eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
290 دنبال‌کننده
1هزار عکس
254 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز حوالی ظهر داشتم یه مداحی از حسین طاهری رو توی تلویزیون می‌دیدم که یاد سعیدجان افتادم و گفتم این خاطره مختصر رو از سعید نقل کنم؛ یه شب آقاسعید هماهنگ کرد چند نفری با موتور و ماشین رفتیم خونه‌ی پدریِ برادرانِ طاهری، توی نازی‌آباد. اون شب هر سه برادر به اتفاق پدرشان مداحی کردند. پس از اتمام هیئت آقاسعید بلافاصله حاج محمدرضا (پدر حسین طاهری) رو آورد و ۷-۶ نفری سوار یه پیکان شدیم و قرار بود سعید ایشون رو به مجلس بعدی که یادم نیست هیئت محبان مرتضی بود یا گردان حمزه برسونه. توی مسیر سعید چنان سریع رانندگی می‌کرد که بنده خدا محمد طاهری دید با این وضعیت ممکنه بلایی سرمون بیاد. البته ما که عادت داشتیم و خیالمون از دست فرمونش راحت بود. ولی محمدطاهری وقتی دید ما عین خیالمون نیست، زد رو شونه سعید و گفت تو رو خدا آقاسعید یکم آروم‌تر رانندگی کن! حداقل بزار یه حالی برامون بمونه بتونیم مجلس بعدی نفسی بزنیم، مداحی کنیم. اولش سعید یکم آرومش کرد ولی بعدش دوباره کار خودش رو کرد و با سرعت ما رو رسوند هیئت بعدی. اون شب از اون شبهایی بود که ماراتن هیئت داشتیم. خلاصه سعید خیلی تلاش و جدیت داشت تو کار هیئت‌ و دستگاه اهلبیت علیهم‌السلام. قربون اون ارادتش به اهلبیت(ع) برم❤ راوی؛ آقای محمود ______________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بادا بادا مبارک به همه عروسی علی(ع) و فاطمه(س) 👏🌸👏🌸👏🌸
داغ دل من که دیدنی نیست سوز جگرم شنیدنی نیست دانم که به دامن بلندت دست طلبم رسیدنی نیست آمد بخرد غم تو را عقل عشق گفت برو خریدنی نیست بردی دل من به یک نگاهی این دل ز تو پس گرفتنی نیست سوگند به عشق، به عشق سوگند مِهرت ز دلم بریدنی نیست @shalamchekojaboodi
بعد از یک دنیا شلوغ کاری، در پناه نماز آرام گرفتی آقا سعید در قنوت خود چه گفتی که خدای کعبه، در فکه تو را در آغوش کشید @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
بعد از یک دنیا شلوغ کاری، در پناه نماز آرام گرفتی آقا سعید در قنوت خود چه گفتی که خدای کعبه، در فک
‌ ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ با دغدغه‌ی گره‌ای که به کار افتاده چشمانت را ببندی و صبح با این تصویر ارسالی حاجی‌مان از کنار بیت الله الحرام، دیده باز کنی ... سعیدی که کنار خانه خدا دست به دعا برداشته ... درست همین روزهایی که مدام این جمله اش از ذهن می گذرد؛ «تو برو مکه، من می رم فکه ببینیم کدوم مون زودتر به خدا می رسیم؟!» او‌ زودتر به خدا رسیده و دعاگوی همه‌ی ماست. و کفی بالله حسیبا ... حاج سعید! التماس دعا 😭 @shalamchekojaboodi
از بچگی‌ش قانع بود و هیچ خرجی نداشت. اگرچه اون‌موقع ها پولی هم نبود ولی اگر ۵زار، یک تومان هم بهش می‌دادی، برای خودش خرج نمی‌کرد. کفش و لباس نو براش می‌خریدم ولی نمی‌پوشید‌ و با همان لباس کهنه می‌رفت مدرسه. یادمه یک بار کفشش را داده بود به یک نفر، یک دفعه هم دمپایی اش را بخشیده بود‌. می گفتم سعید جان چرا این کار را کردی؟ تو که خودت لازم داری. می‌گفت نه بابا اون پسر بچه خیلی بدتر از من بود اصلاً هیچی نداشت. دمپایی ش کهنه بود به خاطر همین من اینا رو بهش دادم. راوی:‌ ______________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
همیشه به فكر فقیر فقرا بود و هیچ وقت به فكر خودش نبود. یعنی از اون اول این حرفش همیشه تو‌ خونه بود که می گفت زندگی ما یه زندگی شاهانه ست. با اینكه زندگی مون از نظر مالی در یه سطح پایینی بود ولی همیشه اینو می گفت كه ما باید به این زندگی شکر کنیم. كسانی هستند كه به همه چیز محتاجن حتی به قول خانمش؛ حقوقشو كه سر ماه می گرفت سهم اینو و اونو می گذاشت كنار، می نشست وسط و به شوخی سینه می زد و می گفت چیزی دیگه برامون نمونده. راوی: ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از صبح حسینی
‌ حدود ظهر دوشنبه دری کبود شد و رواق خانه ی نیلوفری کبود شد و لگد به عرش زدند، آسمان زمین افتاد و آیه آیه تن کوثری کبود شد و   حوالی گذر تندباد آتش و دود حریرِ روشن بال و پری کبود شد و چقدر غیرت آیینه‌ها به جوش آمد همینکه دور و بر معجری کبود شد و زلال صورت مهتاب بانویی بینِ خسوف کوچه ی خاکستری کبود شد و در امتداد همین کوچه های کوفه صفت گریزهای دم آخری کبود شد و "چه کربلاست که آدم به هوش می آيد" چه کربلاست در آن پیکری کبود شد و  "کمی گذشت و هجوم دوباره ای آمد" "بُنـیَّ" های دل مادری کبود شد و "هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید" نوشته اند مقاتل سری کبود شد و نگاه خواهر او تا به قتلگاه افتاد میان عرش خدا "زینبیه" راه افتاد.... محمد جواد مهدوی سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
یکی از دل انگیزترین حس ها در مسجد الحرام بعد از طواف و نماز و قرآن این است که مثل آقاسعید روبروی کعبه بنشینی و دست را روی زانو تکیه دهی و ساعت ها به خانه خدا خیره شوی چشم‌ها ز دیدنت سیر نمی‌شود😭 @shalamchekojaboodi
‌ ✍ نامه‌ی برادر مجید شاهدی برای برادرش سعید (اسفند سال ۶۵) ⬇️⬇️ بسمه تعالی با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با درود به شهدای انقلاب اسلامی دل بیمار شد از دست رفیقان مددی تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم سلام علیکم پس از عرض سلام خدمت برادر عزیزم سعید شاهدی! امیدوارم که حالت خوب باشد و جای هیچگونه نگرانی نباشد. اگر از احوال ما خواسته باشید، بحمدالله خوب هستیم. باری! سه عدد نامه‌ی پر مهر و محبت شما به دست ما رسید و خیلی خوشحال شدیم. برای چی وقتی به مرخصی می‌آیی بیشتر از دو یا سه روز مرخصی نمی‌گیری ولی ناصر سلطانی و علی رجبی بیشتر از یک ماه هست که اینجا هستند؟! تو هم چند روزی بیا تا دیداری تازه کنیم. دیگر عرضی ندارم به غیر از اینکه سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم. بابا و مامان‌،مجتبی، خواهران و علی آقا سلام می‌رسانند. عمه، عمه، دایی، خاله، مادربزرگ سلام می‌رسانند. لطفاً یک آدرس درست برای ما بفرست، هر وقت نامه می نویسیم نمی دانیم به کدام آدرس بنویسیم. رزمندگان تا کربلا راهی نمانده ______ گلی گم کرده ام می جویم او را به هر گل می‌رسم می‌بویم او را _______ ای نامه که می روی به سویش از جانب من ببوس رویش _______ آسمان پرستاره / بگو‌ ابرها خون بباره ________ خدایا خدایا ستاره ها که رفتند تو خورشید را نگه دار _________ در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست امضاء Majid shahedi ۶۵/۱۲/۱۴ نامه‌ی @shalamchekojaboodi
یادمه یه شب از دوشنبه‌های هیئت عشاق‌الخمینی(ره)، مناسبتش را یادم نیست ولی فکر می‌کنم هیئت تو ساختمون قدیم حوزه ۱۶ برگزار می‌شد یا توی اون کوچه پشتی‌ش که فاطمیه‌ها اونجا مراسم گرفته می‌شد یکی از این دو جا بود. بعد از هیئت آقا سعید تو ماشین با غلامرضا کویتی پور داشت صحبت و تبادل نظر می کرد. حرف سر این بود که فلان مداح شروع کرده سبک فلان خواننده ترکیه‌ای رو خوندن برای جذب مخاطب و ... سعید خیلی دغدغه داشت و خیلی ناراحت بود. می‌گفت شأن دستگاه امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) این نیست که روضه امام حسین(ع) رو به هر سبک و روشی بخونند تا مخاطب خوشش بیاد. جالب بود برام که اون زمان این موضوع براش دغدغه بود. آقا خیلیه!! نزدیک به سه دهه قبل زندگی کرده ولی چیزی که ما الان داریم آسیبش را توی هیئت‌های مذهبی می‌بینیم و برای آدمای دغدغه‌مند آزاردهنده شده. اون زمان سعید شدیداً مخالف یه سری بدعت‌هایی بود که توی سبک‌های مداحی تازه راه افتاده بود. و شاید اگر امروزه روز آقا سعید بود خیلی حرص می‌خورد و اذیت می‌شد از این بدعتهایی که در مداحی ها شده. راوی؛ آقای علیرضا _________________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت، باز باز است ‌
🔴 برنامه‌های تبلیغاتی نامزدهای چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در رسانه ملی 🔹سعید جلیلی: برنامه «با مردم» ساعت ۱۸:۳۰ تا ۱۹ از شبکه یک سیما 🔹سید امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی: برنامه «صف اول» ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۸:۳۰ از شبکه خبر 🔹محمدباقر قالیباف: برنامه «گفتگوی ویژه خبری» ساعت ۲۲ تا ۲۲:۴۵ از شبکه خبر ✅ 👇👇 🆔️ @akhbarmoghavmat
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید گر قصد شما دیدن آن خانه جان است اول رخ آیینه به صیقل بزدایید @shalamchekojaboodi
تو خواهر برادرا داداش سعید یه طور دیگه‌ای دوست داشتنی بود و همه ما یه جور دیگه دوستش داشتیم و داغش برامون خیلی سنگین بود. گرچه سعید به آرزوی خودش رسید و پدرومادرها خیلی خوشحال می شند اگر بچه‌شون به آرزوش برسه ولی آرزوی سعید برای خانواده خیلی سنگین تموم شد. تقریبا یکسال بعد از شهادتش خواب دیدم که داداش سعید اومده و تو اتاق جلویی طبقه پایین نشسته، ولی تو خواب می‌دونستم شهید شده. رفتم پیشش نشستم گفتم بهم میگی چطوری شهید شدی؟ دست کرد تو جیب پیراهنش یه تیری که دوتایی بهم چسبیده و حالت دوقلو داشت (اصلا تو واقعیت ندیدم) یه همچین چیزی از تو جیبش درآورد و نشونم داد و سه دفعه برگشت گفت این یه هدیه بود😭 بعد رفتم دفترم رو آوردم گفتم امضاش می‌کنی که به همه بگم تو اومده بودی؟! ولی متاسفانه همون موقع از خواب پریدم. راوی؛ ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ حرف سر کانال و جمع آوری خاطرات شد و هر کسی یه چیزی گفت. یکی گفت فلان خاطره منو نذاشتین تو کانال، اون یکی گفت دیگه بسه شلمچه ... یکی گفت اصلا من اعتقادی به کار برای شهدا ندارم چون شهدا جواب آدم و نمی دن ... این وسط حرف زیاد شد از اینکه خب هدف چیز دیگری ست و اجازه‌ی همنشینی با شهدا خودش یه جوابه از معرفی درست قهرمان های حقیقی حرف به میون اومد از اینکه باید شهدا را هر آنچه بودند معرفی کرد نه علیه السلام هایی که همه چیزشان درست بوده، با ابزارهای فرهنگی مختلف اعم از کتاب، رمان، فیلم و ... ما در عرصه فرهنگ نیاز به الگو سازی داریم یکی گفت کاش هادی حجازی فر بیاد فیلمی بسازه و خودش نقش سعید رو بازی کنه چون خیلی خوب می تونه این نقش رو دربیاره خلاصه هر کسی یه چیزی گفت، یه ایده ای هم که مطرح شد و از ذهن نوگرا و جوانانه براومد؛ ایده‌ی کافه خاطره بود.‌ یه ساعتی یه روزی توی یه فضایی همه دور هم جمع بشن اعم از دوستان و آشنایان و خانواده سعید و .. بشینند خاطره بگن و بشنوند. البته ضبط فیلم و صوت هم داشته باشند. قبلنا شب خاطره شنیده بودیم و الان اسم کافه خاطره، جدید و جالب بود‌. همینجور الکی الکی بازم یه دورهمی با یاد سعید و خاطراتش و ایده ها رقم خورد. اگر چه همه این طرح ها قشنگه ولی مهم آدمایی هست که باید بیان پای کارش و انجام بدن‌. @shalamchekojaboodi
خوف؛ فرزندِ شک است... و شک؛ زائیده ی شرک و این سه؛ خوف و شک و شرک، راهزنان طریق حقند... که اگر با مرگ اُنس نگیری، خوف، راه تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد... شهید سید مرتضی آوینی @shalamchekojaboodi
تو کلاس آموزش نظامی داخل همین مسجد ابوذر نشسته بودم و اون بنده خدایی که به ما داشت آموزش نظامی می‌داد از رفقای صمیمی آقای شاهدی بود. اومدن در گوش ایشون ‌چیزی گفتن و من دیدم ایشون بسیار متغیر شد و شیرازه کار از دستشون خارج شد. اصلاً دیگه نتونستن آموزشی را که داشتند به صورت عملی می دادند، جمع و جور کنند. یه حسی به من گفت که یه اتفاقی افتاده و دقیقاً احساس کردم که الان می‌خوان خبر شهادت آقا سعید رو به من بدن. حتی قشنگ یادمه که توی یه یادداشت خیلی کوچیکی برای نفر جلویی‌م که اونم از دوستان‌مون بود نوشتم؛ فکر می‌کنم آقا سعید شاهدی به شهادت رسیده چند دقیقه‌ای گذشت. مربی یه بیت شعر خوند با این مضمون؛ بودیم و کسی پاس نمی‌داشت که بودیم باشد که نباشیم و بدانند که بودیم وقتی اینو گفت من دیگه بدون اینکه اجازه بگیرم از جمع زدم بیرون. چون دقیقاً بهم انگار الهام شد که چه اتفاقی افتاده... بیرون که اومدم شنیدم خبر آوردند که دو تا از بچه‌های تفحص؛ آقای غلامی و آقای شاهدی به شهادت رسیدند.‌ راوی؛ آقای علیرضا __________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi