سعید.
سعید پیاده شد یه نگاه کرد و یه کارای فنی انجام داد گفت: این به روغن سوزی افتاده. فردا کجایی؟ یه سر بیا دم خونهمون من برات ردیفش کنم.
آقا ما هفته بعد آقا سعید را دیدیم، دیدم موتور خودش زیر پاش نیست، یه موتور دیگهست. گفتم این موتور کیه آقا سعید؟ گفت این موتور همون فرد است.
قرار بود شنبه بیاره، دوشنبه سهشنبه آورد کارش طول کشید. بنده خدا گویا اوضاع مالیش هم اصلا خوب نیست و الان خیلی درآمد خوبی نداره. موتورشو وا کردم بردم تراش کاری و اینا.
یعنی سعید علی القاعده همه اینها رو با هزینه خودش انجام داده بود.
بعد بهش گفته بود بیا موتور منو بردار ببر و موتورت دو سه روز دست من باشه، اگه یه وقت اشکال و ایرادی داشت من درستش کنم، سالم تحویلت بدم.
این حس مسئولیت پذیریه، این خودجوش یه کارهایی را انجام دادنه، اینا دُرِّ نایابیه که الان دیگه خیلی کم پیدا میشه. نمیگم نیست ولی خیلی کم شده اما تو وجود سعید دریایی از این کارها و از این روحیات قشنگ و زیبا بود.
راوی: آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi