یادمه یه شب از دوشنبههای هیئت عشاقالخمینی(ره)، مناسبتش را یادم نیست ولی فکر میکنم هیئت تو ساختمون قدیم حوزه ۱۶ برگزار میشد یا توی اون کوچه پشتیش که فاطمیهها اونجا مراسم گرفته میشد یکی از این دو جا بود.
بعد از هیئت آقا سعید تو ماشین با غلامرضا کویتی پور داشت صحبت و تبادل نظر می کرد. حرف سر این بود که فلان مداح شروع کرده سبک فلان خواننده ترکیهای رو خوندن برای جذب مخاطب و ...
سعید خیلی دغدغه داشت و خیلی ناراحت بود. میگفت شأن دستگاه امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) این نیست که روضه امام حسین(ع) رو به هر سبک و روشی بخونند تا مخاطب خوشش بیاد.
جالب بود برام که اون زمان این موضوع براش دغدغه بود. آقا خیلیه!! نزدیک به سه دهه قبل زندگی کرده ولی چیزی که ما الان داریم آسیبش را توی هیئتهای مذهبی میبینیم و برای آدمای دغدغهمند آزاردهنده شده. اون زمان سعید شدیداً مخالف یه سری بدعتهایی بود که توی سبکهای مداحی تازه راه افتاده بود.
و شاید اگر امروزه روز آقا سعید بود خیلی حرص میخورد و اذیت میشد از این بدعتهایی که در مداحی ها شده.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_________________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
🔴 برنامههای تبلیغاتی نامزدهای چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در رسانه ملی
🔹سعید جلیلی: برنامه «با مردم» ساعت ۱۸:۳۰ تا ۱۹ از شبکه یک سیما
🔹سید امیرحسین قاضیزاده هاشمی: برنامه «صف اول» ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۸:۳۰ از شبکه خبر
🔹محمدباقر قالیباف: برنامه «گفتگوی ویژه خبری» ساعت ۲۲ تا ۲۲:۴۵ از شبکه خبر
✅ #اخبار_جبهه_مقاومت
👇👇
🆔️ @akhbarmoghavmat
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر قصد شما دیدن آن خانه جان است
اول رخ آیینه به صیقل بزدایید
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
تو خواهر برادرا داداش سعید یه طور دیگهای دوست داشتنی بود و همه ما یه جور دیگه دوستش داشتیم و داغش برامون خیلی سنگین بود.
گرچه سعید به آرزوی خودش رسید و پدرومادرها خیلی خوشحال می شند اگر بچهشون به آرزوش برسه ولی آرزوی سعید برای خانواده خیلی سنگین تموم شد.
تقریبا یکسال بعد از شهادتش خواب دیدم که داداش سعید اومده و تو اتاق جلویی طبقه پایین نشسته، ولی تو خواب میدونستم شهید شده.
رفتم پیشش نشستم گفتم بهم میگی چطوری شهید شدی؟ دست کرد تو جیب پیراهنش یه تیری که دوتایی بهم چسبیده و حالت دوقلو داشت (اصلا تو واقعیت ندیدم) یه همچین چیزی از تو جیبش درآورد و نشونم داد و سه دفعه برگشت گفت این یه هدیه بود😭
بعد رفتم دفترم رو آوردم گفتم امضاش میکنی که به همه بگم تو اومده بودی؟! ولی متاسفانه همون موقع از خواب پریدم.
راوی؛ #خواهر2
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
حرف سر کانال و جمع آوری خاطرات شد و هر کسی یه چیزی گفت. یکی گفت فلان خاطره منو نذاشتین تو کانال، اون یکی گفت دیگه بسه شلمچه ... یکی گفت اصلا من اعتقادی به کار برای شهدا ندارم چون شهدا جواب آدم و نمی دن ...
این وسط حرف زیاد شد از اینکه خب هدف چیز دیگری ست و اجازهی همنشینی با شهدا خودش یه جوابه
از معرفی درست قهرمان های حقیقی حرف به میون اومد از اینکه باید شهدا را هر آنچه بودند معرفی کرد نه علیه السلام هایی که همه چیزشان درست بوده، با ابزارهای فرهنگی مختلف اعم از کتاب، رمان، فیلم و ... ما در عرصه فرهنگ نیاز به الگو سازی داریم
یکی گفت کاش هادی حجازی فر بیاد فیلمی بسازه و خودش نقش سعید رو بازی کنه چون خیلی خوب می تونه این نقش رو دربیاره
خلاصه هر کسی یه چیزی گفت، یه ایده ای هم که مطرح شد و از ذهن نوگرا و جوانانه براومد؛ ایدهی کافه خاطره بود.
یه ساعتی یه روزی توی یه فضایی همه دور هم جمع بشن اعم از دوستان و آشنایان و خانواده سعید و ..
بشینند خاطره بگن و بشنوند. البته ضبط فیلم و صوت هم داشته باشند.
قبلنا شب خاطره شنیده بودیم و الان اسم کافه خاطره، جدید و جالب بود.
همینجور الکی الکی بازم یه دورهمی با یاد سعید و خاطراتش و ایده ها رقم خورد. اگر چه همه این طرح ها قشنگه ولی مهم آدمایی هست که باید بیان پای کارش و انجام بدن.
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
خوف؛ فرزندِ شک است...
و شک؛ زائیده ی شرک
و این سه؛ خوف و شک و شرک، راهزنان طریق حقند...
که اگر با مرگ اُنس نگیری، خوف، راه تو را خواهد زد
و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد...
شهید سید مرتضی آوینی
@shalamchekojaboodi
تو کلاس آموزش نظامی داخل همین مسجد ابوذر نشسته بودم و اون بنده خدایی که به ما داشت آموزش نظامی میداد از رفقای صمیمی آقای شاهدی بود.
اومدن در گوش ایشون چیزی گفتن و من دیدم ایشون بسیار متغیر شد و شیرازه کار از دستشون خارج شد. اصلاً دیگه نتونستن آموزشی را که داشتند به صورت عملی می دادند، جمع و جور کنند.
یه حسی به من گفت که یه اتفاقی افتاده و دقیقاً احساس کردم که الان میخوان خبر شهادت آقا سعید رو به من بدن.
حتی قشنگ یادمه که توی یه یادداشت خیلی کوچیکی برای نفر جلوییم که اونم از دوستانمون بود نوشتم؛ فکر میکنم آقا سعید شاهدی به شهادت رسیده
چند دقیقهای گذشت. مربی یه بیت شعر خوند با این مضمون؛
بودیم و کسی پاس نمیداشت که بودیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
وقتی اینو گفت من دیگه بدون اینکه اجازه بگیرم از جمع زدم بیرون. چون دقیقاً بهم انگار الهام شد که چه اتفاقی افتاده... بیرون که اومدم شنیدم خبر آوردند که دو تا از بچههای تفحص؛ آقای غلامی و آقای شاهدی به شهادت رسیدند.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
__________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
درچهارشنبه امام رضایی قسمتمون شد به نیابت از دوتا جگر گوشه آقا سعید،
آقا رضا و آقا محمد صادق محترم،
دوتا نهال یاس پایین پای شهیدمون بکاریم
📣 دوستانی که مشرف به مزار میشن درصورت امکان آبیاری کنند تا نهال ها خشک نشوند.
به امید گوشه چشمی از طرف آقاسعید
☝️اقدام خوب و جالبی که توسط برادر علیرضا #مسلم_خانی صورت گرفت.
خدا خیرشان دهد.🤲
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
درچهارشنبه امام رضایی قسمتمون شد به نیابت از دوتا جگر گوشه آقا سعید، آقا رضا و آقا محمد صادق محترم،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ارسالی_اعضا
سلام .
پریروز صبح فقط یه دستنوشته از آقا سعید تو کانال گذاشته شد.تا شب خبری نبود.منم هی کانال رو چک میکردم منتظر خاطره بودم. تا اینکه شب، خاطرهی خوابی که خواهرش دیده بود رو گذاشتند کلی ذوق کردم البته اشکمم در اومد از اون قسمتش که گفته بود این یک هدیه بود.
واقعا هدیه بوده براش.
مطالب رو میخونم حس میکنم با اینکه ندیدمشون ولی دلم براشون تنگ میشه .
خدا به داد دل مادر وهمسرشون برسه😭😭
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ حرف سر کانال و جمع آوری خاطرات شد و هر کسی یه چیزی گفت. یکی گفت فلان خاطره منو نذاشتین
#ارسالی_اعضا
پیرو اون مطلبی که راجع به دورهمی ونظر دادن راجع به خاطرات نوشتند یه چیز خیلی جالب شد برای خودم.
من نمیدونم این دورهمی وتبادل نظرات کجا وکی انجام شده ولی خود من پریشب نه که هی منتظر خاطره بودم وکانال رو چک میکردم به ذهنم رسید بهتون بگم که کاشکی فیلمش رو بسازند و بدهند هادی حجازی فر بازی کنه..
چقدر قشنگ میشد اگه انجام میشد این کار.
خلاصه این از دل من گذشت فردا صبحش دیدم مطلبی راجع به این قضیه گذاشته شده.
قشنگ آقا سعید دل من یکی رو دستش گرفته.
خدا روشکر که به خاطر وجودش.هر چند من که لایق نیستم این نظر لطف خودشه
روحش شاد باشه ان شاء الله
@shalamchekojaboodi
یه شب جمعه تو پایگاه کانون به همه گفت آقا پاشید بریم حرم.
اگر چه ایشون مسئول پایگاه نبود ولی چه کوچکتر و چه بزرگتر از خودش، حرفشو گوش میکردند، یه دفعه هفت هشت ده تا موتور شدیم و به سمت حرم حرکت کردیم.
آقا سعید هم فکر کنم اون موتور هزاره دستش بود و ما هفت هشت تا موتور در این مسیر به صورت ستونی حرکت میکردیم.
موتور اول به اندازه دو سه کیلومتر که میرفت میگفت برگرد برو ته، موتور دوم میشد سرگروه، بعد موتور دوم یه مقدار که میرفت جلو بهش میگفت تو برو ته، عین دایره همه این ده تا موتور را جابه جا کرد. ما اصلا نفهمیدیم چرا این کار را میکنه؟
خودش هم اندازه ی این ده تا موتور هی میرفت و میاومد و شاید اندازه سه بار این مسیر تهران تا بهشت زهرا رو طی کرد.
هی میرفت و میاومد و میگفت تو دور بزن برو ته واستا و احساس من این بود شاید میخواد همه یکسان سرگروه باشند و همه یکسان جلو باشند. فقط موتور سنگینه و موتور خوبه جلو وانسته و اگر من هم یه موتور درب داغون دارم بتونم بشم سردمدار این کاروان که داره میره به سمت حرم.
همه رو گردوند تا رسیدیم به حرم. هیشکی هم نفهمید تزش چیه؟ ولی چیزی را که میگفت همه گوش میکردیم.
بعضی وقتها ایشون یه چیزهای سطح بالایی تو ذهنش داشت ولی ادعایی نبود مثلاً بیاد بگه و مطرح کنه و خیلی باز کنه. همونی که احساس میکرد درسته پیاده میکرد.
راوی؛ آقای محمود #برزه
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند. (شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم ♥️
@shalamchekojaboodi
الهی از نفس خود دارم گله
عاقبت ماندم عقب از قافله
همه رفتند و تنها ماندهام من
ز همراهان خود جا مانده ام من
همه سوی خدا گردیده راهی
ولی من مانده ام با روسیاهی
.....
سر خوان تو یک عمری نشستم
نمک خوردم نمکدان را شکستم
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
از شروع این کانال، خدا بوده و خودش یه کسانی رو فرستاده خاطره گفتند، و یا خاطرات رو جمع آوری کردند. اما مدتیه به دلیل مشغلهها و بعضا خودداری از بیان خاطرهها و ... دیگه مصاحبهای انجام نمیشه و خاطرات جدیدی به دستمون نمیرسه.
اگر چه میدونیم هنوز خیلیا هستن که خاطراتی برای گفتن دارند و گفته نشده. ولی خب با شرایط موجود با خودمون کنار اومدیم که الخیر فی ما وقع و شاید باید کم کم بیخیالِ بروزرسانی کانال شویم.
اخیرا به ذهنمان رسید از دوستان دیگر سعید کمک بگیریم برای جمعآوری خاطرات. چون حقیقتا تا الان هم اگر برخی دوستانش پای کار نبودند این کانال به اینجا نمیرسید. در واقع کارِ جمعآوری خاطرات شاید به خواستِ خانواده شروع شد ولی حقیقتا با کمک و یاری رفقای با معرفت سعید به اینجا رسید.
منتها از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون در اثنای این تصمیمات، یه ماهی هست به قول معروف داریم با تفحص و تکاندن مجدد خاطرات و مصاحبهها، صورت کانال رو سرخ نگه میداریم که بحمدالله خاطرات خوبی هم پیدا میکنیم که تا الان به چشممون نیومده بود. قصدمون هم اینه که تداوم ارتباطیمون با سعید را ان شاء الله اگر بتونیم تا یکسال حفظ کنیم و به شهریور ۴۰۳ برسونیم.
نمیدونیم چرا؟! ولی شنیدیم کاری که یکسال بر آن مداومت بشه ملکه وجودی میشه و شاید پسِ ذهنمون اینه که رفاقت با شهید، ملکهی ذهن و قلبمان شود و از برکات این نهال یکساله بهرهمند بشیم.
حالا در این میان، بعضی روزها وقتی میگردیم و خاطرهای نیست ناامیدانه میگیم به همین نُه ماهه شدن کانال اکتفا کنیم.
اما مگه سعید دست برمیداره؟ خدا شاهده سعیدی که بالای کانال نشسته همان سعید ۲۸ سال قبل است با همون دست فرمون و همون عجله و همون بیقراری ...
باز هم خاطراتش را میفرستد و یا میآورد جلوی چشم رژه میرود و تا در کانال نگذاریم بی خیال نمیشود و این خاطراتِ این روزها دقیقا همانهایی هستند که با پست سفارشی میفرستد مثل همین خاطره که پریروز در اوج ناامیدی به دستمان رسید👇👇
#یادداشت
یادمه حاج حسین سازور بعد بازگشت از اولین حجی که پس از شهادت آقا سعید رفته بود و من خدمتشون رسیدم با یه لبخندی که مخصوص خود حاج حسین آقاست بهم گفت من تو این سفر به نیابت از آقاسعید یه دورکامل اعمال حج رو انجام دادم...
⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
یادمه حاج حسین سازور اولین حجی که بعد از شهادت آقا سعید رفته بود، وقتی برگشتند و من خدمتشون رسیدم با یه لبخندی که مخصوص خود حاج حسین آقاست بهم گفت من تو این سفر به نیابت از آقاسعید یه دورکامل اعمال حج رو انجام دادم.
این کارِ حاج آقا خیلی به دلم نشست وتو ذهن من موند و از خدا میخواستم که این سفر رو قسمتم کنه تا بتونم من هم به نیت آقا سعید این کار را انجام بدهم.
بالاخره با عنایت خدا و خود سعید من به سفرحج مشرف شدم و در هر دو سفری که روزیم شد، با تقلید از حاج آقا یک حج عمره مفرده به نیابت از آقا سعید انجام دادم.
توی این سفر، آقا سعید همیشه و همه جا جلوی چشمام بود. یکی از جاهایی که خیلی یادش کردم اونجایی بود که با چند نفر از همسفرها مِن جمله حاج رضای پوراحمد که سعادت همراهیشون رو داشتیم، رفتیم مسجد تنعیم و برای بار دوم محرم شدیم تا اعمال رو انجام بدیم.
من به نیابت از آقاسعید مُحرم شدم و به سمت مسجد الحرام راه افتادیم. توی راه، حاج رضا مناجاتهای مختلفی رو زمزمه میکرد و حال قشنگی داشتیم.
بعد از سعی بین صفا و مروه گفتن مستحب است از آب زمزم جرعهای بنوشی و بدنت را به آن آغشته کنی.
ما در حال انجام اینکار بودیم که ناخودآگاه تصویری حواس ما رو به خودش جلب کرد؛ پدر و مادری خارجی که داشتند با دست به نوزادی که درآغوش داشتند چند قطره آب میدادند.
این صحنه خیلی ما رو منقلب کرد. گوشهای از حیاط مسجدالحرام برای ما شد هیئتی که توش روضه حضرت علی اصغر (ع) نجوا میشد
و من باخودم میگفتم آقاسعید به عمرهای که به نیابتش بود نمک روضه هم چشوند و در راستای نوکری خودش به من یادآوری کرد که؛ کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi