eitaa logo
پویش مطالعاتی شمسه
304 دنبال‌کننده
370 عکس
33 ویدیو
4 فایل
◽مسابقه بزرگ کتابخوانی◽ از فرصت ها استفاده کن ◽ سوالات،انتقادات و پیشنهادات و شرکت در مسابقه: @adminshamseh_5◽ ◽ شماره دبیرخانه ۰۹۹۲۱۷۹۱۲۳٩ ◽ کاری از: #موسسه_فرهنگی_تربیتی_مدرسه_عشق #موسسه_عروج_دارالعباده ✏ با نظرات و پیشنهادات خود ما را یاری کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
30.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | بهانه ای برای دیدن آنچه که در سوریه رخ می‌دهد ➖ گفتگویی با بهزاد دانشگر(نویسنده) در مورد جاده یوتیوب 📂 کتاب 📚 🆔@shamseh_5
📕 کتاب جدید، روایت قصه هاییه که هنوز جریان داره... 📂 ناب 📚 🆔 @shamseh_5
📖 جلوی خانه که رسیدیم، صدای رگبار بلند شد. جواد صحبتش را قطع کرد که ببیند چه خبر است. ابوعباس آمد دم در. گفت: «از صبح همین شکلیه؛ هزارگاهی خمپاره‌ای این دور و بر می خوره زمین!» جواد خیلی خون سرد پیاده شد و رفت داخل. ما هم پشت سرش. انگار منتظر ما بودند تا سفره بیندازند. ناهار عدس پلو بود با گوشت. عباس باز سالاد کاهو درست کرده بود. صداهای توپ و خمپاره نزدیکتر می شد. ابوعباس خندید:«احتمالا همه فرار کردن؛ دارن پاک سازی می کنن.» جواد هم گفت: «احتمالا فقط ما موندیم توی شهر. این ها نقطه ثبتی دارن برای خون ما!» 📌صدای شلیکی بلند شد. از رسول پرسیدم: «ما زدیم یا اون ها؟» خندید:«اگه اون ها زده بودن که الان داشتی با حوریه های بهشتی ناهار می خوردی!» ابوعباس گفت: «یکی از پره های این صد و بیسته خراب بود!» 📂 📚 🆔 @shamseh_5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | چرا اسم کتاب جاده یوتیوب شد؟ ➖ گفتگویی با بهزاد دانشگر(نویسنده) در مورد جاده یوتیوب- قسمت ۲ 📂 کتاب 📚 🆔@shamseh_5
📖 دی ماه سال ۹۳ بود. توی پادگان شهید پازوکی طریقه گتر بستن یه نیروی افغانستانی، نظرمو جلب کرد. بقیه نظامی نبودن و به گترر زیاد اهمیت نمی دادن. شک کردم ایرانیه. تا رسیدیم به تمرین نگهبانی شب مکث کرد. از چشمانش خواندم منتظر است بگویم "خب" 📌همه بچه های افغانستانی برای تمرین رفتن. نوبت رسید به ابوعلی .صدای غرای ایرانیش رو بالا برد و یه ایست بلندی داد مطمئن شدم دستی تو بسیج داشته .چند شب بعد با همه خستگی، بی خوابی زد به سرم .رفتم نماز خونه دیدم دو نفر نماز شب میخونن دستم آماده بود که اگر نگوییم "خب" ادامه نمی دهد. خب برای عملیات در دین العدس آماده می شدیم. 🔻خود من توی تمرینات، پانزده کیلو وزن کم کرده بودم. خیلی سخت بود ساعت سه، نماز شب بخونی؛ تو شرایطی که ساعت چهار بیدار باش بود .ابوعلی بود و شهید نعمت الله نجفی .آن چنان ضجه می زد که من به حالش غبطه خوردم !چند شب بعد رفتم پیشش. خب! گفتم که چهره ت دادن می زنه ایرانی هستی! اگر فرماندهان ایرانی متوجه می شدند اخراجش می کردند و....... 📂 📚 🆔 @shamseh_5
♨️ پایه هستین بریم یه چالش دیگه اجرا کنیم؟😍 🔖 شما باید دلنوشته ها ،عکس ها و کلیپ های خوب خودتون رو که به کتاب جاده یوتویوب ربط داره رو برای ما به آدرس (@adminshamseh_5) بفرستین... 💌 اینبار دوتا پنج تا جایزه داریم پنج تا برای بهترین عکس و بهترین دلنوشته و بهترین کلیپ و.... پنج تا هم به کسی که این پیامو به بیشترین افراد فرستاده باشه 💡نکته: شما میتونید توی هر دوتاش برنده باشید مبارکتون باشه🎉 📢 📚 🆔 @shamseh_5
🌅 هر کتاب پنجره ای است به سمت روشنیها افشاندن بذری است در کشتزار اندیشه و عاطفه و تنفسی است در فضایی تازه تر . 📂 📚 🆔 @shamseh_5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | فکر نکنیم شهدا همشون یه مدل خاصی بودن ➖ گفتگویی با بهزاد دانشگر(نویسنده) در مورد جاده یوتیوب- قسمت ۲ 📂 📚 🆔@shamseh_5
🌊 كتاب باید تبری برای درهم شكستن دریای منجمد وجودمان باشد. 💬 فرانتس كافكا 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📖 دو سه نفر اژ مسلحین تو ی عقب نشینی جا مونده بودن . چهره ابو علی و دوستانشو تشخیص نداده بودن .خیال می کنن خودی ان. ابوعلی را صدا می زنن و می گن :«انا صدیق ،انا صدیق...» ابوعلی گفت «منم گفتم : "انا صدیق انا صدیق!"» 📌 وقتی نزدیک می شن، ابوعلی بو می بره. سریع اسلحه می کشه به روشون .اون ها هنوز به خیال خودی بودن ،اسلحه شونو می ذارن زمین. بچه های فاطمیون که جلو می رن ... 📂 📚 🆔 @shamseh_5
🖌 کتاب، رسولی ست که زندگی را در دستانت به تماشا می گذارد تا لحظه های تنهایی ات را با خویش خلوت کنی و دل به معبود بسپاری. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
بسم حبیب... سلام به رفیق کتاب خونم 🖐 خوبی؟؟؟😊 چه خبر از کتاب تمومش کردی ؟؟😉 چی هنوز تموم نشده !!!😱 ای وای ‼️ وایسا یه صدا هایی داره میگه هنوز کتاب رو حتی نخریدی 😳 ای وای بر من 🤦‍♂️ نکنه جایزه نمی‌خوای🤔 پس چرا معطلی سریع عدد 5رو به1000900090001بفرست تا به صورت رایگان برات ارسال کنیم 🤩 خب باز این یه چیزی اگه فقط کتاب رو میخوای یا میخوای شانس بیشتری داشته باشی عدد 3رو بفرست به 1000900090001 بدو منتظرتمااا 🤗 همش 23روز مونده تا تموم شدن مسابقه... حواست باشه که خیلی زود دیر میشه🤭 📚 🆔 @shamseh_5
📕 روزگار پر از فتنه ای بر مردم خواهد شد که جز به کتابهایشان انس و آرامش نگیرند. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
تشکیلات قوی شیعیان، ویژگی دوران امام جواد علیه السلام 🌺 ولادت امام جواد(ع) مبارک باد. 📚 🆔 @shamseh_5
📖 افتادیم توی اتوبان. جواد سرعتش را زیاد کرد و گفت: «کاش بعضی از آقایون روشن فکر بیان این جا رو ببینن! این که شب بخوابی و واقعا حس نکنی و ندونی صبح چه اتفاقی می افته؟ مرده ای، زنده ای، شهرت دستته، نیست؟! هرآن تلفنت زنگ می زنه و نمی‌دونی بچه تو کشتن، اونو دزدیدن، گرفتن، بردن! وقتی هرج و مرج شد، دیگه هرج و مرج شده؛ صاحبی نداره که. 📌 مدتی توی حلب مسیری رو می رفتی، موقع برگشتن می دیدی بسته ست! جاده ای که تا دیروز با امنیت میرفتی، تا ماه پیش با خیال راحت می رفتی، حتی تو شب، یهو می‌دیدی تو روز هم نمی تونی بری. چند نفر وسط جاده، ایست و بازرسی زده بودن با پرچم جدید! اون زمان ناامنی رو بیشتر حس کردم. در یه چنین فضایی وقتی می ری ایران، می بینی چه لذتی داره! چه حس آرامشی!» 📂 📚 🆔 @shamseh_5
سلام یه روز توکانال پایگاه بسیج کتاب یوتیوب روگذاشتن اولش بی اعتنا بودم به خودم گفتم بدردمن نمیخوره بعد تبلیغات تکرارشدگفتم بزارببینم اصلامحتواش چی هست که اینقددارن تبلیغشومیزارن توگوگل سرچ کردم که دیدم درموردشهیدهاهست نویسندشم یزدیه خیلی مشتاق شدم کتاب روبخونم بدون معطلی ثبت سفارش کردم انقدمشتاق بودم که توی دوروز کلشوخوندم😍 خیلی دوسش دارم لقب گذاشتناوتوصیف لحظه به لحظه واسم خیلی جالب بود بعد کتاب ابراهیم هادی این کتاب واقعابرام ارزشمندبود👌 خداقوت دمتون گرم👏 ➕ ارسالی از مخاطبان 📚 🆔 @shamseh_5
📕 اسماعیل بی‌خبر رفته بود دمشق. از صبح سماق می‌مکیدم تا ابوعباس برسد. با مجید هماهنگ شده بودند تا ما را ببرد سابقیه؛محل شهادت عمار. البته الان دست دشمن بود. ابوعباس گفته بود: «تا جایی که تو تیررس نباشیم و بتونیم،جلو میریم!» 📌ساعت نه و نیم به رضا گفتم: «بیا بریم مقر فاطمیون.» می‌خواستم از فرصت استفاده کنم. از طرفی، دلم نمی آمد سابقیه را از دست بدهم. به مجید گفتم: «ما میریم؛اگر ابوعباس اومد؛به رضا بی‌سیم بزن خودمو می‌رسونم.» ➕ عکس ارسالی از مخاطبان 📂 📚 🆔 @shamseh_5
Podcast.mp3
2.47M
🎧 | هنوز این خاطره‌اش مثل آدامس توی ذهنم چسبیده 📂 📚 🆔 @shamseh_5
🚗 دغدغه داشت که ما با چی بر می گردیم. وسیله داریم یا نه! اینکه کسی پیاده از هیئت بر نگرده براشون مهم بود. 🔸محمد حسین می‌گفت: «اینا ماشین ندارن تک تک برسونیدشون.» ما رو سوار ماشین یا موتور می‌کرد و می‌فرستاد. تا ما نمی‌رفتیم خودش نمی‌رفت. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
🔰 چند ماه پیش بود؛ شهدای خان‌طومان در کالبد تکه‌استخوان‌هایی به قواره یک نوزاد به وطن رجعت کردند. بعد از شهادت حاج‌قاسم، گردی روی شانه‌های تب‌دار مدافعین حرم نشسته بود که با بازگشت بلباسی و دوستانش نسیمی خورد و غبار‌ها قدری کم‌عمق‌تر شد. آن‌موقع بود که خیلی‌ها برای خود حدیث «ای دریغا» خواندند. 🔸 از اهالی قلم و تصویر و وزن و قافیه خیلی‌ها بودند که انگشت واحسرتا گزیدند که زمانه رفت و دروازه شهادت بسته شد و ما به حجت که نه (!) به بهانه کار فرهنگی فقط نگاه کردن را اولویت بخشیدیم. خبرِ آمدن آخرین پیکر‌های بازمانده از مقتل خان‌طومان بود که گذر زمان را به رخ کشید و حسرت زیستن در آرمان‌شهر مدافعان حرم را تازه کرد. این واگویه‌ها بنا بود در ابتدای راه مقدمه‌ای باشد تا برسیم به اینجا که چرا «جاده یوتیوب» نه فقط برای الان، که برای ساکنان و دغدغه‌مندان چند دهه بعد ایران اثری درخور و قابل ستایش خواهد بود. برای من و آن‌هایی که به جبر زمان، جغرافیا و حتی مصلحت و سیاست نتوانستند در این آرمان‌شهر زندگی کنند، کتاب جاده یوتیوب سفرنامه‌ای از محمدعلی جعفری به سوریه است. 🔸 نزدیک‌ترین فرم برای زیستن در روایت، «سفرنامه» است؛ جایی که متن قصه‌گو است؛ تجربه‌های زیسته نویسنده از محیط، انسان‌ها و روابط‌شان است که باعث می‌شود خواننده به مرور، خود را به جای راوی قرار دهد. از اضطراب‌های اولیه در مسیر تهران که آیا آخر می‌گذارند برویم سوریه یا نه، تا دلهره خمپاره‌های داعشی و اندوه زخم‌هایی که روی تن بی‌جان سوریه، احتمالا برای سال‌ها جا خوش کرده‌اند. سفرنامه بهترین دریچه‌ای است که دور از روایت‌های کلان و کلیشه‌ای، می‌توان ذیل آن هم زیست، هم گریست، هم عبرت گرفت، هم دانش آموخت و هم صحیح‌تر قضاوت کرد. شاید همین الان هم اگر بخواهم در کوبا قدم بزنم «سباستین» منصور ضابطیان را دست بگیرم و اگر بخواهم همچنان در سوریه بمانم «جاده یوتیوب» را. 🔹 برای مخاطبی که درگیر آرمان‌شهر مدافعان حرم است، جاده یوتیوب چندساعته طی می‌شود و خواننده اگر بخواهد مطلبی درباره آن بنویسد، تیترش را این می‌زند: آن شب چشم‌هایم در سوریه بود. ➕ ارسالی از مخاطبان 📚 🆔 @shamseh_5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📒 کتاب‏ها مثل نسیم بهاری باعث طراوت بخشیدن به روح انسان شده و تشنگی روح انسان را سیراب میکنند. 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📕 گم،خرده سنگ و آسفالت ریخت روی کاپوت و توی شیشه. جواد که سرعت را کم کرد، دود سفیدی بلند شد. پنجاه‌ متری‌مان یک خمپاره خورد زمین. قلبم ریخت. زهردرد شلیک شد در بدنم. 📌درد تیر کش؛ مثل مستأجری که خیال خالی کردن خانه را ندارد، آمد میان خانه کمرم چهارزانو نشست. جواد که خیلی طبیعی برخورد کرد. خندید که : «اینم از نشانه های خداست که ما پنجاه متر تا شهادت فاصله داریم !» چهار ستون بدنم داشت می لرزید. ➕ عکس ارسالی از مخاطبان 📂 📚 🆔 @shamseh_5
Podcast.mp3
784K
🎧 | چهار ستون بدنم داشت می لرزید 📂 📚 🆔 @shamseh_5
📗 هر کتاب دنیایی است جادویی و پر از نشانه های کوچکی که قادرند مرده ها رو زنده کنند و به زنده ها زندگی جاودانه ببخشند. 💬 📂 📚 🆔 @shamseh_5