خاطره ای که آقای نادر #ملک_کندی ارسال نمودند 👇
اون روزها هیئت عشاق الخمینی(ره) توی منزل پدری ما برگزار میشد.
از چند روز قبل از محرم بچه های هیئت میومدند و خونه رو سیاهپوش میکردند و آقا سعید عزیز که از بنیانگذاران هیئت بود کارها و مسائل مختلف هیئت رو با جدّیت پیگیری میکرد و یک هیئتیِ تموم عیار بود.
یک روز به من گفت: آقا نادر دوست دارم با یک همسر شهید ازدواج کنم که یک پسر داشته باشه.
گفتم: چرا؟
گفت: میخوام پسر شهید رو مثل پسر خودم بزرگش کنم.
گفتم: کار دشواریه چونکه اون همسر و فرزند شهید بالاخره با خاطرات اون شهید زندگی میکنند و قاعدتا حساس هستند.
بعدا شنیدم که این موضوع رو با مرحوم پدرم هم در میان گذاشته بوده و از پدرم هم همین پاسخ رو شنیده بوده.
مدتی بعد یکی از شبهای محرم، جلوی درب منزل ایستاده بودم و به هیئتی ها خیر مقدم می گفتم که دیدم آقا سعید اومد و یک پسر بچه ای بر روی شانه داشت.
گفتم: داداش سعید این کیه ؟
با افتخار گفت: این پسرم آقا رضاست.
فهمیدم که به خواسته اش که خدمت به فرزند شهید بوده رسیده.
مدتی بعد از شهادتش همسر محترمه اش و بچه هاش تشریف آورده بودند به هیئت. وقتی که آخر شب با ماشین بردمشون که برسونم منزل، ایشون از ماشین پیاده شدند و در حالی که در یک دست فرزند شهید مومنی و در دست دیگر فرزند شهید سعید شاهدی رو گرفته بودند بسوی منزل حرکت کردند.
با خودم گفتم که چی به دل این بانوی بزرگوار می گذره که یادگاران دو شهید عزیز رو داره بزرگ میکنه؟ و در دلم به روح بزرگ و صبر اون بانو آفرین گفتم و به یاد سعید عزیز و روزها و شبهایی که در هیئت باهم داشتیم گریستم
روحش شاد و یادش گرامی باد. 🌴🌴🌴
#خاطرات_سعید
@shalamchekojaboodi
حاج ملک کندی ( خدا بیامرز ) خیلی سعید را دوست داشت، میگفت من اصلاً یه آدمی مثل سعید ندیدم، می گفت ؛ این سعید چی بود ؟! چه آتیشی بود ؟!
بعد از شهادت سعید یه وقتایی بهش میگفتم: حاجی! فلانی یه خورده مثل سعید می مونه ، میگفت هیشکی مثل سعید نیست.
خودش هم پدر شهید بود ، هم فرزند شهید ؛ پدر و مادرش را در جنگ جهانی دوم از دست داده بود.
میگفت : « این چیزی که سعید می گه، شاید با عصبانیت هم بگه ، ولی درست می گه ، با اخلاص و صداقت می گه. سعید، خودشه ، ادا در نمی یاره... فلانی می یاد خیلی هم ادای احترام میکنه، ولی راست نمی گه .»
حاج خانم خدا بیامرز هم سعید را خیلی دوست داشت و به واسطه ی هیئت که سالها در منزلشان برگزار می شد و رفت و آمد برای سیاهی زدن و نشستن سر سفره شان ، سعید را مثل پسرشان می دانستند.
راوی : آقای اکبر #طیبی
( ایستاده از راست ؛ حاج آقا ملک کندی )
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
حاج ملک کندی ( خدا بیامرز ) خیلی سعید را دوست داشت، میگفت من اصلاً یه آدمی مثل سعید ندیدم، می گفت ؛
با هیچ کس نشانی زان دل ستان ندیدم
یا من خبر ندارم، یا او نشان ندارد
تا تولد سعید، سه ماه و نیم باقی مانده ولی امروز خاطره ی تولدش ، از صف خاطرات بیرون آمده و بدون نوبت می خواهد ثبت شود.
تا همین چند وقت پیش نمی دانستیم تاریخ دقیق تولدش در سال قمری چه زمانی بوده ،تا اینکه چند ماه قبل ، در برنامه بادصبا تبدیل تاریخ ۱۷ اسفند ۴۷ را به قمری انجام دادیم و در کمال ناباوری با این تاریخ مواجه شدیم ؛
هجدهم ذی الحجه سال ۱۳۸۸ (ه . ق) ؛ مصادف با عید #سعید غدیر خم
آن زمان چندان توجهی به تاریخ قمری نمی شد و بزرگداشت اعیاد و مناسبت ها، مانند سالهای بعد از انقلاب، انجام نمی گرفت. لذا پدر و مادر سعید هم نمی دانستند پسرشان در سحرگاه عید غدیر متولد شده.
اما به دنیا آمدن در چنین روزی و انتخاب اسم سعید در عیدی سعید و آن تفأل زیبایی که قابله اش می زند ، بسیار جالب است . مادرش می گوید ؛
« سعید نزدیک اذان صبح در خانه به دنیا آمد. آن زمان در یک اتاق ده متری، در طبقه سوم منزل یکی از اقوام مستأجر بودیم. قابله، زن مسنی در همسایگی و پشت خانه مان بود.
لحظه تولد ، مادر شوهرم دیده بود که بچه درون پرده ی نازکی قرار دارد. نگران می شود و از قابله می پرسد؛ این چیست؟
قابله انگار تا به حال چنین چیزی ندیده بود ولی شنیده بود بچه ای که به این صورت متولد می شود، خیلی باایمان خواهد شد . متعجبانه با قیچی آن پوسته ی نازک را می شکافد و بچه را از آن بیرون می آورد. بعد به پدرش می گوید ؛
مبارک باشد! این پسر ، سرباز امام زمان (عج) است »
راوی؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
تا تولد سعید، سه ماه و نیم باقی مانده ولی امروز خاطره ی تولدش ، از صف خاطرات بیرون آمده و بدون نوب
السعیدُ سعیدٌ فی بطنِ أُمِّه ...
📣📣📣
سلام علیکم
لطفا کسانی که خاطره ای از سعید دارند ( ولو یک خاطره )، به این شناسه ارسال نمایند 👇👇
@moameni66shahedi
یکبار توی پایگاه ، سعید را به عنوان مسئول عقیدتی معرفی کردند. ما خنده مان گرفت و فکر می کردیم شوخیه.
اگر هزار تا کار شر و شور و پرتحرک را به سعید می سپردند تا آموزش دهد، با روحیاتش جور در می آمد ، ولی مسئولیت عقیدتی اصلا به فاز سعید نمی خورد...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
یکبار توی پایگاه ، سعید را به عنوان مسئول عقیدتی معرفی کردند. ما خنده مان گرفت و فکر کردیم شوخیه.
اگر هزار تا کار شر و شور و پرتحرک را به سعید می سپردند تا آموزش دهد، با روحیاتش جور در می آمد ، ولی مسئولیت عقیدتی اصلا به فاز سعید نمی خورد.
یادمه یک شب جمعه گفتن، بلند شوید بروید بالا ، آقای شاهدی می خواهد آموزش بدهد. اونجا بود که فهمیدیم انگار قضیه جدی ست. منظور از بالا ، سمت زمین چمن و استخر کانون ابوذر بود.
رفتیم دور استخر کوچک و آقا سعید یه سری کارها مثل پیاده روی و ... گفت و ما انجام دادیم. بعد هم دور استخر ، نزدیک لوله قطور ال شکلی که آب استخر را تامین می کرد ، نشستیم که ایشان وضوی صحیح را به ما آموزش دهد تا هم بچه های سنین پایین تر یاد بگیرند و هم بزرگترها اگر ایرادی داشتند برطرف شود.
سعید روی آن لوله نشست و مشغول آموزش شد ، جالب بود که هر وقت دستش را زیر لوله می گرفت، کمی آب می آمد و دستش را که بر می داشت آب قطع می شد . حالا چه دلیلی داشت نمی دانیم، ولی ما از این قضیه تعجب کردیم.
آن شب یک نکته ای را یاد داد که هیچ وقت از یادم نمی رود. می گفت : وقتی میخواین صورت تان را بشویید، اگر موهاتون توی پیشونی تون می ریزه، با دست چپ، موهاتون رو بدین بالا و از رستنگاه مو آب بریزید تا برای شستن زیر موها ناچار نشوید دست تان را قوسی شکل به سمت بالا بکشید و آب از پایین به بالا حرکت کند . اینطوری وضویتان اشکال پیدا می کند.
این دقت و نکته بینی اش برایم جالب بود و الان هر وقت میخواهم وضو بگیرم، با دست چپم که موهامو میدم بالا و از رستنگاه مو آب می ریزم، یاد آقا سعید می افتم.
سه چهار سال بعد، توی همون استخری که آن شب جمعه دورش نشستیم و به ما آموزش وضو داد ، شبانه غسلش دادند.
راوی ؛ آقای محمود #برزه
( این عکس مربوط به زمان جنگ و دوران نوجوانی سعید می باشد و به خاطر تناسبش با موضوع خاطره ، گذاشته شده وگرنه زمان این خاطره ، سعید حدودا ۲۳، ۲۴ ساله می باشد )
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
مداحی آنلاین - یه سلام که میدم رو به حرم - طاهری.mp3
5.43M
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
هدایت شده از شبهای با شهدا
رفتار و کردارش جذبم کرده بود. از آرزوهایم بود که شبیه او شوم. هرچند از محالات بود. گفتم: «حاجی چیزی برایم بنویس که یادگاری بماند.» دست به قلم شد:
بسمه تعالی
علی عزیز! چهار چیز را فراموش نکن:
۱. اخلاص، اخلاص، اخلاص؛ یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا
۲.قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت علیهم السلام کن
۳. نماز شب توشه عجیبی است
۴.یاد دوستان شهید ولو با یک صلوات
برادرت, دوستدارت سلیمانی
راوی ؛ علی نجیب زاده
___________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
تنها آیه قرآن که کلمه سعید در آن آمده 👇
يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ #سَعِيدٌ
ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﺪ ، ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻭ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﺪ ; ﭘﺲ ﺑﺮﺧﻲ ﺗﻴﺮﻩ ﺑﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﻧﻴﻚ ﺑﺨﺖ ﺍﻧﺪ .(سوره هود ، آیه ١٠٥)
.
.
وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ
ﺍﻣﺎ ﻧﻴﻚ ﺑﺨﺘﺎﻥ [ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ] ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺎﺑﺮﺟﺎﺳﺖ ، ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﺸﻴّﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻛﺮﺩﻩ ، [ ﺑﻬﺸﺖ ]ﻋﻄﺎﻳﻲ ﻗﻄﻊ ﻧﺎﺷﺪﻧﻲ ﻭ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺍﺳﺖ .( سوره هود، آیه ١٠٨)
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از
#شهدای_گمنام
🍃🍃🍃🍃🍃
🤲 جهت سلامتی و #فرج_امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🤲 #نجات_مردم_غزه
🤲 #نابودی_اسرائیل کودک کش و حامیانش
⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۳ آذر ماه ۱۴۰۲
✅ ختم ۱۴ هزار #صلوات با 👇
#عجل_فرجهم
💌 هدیه می کنیم به #چهارده_معصوم علیهم السلام، و همه #شهدا و #اولیاء_الله
📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، تعداد صلوات را وارد کنند
👇👇👇
https://iporse.ir/6159060)
#میهمانی_شهدا
#سیل_صلوات
https://eitaa.com/shabhayebashohada