چند روز بعد از شهادت آقاسعید و اتمام مراسماتش، اولین روزی که رفتم پادگان خیلی برام سخت بود.
بعد از ورود به سالن محل خدمت، یه دفعه محمد زارعین رو دیدم.
ما اومدیم باهم سلام و علیک بکنیم، همین که چشم تو چشم هم شدیم آی بغضمون ترکید... همدیگرو بغل کردیم و سر تو سر همدیگه درجا به شدت گریهمون گرفت.
گریهمون طولانی شده بود و بند هم نمیاومد. هر کدوممون یه کلمه از سعید میگفتیم، دوباره اشکمون درمیاومد و عین بچههای مادر مرده اشک میریختیم.
درب دونه دونه اتاقها باز میشد و همکارا میاومدن بیرون ببینن چه خبر شده و ماهم وسط راهرو داشتیم بلند بلند گریه میکردیم.
همکارا از هم میپرسیدن چی شده؟! ماهم لابلای گریهها میگفتیم رفیقمون شهید شده، میگفتن الان که جنگی درکار نیست. کجا شهید شده ؟! و ...
خلاصه اون روز اول کاری ما بعد از سعیدجون خیلی بهمون سخت گذشت.
روز آخر خدمتم آخرای سال ۷۴ بود. با همون اورکت سعید و با موتور خودم مستقیم از پادگان رفتم بهشتزهرا(س) سر مزار آقا سعید.
یه کم باهاش درددل کردم و گفتم ببین خدمتم تموم شد ولی دیگه خبری از تو و شور و حالت و اون موتور تریلت که صبحها میاومدی دنبالم بریم پادگان نیست.😭
کلی دلم گرفته بود... آخراش موقع خداحافظی یه اشتباهی کردم رفتم روبروی مزارش صاف واستادم و یه احترام نظامی براش گذاشتم.
چرا اشتباه؟ چون که فرمانده باید آزادباش بده، ولی دیگه صدای آزادباش از سعیدجون نشنیدم که نشنیدم... و تا همین الانم اسیر و دربندشم.
راوی: آقای محمود #برزه
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
#ارسالی_اعضا
👇👇
بسم رب الشهدا و صدیقین، سلام و درود خدا بر شهیدان به خون خفته،
خداوند به شما خیر دهد که این کانال را افتتاح کردید.
من امروز سه شنبه ۱۴۰۲/۱۱/۱۰ وارد این کانال شدم و حدود یک ساعت و نیم است دارم خاطرات سعید جان و میخونم بخدا هر کاری می کنم گریه امانم نمیدهد. با دیدن تصاویر سعید جان خیلی یاد ایامی افتادم که با سعید جان سپری کردم و افسوس و صد افسوس که ما جاماندیم.
هر موقع به بهشت زهرا میروم محاله که سر مزار سعید جان نروم خدا به خانواده و همسر محترمش صبر عنایت فرماید. انشاءالله که در آن دنیا در کنار ارباب بی کفن یادی هم از ما بکنند. ببخشید احساس میکنم به قلبم داره فشار میاد نمیتونم دیگه ادامه بدم ...😭😭😭
پیام آقای حسن شمسیان
@shalamchekojaboodi
یه بار شام غریبان امام حسین علیه السلام بود و تو مسجد صاحب الزمان (عج) برنامه مداحی بود و رسید به شور آخر سینه زنی.
من اون موقع ۹ سالهم بود و خیلی شور رو دوست داشتم ولی شور سینه زنی اون شب اصلا به قول معروف نگرفت و بی حال بود.
تا اینکه یک دفعه سعید شاهدی وسط سینه زنی رسید، اومد نشست وسط، انقدر با حال خوبش خودشو زد و سینه زد که حال مجلس عوض شد.
دیگه همه یه جور دیگه سینه می زدند و گریه میکردند. طوری که حاج آقا رجبی پیش نماز مسجد برای اتمام عزاداری، پنج شش بار شروع به خواندن دعا کرد، چون وقت گذشته بود.
ولی انقدر جو عزاداری و سینه زنی زیاد بود، هیچ کس قطع نکرد و به سینه زنی ادامه دادند.
راوی؛ آقای محمد #آقازاده
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
Ejraye GoroohiEjraye Goroohi - Booye Gole Soosano Yasaman (320).mp3
زمان:
حجم:
9.85M
آغاز دهه فجر؛ ورود امام عزیزمان به ایران و آغاز تحولی بزرگ به سوی ظهور امام عصر(عج)، هزاران هزار بار مبارک باد 👏👏👏🌺🌼🌺🌼
@shalamchekojaboodi
سال 65 یه روز من و سعید راهی منطقه شدیم. سعید وقتی خبر رفتن به مناطق عملیاتی رو می شنید بال درمیآورد، اول وقت راهی شدیم و رسیدیم به شهر تاریخی شوش ...
ادامه ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
سال 65 یه روز من و سعید راهی منطقه شدیم. سعید وقتی خبر رفتن به مناطق عملیاتی رو می شنید بال درمیآورد، اول وقت راهی شدیم و رسیدیم به شهر تاریخی شوش و پس از زیارت مرقد حضرت دانیال نبی در شوش، به سمت اهواز و منطقه عملیاتی شرق دجله حرکت کردیم.
کمی جلوتر از شوش، گله گوسفندی در حال گذر از جاده بود. سعید با اینکه سرعت را کم کرد ولی یک بز چموش پرید جلوی ماشین و با آن برخورد کرد.
گفتم سعید جان نگهدار ببینیم چیزی نشده باشه، پیاده شدیم و دیدیم خوشبختانه بز سالم است و فقط از گوشه شاخ بز، چند قطره خون جاری شده.
چوپان که یک لر بختیاری بود گفت چون خون، جاری شده باید بیایید به میان قوممان برویم و ما مناسکی داریم که باید توسط بزرگان قوم انجام شود، سپس شما بروید.
به احترام چوپان که مرد میانسالی بود، رفتیم داخل دهکده و از ما پذیرایی کردند تا همه بزرگان و کدخدا و ... جمع شدند.
سپس به ما گفتند که رسم ما بر این است که اگر کسی خونِ حیوان ما را بریزد یا باید داماد ما بشود و یا اینکه دختر به ما بدهد و از او عروس بگیریم. سعید این را که شنید از خنده داشت خفه میشد. 😂😂😂
حاضران کمی از خنده های سعید ناراحت شده بودند و ترش کردند. با این حال، کاغذی آوردند که امضا بگیرند و ازدواج انجام شود.
همان لحظه، سعید ناقلا برگشت گفت این برادر، پشت فرمون بوده و باید داماد بشود. من در میان بهت و تعجب، سکوت کرده بودم و نمیدانستم چه اتفاقی دارد میافتد.
حاضران هم چون سن من بیشتر از سعید بود روی من زوم کرده بودند و خلاصه افتاده بودیم توی هچل بزرگی.🙈
سعید گفت آقا رحمت! بزار عروس را بیاورند اگر خوب بود و پسند کردی، صحبت کرده و امضاء میکنیم. بعدش هم جیم میزنیم و میرویم. نگران نباش😁
خلاصه با رایزنی با کدخدا و ارائه مشخصات شناسنامه، متنی را امضاء کردیم و بدون دیدن عروس، اجازه مرخصی گرفتیم و قول دادیم که بعد از عملیاتِ پیش رو، برگردیم تا مراسم نکاح انجام پذیرد.
سوار ماشین که شدیم تا خود منطقه با سعید میخندیدیم و این ماجرا برایمان خیلی جالب و عجیب بود. 😂😂😂
راوی؛ آقای رضا #رحمت
#خاطرات_سعید
_______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
📣📣📣
سلام علیکم
با تشکر از بزرگوارانی که خاطرات شان را ولو یکی دو خاطره برای ما می فرستند و یا جهت انجام مصاحبه تلفنی و یا حضوری همکاری لازم را انجام می دهند و یا اصلا خودشان پیشقدم می شوند.
خدا خیر دنیا و آخرت به ایشان بدهد و عاقبت همگی را بعد از خدمات فراوان به اسلام و نظام، شهادت قرار دهد 🤲
باز هم دعوت می کنیم از کسانی که خاطراتی از سعید دارند و می توانند به صورت صوتی یا متنی آن را بفرستند و یا جهت مصاحبه می توانند اقدام نمایند، به این شناسه مراجعه نمایند👇👇
@moameni66shahedi
پیشاپیش از همکاری تان متشکریم و قطعا در امر زنده نگهداشتن یاد شهید، چه در فضای مجازی و چه در تهیه کتاب و ... مأجور خواهید بود.
التماس دعا
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
#حجتالاسلام_رائیجی که در تصویر بالا، شب غسل شهیدان سعید شاهدی و محمود غلامی در اتاق بسیج کانون ابوذر بر سر پیکرهایشان حضور داشتند.
درست در سالگرد شهادت این دو شهید، یعنی شنبه ۴۰۲/۱۰/۲ به دوست شهیدش پیوست.
ایشان جزء رزمندگان کانون هم بودند.
هدیه به روحشان #صلوات
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
دو دهه رفاقت و برادری کم نیست. در تمام این سالها چیزی برای خودش و ایران نخواست. هیچ وقت نشد بگوید از ایران دفاع کنید یا به جای ما بجنگید و از ما تشکر کنید.
هر بار هم به فرماندهان حزب الله سفارش می کرد: «برادران! با هم متحد و منسجم باشید و مقاومت کنید. اولویت هم آزادی سرزمین فلسطین باشد.»
تنها چیزی که خواست، برای جبهه اسلام بود. سروکلّهی داعش که در عراق پیدا شد، از ما خواست فرماندهان عملیاتیمان را برای دفاع از ملت عراق بفرستیم؛ یعنی تنها خواسته اش هم برای عراقی ها بود.
منبع: برداشت از سخنرانی سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان
______________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم