#توحید
دلبر جانانی و با چشمِ جان بینم تو را
یک جهان جانی که در جان جهان بینم تو را
هر کجایی! هر کجایم دانمت بی جایگاه
بی نیاز از هر مکانی! لامکان بینم تو را
چشم دوراندیش دل، بیند تو را در هر مقام
زین سَبب هم در زمین هم آسمان بینم تو را
در عِذار خوبرویان، در جمال مَهوَشان
در فضای جانفزای بوستان بینم تو را
در نوای بلبلِ دستان و در رخسار گل
در صفای لالهزار و گلسِتان بینم تو را
در چمن در کسوتِ سرو روان میجویمت
در دَمَن بر صورت آبِ روان بینم تو را
در طلوع مِهر و ماه و در غروب این و آن
در فروغ اختران و کهکشان بینم تو را
روز و هفته، ماه و سال و در زمستان و بهار
هم به تابستان و هم فصل خزان بینم تو را
در میان ظلمت شب ، در دلِ نور شفق
در بن چَه، در رخِ مَه، همچنان بینم تو را
در معظّم خلقت عالم نهان مییابمت!
در منظّم گردش گردون، عیان بینم تو را
در کلیسا و کنشت و مسجد و بیت و حرم
کعبه و بتخانه و دیر مغان بینم تو را
در زبور و در صحف، تورات و اِنجیل از نخست
هم به مصحف ، خاتم و ختم البیان بینم تو را
دانمت چون در لباس بی زوالی پاسدار
در سرای لایزالی ، پاسبان بینم تو را
ناخدای کشتی دریای هستی دانمت!
هم خدایِ ناخدا در هر کران بینم تو را
از حدوث و از قِدَم ، وز حادثات ماخَلَق
در حلول و در افول خِلقتان بینم تو را
هم به مبدأ هم به مقصد هم به ره هم در مسیر
هم به منزل ، هم میان کاروان بینم تو را
منشأ ایجاد موجودات دانم ذات تو
صورت پیدایش پیرو جوان بینم تو را
پرسش نام و نشانت کِی کنم از این و آن؟
چون عیان اندر نهاد این و آن بینم تو را
پادشاهان را نباشد فرق در بالا و پست
در دلِ دریا و فرقِ فرقَدان بینم تو را
تا که سیمرغ گمان پر میزند بر اوجِ عقل
در سپهر آفرینش ، بیگمان بینم تو را
تکیه زن! خوش بر سریر پادشاهی جهان...
چون شهنشاه جهان، در هر زمان بینم تو را
بندهی عشق تو ام (شمس قمم) در خود گمم
شَه پرستم خسروِ کون و مکان بینم تو را
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#شکست
دَر هَم مکش جبین که خورَد ابروان شکست
زه را فزون مکش که دَهی بر کمان ، شکست
مشکن به سنگِ بانگ و تغیّر ، دلِ غمین
چون شیشه را به بانگِ خشن میتوان شکست
شیرین چو کرد روی، ترُش شور عشق برد
شد تلخ کام کوهکن و خورد از آن شکست
بایع به مشتری چو کند اخم ـ از غرور
کالا فتد ز چشم و دهد بر دکان شکست
نرمش دهد شکست به سنگیندلان دهر
نرمی آب ، داده به کوهِ گران شکست
با صبر و پایمردی خود خصم را بکوب
سندان دهد به چکّش آهنگران شکست
مصلح به روز حادثه قدرش عیان شود
چون مومیایی ار بخورد استخوان شکست
اعجاز عدل بین که ز میلاد مصطفی
آمد به طاق عدل انوشیروان شکست
از انقلاب شاه شهیدان کربلا
آمد به کاخ نخوت سفیانیان شکست
از نهضت و شهامت و جانبازی حسین
ارکان کفر با همه قدر و توان شکست
پشت ستمگران شکند موج انقلاب
کشتی ز موج بحر خورد بیگمان شکست
(شمس قمی)! به طبع روان هیچگه مناز
شمس و قمر خورند در آبِ روان شکست
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#تسخیر_دل
ز هر نایی، نوای مهربانی بر نمیآید
بجز از نای عشق این نغمهخوانی بر نمیآید
به زنجیر مَحبّت کن مُسخّر جمله دلها را
که تسخیر دل از نامهربانی بر نمیآید
زبان دل نکو کن تا نسوزی با زبان دلها
که جز از شمع، این آتشزبانی بر نمیآید
ببخش آسان به عشق وصل جانان، جان شیرین را
که از فرهادکیشان، سختجانی بر نمیآید
شد از شیرینزبانی، شکّرافشان طوطی خوشگو
که از هر مرغکی شکّرفشانی بر نمیآید
به نزد حاسد و بدخواه، راز دل مگو زیرا
ز گلچین، راه و رسم باغبانی بر نمیآید
دل دانا بوَد گنجور دین و دانش و تقوا
ز هر ویرانه، گنج شایگانی بر نمیآید
هزاران نکته باشد عارفان را در سخن اما
ز هر کو شد سخنگو، نکتهدانی بر نمیآید
خریدار متاع علم، جز اهل خِرد نبوَد
که از هر پیلهور، بازارگانی بر نمیآید
چو موسیٰ گر امین گردی، شعیب فیض حق جویی
که از هر گلّهبان، رسم شبانی بر نمیآید
به پیری، قرب یزدان جستن و آسودهدل خفتن
بهجز از طاعت عهد جوانی بر نمیآید
ز یار رهگذر نبوَد امید شفْقت و رحمت
ز ابر نوبهاری، سایهبانی بر نمیآید
چه غم از فرقِ لفظ فُرس و ترک و تازی و ژرمن
که رفق و همدلی، از همزبانی بر نمیآید
برون کن دیو نفس از خانهی دل تا شوی ایمن
که از دزد ستمگر، پاسبانی بر نمیآید
نوای باربُد بر جان و دل بخشد طرب ورنه
ز هر مطرب، سرود خسروانی بر نمیآید
به ظلمات فنا آب بقا خضر نبی جوید
کز اسکندر حیات جاودانی بر نمیآید
نه هر آهنگری، آگه بوَد از رمز آزادی
که جز کاوه قیام کاویانی بر نمیآید
دم از نام و نشان هرگز نزد (شمس قمی) زیرا
که نام نیک، جز از بینشانی بر نمیآید.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#کمان_ابرو
تا کمان ابروی شوخت عشوہبازی میکند
تیرِ مژگانت به قتلم ترکتازی میکند
همچو مجنون عاقبت رسوای عالم میشود
آنکه با لیلای حسنت عشقبازی میکند
چشم من با یاد رویت میرود هر شب به خواب
میزبان در جای خوش مهماننوازی میکند
با نگاهی مردگانِ عشقِ خود را زندہ ساز...
عاشقان را یک اشارت کارسازی میکند
هجر رویت گر بسوزد جان و دل را باک نیست
طعن دشمن، عاشقان را جانگدازی میکند
هرکسی ساید به خاک مقدمت روی نیاز
پشت بر کون و مکان از بینیازی میکند
میخورَد چوب مکافات عمل در زندگی
هر که از حدّ گلیمش پادرازی میکند
آوخا دردا که آخر میشود ناچارِ محض
آنکه عمری بهر مردم چاره سازی میکند
بندهی دونان مباش و تاک حالت خم مشو
سرو ، از آزادہ خویی سرفرازی میکند
هان! فریبِ حیلهی زاهد نمایان را مخور
چون به صید مرغ ، روبَه حیلهبازی میکند
واعظ مغرض بُوَد گندم نما و جو فروش
کز حقیقت دم زدہ ، کارِ مجازی میکند
آنکه از پولِ نماز و فسق، روزی میخورد
در حقیقت، نشر فسق و بی نمازی میکند
(شمس قم) نبوَد خطا گر گویم این طرز غزل
با غزالان ختایی ، همترازی میکند .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#گفتگو
پیک یار آمد بگفتم یار مه پیکر چه گفت؟
گفت جان خواهم ، بگفتم میدهم دیگر چه گفت؟
گفت در راه وصالم ترک هستی کن به شوق
گفتمش هستی شد از کف، از دل مضطر چه گفت؟
گفت دلخون سازمش آخر ز درد هجر خویش
گفتمش خون شد دل زارم ، ز چشم تر چه گفت؟
گفت باید خون دل ، جاری کنی از دیدگان
گفتمش بین! چشم خونبار مرا از سر چه گفت؟
گفت سر را خاکسار مقدمم کن بی دریغ
گفتمش فخرم بُوَد ، از پیکر لاغر چه گفت؟
گفت سوزم پیکرت را در شرار کبر و ناز
گفتمش عمریست میسوزم ، ز خاکستر چه گفت؟
گفت بر باد فنا خاکسترت را میدهم
گفتمش گشتم فنای او ، ازین بهتر چه گفت؟
گفت در شام فراقم صبر میباید تو را
گفتمش از روز وصل آن یار سیمینبر چه گفت؟
گفت وصل ما درین عالم بوَد افسانهای
گفتمش از عالم جانپرور محشر چه گفت؟
گفت در محشر شوی با ما قرین و همنشین
گفتمش در بابِ جام و باده و ساغر چه گفت؟
گفت گیری از کفم جامی ز کوثر (شمس قم)
گفتمش به به نمیپرسم دگر دلبر چه گفت .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#گاهى
رهزن دين و دلى گشته نگاهى گاهى
دام راهى شده گيسوى سياهى گاهى
اى بسا مردم هشيار كه با ديدهی باز
ذقنى ديده و افتاده به چاهى گاهى
مرغ دل صيد ره خال و خطت گشته از آن
كه شدش دانه و دام سر راهى گاهى
ترک چشمت صفى آرَسته ز مژگان و دهد
حكم تسخير دلم را به سپاهى گاهى
مىكشم كوه غمت را به كمر گرچه شدم
بى تحمّل ز فشار پر كاهى گاهى
خوش بوَد گر دل سنگ تو برآيد سر مِهر
كز دل سنگ سيه ، رُسته گياهى گاهى
تو ثوابى كن و مَنعم مكن از بوسه كه من
عاصىام گردم اگر گِرد گناهى گاهى
تو كه همواره موفق به نشاطى، چه شود
پرسشى گر كنى از حال تباهى گاهى؟
چه زيان گر به پيامى دل من شاد كنى
از ره دوستىِ خواه نخواهى گاهى؟
شب هجرم كه چو سالیست فراموش شود
روز وصلت شود ار هفته و ماهى گاهى
حذر از سوز دل سوختگان كن كه ز جور
عالمى سوخته از شعلهی آهى گاهى
آه بشكستهدلان يكسره در هم شكند
بُنگه و بارگه و درگه شاهى گاهى
بس ذليلى كه لواى مهى افراشت به مه
بس عزيزى كه درافتاد ز گاهى گاهى
عجب از بازى دوران نه كه بسيار شدهست
تاج شَه ، افسر پشمينه كلاهى گاهى
نه شگفت ار كه جگرسوختهاى چيره شود
به جفاجو كه بوَد صاحب جاهى گاهى
(مسجدى) غم مخور از بى سروسامانى خويش
شود آخر دهدت يار ، پناهى گاهى
شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی
http://shaeranqom.blogfa.com
(یا ابا صالح المهدی ادرکنی)
#لرزد_و_ریزد
ز ديده خون دل از هجر يار لرزد و ريزد
به چهرهام چو دُرِ شاهوار لرزد و ريزد
خمار يارم و از کف شد اختيار سرشکم
که جام باده زِ دست خمار لرزد و ريزد
بهسان ژاله که غلتد به گلپر گل سوری
عرق به عارض گلگون يار لرزد و ريزد
مِی از کنار لب غنچه فام او زِ تبسّم ،
چو شير ، از دهن شيرخوار لرزد و ريزد
اگر به ميکده آيی صراحی از کف ساقی
زِ رشک حُسن تو بی اختيار لرزد و ريزد
چنانچه شمع ببيند تو شمع محفل مایی
زِ خجلت آب شود اشکبار لرزد و ريزد
ز شانه رنجه مکن تار زلف خويش که ترسم
ز نغمهی سر زلف تو ـ تار لرزد و ريزد
خزان هجر تو مويم سپيد کرد و فرو ريخت
چنانکه برگ خزان بیقرار لرزد و ريزد
غبار چهره بشويم به اشک ديده مبادا...
به وقت بوسه به پايت! غبار لرزد و ريزد
بيا که کاسهی صبرم شد از فراق تو لبريز
چو کاسه پُر شود از هر کنار لرزد و ريزد
بيا که مِهر فلک زر فشان ز شوق وصالت!
به مقدم تو ـ به رسم نثار لرزد و ريزد
ز چشم منتظران خون دل ز فرقت رويت!
به راه وصل تو از انتظار لرزد و ريزد
چو قامتت ز قيامت! کند به پای ، قيامت
ز چشم خصم تو خون همچو نار لرزد و ريزد
سرشک (شمس قم) از دوریات به مزرع دامان
بهسان قطرهی ابر بهار... لرزد و ريزد.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#زخم_درون
ای از دیار حسن تو سیمین بران بُرون
وی در برِ تو بلبل شیرین زبان زبون
حوران خلد با همه حسن و جمال خویش
از حسرتت گرفته به باغ جنان جنون
در کاخ حسن و لطف و ملاحت بُتا تویی
اندر میان جامعهی دلسِتان ستون
خون جگر که ریخت ز جورت مرا به دل
دارد روان به چهرهی زردم عیان عیون
زخم درون خود، ز تو پنهان نمودهام
خواهی گواهِ گفتهی من بردران درون
تا رخ بتافتی ز من ای مَه! به شام هِجر
بر من رقیب ، گشته ملامت کنان کنون
آن آشنا ، دمی چو بُوَد غمگسار من
سازم همیشه رایت بیگانگان نگون
یا بر دلم نشین و نشان آتش دلم ...
یا آنکه مِهرت از دل زارم بران برون
خون میچکد ز دیدهٔ (شمس قم) از غمت
جانا زبانِ حالِ دلم را بخوان به خون .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
@shamseqomi
(اللهم عجل لولیك الفرج)
#دشت_عشق
دمید فجر و شب هجر سر رسید بیا
سپیده از افق وصل بر دمید بیا
گذشت شام فراق و رسيد صبح وصال
قمر ، به خوابگه روز آرمید بیا
به جستجوی تو در دشت عشق پوييدم
که خار هجر تو بر پای دل خلید بیا
بيا که چشم به راهت نشستهام يکعمر
ز انتظار تو شد چشم من سپید بیا
توان دیدن روی تو شرط ديدار است
ز تن توان شد و از ديده رفته دید بیا
دل از ملامت بیگانه گشته لجهی خون
چو در غیاب تو زخم زبان شنید بیا
روا مدار که از وصل روی آن شه حسن
شوند دلشدگان تو ، نا امید بیا
مذاق دهر به شهد وصال شيرين کن
زمانه تلخی هجرت فزون چشید بیا
به پيشباز تو گلشن ، ستاره باران شد
ز بس شکوفه به هر شاخه بشکفید بیا
ز چرخ چارمِ افلاک، عيسی از حسرت
پی نظارهی روی تو ، سر کشید بیا
تويی چو يوسف و یعقوب دين ز دوری تو
بسان دال ، الفِ قامتش خمید بیا
بکن قیام که خياط دهر جامهی عدل
به قامت تو به روز ازل برید بیا
فقط وصال رخت مایهی امید من است
تویی امید ، مرا ! مایه ی امید بیا
زمانه عقده ی دل وا نمیکند هرگز
که قفل مشکل ما را تویی کلید بیا
هلال ابروی آن مه چو کردهام رؤيت
کنم به بدر جمالت! نماز عيد بیا
تو را به خواب بدیدیم یا به بیداری
به پاس دیدن ما ، بهر بازدید بیا
فروغ (شمس قم) از پرتو عنایت توست
تو نور بخش منی ، ای مَه سعید! بیا
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#کتاب
روشنگر بزم علم و دیـن است کتاب
اسـتاد فضـیلـت آفـریـن است کتاب
فرزانه معلّمـیست بی منّـت و مــزد
با هر زن و مرد همنشین است کتاب
شادروان سید علیرضا شمس قمی
@shamseqomi
#آداب_سخن
چو یک کلام ، ادا از ره خطا گردد
دو صد کلام به عذر خطا ادا گردد
زبان خویش اگر پروری به حسن بیان
مصون ز لقلقه و لغزش و خطا گردد
زبان اهل ادب ، ژاژخا نخواهد شد
کسی که اهل ادب نیست ژاژخا گردد
صفای اهل سخن ، عفت کلام بوَد
سخن عفیف چو شد موجب صفا گردد
سخن تراوشی از جوهر وجود بوَد
ز کوزه آنچه تراود ، درون نما گردد
سخن چو تیر که خارج شد از دهان تفنگ
دگر محال بوَد جای خویش وا گردد
زبان به هجو میالا که هست طَیرهی عقل
خطاست عاقل اگر قائل هَجا گردد
به عدل کوش و حمایت مکن ز ظلم و ستم
چنانچه باطل و حق ، از تو پا به جا گردد
قضاوت از ره انصاف کن میان دو کس
که منصفانه قضاوت ، گره گشا گردد
رضای حق چو به دستار نیست ای زاهد!
رضای خلق ، به دست آر ، تا رضا گردد
به ناخدا نکند اتّکا به بحر امید...
کسی که متّکی رحمت خدا گردد
غزل به سبک نصیحت سرود (شمس قمی)
چه باک اگر ز همه سبک ها جدا گردد.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
ژاژخا : بیهودهگو
(حضرت زینب کبری)
#عمهی_غمخوار
در گلسِتان دین، گل بیخار زینب است
عِطرآفرینِ گلشن دادار ، زینب است
برج سپهر معرفت و عصمت و عفاف
مِهر منير و مطلع انوار ، زینب است
زینِ اَب است و ایزدش این نام هدیه کرد
نامی که بهر اوست سزاوار ، زینب است
دخت علی و فاطمه آن زوج بی قرین
اُخت الحسین خسروِ احرار زینب است
هم یادگار فاطمه در وحدت و کمال
هم بهر کودکان علی یار، زینب است
برتر معینِ شاه شهیدان کربلا...
در عرصههای رزم، پرستار زینب است
بر کودکان مضطر و سجاد و اهلبیت
اُمّ المصیبه عمهی غمخوار زینب است
از کربلا به شام و مدینه اسیر خصم
همراه رأس سروَر ابرار ، زینب است
در مجلس یزید ، ز افشای کفر وی
ویرانگر حکومت غدّار ، زینب است
آنکه به تیغِ خطبه بزد ریشهی فساد
با منطق فصیح علیوار، زینب است
شد وارد خرابه چو رأس شهید عشق
مرثیهساز خیل عزادار ، زینب است
رأس پدر چو دید رقیه ؛ سپرد جان
شاهد بر این مصیبت غمبار، زینب است
پس با امام خویش علی ، زینِ عابدین
همبزم و همدم غم بسیار ، زینب است
(شمس قمی) شهیدهی مظلومه بیگمان
از فتنهی یزید تبهکار ، زینب است.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#نالهی_زنگ
دل از زخم زبان مردم صدرنگ مینالد
ز صدها زخمهی چنگی، درون چنگ مینالد
ز درد هجر ، نالد بند بند عاشق صادق
که نای از شکوهی هجران بدین آهنگ مینالد
دریغا نالهی هرکس ز خویشان بداندیش است
چنانکه شیشه از جور و جفای سنگ مینالد
دل ظالم ز ظلم خود ندارد هیچ آرامش
نگر کز لحظهی پرتاب ، قلماسنگ مینالد
فقیران را مرنجان مُنعما از حرف ناهموار
بوَد چون راه ، ناهموار ، پای لنگ مینالد
به پیشانی مزن داغ از ره مردم فریبیها
که عابد چون بوَد عارف ، ز داغ ننگ مینالد
تهیمغزان فزونتر دم زنند از دانش و بینش
ز هر کس بیشتر در جنگ ، طبل جنگ مینالد
بنالد (شمس قم) تا وانمانَد دل ز راه عشق
چو خواهد کاروان گمره نگردد ، زنگ مینالد
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#شراب_گل
غلتد عرق به عارض دلبر چو آب گل
گویی چکد گلاب حیا از سحاب گل
گلچهرگانِ باغ ارم ، آرزو کنند
از ژاله ی معطر رویت، گلاب گل
یکدم چو دیدم آن رخ گلمنظر تو را
دیدم به یاد روی تو یک عمر، خواب گل
ریزد گلاب از آن گل رخساره از حیا
یعنی بوَد گلاب ، اثرِ انقلاب گل
گل حسن خویش از تو گلاندام کرده کسب
هر چند حسن ها بوَد از انتساب گل
صد مرحبا به گلشن حسن تو کز صفا
سبقت گرفته از گل و حدّ نصاب گل
شور و نوا مراست به پای وصال تو
بلبل بدین امید ، بوَد در رکاب گل
کمتر مخوان ز خار ، مرا زیر سایهات
چونانکه خارهاست به ظل حجاب گل
خندد چو گل به بلبل شیدا ز روی ناز
بلبل ز شرم ، ناله کند در جواب گل
دانی که گل چرا به شتاب آید و رود؟
گویا ز شرم حسن تو باشد شتاب گل
گلپیکرت چمان به چمن هر که دید گفت:
سروی روان بوَد به درون ثیاب گل
(شمس قمی) که مست به گلشن فتاده اَست
سرشارِ جام عشق تو شد ای شراب گل!
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi