eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
289 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
263 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای سعید .mp3
756.6K
اما شهدا فرق می کنند ...
‌ خاطره ای که آقای نادر ارسال نمودند 👇 اون روزها هیئت عشاق الخمینی(ره) توی منزل پدری ما برگزار میشد. از چند روز قبل از محرم بچه های هیئت میومدند و خونه رو سیاهپوش میکردند و آقا سعید عزیز که از بنیانگذاران هیئت بود کارها و مسائل مختلف هیئت رو با جدّیت پیگیری میکرد و یک هیئتیِ تموم عیار بود. یک روز به من گفت: آقا نادر دوست دارم با یک همسر شهید ازدواج کنم که یک پسر داشته باشه. گفتم: چرا؟ گفت: میخوام پسر شهید رو مثل پسر خودم بزرگش کنم. گفتم: کار دشواریه چونکه اون همسر و فرزند شهید بالاخره با خاطرات اون شهید زندگی میکنند و قاعدتا حساس هستند. بعدا شنیدم که این موضوع رو با مرحوم پدرم هم در میان گذاشته بوده و از پدرم هم همین پاسخ رو شنیده بوده. مدتی بعد یکی از شبهای محرم، جلوی درب منزل ایستاده بودم و به هیئتی ها خیر مقدم می گفتم که دیدم آقا سعید اومد و یک پسر بچه ای بر روی شانه داشت. گفتم: داداش سعید این کیه ؟ با افتخار گفت: این پسرم آقا رضاست. فهمیدم که به خواسته اش که خدمت به فرزند شهید بوده رسیده. مدتی بعد از شهادتش همسر محترمه اش و بچه هاش تشریف آورده بودند به هیئت. وقتی که آخر شب با ماشین بردمشون که برسونم منزل، ایشون از ماشین پیاده شدند و در حالی که در یک دست فرزند شهید مومنی و در دست دیگر فرزند شهید سعید شاهدی رو گرفته بودند بسوی منزل حرکت کردند. با خودم گفتم که چی به دل این بانوی بزرگوار می گذره که یادگاران دو شهید عزیز رو داره بزرگ میکنه؟ و در دلم به روح بزرگ و صبر اون بانو آفرین گفتم و به یاد سعید عزیز و روزها و شبهایی که در هیئت باهم داشتیم گریستم روحش شاد و یادش گرامی باد. 🌴🌴🌴 @shalamchekojaboodi
حاج ملک کندی ( خدا بیامرز ) خیلی سعید را دوست داشت، می‌گفت من اصلاً یه آدمی مثل سعید ندیدم، می گفت ؛ این سعید چی بود ؟! چه آتیشی بود ؟! بعد از شهادت سعید یه وقتایی بهش می‌گفتم: حاجی! فلانی یه خورده مثل سعید‌ می مونه ، می‌گفت هیشکی مثل سعید نیست. خودش هم پدر شهید بود ، هم فرزند شهید ؛ پدر و مادرش را در جنگ جهانی دوم از دست داده بود. می‌گفت : « این چیزی که سعید می گه، شاید با عصبانیت هم بگه ، ولی درست می گه ، با اخلاص و‌ صداقت می گه. سعید، خودشه ، ادا در نمی یاره... فلانی می یاد خیلی هم ادای احترام می‌کنه، ولی راست نمی گه .» حاج خانم خدا بیامرز هم سعید را خیلی دوست داشت و به واسطه ی هیئت که سالها در منزلشان برگزار می شد و رفت و آمد برای سیاهی زدن و نشستن سر سفره شان ، سعید را مثل پسرشان می دانستند. راوی : آقای اکبر ( ایستاده از راست ؛ حاج آقا ملک کندی )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ تا تولد سعید، سه ماه و نیم باقی مانده ولی امروز خاطره ی تولدش ، از صف خاطرات بیرون آمده و بدون نوبت می خواهد ثبت شود. تا همین چند وقت پیش نمی دانستیم تاریخ دقیق تولدش در سال قمری چه زمانی بوده ،تا اینکه چند ماه قبل ، در برنامه بادصبا تبدیل تاریخ ۱۷ اسفند ۴۷ را به قمری انجام دادیم و در کمال ناباوری با این تاریخ مواجه شدیم ؛ هجدهم ذی الحجه سال ۱۳۸۸ (ه . ق) ؛ مصادف با عید غدیر خم آن زمان چندان توجهی به تاریخ قمری نمی شد و بزرگداشت اعیاد و مناسبت ها، مانند سالهای بعد از انقلاب، انجام نمی گرفت. لذا پدر و مادر سعید هم نمی دانستند پسرشان در سحرگاه عید غدیر متولد شده. اما به دنیا آمدن در چنین روزی و انتخاب اسم سعید در عیدی سعید و آن تفأل زیبایی که قابله اش می زند ، بسیار جالب است . مادرش می گوید ؛ « سعید نزدیک اذان صبح در خانه به دنیا آمد. آن زمان در یک اتاق ده متری، در طبقه سوم منزل یکی از اقوام مستأجر بودیم. قابله، زن مسنی در همسایگی و پشت خانه مان بود. لحظه تولد ، مادر شوهرم دیده بود که بچه درون پرده ی نازکی قرار دارد. نگران می شود و از قابله می پرسد؛ این چیست؟ قابله انگار تا به حال چنین چیزی ندیده بود ولی شنیده بود بچه ای که به این صورت متولد می شود، خیلی باایمان خواهد شد . متعجبانه با قیچی آن پوسته ی نازک را می شکافد و بچه را از آن بیرون می آورد. بعد به پدرش می گوید ؛ مبارک باشد! این پسر ، سرباز امام زمان (عج) است » راوی؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
📣📣📣 سلام علیکم لطفا کسانی که خاطره ای از سعید دارند ( ولو یک خاطره )، به این شناسه ارسال نمایند 👇👇 @moameni66shahedi
یکبار توی پایگاه ، سعید را به عنوان مسئول عقیدتی معرفی کردند. ما خنده مان گرفت و فکر می کردیم شوخیه. اگر هزار تا کار شر و شور و پرتحرک را به سعید می سپردند تا آموزش دهد، با روحیاتش جور در می آمد ، ولی مسئولیت عقیدتی اصلا به فاز سعید نمی خورد...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
یکبار توی پایگاه ، سعید را به عنوان مسئول عقیدتی معرفی کردند. ما خنده مان گرفت و فکر کردیم شوخیه. اگر هزار تا کار شر و شور و پرتحرک را به سعید می سپردند تا آموزش دهد، با روحیاتش جور در می آمد ، ولی مسئولیت عقیدتی اصلا به فاز سعید نمی خورد. یادمه یک شب جمعه گفتن، بلند شوید بروید بالا ، آقای شاهدی می خواهد آموزش بدهد. اونجا بود که فهمیدیم انگار قضیه جدی ست. منظور از بالا ، سمت زمین چمن و استخر کانون ابوذر بود. رفتیم دور استخر کوچک و آقا سعید یه سری کارها مثل پیاده روی و ... گفت و ما انجام دادیم. بعد هم دور استخر ، نزدیک لوله قطور ال شکلی که آب استخر را تامین می کرد ، نشستیم که ایشان وضوی صحیح را به ما آموزش دهد تا هم بچه های سنین پایین تر یاد بگیرند و هم بزرگترها اگر ایرادی داشتند برطرف شود. سعید روی آن لوله نشست و مشغول آموزش شد ، جالب بود که هر وقت دستش را زیر لوله می گرفت، کمی آب می آمد و دستش را که بر می داشت آب قطع می شد . حالا چه دلیلی داشت نمی دانیم، ولی ما از این قضیه تعجب کردیم. آن شب یک نکته ای را یاد داد که هیچ وقت از یادم نمی رود. می گفت : وقتی می‌خواین صورت تان را بشویید، اگر موهاتون توی پیشونی تون می ریزه، با دست چپ، موهاتون رو بدین بالا و از رستنگاه مو آب بریزید تا برای شستن زیر موها ناچار نشوید دست تان را قوسی شکل به سمت بالا بکشید و آب از پایین به بالا حرکت کند . اینطوری وضویتان اشکال پیدا می کند. این دقت و نکته بینی اش برایم جالب بود و الان هر وقت می‌خواهم وضو بگیرم، با دست چپم که موهامو میدم بالا و از رستنگاه مو آب می ریزم، یاد آقا سعید می افتم. سه چهار سال بعد، توی همون استخری که آن شب جمعه دورش نشستیم و به ما آموزش وضو داد ، شبانه غسلش دادند. راوی ؛ آقای محمود ( این عکس مربوط به زمان جنگ و دوران نوجوانی سعید می باشد و به خاطر تناسبش با موضوع خاطره ، گذاشته شده وگرنه زمان این خاطره ، سعید حدودا ۲۳، ۲۴ ساله می باشد )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
مداحی آنلاین - یه سلام که میدم رو به حرم - طاهری.mp3
5.43M
‌ ⚘هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین) ‌‌
هدایت شده از شبهای با شهدا
رفتار و کردارش جذبم کرده بود. از آرزوهایم بود که شبیه او شوم. هرچند از محالات بود. گفتم: «حاجی چیزی برایم بنویس که یادگاری بماند.» دست به قلم شد: بسمه تعالی علی عزیز! چهار چیز را فراموش نکن: ۱. اخلاص، اخلاص، اخلاص؛ یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ۲.قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت علیهم السلام کن ۳. نماز شب توشه عجیبی است ۴.یاد دوستان شهید ولو با یک صلوات برادرت, دوستدارت سلیمانی راوی ؛ علی نجیب زاده ___________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
‌ تنها آیه قرآن که کلمه سعید در آن آمده 👇 يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﺪ ، ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻭ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﺪ ; ﭘﺲ ﺑﺮﺧﻲ ﺗﻴﺮﻩ ﺑﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﻧﻴﻚ ﺑﺨﺖ ﺍﻧﺪ .(سوره هود ، آیه ١٠٥) . . وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ ﺍﻣﺎ ﻧﻴﻚ ﺑﺨﺘﺎﻥ [ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ] ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺎﺑﺮﺟﺎﺳﺖ ، ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﺸﻴّﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻛﺮﺩﻩ ، [ ﺑﻬﺸﺖ ]ﻋﻄﺎﻳﻲ ﻗﻄﻊ ﻧﺎﺷﺪﻧﻲ ﻭ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺍﺳﺖ .( سوره هود، آیه ١٠٨) ‌ @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از 🍃🍃🍃🍃🍃 🤲 جهت سلامتی و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🤲 🤲 کودک کش و حامیانش ⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۳ آذر ماه ۱۴۰۲ ✅ ختم ۱۴ هزار با 👇 💌 هدیه می کنیم به علیهم السلام، و همه و 📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، تعداد صلوات را وارد کنند 👇👇👇 https://iporse.ir/6159060) https://eitaa.com/shabhayebashohada
‌ ایام فاطمیه بود ، آقا سعید از سرکار برگشته بود و خیلی خسته بود. با این حال ماها رو جمع کرد و سوار ماشینش رفتیم هیئت ، سمت فلاح . آنقدر خسته و بی حال بود که به خودم گفتم الان تو هیئت می‌تونه روضه بخونه؟ با این حال دیدیم روضه را خواند . ما خانم ها توی بهار خوابِ یک ساختمان سه طبقه بودیم و بعد از پایان مراسم داشتیم آماده می‌شدیم بیاییم پایین‌که یک دفعه یه صدایی شنیدیم مثل صدای ترمز ماشینی که با سرعت جابجا شود. به خانم شاهدی گفتم چی شد؟! گفت هیچی ،سعید روضه رو خونده و شارژ شده. از پشت بام نگاه کردیم دیدیم بله، آقا سعید داره ماشینشو جابجا می‌کنه که برگردیم‌. 😁 سوار ماشین که شدیم گفتم آقا سعید! توی روضه حضرت زهرا ( س) چقدر حالتون خوب شد، من نگرانتون بودم. برگشت گفت آبجی! خدا از من و رسولی و شهدا ، یه دونه قالب زده ، بعد هم قالبشو انداخته دور ... به هر حال ما تَکیم دیگه ... می گفت و می‌خندید و ما هم از حرفاش خنده مان گرفت. بعد از شهادتش همیشه این جملاتش توی ذهن ما هست. راوی؛ خانم ( همسر شهید رسولی )   _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
یکبار یکی از دوستان سعید تماس گرفت و گفت فیلم مصاحبه ی سعید را که روایت فتح بعد از عملیات مرصاد از او گرفته بود، تلویزیون دارد پخش می کند...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
یکبار یکی از دوستان سعید تماس گرفت و گفت فیلم مصاحبه ی سعید را که روایت فتح بعد از عملیات مرصاد از او گرفته بود، تلویزیون دارد پخش می کند. در فیلم چهره اش چندان واضح نبود. تعریف می کرد که؛ « بعد از نماز صبح هوا گرگ و میش بود که راه افتادیم برویم ، دو نفر هم ردیف ما حرکت کردند که فکر می‌کردیم از خودمان هستند، حین صحبت هایشان متوجه شدم که یکی از آنها عراقی است، یکی هم منافق و ایرانی. همان لحظه به سمت من تیر اندازی کردند. چند تا تیر در شکم و پایم خالی کردند طوری که من افتادم و دیگر نایی برای حرکت نداشتم. بعد شنیدم آن دو نفر گفتند که تیر خلاص را هم بهش بزنیم، همان لحظه نارنجکی از جیبم در آوردم و ضامنش را کشیدم .به سمتشان پرتاب کردم و هر دو شان هلاک شدند. » تا ساعت دو بعد از ظهر همانجا افتاده بود و خون زیادی از او رفته بود ، بعد چند تا بچه می آیند و او را به کناری می کشند . می گفت خونریزی ام شدیدتر شد و درد امانم را بریده بود ، تا جایی که بیهوش شدم. حدود ساعت ۳ بعد از ظهر او را به بیمارستان خرم آباد برده و خون بهش وصل کرده بودند ، بعد از حدود ۲۴ ساعت به هوش آمده بود. می گفت ؛ چشم باز کردم و چند تا خانم با لباس سفید دور و برم دیدم ، فکر کردم شهید شدم و اینها حورالعین هستن، ولی بعد از دقایقی متوجه شدم کورالعین هستند. خانم های گروه انصار الحسین بودند که آنجا خدمت رسانی می کردند. در بیمارستان خرم آباد عملش می کنند؛ دل و روده ی بیرون ریخته اش را داخل شکمش می گذارند و به سختی شکم را می بندند. بعد هم به تهران منتقلش می کنند. یکی از رزمنده ها خیلی تلاش می کند که اینها را با هواپیما به عقب بفرستند، ولی قبول نمی کنند و سعید و سه چهار مجروح دیگر را در آمبولانس روی هم می گذارند و از خرم آباد به تهران منتقل می کنند. خب آن زمان بعضی منافقان با لباس دکتر و پرستارها، کارشکنی می کردند و به مجروحین صدمه می رساندند و یا آنها را به شهادت می رساندند. سعید می گفت سرعت آمبولانس خیلی زیاد بود و خیلی زجر کشیدیم تا به تهران برسیم ، هر چه از درد ، داد و فریاد و اعتراض می کردیم، همچنان با سرعت می رفت و به هیچ عنوان مراعات حال ما را نمی کرد. بعد هم که به بیمارستان تهران رسیده بودند اول فکر می کنند ممکن است جزء منافقین باشند و به سختی پذیرش می کنند... راوی ؛   ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ خاطره ی شب جمعه ی اخیر که از سعید گذاشتیم ، بی آنکه بخواهیم، پایانش به غسل شبانه اش ختم شد و ما را به یاد حضرت زهرا سلام الله علیها انداخت. رفتیم فیلم غسلش را نگاه کردیم بلکه قسمتی از آن را بتوانیم در کانال بگذاریم، اگر چه فعلا به نظرمان گذاشتنی نیست ولی جراحاتش که در فیلم غسلش معلوم است باز هم داغ حضرت زهرا سلام الله علیها را یادآور شد دیروز باز دنبال خاطره ی دیگری از خانم رسولی بودیم که بی اختیار ، خاطره ای از ایام فاطمیه جلوی چشم مان آمد و آن را در کانال گذاشتیم امروز نیت کردیم تا روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها ، هر روز یک خاطره ای با این مضمون بگذاریم. برای فردا و پس فردا خاطره ای اینچنین پیدا کردیم ولی چیزی برای امروز پیدا نکردیم. به ذهنمان رسید که خاطره ی مجروحیتش خیلی وقت است که در صف خاطرات است و باید گفته شود لذا آن را در کانال قرار دادیم. اما از آنجایی که سعید اراده کرده در این ایام ، در خاطراتش نام حضرت زهرا سلام الله علیها و ارادتش به روضه حضرت آورده شود ، امروز را خودش طوری برنامه ریزی کرد که مصاحبه ی کوتاهی با برادر حاج محسن شیرازی انجام شود و بعد ایشان بدون اینکه ما بخواهیم، در این باره مطلبی بگویند. ⬇️⬇️ ‌ @shalamchekojaboodi
‌ در کنار هر کدام از خاطرات سعید می توان یک صفحه یا بیشتر تفسیر‌ و توجیه نوشت؛ مثلا همین که خودش را در هیئت می زد و می گفت برای اهلبیت علیهم السلام اشکالی نداره ... خب آیا این جز زبانِ عشق است؟ مگر اویس قرن که شنید دندان پیامبر صلی الله علیه و آله شکسته و دندان خودش را شکست ، این کارش با کدام منطقی جز منطق عشق قابل توجیه است ؟! حرف، بسیار است در بابِ خیلی از خاطرات سعید.‌منتها ما قصد تفسیر و حاشیه زدن پای همه خاطرات نداریم. همین سعید که گاهی زیر میزِ همه حرف های ظاهراً منطقی می زند و شاید آن طور که باید صغری کبری چیدن برای تفسیر کارها و تصمیماتش بلد نیست و یا حوصله اش را ندارد. همین سعید پر شر و شور و عاشق پیشه ی دیوانه ی دوست داشتنی . ما به دنبال به تصویر کشیدن همین ظواهر سعید هستیم. همین که دیگران می گویند. نه کمتر نه بیشتر... همین سعید لات منشی که می گفت لات به ما می گن نه به اراذل و اوباش. چند صفحه تفسیر پای همین یک جمله باید گفت تا تبیین درستی آن باشد؟؟ همین که وقتی خانم رسولی ازش تعریف می کند، همه چیز را به باب شوخی می گیرد ، چند تا منبر باید شنید که خلاصه ی اخلاص و فرار از ریا را در همین شلوغ بازی ها و رد گم کنی ها ببینیم ؟! تفسیرها بماند برای بعد و برای بعدی ها ... ما هم هر از چندگاهی گریزی به آن می زنیم. . کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این باشد که در افسون گل سرخ شناور باشیم کار ما شاید این باشد که فقط خاطرات را بگذاریم ، کشف و شهودش با شما ‌ @shalamchekojaboodi
سلام خوبی ان‌شاءالله این پدر عزیز جنابعالی بدجور داره با مخ ما بازی میکنه، بازم سورپرایز. البته شوخی می‌کنم چون برام خیلی جالبه میگم. دیروز جاتون خالی شمال بودیم. صبح که کانال رو باز کردم ببینم چه خبره ، دیدم آیه مربوط به اسم سعید رو گذاشتن. اون عکس قرآن‌خوانی روزانه‌ منه که بند علامتش رو صفحه ۲۳۵، دقیقا روز قبل از رفتن به شمال، صفحه قبلش که آیات سوره هود بوده رو خوندم. اول صفحه خطری بود ولی در ادامه رسیدم به آیه مربوط به نام سعید، وقتی خوندم رو اسمش دقیق شدم و در انتهای صفحه هم حال و روز الذین سعدوا بود. دقیقا ذهنم رفت رو آقا سعید البته نمی‌دونستم که تنها آیه حاوی کلمه سعید توی قرآن همینه. شک داشتم که موضوع برای کِی بوده، رسیدم تهران رفتم سراغ قرآن دیدم بله دقیقا روز قبلش این آیات رو خونده بودم. انگار ایشون خودش میاد خط فکری رو پراکنده میکنه توی اذهان و میره اونور وامیسته نگاهمون میکنه و میخنده😄 @shalamchekojaboodi
‌ و اما روزی امروزمان ؛ حاج آقا توکلی در ذیل آیه « تَعاوَنُوا عَلَی البِرِّ و التَّقوی » فرمودند ؛ بالاترین بِرّ ؛ است همدیگر را برای رسیدن به شهادت ، یاری کنید.
حدود ۵ سال قبل یه شب به آقا سعید متوسل شدم و شب خوابشو دیدم. تپه های کارتونی و رویایی رو دیدین ؟! در خواب بین چنین تپه های زیبایی سیر داده شدم و بعد وارد یک بلوار شدم و خانه ای بود که دیوارش پرچین بود ، یعنی به جای دیوار، نرده داشت . دیدم که آقا سعید پاشو زده به این پرچین و ایستاده، یه چیزی تو دستشه، داره نگاه می‌کنه. نمی‌دونم چی بود؟ شاید گوشی یا کتاب بود‌. تا منو دید گفت آبجی جان سلام؟ خوبی؟ گفتم سلام! تو اینجایی؟ _آره ، این خونمه . اومدی برای روضه حضرت زهرا؟ _ بله _تو روضه را می‌خواندی ؟ _ آره _ خیلی کیف کردم ، خدا ان شاء الله حفظت کنه، به نفست گرمی بده... خیلی خوشحالم از اینکه جات اینقدر قشنگه، خوش به حالت ! چه جایی داری! چه امکاناتی ! من این خونه‌ها رو توی کارتونا دیدم. خندید و گفت؛ تازه کجاشو دیدی؟ این فقط یه ذره شه ... دیگه از خواب بیدار شدم، به محبوبه خانم گفتم آقا سعید موقعیتش خیلی خوب بود و برای همه مون روضه حضرت زهرا سلام الله علیها خوند. راوی ؛ خانم   _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ایام فاطمیه بود و مثل همیشه ترک موتور آقاسعید، از این هیئت به اون هیئت می رفتیم. یادمه تو یکی از این هیأتها یه پوستر زیبایی نظر هردومون رو جلب کرد... ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ ایام فاطمیه بود و مثل همیشه ترک موتور آقاسعید، از این هیئت به اون هیئت می رفتیم. یادمه تو یکی از این هیأتها یه پوستر زیبایی نظر هردومون رو جلب کرد. بعد از اتمام هیئت رفتیم منزل حاج علی؛ دامادشان، جهت برداشتن یه سری وسایل برای هیئت بعدی. سعید برگشت بهم گفت اون تصویر رو می تونی برام نقاشی کنی؟ منم با کمال میل قبول کردم. رفتم خونه و سعی کردم در اولین فرصت آنچه در ذهن داشتم را طراحی و پیاده کنم. تصویر شامل یک درب نیم سوخته و آتش و دود با یک میخ گداخته بزرگ و اُریب بود که در حاشیه نقاشی نوشته بود: برحاشیه برگ شقایق بنویسید گل تاب فشار در و دیوار ندارد من آنقدر درگیر این رنگ و اون رنگ بودم که اشتباها" بجای کلمه ی برگ نوشتم رنگ. کار که تموم شد، تازه متوجه این اشتباه شدم. گفتم حالا همینطوری تحویلش می دم شاید متوجه نشه. سعید وقتی دید، اولش تعریف و تمجید کرد، تا رسید به کلمه رنگ، گفت این چیه نوشتی، رنگ چیه؟ برگ درسته ... البته بعدها هم چند بار بطور مزاح تکرار می‌کرد و می‌خندید. خلاصه آن نقاشی را پس‌گرفتم تا درستش کنم. رنگ را رنگ زدم تا بشه برگ، آخرشم درست درنیومد و بهم ریخت. ولی به هر حال ازم تحویل گرفت. ایشون کلا"به حضرت زهرا (سلام الله علیها) یه ارادت ویژه‌ای داشت. ما که به قول خودش شلمچه کجا بودیم؟! ولی خودش که اونجا بود می‌گفت عملیات کربلای ۵ تو شلمچه با رمز یازهرا (س) شروع شد و اکثر شهدا از ناحیه دست و بازو و پهلو تیر و ترکش خورده بودند. پس از شهادت خودش هم فهمیدیم بیشتر ترکش‌ها به بازو و پهلوش اصابت کرده و شهید شده😭 راوی ؛ آقای محمود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ بعد از جنگ بیشتر نگرانش بودم که مبادا زحماتی که در جنگ و جبهه کشیده هدر برود. همیشه با خدا درباره‌اش راز و نیاز می‌کردم و می‌گفتم خدایا هدایتش کن. مبادا از راه خودت منحرف شود. او در این مسیر خیلی سختی کشیده سعید خودش هم متوجه این دلواپسی‌ام می‌شد، می‌گفت: مامان چقدر نگران من هستی؟! همه‌ش می‌گویی چرا دیر کردی؟ چرا نیامدی؟ گفتم: تو برای اسلام خیلی زحمت کشیدی و می‌ترسم مبادا خطایی کنی که همه‌اش پایمال شود. سال ۷۴ در اسلامشهر درگیری شده بود و عده‌ای از بچه‌های بسیج و سپاه برای خواباندن اغتشاشات رفته بودند و سعید هم جزء آنها بود. وقتی متوجه شدم به او گفتم: سعید جان! این همه سال برای اسلام خدمت کردی، عمر خودت را در جبهه‌ها صرف کردی. آنجا دشمن بعثی و خارجی بود، ولی اینجا منافق و دشمن داخلی است، ممکن است کسی بی گناه باشد و ندانسته از منافقین پیروی کند و وارد این جریانات شود، خدایی نکرده کاری نکنی اجر این همه سال از بین برود. تو می‌دانی که من برای تو بیشتر از همه دعا می‌کنم. آن روز هیچ جوابی به من نداد و توی فکر رفت، ولی بعداً شنیدم که رفته بود مسئولیتش را تحویل داده بود و برای آخرین بار به تفحص رفت. گفته بود این بار هم می‌خواهم شانس خودم را امتحان کنم. راوی؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi