eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
295 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
286 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ روز قبل از شهادتشان ؛ جمعه عصر دور هم داخل سوله نشسته بودیم و هرکسی به کاری مشغول بود. من هم طبق عادت؛ موقع مسافرت یک دیوان حافظ همراه خودم می‌آوردم و تو حال خودم بودم. یک دفعه توجهم طرف سعید و محمود جلب شد که داشتند با هم صحبت می‌کردند؛ سعید به محمود می‌گفت دلم برای بچه‌هام تنگ شده، محمود نگاهی زیر چشمی بهش کرد و گفت : سعید بی‌خیال ... بقیه‌ی صحبت‌هایشان را نشنیدم و همینطور گذشت تا کار کشید به تفأل زدن. روز یلدا بود و حافظ را به نیت آقا سعید و آقا محمود بازکردم ؛ یادم نیست چه شعری آمد. آن را خواندم و نمی‌دانم چی شد که خدا به زبانم انداخت برگشتم به هر دویشان گفتم: شما فردا شهید می‌شوید. همان موقع آقا سعید دست انداخت گردن آقا محمود و گفت:«ما دو تا با هم رفیقیم و همدیگه رو تنها نمی‌ذاریم ... راوی ؛ آقای   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
👆👆 ‌ این هم یادگاری از سعید در شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و شب تشییع پیکرهای مطهر شهدای گمنام (مداحی و میانداری سعید در تشییع پیکر رجعت نموده شهید رضا بصیریان) ‌‌
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاروان شهدا مقصدشان کربلاست چشم‌به‌راه‌شماییم‌... 💐آئین وداع با پیکرهای مطهر ۱۱۰ شهید گمنام در سالروز شهادت حضرت زهرا(س) ⏰یکشنبه ۲۶ آذر از ساعت ۸ صبح 📍از مقابل دانشگاه تهران به سمت معراج شهدا 💠 برنامه‌های معراج شهدا همزمان با ورود شهدا تا ساعت ۱۰ شب 🌹اینجامعراج‌شهداست 👇 @tafahoseshohada
هدایت شده از صبح حسینی
آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف گاه دلخون توایم و گاه دلخون پدر وای بابا یک طرف ای وای مادر یک طرف از کنار تو که می آید به خانه ناگهان با سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم غُصه ي تو یک طرف داغ برادر یک طرف مثل آنروزی که افتادی می افتد بر زمین پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم زیر گردن یک طرف رگهای حنجر یک طرف وای از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف علي اكبر لطيفيان سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
یه برادر بزرگواری دیروز رفته اسم سعید رو رنگ زده ، یک برادر بزرگوار دیگه ای امروز رفته عکس گرفته فرستاده و مراقب بوده کسی پا نذاره اجرشون با حضرت زهرا سلام الله علیها 🤲
صبح روز شنبه دوم دی ماه ، که مصادف بود با آخرین روز ماه رجب ، طبق رسم همیشگی مون در تفحص یه ورزش انجام دادیم و بچه ها قدری دویدند و بعد موقع صبحانه شد... ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
صبح روز شنبه دوم دی ماه ، که مصادف بود با آخرین روز ماه رجب ، طبق رسم همیشگی مون در تفحص یه ورزش انجام دادیم و بچه ها قدری دویدند و بعد موقع صبحانه شد. دیدم سعید خوابه و دراز کشیده. چندین بار صداش کردم گفتم آقا سعید بلند شو ، سعید جان پاشو ...هی مسخره بازی در آورد و بلند نمی شد. یه چفیه بلندی داشت که معمولا دور کمرش می بست، اونو به عنوان شمد روش انداخته بود. من دیدم بلند نمی شه این شمد رو از روش کشیدم ، خب بالاخره اون گرمی زیر شمد که جای خودشو به خنکی صبح داد ، گفت ؛ اَااااه حتما باید ریا کنم و بگم که روزه ام؟ ما صبحانه خوردیم و سه دسته شدیم ؛ سعید و محمود و یکی دو تا از بچه ها رفتند سمت ارتفاع ۱۱۲ ، یه سری بچه ها رفتند پشت بیل مکانیکی، من و یکی دو نفر دیگه رفتیم برای شناسایی. با اینکه دی ماه بود ولی فکه زمستانش هم گرمه، به خاطر همین در خنکی هوا راهی می شدیم و در خنکی هوا بر می گشتیم. حدود ساعت ۷، ۷ و نیم صبح بود که راهی شدیم و طولی نکشید که صدای انفجار مهیبی اومد ، طبق تجربه ی قبلی مون؛ سریع رفتیم بالای بلندی تا ببینیم انفجار از کدوم سمته ؟ دیدیم بله از همون سمت ارتفاعات ۱۱۲ خاک و دود بلند شده سریع خودمان را رساندیم به نزدیکی معبر و دیدیم راننده آمبولانس با آمبولانس، آماده ایستاده ، سراغ بچه ها رو گرفتیم ، او هم نمی دانست چه اتفاقی افتاده. آنقدر هول بودیم و دست و پایمان را گم کرده بودیم که اصلا توجهی به معبر نکردیم و همینطوری وارد میدان مین شدیم. خواست خدا بود که اتفاقی برای ما نیفتاد وگرنه ممکن بود هفت هشت نفر دیگر هم لت و پار شوند. فقط می خواستیم سریع بچه ها را پیدا کنیم و نجات شان دهیم . هی صدا می کردیم ؛ سعید ... محمود ... جوابی نمی آمد من داخل معبر شدم و آقای دامغانی هم پشت سر من بود و آقای میرطاهری هم که آن زمان مسئول تفحص بود ، خودش را رساند. رسیدیم بالای سرشان و دیدیم وضع، خیلی خراب است.‌ یکی از بچه ها به محمود گفت ؛ محمود جان چی کار کردی؟ محمود با اینکه یه پاش به مو بند بود و یه پاش هم پرت شده بود، خیییییلی خوشگل برگشت گفت من چیزی م نیست ، به سعید برسید ... راوی : آقای داوود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
اولین کاری که کردم این بود؛ گلوی سعید یه ترکش خورده بود و داشت خون می اومد ، بلافاصله گلوشو با چفیه بستم، یه سری مقدمات که روی سعید انجام دادیم ، او را داخل همون چفیه ی خودش که به کمرش بسته بود ( همان شمد) گذاشتیم و چون سعید به آمبولانس نزدیک تر بود ، سریع او را منتقل کردیم... ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
اولین کاری که کردم این بود؛ گلوی سعید یه ترکش خورده بود و داشت خون می اومد ، بلافاصله گلوشو با چفیه بستم، یه سری مقدمات که روی سعید انجام دادیم ، او را داخل همون چفیه ی خودش که به کمرش بسته بود ( همان شمد) گذاشتیم و چون سعید به آمبولانس نزدیک تر بود ، سریع او را منتقل کردیم حمل محمود سخت تر بود چون تقریبا تنش نصف شده بود. بردن برانکارد به آنجا و برگرداندن بچه ها در میدان مین ، شرایط خیلی خاصی بود که قابل وصف نیست. آمبولانس آژیرکشان راه افتاد و حدود نود کیلومتر باید می آمدیم عقب. قبلش به سمت یک بهداری ارتش در فکه رفتیم. توی آمبولانس محمود در بغل من بود و من نمی گذاشتم بخوابد ، یک امدادگر داشتیم به نام آقای نظر زاده که کمک های اولیه را انجام می داد ، نزدیک بهداری بودیم که نظرزاده گفت محمود تموم کرد. با اینکه متوجه شدم که بدنش سرد شده ولی سر امدادگر داد زدم و گفتم تو کار خودتو بکن ، کجا تموم کرد ، این تو بغل منه. می خواستم روحیه بچه ها به خصوص سعید از دست نرود ، به او اینطور گفتم. ولی به آقای میرطاهری که جلو نشسته بود اشاره کردم که محمود تمام کرد ... به بهداری که رسیدیم، بچه های بهداری درست یا اشتباه تشخیص دادند نمی دانم ولی گفتند نبض سعید می زند همین که این را گفتند، چون می دانستیم آنها امکانات لازم را ندارند، امان ندادیم و بلافاصله برداشتیم شان و در حالیکه درهای آمبولانس بازِ باز بود گازشو گرفتیم و رفتیم تا رسیدیم به بیمارستانی در فکه که سر چنانه بود. وقتی رسیدیم آنجا دیگر سعید هم تمام کرده بود... راوی : آقای داوود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
من فکر می کردم فقط دست و گردن سعید مورد اصابت قرار گرفته تا اینکه ماجرا تموم شد و چند وقت بعد به ما خبر دادند که زن و بچه شون دارن می یان منطقه . فیلم غسل و کفن کردن شون رو هم آورده بودند. آخ آخ من فیلمشو دیدم تازه متوجه شدم تمام ساچمه ها سعید رو گرفته بود و همه جای بدنش رو سوراخ کرده بود ...😭 راوی: آقای داوود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi