eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
290 دنبال‌کننده
1هزار عکس
256 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت، باز باز است ‌
🔴 برنامه‌های تبلیغاتی نامزدهای چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در رسانه ملی 🔹سعید جلیلی: برنامه «با مردم» ساعت ۱۸:۳۰ تا ۱۹ از شبکه یک سیما 🔹سید امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی: برنامه «صف اول» ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۸:۳۰ از شبکه خبر 🔹محمدباقر قالیباف: برنامه «گفتگوی ویژه خبری» ساعت ۲۲ تا ۲۲:۴۵ از شبکه خبر ✅ 👇👇 🆔️ @akhbarmoghavmat
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید گر قصد شما دیدن آن خانه جان است اول رخ آیینه به صیقل بزدایید @shalamchekojaboodi
تو خواهر برادرا داداش سعید یه طور دیگه‌ای دوست داشتنی بود و همه ما یه جور دیگه دوستش داشتیم و داغش برامون خیلی سنگین بود. گرچه سعید به آرزوی خودش رسید و پدرومادرها خیلی خوشحال می شند اگر بچه‌شون به آرزوش برسه ولی آرزوی سعید برای خانواده خیلی سنگین تموم شد. تقریبا یکسال بعد از شهادتش خواب دیدم که داداش سعید اومده و تو اتاق جلویی طبقه پایین نشسته، ولی تو خواب می‌دونستم شهید شده. رفتم پیشش نشستم گفتم بهم میگی چطوری شهید شدی؟ دست کرد تو جیب پیراهنش یه تیری که دوتایی بهم چسبیده و حالت دوقلو داشت (اصلا تو واقعیت ندیدم) یه همچین چیزی از تو جیبش درآورد و نشونم داد و سه دفعه برگشت گفت این یه هدیه بود😭 بعد رفتم دفترم رو آوردم گفتم امضاش می‌کنی که به همه بگم تو اومده بودی؟! ولی متاسفانه همون موقع از خواب پریدم. راوی؛ ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ حرف سر کانال و جمع آوری خاطرات شد و هر کسی یه چیزی گفت. یکی گفت فلان خاطره منو نذاشتین تو کانال، اون یکی گفت دیگه بسه شلمچه ... یکی گفت اصلا من اعتقادی به کار برای شهدا ندارم چون شهدا جواب آدم و نمی دن ... این وسط حرف زیاد شد از اینکه خب هدف چیز دیگری ست و اجازه‌ی همنشینی با شهدا خودش یه جوابه از معرفی درست قهرمان های حقیقی حرف به میون اومد از اینکه باید شهدا را هر آنچه بودند معرفی کرد نه علیه السلام هایی که همه چیزشان درست بوده، با ابزارهای فرهنگی مختلف اعم از کتاب، رمان، فیلم و ... ما در عرصه فرهنگ نیاز به الگو سازی داریم یکی گفت کاش هادی حجازی فر بیاد فیلمی بسازه و خودش نقش سعید رو بازی کنه چون خیلی خوب می تونه این نقش رو دربیاره خلاصه هر کسی یه چیزی گفت، یه ایده ای هم که مطرح شد و از ذهن نوگرا و جوانانه براومد؛ ایده‌ی کافه خاطره بود.‌ یه ساعتی یه روزی توی یه فضایی همه دور هم جمع بشن اعم از دوستان و آشنایان و خانواده سعید و .. بشینند خاطره بگن و بشنوند. البته ضبط فیلم و صوت هم داشته باشند. قبلنا شب خاطره شنیده بودیم و الان اسم کافه خاطره، جدید و جالب بود‌. همینجور الکی الکی بازم یه دورهمی با یاد سعید و خاطراتش و ایده ها رقم خورد. اگر چه همه این طرح ها قشنگه ولی مهم آدمایی هست که باید بیان پای کارش و انجام بدن‌. @shalamchekojaboodi
خوف؛ فرزندِ شک است... و شک؛ زائیده ی شرک و این سه؛ خوف و شک و شرک، راهزنان طریق حقند... که اگر با مرگ اُنس نگیری، خوف، راه تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد... شهید سید مرتضی آوینی @shalamchekojaboodi
تو کلاس آموزش نظامی داخل همین مسجد ابوذر نشسته بودم و اون بنده خدایی که به ما داشت آموزش نظامی می‌داد از رفقای صمیمی آقای شاهدی بود. اومدن در گوش ایشون ‌چیزی گفتن و من دیدم ایشون بسیار متغیر شد و شیرازه کار از دستشون خارج شد. اصلاً دیگه نتونستن آموزشی را که داشتند به صورت عملی می دادند، جمع و جور کنند. یه حسی به من گفت که یه اتفاقی افتاده و دقیقاً احساس کردم که الان می‌خوان خبر شهادت آقا سعید رو به من بدن. حتی قشنگ یادمه که توی یه یادداشت خیلی کوچیکی برای نفر جلویی‌م که اونم از دوستان‌مون بود نوشتم؛ فکر می‌کنم آقا سعید شاهدی به شهادت رسیده چند دقیقه‌ای گذشت. مربی یه بیت شعر خوند با این مضمون؛ بودیم و کسی پاس نمی‌داشت که بودیم باشد که نباشیم و بدانند که بودیم وقتی اینو گفت من دیگه بدون اینکه اجازه بگیرم از جمع زدم بیرون. چون دقیقاً بهم انگار الهام شد که چه اتفاقی افتاده... بیرون که اومدم شنیدم خبر آوردند که دو تا از بچه‌های تفحص؛ آقای غلامی و آقای شاهدی به شهادت رسیدند.‌ راوی؛ آقای علیرضا __________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
درچهارشنبه امام رضایی قسمت‌مون شد به نیابت از دوتا جگر گوشه آقا سعید، آقا رضا و آقا محمد صادق محترم، دوتا نهال یاس پایین پای شهیدمون بکاریم 📣 دوستانی که مشرف به مزار می‌شن درصورت امکان آبیاری کنند تا نهال ها خشک نشوند. به امید گوشه چشمی از طرف آقاسعید ☝️اقدام خوب و جالبی که توسط برادر علیرضا صورت گرفت. خدا خیرشان دهد.🤲 @shalamchekojaboodi
سلام . پریروز صبح فقط یه دستنوشته از آقا سعید تو کانال گذاشته شد.تا شب خبری نبود.منم هی کانال رو چک میکردم منتظر خاطره بودم. تا اینکه شب، خاطره‌ی خوابی که خواهرش دیده بود رو گذاشتند کلی ذوق کردم البته اشکمم در اومد از اون قسمتش که گفته بود این یک هدیه بود. واقعا هدیه بوده براش. مطالب رو میخونم حس میکنم با اینکه ندیدمشون ولی دلم براشون تنگ میشه . خدا به داد دل مادر وهمسرشون برسه😭😭 @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ حرف سر کانال و جمع آوری خاطرات شد و هر کسی یه چیزی گفت. یکی گفت فلان خاطره منو نذاشتین
پیرو اون مطلبی که راجع به دورهمی ونظر دادن راجع به خاطرات نوشتند یه چیز خیلی جالب شد برای خودم. من نمیدونم این دورهمی وتبادل نظرات کجا وکی انجام شده ولی خود من پریشب نه که هی منتظر خاطره بودم وکانال رو چک میکردم به ذهنم رسید بهتون بگم که کاشکی فیلمش رو بسازند و بدهند هادی حجازی فر بازی کنه.. چقدر قشنگ می‌شد اگه انجام می‌شد این کار. خلاصه این از دل من گذشت فردا صبحش دیدم مطلبی راجع به این قضیه گذاشته شده. قشنگ آقا سعید دل من یکی رو دستش گرفته. خدا روشکر که به خاطر وجودش.هر چند من که لایق نیستم این نظر لطف خودشه روحش شاد باشه ان شاء الله @shalamchekojaboodi
یه شب جمعه تو پایگاه کانون به همه گفت آقا پاشید بریم حرم. اگر چه ایشون مسئول پایگاه نبود ولی چه کوچکتر و چه بزرگتر از خودش، حرفشو گوش می‌کردند، یه دفعه هفت هشت ده تا موتور شدیم و به سمت حرم حرکت کردیم. آقا سعید هم فکر کنم اون موتور هزاره دستش بود و ما هفت هشت تا موتور در این مسیر به صورت ستونی حرکت می‌کردیم. موتور اول به اندازه دو سه کیلومتر که می‌رفت می‌گفت برگرد برو ته، موتور دوم می‌شد سرگروه، بعد موتور دوم یه مقدار که می‌رفت جلو بهش می‌گفت تو برو ته، عین دایره همه این ده تا موتور را جابه جا کرد. ما اصلا نفهمیدیم چرا این کار را می‌کنه؟ خودش هم اندازه ی این ده تا موتور هی می‌رفت و می‌اومد‌ و شاید اندازه سه بار این مسیر تهران تا بهشت زهرا رو طی کرد. هی می‌رفت و می‌اومد و می‌گفت تو دور بزن برو ته واستا و احساس من این بود شاید می‌خواد همه یکسان سرگروه باشند و همه یکسان جلو باشند. فقط موتور سنگینه‌ و موتور خوبه جلو وانسته و اگر من هم یه موتور درب داغون دارم بتونم بشم سردمدار این کاروان که داره می‌ره به سمت حرم. همه رو گردوند تا رسیدیم به حرم. هیشکی هم نفهمید تزش چیه؟ ولی چیزی را که می‌گفت همه گوش می‌کردیم. بعضی وقتها ایشون یه چیزهای سطح بالایی تو ذهنش داشت ولی ادعایی نبود مثلاً بیاد بگه و مطرح کنه و خیلی باز کنه. همونی که احساس می‌کرد درسته پیاده می‌کرد. راوی؛ آقای محمود _____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ‌ هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند. (شهید مهدی زین الدین) ‌شهدا را با یاد کنیم ♥️ ‌ @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی از نفس خود دارم گله عاقبت ماندم عقب از قافله همه رفتند و تنها مانده‌ام من ز همراهان خود جا مانده ام من همه سوی خدا گردیده راهی ولی من مانده ام با روسیاهی ..... سر خوان تو یک عمری نشستم نمک خوردم نمکدان را شکستم @shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌ از شروع این کانال، خدا بوده و خودش یه کسانی رو فرستاده خاطره گفتند، و یا خاطرات رو جمع آوری کردند. اما مدتیه به دلیل مشغله‌ها و بعضا خودداری از بیان خاطره‌ها و ... دیگه مصاحبه‌ای انجام نمی‌شه و خاطرات جدیدی به دستمون نمی‌رسه. اگر چه می‌دونیم هنوز خیلیا هستن که خاطراتی برای گفتن دارند و گفته نشده. ولی خب با شرایط موجود با خودمون کنار اومدیم که الخیر فی ما وقع و شاید باید کم کم بی‌خیالِ بروزرسانی کانال شویم. اخیرا به ذهنمان رسید از دوستان دیگر سعید کمک بگیریم برای جمع‌آوری خاطرات. چون حقیقتا تا الان هم اگر برخی دوستانش پای کار نبودند این کانال به اینجا نمی‌رسید. در واقع کارِ جمع‌آوری خاطرات شاید به خواستِ خانواده شروع شد ولی حقیقتا با کمک و یاری رفقای با معرفت سعید به اینجا رسید. منتها از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون در اثنای این تصمیمات، یه ماهی هست به قول معروف داریم با تفحص و تکاندن مجدد خاطرات و مصاحبه‌ها، صورت کانال رو سرخ نگه می‌داریم که بحمدالله خاطرات خوبی هم پیدا می‌کنیم که تا الان به چشممون نیومده بود. قصدمون هم اینه که تداوم ارتباطی‌مون با سعید را ان شاء الله اگر بتونیم تا یکسال حفظ کنیم و به شهریور ۴۰۳ برسونیم‌. نمی‌دونیم چرا؟! ولی شنیدیم کاری که یکسال بر آن مداومت بشه ملکه وجودی می‌شه‌ و شاید پسِ ذهنمون اینه که رفاقت با شهید، ملکه‌ی ذهن و قلبمان شود و از برکات این نهال یکساله بهره‌مند بشیم. حالا در این میان، بعضی روزها وقتی می‌گردیم و خاطره‌ای نیست ناامیدانه می‌گیم به همین نُه ماهه شدن کانال اکتفا کنیم. اما مگه سعید دست برمی‌داره؟ خدا شاهده سعیدی که بالای کانال نشسته همان سعید ۲۸ سال قبل است با همون دست فرمون و همون عجله و همون بی‌قراری ... باز هم خاطراتش را می‌فرستد و یا می‌آورد جلوی چشم رژه می‌رود و تا در کانال نگذاریم بی خیال نمی‌شود و این خاطراتِ این روزها دقیقا همان‌هایی هستند که با پست سفارشی می‌فرستد مثل همین خاطره که پریروز در اوج ناامیدی به دستمان رسید👇👇 ‌
‌ یادمه حاج حسین سازور بعد بازگشت از اولین حجی که پس از شهادت آقا سعید رفته بود و من خدمتشون رسیدم با یه لبخندی که مخصوص خود حاج حسین آقاست بهم گفت من تو این سفر به نیابت از آقاسعید یه دورکامل اعمال حج رو انجام دادم... ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌‌ یادمه حاج حسین سازور اولین حجی که بعد از شهادت آقا سعید رفته بود، وقتی برگشتند و من خدمتشون رسیدم با یه لبخندی که مخصوص خود حاج حسین آقاست بهم گفت من تو این سفر به نیابت از آقاسعید یه دورکامل اعمال حج رو انجام دادم. این کارِ حاج آقا خیلی به دلم نشست وتو ذهن من موند و از خدا می‌خواستم که این سفر رو قسمتم کنه تا بتونم من هم به نیت آقا سعید این کار را انجام بدهم. بالاخره با عنایت خدا و خود سعید من به سفرحج مشرف شدم و در هر دو سفری که روزی‌م شد، با تقلید از حاج آقا یک حج عمره مفرده به نیابت از آقا سعید انجام دادم. توی این سفر، آقا سعید همیشه و همه جا جلوی چشمام بود. یکی از جاهایی که خیلی یادش کردم اونجایی بود که با چند نفر از همسفرها مِن جمله حاج رضای پوراحمد که سعادت همراهیشون رو داشتیم، رفتیم مسجد تنعیم و برای بار دوم محرم شدیم تا اعمال رو انجام بدیم. من به نیابت از آقاسعید مُحرم شدم و به سمت مسجد الحرام راه افتادیم. توی راه، حاج رضا مناجاتهای مختلفی رو زمزمه می‌کرد و حال قشنگی داشتیم. بعد از سعی بین صفا و مروه گفتن مستحب است از آب زمزم جرعه‌ای بنوشی و بدنت را به آن آغشته کنی. ما در حال انجام این‌کار بودیم که ناخودآگاه تصویری حواس ما رو به خودش جلب کرد؛ پدر و مادری خارجی که داشتند با دست به نوزادی که درآغوش داشتند چند قطره آب می‌دادند. این صحنه خیلی ما رو منقلب کرد. گوشه‌ای از حیاط مسجدالحرام برای ما شد هیئتی که توش روضه حضرت علی اصغر (ع) نجوا می‌شد و من باخودم می‌گفتم آقاسعید به عمره‌ای که به نیابتش بود نمک روضه هم چشوند و در راستای نوکری خودش به من یادآوری کرد که؛ کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا راوی؛ آقای علیرضا ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
یه سفری پیش اومد خانوادگی با آقا سعید اینا رفتیم قم و بعدش هم از کاشان و نطنز سر درآوردیم و رفتیم آق
‌ 👆این خاطره‌ی خانم رسولی را هم بگذارید کنار خاطره اخیر و در روز شهادت امام باقر علیه السلام میهمان روضه‌ی عموی شش ماهه شان شوید و التماس دعا