فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضا ما رو دریاب😭😭😭
و اما ماجراهای مشهد و امام رضا علیه السلام تمامی ندارد ...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
و اما ماجراهای مشهد و امام رضا علیه السلام تمامی ندارد ...
از قبل تصمیم داشتیم روز ولادتی از سعید و یک سفر مشهد خاصی که رفته بود بگوییم ولی قضای الهی طوری رقم خورد که دلهامان با شهدای دیگری راهی مشهد شد؛ شهدایی در اعلی درجهی خدمت به خلق ... شهدایی از صف اول 😭
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود ...
نشسته ایم به تماشای شهادت ها و متنعم گشتن و ارتزاق عده ای پای سفرهی امام رئوف و امضایی که حضرت در پرونده شان زده و همهاش تماشا و گفتن و شنیدن از کِیف و کامشان پای این سفره و لذت دیدار یار در روز ولادت دلدار و ...
تا کِی بنشینیم و ببینیم که مِی خورند شهدا و ما نظاره کنیم؟!
خدایا خودت بهتر می دانی ما نه ذره ای عمل صالح و نیت خالص مانند شهدا داریم و نه قدمی به آنها نزدیک شده ایم. نه تعارف است و نه چیزی، همه هم این را می دانند.
اما این خاطرات و قصه هایی که برای شهدا هر روزه رقم می زنی، قلب ما را چنان شرحه شرحه کرده که بدون هیچ بهای وجودی فقط دنبال بهانه ای هستیم که دستی به سمت این سفره دراز کنیم و غافل از اینکه بهشت را به بها دهند نه به بهانه 😭😭😭
اما تو بگو با این دل بهانه گیر چه کنیم که وقتی ارتزاق رئیس جمهور و وزیر و امام جمعه شهید را پای خان امام هشتم نظاره می کند، دیگر فقط می خواهد گوشه ای بنشیند و به حال بیچارهی خودش زار بزند. حال بیچاره ای که امام المتقینی را در دنیا از دست داده و تنها شده و از طرفی پای عملش او را به گرد پای آنها در آخرت هم نخواهد رساند😭
سعید جان!
خودت می دانی حال این روزهای ما را ... داغ رئیس جمهور شهید و آن وزیر رشیدش آتش به جانمان زده. عزیزان و سرورانی که در خط مقدم نبرد با جبهه باطل و در رأسشان اسرائیل منحوس بودند و نیز در خط مقدم خدمت خالصانه به مردم، اشداء علی الکفار، رحماء بینهم ... آه از این داغ که دل دشمنان مان را شاد کرد و دل دوستان را مچاله
سعید جان!
فقط می خواهیم که استمرار خاطراتت منقطع نشود و روزانه کارت خاطراتت را اینجا کشیده باشیم و گرنه دل و دماغی نمانده که از خوش گذرانی هایت بگوییم؛ و شهدا کلا در غم و شادی خوشگذران بوده و هستند.
خودت بگو چه کنیم؟ یک سفر مشهد رفته ای با هفت هشت نفر از دوستانت با موتور و دو ترکه. دو روز در راه بوده اید تا برسید و دو روز هم تا برگردید. و مجموعا حدود یک هفته شده
اما متاسفانه ما خاطرات چندانی از این سفر نداریم و هر جا که خاطره کم می آوریم در ذهن خود سفر می کنیم تا آن خاطرات را به کمک اندک شنیده ها ترسیم کنیم... و ان شاء الله امروز باید بار سفرمان را ببندیم و ترک موتورت بنشینیم و راهی شویم ... باشد که ما را هم بپذیرند..
درست همین روزها که اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند
جان به قربان تو شاها که حج فقرایی
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
یک دفعه به سرشان می زند با موتور پاشن برن مشهد، گویا سعید پیشنهاد می دهد که برویم و بچه ها قبول می کنند؛ هشت نفر با چهار تا موتور دو ترکه... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
یک دفعه به سرشان می زند با موتور پاشن برن مشهد، گویا سعید پیشنهاد می دهد که برویم و بچه ها قبول می کنند؛ هشت نفر با چهار تا موتور دو ترکه
بار سفر را مختصر به پشت موتور می بندند و عصر همان روز به عشق علی بن موسی الرضا(ع) راه می افتند توی این مسیر کویری و نسبتا خشک و بی آب و علف؛ توی گرمای خرداد ماه که آقای دارابی می گه اینقدر گرم بود که تا مشهد شاید نفری دوتا جعبه نوشابه خوردیم
بالاخره راهه دیگه با ماشین هم که بری خستگی داره، چه برسه با موتور و چه برسه که هی این مسیر و بری و برگردی.
سعید بود دیگر، مثل همیشه آرام و قرار نداشت، همه یه بار تا مشهد هزار کیلومتر طی مسیر کرده باشند، سعید چند بار طی کرده و موتورش شاید دو سه هزار تا کیلومتر انداخته.
از اول راه که آقای طیبی بهش می گه مسیر و بلدی؟ با اعتماد به نفس کامل می گه آره و بعد با زرنگی و با همون موتورسواری حرفه ایش جلوتر از همه می رفته و تابلوها رو می خونده برمی گشته می گفته ۲۰۰ تا مونده به فلان جا بعد باید بریم فلان سمت.
هی از سر ستون موتورها به ته ستون می رفته و دوباره برمی گشته ... سعید بود دیگر ...اصلا نمی تونسته با اون سرعتی که اونا داشتن حرکت کنه کلا موتورسواری روی هوا عادتش بوده
نگفته می دونیم که توی این مسیر چقدر مداحی کرده و هر بار هر کسی ترکش بوده چقدر به فیض رسیده و یا گوشش کر شده از این همه خوندن و خوندن ...
و چه اشک هایی که توی این مسیر تهران مشهد به صورت پشت سری ش نخورده. و چه نجواهایی که با امام رضا علیه السلام نکرده؛ از آرزوی شهادت گرفته تا غم رفقای شهیدش و غصه جاموندنش و ... همه مثل بادی که روی موتور با اون سرعت بهش می خوره، از جلوی چشمش عبور کرده.
گاهی هم صدا و اشک هایش فقط در آن کلاه کاسکتی که روی سر گذاشته پیچیده... خودش بوده و امام رئوف
و چه بسا نیت کرده که این بار هر طور شده باید امضای شهادتش را بگیرد چون در همنشینی با شهدا این درس را خوب یاد گرفته که گره شهادت فقط به دست امام رضا علیه السلام است که باز می شود...
هر جایی که توقف می کنند و فرصتی برای استراحت و نماز و غذاست، این سعیده که لحظه ای بیکار نمی نشینه و توی این فاصله اوضاع موتورها رو بررسی می کنه و روغن موتور عوض می کنه و کارهای فنی و تمیزی آنها را انجام میداده و ...
به قول آقای دارابی این بیش فعالی و همیشه در حال فعالیت بودنش هم در واقع یه استراتژی بود که از حواشی غافل بشه و به چیزهای غیر مهم و حرفای الکی نپردازه.
البته قطعا نمی شده که سعید جایی باشه و کسی از تیکه پرانی ها و شوخی ها و شلوغ کاری هاش جان سالم به در ببره، نگفته می دونیم که توی همون سفر چه بساطهایی که به پا نکرده و چه شوخی ها و سرکار گذاشتن هایی که نداشته. اصلا همه با همین روحیاتش کیف می کردند و خستگی سفر به تنشون نمی موند ... ( ادامه دارد)
1⃣
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تببین شهید آیت الله رئیسی از چرایی ثبت نام ریاست جمهوری در یک جمع خصوصی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پر کارها شهید میشوند
عجب شبی بود دیشب مراسم وداع و امروز مراسم تشییع...
و فردا چه روزی خواهد بود ۳/۳/۳ ...
باز هم آقای رئیسی داشت دیدار مردمی انجام می داد ولی دیگر نیاز نبود مردم نامه هاشونو بنویسند و به دستش برسانند.
اصلا او شهید شده تا روحش در بند جسمش نباشد و بتواند از همان بالا نگاهی به قلوب مردم بیندازد و دردهایشان را بببیند.
به مرحله ای رسیده بود که دیگر این جسم نمی توانست پا به پای روح بلندش بدود، او می خواست نه با سرعت هواپیما و هلی کوپتر بلکه با سرعت کن فیکون، کارها را راس و ریس کند
جانش خسته بود از اینکه درد دلهای مردم را می شنید ولی هر چقدر می دوید و کابینه اش را می دواند باز هم نمی رسید.
شاید در همین اضطرار بود که خدا مستجابش نمود و او را در جبل الطوری دیگر چون موسی به آغوش کشید و با سلامٌ علی ابراهیم آتش را در یک شب بارانی بر او گلستان کرد و او را به باغ آرزوهایش رساند.
امروز همه نامه دادند به شهید جمهور، نامه هایی از جنس دنیا و از جنس آخرت ...
او و یارانش نه برای وداع آمده بودند بلکه برای سلامی دیگر آمده بودند. سلامی برای آغاز رابطهی قلبی عمیقتر با مردم
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدانگهدارت سید ابراهیم😭
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
یک دفعه به سرشان می زند با موتور پاشن برن مشهد، گویا سعید پیشنهاد می دهد که برویم و بچه ها قبول می
اوایل خرداد سال ۷۲ بود و ایام عرفه که به قصد مشهد با موتور راهی شدند...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
اوایل خرداد سال ۷۲ بود و ایام عرفه که به قصد مشهد با موتور راهی شدند. این اولین سفر موتوری شان بود بعدها سفرهای دیگری هم با موتور رفتند.
موقع نماز هر جا بودند می ایستادند و نماز می خواندند و بعد هم غذای تو راه یا کنسرو و غذای سرد بود و یا روی پیک نیک چیزهای ساده مثل تخم مرغ و ترکیبات تخم مرغ اعم از املت و سوسیس تخم مرغ و سیب زمینی تخم مرغ... درست می کردند، البته وقتی می رسند به مشهد آقای دارابی براشون غذاهای بهتری می پخته.
چه روز و چه شب اُتراقشان در چادر بود.
شب ها کنار خیابان و یا پارکی چادر می زدند و می خوابیدند و شب اول در گرمسار و یا سبزوار خوابیدند.
پس از حدود دو روز با گرد و غبار راه و با چهره های آفتاب سوخته و بدن و لباسهایی که عرق گرمای مسیر را به خود گرفته، به مشهد رسیدند و آن هاله ای از گنبد و بارگاه علی بن موسی الرضا علیه السلام را که شاید از پشت پردهی اشک دیدند و آن سلامی که از راه نه چندان دور و از منتها الیه خیابان منتهی به حرم به حضرت دادند، زیارت خاصی را رقم زد.
حالا نوبت این بود که جایی برای اسکان پیدا می کردند و آبی به تن می زدند و غسل زیارت و وضو و لباس تمیز و ...بعد وارد حرم می شدند.
اما سعید بود دیگر، نظرات عشقی و خاص خودش را داشت؛ گفت بیایید همین الان که از راه رسیدیم، سوار بر موتور از پایین حرم، ۷ دور به عشق طواف خانه خدا، دور حرم بچرخیم.
مدلش همین بود که وقتی چیزی می گفت و یا پیشنهادی می داد کمتر پیش می آمد کسی نه بیاورد، شاید هم به خاطر این بود که بر قلب ها حکومت می کرد.
طبق معمول، بچه ها حرفش را گوش دادند و چهار موتورسوار دو ترک؛ ۸ نفر به عشق امام هشتم همزمان به سمت حرم رفتند و در سراشیبی زیرگذر حرم که وارد شدند دلشان نیز چون عاشقی از دیدن معشوق سرازیر شد و ریخت.
۷ دور چرخیدند و چرخیدند. آن هم در ایام عرفه، آن زمان که حاجیان طواف خانه خدا را می کردند، اینان به دور روح خانه اش که امام است، طواف کردند.
این طواف به دور امام، همان باطن حج و سعی مقبول است و سعید در آخرین روزهایش با آن جمله ای که از او ماندگار شد؛ «تو برو مکه من می رم فکه، ببینیم کدوم مون زودتر به خدا می رسیم؟»
باز هم خواست همین را یادآور شود که ؛ حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست...( ادامه دارد)
2⃣
#خاطرات_سعید
________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
اوایل خرداد سال ۷۲ بود و ایام عرفه که به قصد مشهد با موتور راهی شدند. این اولین سفر موتوری شان بود
« ای تشنگان کوثر ولایت بیایید... بیایید باطن قبله همین جاست. به خدا، اگر نبود که خداوند، خود این چنین خواسته، میدیدی کعبه را که به طواف امام آمده است و حجرالاسود را میدیدی که با او بیعت میکند.»
شهید سید مرتضی آوینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت حاج منصور ارضی از پیکر سوخته رئیس جمهور شهید در مصلای تهران و در مراسم وداع با شهدا😭😭😭
امروز سوّم خرداد، سالروز آزاد سازی خرّمشهر عزیز است.
کسانی که خاطرات خرّمشهر رو خواندند قطع به یقین می دانند که آزادسازی خرّمشهر مرهون حماسه شهید جهان آرا و شهدای مظلوم مقاومت ۴۵ روزه بود، امّا روزی که خرّمشهر آزاد شد محمد جهان آرا نبود که مسجد جامعِ آزاد رو ببینه و صدای رود کارون رو بشنوه 😭😭
حالا امروز شهید رئیسی در سوّم خرداد تدفین می شه امّا یک حماسه ایجاد کرد در اقتصاد و سیاست خارجی ایران که انشاءالله بعدها نتیجه اش رو خواهیم دید امّا مثل جهان آرا خودش نیست که ببینه 😭😭😭
و اینکه محمدعلی جهان آرا هم در یک پرواز شهید شد و سید ابراهیم رئیسی نیز همین طور 😭
#پیام_دوستان
@shalamchekojaboodi
🖤 نام پدر شهدای خدمت برای خواندن نماز لیلة الدفن:
🖤نام پدر شهید آیتالله رئیسی: سید حاجی
🖤 نام پدر شهید حسین امیرعبدللهیان: محمد
🖤نام پدر شهید آل هاشم: سید محمد تقی
🖤 نام پدر شهید مالک رحمتی: حاج اسکندر
🖤نام پدر سید مهدی موسوی: سیدمحمدعلی
🖤 نام پدر شهید سید طاهر مصطفوی: سید احمد
🖤نام پدر شهید محسن دریانوش: مختار
🖤نام پدر شهید بهروز قدیمی: اسحاق
بعد از اون طواف عاشقانه رفتند یه خونه ای کرایه کردند و سعید گفت آماده بشیم سریع بریم حرم. همه رفتند غسل زیارت کردند و رفتند زیارت.
حال و هوای خیلی خوبی داشتند و سعید که مثل همیشه بیقرار بود و توی همه کارها بال بال می زد، توی اون دو روزی که اونجا بودند بیشترش توی حرم بود و شبها هم که بچه ها خواب بودند زودتر بلند می شد و تنهایی می رفت حرم.
موقعی هم که با هم بودند گوشه ای از صحنها یا رواقها می نشستند و سعید می خواند و مداحی می کرد.
یه روز هم با هم رفتند شهربازی وکیل آباد مشهد، اونجا توی قفس طاووس ها یه طاووس سفید بود که دمش را باز کرده بود.
اتفاقا اون روز سعید لباس سفید پوشیده بود، بچه ها آمدند کنار طاووس عکس بگیرند که سعید گفت برید کنار بزارید من بشینم جلوی طاووس. بدو بدو رفت یه جوری نشست که دُمِ باز شدهی طاووس، هاله ای به دور سعید شد و عکس خیلی قشنگی از آب در اومد... (ادامه دارد)
3⃣
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi