eitaa logo
شمیم ملکوت
386 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
408 ویدیو
140 فایل
ساده و صمیمی با ملکوتیان
مشاهده در ایتا
دانلود
اسمش « قالی قهری » است. بافنده دیگه قالی نبافته و نصفه از دار قالی پایین آورده! خیلی حیف ! خیلی قشنگ بودش ! زندگی بعضی ها هم اینجوریه! ناقص و ناتمام ! زحمت همه انبیا و‌اولیا و اوصیا هدر می دهند !! امیرالمؤمنین علی ع، چقدر غصه میخوره برای زندگی های نصفه و ناقص !
«نانسی پلوسی» ۸۵ ساله ، بار دیگر از حوزه انتخابیه کالیفرنیا برای حضور در مجلس نمایندگان رأی آورد! شیطان چه سربازان خالص و جان برکفی داره که تا آخرین لحظه هم جانفشانی می کنند ! یاد مادربزرگ هامون می افتم که ۱۰ سال است بازنشسته شده اند !
برای اولین بار توی آلمان سوپرمارکت‌ها هیزم میفروشند !! داستان چاه نَکَن بهر کسی و تحریم های علیه ایران است ! خدا می داند اگر این اتفاق در ایران می افتاد، رسانه های معاند چقدر استهزا و تمسخر می کردند ! 🔹🔹حکایت کرده اند که سرداری مهمان حاکم شد ، به محض اینکه مرغ بریانی را سر سفره گذاشتند، سردار شروع به خندیدن کرد !! حاکم علتش را پرسید ! سردار گفت : در مسیری که می آمدم ، با شخصی اختلاف پیدا کردم، خواستم سرش را از تن جدا کنم ، خیلی التماس کرد، وقتی دید فایده ندارد، به هر طرف نگاه کرد ، کسی را ندید که کمکش کند، ناگهان دو پرنده از آسمان می گذشتند، آنها را بر بی گناهیش شاهد گرفت! الآن که این مرغ بریان را دیدم ، یاد حماقت او افتادم که پرندگان را شاهد خود گرفت ! حاکم از سخن او به غضب آمد و دستور داد سر همان سفره گردنش را زدند !! به ظواهر دنیا اکتفا نکنیم ، علت های باطنی وحقایق زیادی پشت پرده است که فقط اهل بصیرت آنها را می بینند و به واسطه این آگاهی و معرفت ، محکم و استوارند ! ما هم که چیزی نمی بینیم ، به حرف اهل بصیرت دل گرمیم !
مادران منتظر!
ﭘﺮﻓﺴﻮﺭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ: ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭ ﻣﺸﻐﻮﻝ گذﺭﺍﻧﺪﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ ﺑﻮﺩﻡ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ، ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩﺍﯼ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﯿﻢ، ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﭼﻮب دﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺎ می دوید ! ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪﺍﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﯿﻤﺎﺭﻩ...! ﺑﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﺎ، ﺩﺭﺏ ﻋﻘﺐ ماشین ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺸﺴﺖ. ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﻣﺸﻬﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺮﯾﺾ ﺍﺳﺖ!!! ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺯﯾﺮﭼﺸﻤﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺧﻨﺪﻩای ﻣﺮﻣﻮﺯﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﯿﻢ: ﭼﻮﭘﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺮﺳﯿﻢ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻼﺱ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ! ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﮐﺘﺮ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺳﺮﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﺩﺍﺭد. ﺩﺍﺭﻭ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺳﺮ ﺯﺩﯾﻢ ﻭ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ. ﺩﻭ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﮏ ﺗﻘﺪﯾﺮﻧﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻬﺪﺍﺭﯼ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﯼ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﻠﯽ ﺗﮑﻨﯿﮏ ﺗﻬﺮﺍﻥ را ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﯾﺪ، ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...! ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ، ﻫﺎﺝ و ﻭﺍﺝ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ، ﻭ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﻣﺎ ، ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ، ﺗﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪﻫﺎﯼ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻭ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎد. ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﻣﺎﺩﺭ کداﻡ ﭘﺴﺮﺕ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻧﮑﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩ. ﭘﺴﺮﻡ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯿﺎﯾﺪ، ﻟﺒﺎﺱ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﯿﭙﻮﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ محلی ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ! https://eitaa.com/women92
هدایت شده از ارتباط موثر
یک خاطره آموزنده: هوی گوسفند هی گوساله بزغاله اینها افتخاراتی بود که دیشب از سوی یک راننده‌ی جوان که ماشین خیلی محترمی داشت، نثارم شد. به او گفتم بزن کنار، کارت دارم. با حالت تهاجمی پیچید جلوی من، مثل جومونگ در را باز کرد و هیکل گنده‌اش را به بیرون پرتاب کرد. آدرنالینم زده بود بالا. دستانم کمی می لرزدید. فقط شانس آوردم که داشتم آدامس می جویدم. وقتی آدامس می جوم هم اعتماد به نفسم بیشتر است و هم اضطراب کمتری دارم. با پرخاشگری زد روی سینه ام و گفت: هاااا چیه؟؟ گفتم: ببین داداش. من یه چک از تو بخورم یه ماه دیگه جاش تومور مغزی درمیاد. اصلا تو بروسلی، تو آرنولد، تو مرحوم داداشی. منم وروجک توی استاد ادر. دعوایی ندارم. فقط خواستم یک جمله بگم و برم. کمی آرام شد و با لاتی گفت: بفرما گفتم: ببین اخوی؛ من بچه که بودم روستا زیاد می‌رفتم. گاهی هم چوپانی می‌کردم. باور کن هیچکدام از گوسفندها و گوساله‌ها رانندگی نمی‌کردند، و هیچ بزغاله‌ای هم مثل من سه چهار تا مدرک فوق لیسانس و دکترا نداشت. ازینا مهم‌تر، باور کن هیچ گوسفندی هم به اون یکی نمی‌گفت که هوی گوسفند، چرا مثلا راهت را کج کرده‌ای. سرش را پایین انداخت. گفت: آقا ببخش. این دهن لعنتی به لجن عادت کرده. از بچگی توی دهنم فحش بوده. بابا و ننه ام هم همین بودن. عادت شده برام. گفتم: آقا لامشکل. ولی خدایی به کسی فحش نده. عادت که بشود ترک کردنش سخت است. 🔻وقتی رفت با خودم فکر کردم، حالا فحش دادن، بد؛ ولی تو چرا باید کاری کنی که کسی فحش نثارت کنه. ✍️ دکتر محسن زندی/ روانشناس ___________ یادآوری و تامل: ۱) ناسزاگویی، بددهنی و فحش در اخلاق الهی جایی ندارد‌. اگر دهان ما به الفاظ ناپسند آلوده می‌شود سرچشمه‌های ذهنی و روحی خود را بازبینی و اصلاح (و بلکه ضدعفونی و گندزدایی) کنیم. ۲) با مهارت می توان حتی در مخاطب خشمگین و تندخو و بدزبان ، تاثیر گذاشت. .
📸ابتکار هوشمندانه سرباز روس برای سنجش عیار انسانیت! 🔹یک سرباز ارتش روسیه با انتشار این عکس مدعی می شود که به همراه همقطاران خود یک زن اوکراینی را اسیر کرده‌اند. در فاصله کوتاهی پس از انتشار عکس، بیش از ۲۰۰ هزار کاربر، کامنت‌های توهین آمیزی را ذیل پست منتشر شده از سوی او درج می‌کنند و می‌گویند «این عمل غیر انسانی است و شایسته انسان نیست. » 🔹سرباز روسی ۲۴ ساعت پس از انتشار عکس، ضمن عذرخواهی اعلام می کند که عکس منتشر شده مربوط به یک زن فلسطینی است که توسط سربازان اسرائیلی اسیر شده است. 🔹پس از این توضیح حتی یک کامنت دیگر نیز ذیل عکس منتشر نمی‌شود!
وقتی مادرش بالای سر پیکر آرمان آمد ،با تعجب گفته بود : این آرمان نیست !! چون بعدا معلوم شد ، هفتاد نفر در شهادت او دست داشته اند ! یاد عاشورا افتادم ، وقتی حضرت زینب ، کنار گودی قتلگاه آمد. شمشیر شکسته ها و نیزه ها را کنار زد. نگاهی از روی تعجب به بدن قطعه‌قطعه‌ی برادر کرد، و صدا زد: « أ أنتَ أخی؟ أ أنتَ ابنُ والدی؟ آیا تو برادر منی؟ آیا تو حسین منی؟» آنگاه دست برد زیرِ بدنِ برادر. و بدن را مقداری از زمین حرکت داد و سر به آسمان بلند نمود: اللهم تقبّل هذا القربان؛ خدایا این قربانی را از ما قبول نما! خوشا بحال هر کسی که با تو زندگی کرد و دوستت داشت !