(اَللّهُمَّ عَجّلْ لِوَلیّكَ الفَرَج)
#مدح
#میلاد
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
(فرشته ی رحمت)
ساقیا به جامم کن زآن شراب عرفانی
تا برون کند از سر ، این خمار نفسانی
مِی ، بریز در ساغر شاهد الست آمد
آن فرشته خو دلبر، با جمال روحانی
یک دو ساغرم پر کن زآن مِی خرد افزا
درد ما مداوا کن ، زآن دوای نادانی
کشتی دل ما را ، در یَم شراب افکن
گرچه موج جام آن را کردہ اَست طوفانی
حاجبا گشا در را چون به حالت مستی
خوش بُوَد به سیر گل، گردش گلستانی
مطربا بزن بر چنگ، چنگی و ز چنگ غم
قلب خسته ی ما را وارهان به آسانی
بلبلا از این شادی بر فراز شاخ گل
با نوای داوودی خوش نما غزلخوانی
طوطیا به شاخ سرو، سروری کن از عشرت
وز بیان شیرینت کن تو شِکّرافشانی
قمریا بزن چهچه ، کبک دل ، بزن قهقه
سار عشق گو به به ، زین بساط مهمانی
خادما به مجمر کن عود و کُندر و اسپند
تا نبیند آن دلبر ، چشم زخم شیطانی
آمد آن مَلک دربان از سپهر مهر حق
آن فرشته ی رحمت در لباس انسانی
صبح نیمه ی شعبان از تفضل یزدان
پا نهادہ در عالم، حجّت جهانبانی
سبط عسکری یعنی ، هادی بشر آمد
خاتم الحجج یعنی ختم حکم یزدانی
شد ز مولد پاکش قلب شیعیان روشن
هم منوّر از رویش عرش پاک رحمانی
زآن پدر بُود شایان کاینچنین پسر آرد
زآن صدف سزد اینسان درّ بحر قرآنی
باید اینچنین فرزند زآن نکو گهر اجداد
ویژہ آنکه شد جدّش چون علی عِمرانی
سوی مصر دین آمد تا به مسند شاهی
رنج ما کند جبران ، آن عزیز کنعانی
خضر چشمهٔ هستی رخ به کوی ظلمت تافت
تا به تشنگان بخشد فیض آب حیوانی
طور ایمن جانان ، کوی جانفزای او
پرتوش شهاب حق بهر پور عمرانی
اختر خداجویی بر جهان فروزان شد
تا که محو خود سازد ژندہ کفر ظلمانی
در مهالک گیتی، حرز جان بود ما را
بر مظالم دشمن، عدل حیّ سبحانی
تا کند سلیمانی جمله مور ناچیزیم
بس سزای او باشد مسند سلیمانی
شمع روی تابانش بزم دین کند روشن
شد ز پرتوش باطل، ظلمت شبستانی
ای شه فلک افسر برقع از جبین برگیر
زآن جمال مه منظر کن جهان چراغانی
از فلک فراتر نِه پای عزت و تمکین
تا مَلک شود حیران زآن مقام ربّانی
شد ز تیشه ی کفّار، کاخ دین حق ویران
خیز و دِہ نجات آن را زانهدام و ویرانی
از عناد و استبداد شیعه نابسامان شد
خیز و کن ز عدل و داد رفع نابسامانی
گلّه را رهایی دِہ ، از مظالم گرگان
زآنکه خوب میدانی راہ و رسم چوپانی
خسروا شهنشاها کن ظهور و یاری کن
چونکه شد ز کف ما را معنی مسلمانی
در مدیح او از شوق طبع (شمس قمّی) گفت
ساقیا به جامم کن ، زآن شراب عرفانی
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّلامُ عَلَيكَ يَا بَقيةاللهِ فِی اَرضه)
#مدح
#میلاد
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
« دُرّ شاهوار »
رسید مژده به بلبل ، که نوبهار آمد
به صحن باغ و چمن یار گلعذار آمد
صبا عبیرفشان کرده دشت و بستان را
بدین نوید فرحزا ، که نوبهار آمد
صباح لب به تبسّم گشود غنچه ز شوق
چو عندلیب خوشالحان به شاخسار آمد
بهطرْف باغ به گلبانگِ عشق ، بلبل و سار
به صد ترنم و شور و نوا ، هزار آمد
روان به جوی، چو شهد خوشاب آب روان
به پای گلبن ، چون درّ ِ شاهوار آمد
کنارِ جوی، به شادابی و صفا سوسن
به دَه زبان ِ رسا ، مژده داد : یار آمد
چو لاله چهرهی این گل بدید در گلشن
بسوخت چهرهاش از رَشک و داغدار آمد
سحرگه از شرف باغبان گلشن دین
فرحفزا گل مختوم هشت و چار آمد
به باغ عسکری آن گل دمید و باغ جنان
ز رشک آن گل رخساره ، شرمسار آمد
دمید نوگل نرگس ، به دامن نرجس
که نرگس چمن از حسرتش خمار آمد
شمیم دلکش آن گل ز عطر دین و خرد
مشام اهل خِرد را ، شمامه بار آمد
به گلشن علوی سرو سرفراز رسید
به کشور نبوی ، شاه ِ تاجدار آمد
بهروز نیمهی شعبان ز کِتم پردهی غیب
امام عصر و شَهِ غیب و آشکار آمد
سلیل احمد مختار و ناسخ کفّار
به انتقام نیاکان ، به اختیار آمد
شَه سَریر امامت ، امیر کشور دین
به تاج و تخت شریعت زمامدار آمد
شهی که از قدمش شد بنای دین باقی
مَهی که از کرمش عرش را قرار آمد
امامِ هادی مطلق، ولی و حجّت حق
به استعانت ِ اسلام حق شعار آمد
نه خاکیان به سُرورند از ولادت وی
که قدسیان همه را عیش پایدار آمد
رسید خسرو عادل به دفع اهرمنان
بگو به خصم که با حکم کردگار آمد
امیر لشکر دین ، در نبرد مدعیان
به رزمگاه ، مسلّح به ذوالفقار آمد
خدیو عرصهی ایمان ، زعیم مُلک ولا
به شهر عشق ، مَلکجاه شهریار آمد
پناه و حامی درماندگان به عدل و وداد
به دادخواهی مظلوم ، دادخواه آمد
نجاتبخش بشر از میان بحر ستم
مهینه جنّت یزدان ، سفینهوار آمد
شدند مات رخ او صفوف شاه و وزیر
چو میر عرصهی شطرنج، شهسوار آمد
نهاد مهرهی دشمن ، به ششدر توحید
چو دل بباخت درین نرد و در قمار آمد
شها ، مها ، ملکا ، خسروا ، جهاندارا !
بیا که بیتو به دین لطمه بیشمار آمد
ریا و کید و جفا و عناد و کین و حسد
به جای رحم و وفا و شرف به کار آمد
به سوی منتظران ، خسروا نظر فرما
که جان ما به لب از درد انتظار آمد
به طبع (شمس قمی) کن عطا فروغ خِرد
که بی فروغ و خرد ، دین و علم تار آمد .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#قصیدهی_بهاریه
آمد بهار و خرّم و شاداب شد چمن
عالم به عیش و نوش و طرب گشته مقترن
نوباوه ی شکوفه به گهواره ی درخت
چون طفل شیرخواره که لب شسته از لبن
فرش زمرّدینِ چمن گشته با صفا
از نقشهای زنبق و نسرین و نسترن
سوری فراز شاخه ی فیروزه فام بین
چون گلرخی که کرده به تن سبز پیرهن
نرگس ز خواب ناز ، برآورده سر خمار
سوسن به ده زبان شده آماده ی سخن
سرو سهی به ناز بُوَد در چمن، چمان
گاهی سوی یسار و گهی جانب یمن
بر طرْفِ جو بنفشه چو گیسوی دلبران
از ژاله شسته کاکل مشکین خویشتن
مشّاطه ی صبا همه دم شانه میزند
بر زلف مُشک پرور دوشیزه ی چمن
سوری به عشوه بر زبر شاخ چون وثن
بلبل برابرش ز سرِ عشق چون سمن
نسرین و یاس و سوسن و سیسنبر از فرح
بر گِرد هم به باغ و چمن کرده انجمن
قُمری به طرْف دشت زند قهقهِ نشاط
کبک دری به ناز ، خرامنده بر دمن
ژاله به چهر لاله و گلهای گلسِتان
غلتد چو جوی، بر رخ گلفام یار من
آب حیاتِ خضر، روان گشته گوئیا
از چشمه سار ، بر اثر ریزش وشن
در پای بید، آبِ روان همچنان مسیح
دلمرده را ز لطف، روان میدهد به تن
گر نیک بنگریم به چشم بصیر دل
بر محفل ربیع و ریاحین هر چمن
هر یک به حالتی و زبان و کنایتی
گویند ذکر و حمد خداوند ذوالمنن
هر سو که بنگری اثرِ ذات وحدتاند
گلهای نیک منظره ، چون سنبل و سمن
از برگِ سبز ، دفتر توحید گشته باز
وین نکته ثابت است به هر مذهب و سُنن
نقاش دهر ، زیرِ زمین نقش میزند
بر هر گلی نقوش مناسب به علم و فن
ای دل! ز باغبان طبیعت عجب مدار
این صنعت محیّر و این دانش و فنن
او برتر از تصور و وهم و گمان ماست
گر بخردی؟ گمان وی از سر به در فکن
فهم مقام او ـ نتوان کرد تا ابد
چون گوهری بوَد که نباشد روا ثمن
مصنوع صنع و قدرت او گشته عرش و فرش
مبهوت لطف و رأفت او گشته مرد و زن
زین بحث، درگذر که بهار است و وقت عیش
باید ز گنج رحمت حق بهره ور شدن
فصل بهار میگذرد جام مِی بگیر
از دست ساقیان خوش اندام سیمتن
خواهم درین میان رسد از لطف کردگار
یاری خجسته سیرت، با وجهه ی حسن
تا در لوای میمنت روی انورش
از دل زدایم انده و بیماری از بدن
فرمان دهم به مطرب و رامشگران عشق
تا عندلیب سان همه گردند نغمه زن
مطرب! بزن به چنگ کز آهنگ نغز آن
آهنگ باربد ، بشود ناله ی حَزَن
ساقی! به پاکبازی اهل نظر بیار
از آن زمین که پاک و مبرّاست از فتن
آن مِی که بُرد از سر عشاقِ حق خمار
آن مِی که داد نشئه به سلمان مؤتمن
تک جرعهای به کام من دُردنوش ریز
کز یمن آن ، رموز دو عالم کنم علن
پیر مغان ز جام ولایم حواله کرد
ای ساقی فرشته رخ ای ماه انجمن!
ای ابروان شوخ تو شمشیر ذوالفقار
ای نرگس دو چشم تو شد معجز زَمن
انفاس جانفزای تو اعجاز صد مسیح
خاکِ ره تو رشکِ دل نافه ی ختن
یوسف کجاست تا که بخواند حدیث ما
کافتاده ام به عشق رخت در چَهِ ذقن
شاها به غیر وصف تو نبوَد سخن مرا
هستم گدای درگهت ای شاه بوالحسن
طبع خموش من به ولای تو شد روان
ای برخیِ تو عمر من و طبع و روح و تن
بر (شمس قم) ز لطف، نظر کن درین بهار
چندان که تا بهارِ ابد ، نبودَش مِحَن
شد شایگان چکامهی من در مدیح تو
چون عشق تو گرفته مرا مُهر از دهن
شادروان سید علیرضا شمس قمی
فروردین 1338
http://shamseqomi.blogfa.com/post/87
#استغــاثــه
یــارب مگـــذار زار و درمــــانـــدہ شویم
مپسند سوی خبط و خطا خواندہ شویم
مـــا را ز گنــاه و جـــرم عصـیان بـرهـان!
ورنـه ز حـــریــم کــرمــت رانـــدہ شویم
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#بحـــر_کـــرم
گویند عــذاب ، میکند قهـــر خــدا
بـر مـا بدهد جــزای بــد ، روز جــزا
بــاور نتـوان کرد ز یک قطرہ خطــا
بحـــر کـــرم خـــدا ، نبخشـد مــا را
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#عشق
روزم سیاه شد ز غم ماجرای عشق
مویم سپید شد به ره ابتلای عشق
عقلم ز دست رفت و جنون گشت پایبند
هوشم ز سر پرید به بام هوای عشق
دردم فراق دوست بوَد از الست و نیست
جز در مطبّ وصل، علاج از دوای عشق
عشقم هوای کوی حبیب است و وصل او
شوقم لقای دوست بوَد از عطای عشق
عاشق به دام طرّهی معشوق اگر فتاد
خورده فریب دانهی خال بلای عشق
آنجا که عشق خیمه زند عقل بگذرد
وآنجا که عقل راه بَرد نیست جای عشق
عشقی که ره به کنهِْ حقیقت نبرده است
باشد مجاز ، زندگی غم فزای عشق
گر عاشقیاست دیدن روی پری رخان
بیچاره آن کسی که شود مبتلای عشق
شهد است عشق و تلخ کند کام عاشقان
فرهاد شد به خاطر شیرین فنای عشق
عشق و جنون یکیاست که لیلی بهانه بود
چون شد بریده بر تن مجنون قبای عشق
(شمس قمی) ترانهی عشق تو گر سرود
عاشق بوَد به جلوهی حسن خدای عشق
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#دوباره_میسازد
فلک که صورتِ چون ماهپاره میسازد
ندانم از چه پس از نقش، پاره میسازد
چو نقشبند ازل ، سازد و کند ویران
چه غم که صورت بهتر دوباره میسازد
مکن به خاک ، تکبّر که صانع ازلی...
عقیق و درّ و گهر را ، ز خاره میسازد
به عَقد زهره به آیین رونما همه شب
فلک ز عِقد پَرَن ، گوشواره میسازد
فدای برق نگاهش که خرمن جان را
به یک اشاره سراسر ، شراره میسازد
ز دانههای سرشکم بهشام فرقت دوست
جهان به چهرهی زردم ستاره میسازد
نظارهی رخِ مَه طلعتان ، مباح بوَد...
که حق، دو دیده برای نظاره میسازد
به طبع غمزدهام شادی زمانه نساخت
فدای غم که به طبعم، هماره میسازد
بهای آدمی از جامهی نفیس مجوی!
که مَردِ حق به یکی جامه پاره میسازد
به خوابِ غفلتمان تا چو کودکان ببرد
فلک ز سیر زمین ، گاهواره میسازد
نفوذ فوج اَبابیل بین ز قدرت حق
که کار اَبرَهه را با حَجاره میسازد
چه چاره باشدم ای شیخ از ارادت پیر؟!
چو بهر مردم بیچاره ، چاره میسازد
ز مدّعی نهَراسم از آن که طبع روان
به رغم وی غزلم بیشماره میسازد
چو شعر (شمس قمی) شیرهی تجارب اوست
فنون طبع سخن را عصاره میسازد.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبیٰ)
#ماه_خدا
#رباعی
#میلاد_امام_حسن
#امام_حسن_مجتبی
از مطلع انوار خداوند ودود
سر زد به جهان اختر چرخ مسعود
یعنی که امام مجتبی سبط رسول
در نیمهی ماه رمضان شد مولود
شد نیمه چو ماه میمنتبخش صیام
از مهر خدا ، مهی دمید ایزد فام
ماهی چو امام مجتبی کرد طلوع
مه نیمه و ماه فاطمه ، بدر تمام
از موهبت خدای ، در شهر صیام
تابید مهی رشک دو صد ماه تمام
ماه رمضان ز شرم گردید دو نیم
مولود چو گشت مجتبی دوم امام
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّـلامُ عَلَيْكَ يٰا عَلِـیّ بْنِ اَبیطٰالـِب)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#ماه_خدا
#شهادت
#رمضان_المبارک
#شب_قدر
#شهادت_امیرالمؤمنین
(فُزتُ وَ رَبّ الکَعبَه)
پــور بوسفیـــان چـو از بیـــداد و کیـن
داد حکــــم قتــــل ِ میـــــر مـــؤمنـــین
ابــن ملجــــم جـــانـــی رذل و شـریـــر
یـــافـت مــــأمــوریــت قـتــــل امیـــــر
گـــرگ دون از حیـــلهی روبــــاه پیــــر
گشت انـــدر بیشـهی حــق شـــیرگیـــر
هیجده شب چون که بگذشت از صیام
شد به سوی کــوفــه بـن ملجــم ز شـام
دل بـه قـتـــل مــرتضـی بیـــتاب داشت
چونکه طـرح قتــل در محـــراب داشت
تیـــرهشـب زیـن مــاجـــرا نــاشــاد شد
روز هــــم غمگیـــن ازیـــن بیــــداد شد
شب ازین وحشت به کنــدی میگذشت
روز هـــم شــد کُـنــــد ، انــدر بــازگشت
شـب نبـُــد راضـی بـه قتــــل مــرتضـیٰ
پـس بــه پیمـــودی بــه حـِــــدّت راه را
روز هـم از این جنـــایـت ، بیــم داشت
زیـن سبب پــا را به کُنـــدی میگذاشت
عاقبت شـب شد بهروز از خــدعـه زور
وانگهـی ، ظلمـت مسلّــط شـد به نـــور
زاغِ شـب سـوی جنـــایـت پـــر کشــید
تــا کــه قـــــویِ روز را در بــــر کشــید
چـون ســیاهی در سـپـیدی جــا گرفت
دزدِ جـــان ، در این زمـان مـــأوا گرفت
روز و شـب چـون رنگِ ضــدیــن آمدی
دزدِ جــــان ، بیــــن الطـــلوعیــن آمدی
عــاقـبـت ، بیــن الطـــلوعیــن از درنـگ
دامـنـش آلــوده شــد بــر قتـــل و ننـگ
ســـارقِ جـــــان امـیــــــرالمـــؤمنــــین
ایــن زمــان بنمــود در مسجـــد کمیــن
داشت ننـگ از قتــل مـولـی گرچه شب
لاجــرم شـب شـد بـه قتـــل وی سـبـب
روز را زیــن قتـــل اگــــر عــــار آمــدی
بـا شـب انــدر جـُـــرم ، همکـــار آمــدی
هر دو در قتـــلِ علــی ، گشــته شـریـک
همعنـان شد در جنــایـت زشـت و نیـک
زشــتی شـب گـــر شهـــــادت آفـــریــد
نـیـکـــی روزش ، سعــــــادت آفـــریــد
آنکــه شد مــولــود ، در کعبــه بـه نـــاز
شـد شهیــد حــق ، بـه محـــراب نمـــاز
از ولادت تــــا شهــــــادت ، مـــرتضــیٰ
از قضــای حضــرت حــق ، بـُـد رضــــا
زیـن سبـب وقـت شهــــادت آن امیـــر
گفـت : راحـت گشـتم از دنیـــای پیـــر
"فــــزت"ُ فــرمـود آن شهیـــد راه دیـن
پس "و رَبّ الکعبـه" گفت آن شاه دیـن
آری ، آری از ســــــتـم ، آســـــوده شــد
از شکنـج و رنـــج و غـــم آسوده شــد
رفـت و قــدرش بر بشـر معلــوم گشت
عــالـم از عـــدل علـی ، محــروم گشت
عـــدل رفـت و عـــادل غمخــوار رفـت
شــیر یــــزدان ، حیــــدر کـــــرّار رفـت
زیـن مصیـبـت ، خلق گـریـان علیاست
(شمس قم) دایم نــواخــوان علیاست
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
قصیدهی (بدون نقطه) در منقبت امیرمؤمنان حضرت علی (ع)
#ماه_خدا
#شهادت
#رمضان_المبارک
#شب_قدر
#شهادت_امیرالمؤمنین
(مــولا علــی)
ای ولـــــیّ ِ والـــــی ِ والاـ عــلــــی
وی علــی ِ عـــالـــی ِ اَعــلا عــلـــی
ای سـمــیّ ِ کـــردگـــار ســرمــــدی
وی وصــیّ ِ احمــــــد ِ والا عــلـــی
هم اصــول و محــور علـم و کمـال
هم اســاس عَـلّــم الاَسمـــا عــلـــی
هــم رســول الـلــه را ـ اوّل وصــی
هــم ولیّ الـلــه ِ عـــدل آرا عــلـــی
هــم کمــال کـــامـــل ِ حـــیّ ِ وَدود
هــم مــدار عـــالَـــم اَعـــلا عــلـــی
هــم ســـرادار ســـرای کــــردگــــار
هــم امـام و هـادی و مـولا عــلـــی
اســـم او را ـ داور کـــــلّ ِ امــــــور
کــرد در عصر ورود اعطـــا عــلـــی
درگـــــه عَـــــلام را ـ عــِلــــــم ِ ولا
عـــــالـــم لاحــــول را ـ إلّا عــلـــی
مـــاورا را رأی او سِحــــر حـــــلال
مـاسَـوا را سَــرور و اَولــیٰ عــلـــی
در حــرم ، مــولــود او آمــد همــی
مر حــرم را مَحــرمُ الاولی عــلـــی
حـاصـل و محصـول درگــاه اَحــــد
حــامـد و محمــود مُلـک لا عــلـــی
حــاکــم ُحکــم ِ الهـــی در حـِکــــم
عـــالِـــم علـــم گُهـــر آســا عــلـــی
صِهــر احمـــد ، سـرّ الـلــه الصّمـــد
مِهـــر سرمد محــور طـاهـا عــلـــی
داده در صـــدر سَمـــا معمـــوره ها
کرده در مُلـک صمــد مــأوا عــلـــی
لـوحِ کـرسی را علــی کِلـک علـــوم
لوحـه ی "لـولاك" را "لـولا" عــلـــی
مهـــر طالــع ، مـــاه لامــِع ، روی او
دُرِّ احـمـــــر ، لــؤلــؤ لالا عــلـــی
روحِ ارواح و دَم ِ روح الـلّــهـــــــی
طـور عــدل و هـادیِ موسا عــلـــی
آدم و داوود و صـالح ، هـــود هــم
داده دلهــا ، در رَه ِ مـــولا عــلـــی
عسکــــر اســـلام را ـ هـــــادی ِ راه
مَــر کــــلام الـلـــه را ـ آوا عــلـــی
هم علـل ، هم درد ، هم معلـول درد
هم دوای ِ دردهــــای ِ مـــا عــلـــی
رادمـرد و عــامــل عـــدل و کــــرم
اصل هر اِکـرام و هر اهــدا عــلـــی
عـــالِـــم ِ کـــلّ ِ عـلـــوم ِ مـــاسَــوا
ماحصل ، هـر علـــم را دارا عــلـــی
در همــه اَعصــار ، اَعلــم عِـلـــم او
در کمـال و عِلــم ، لا اِحصا عــلـــی
مهــرداد اهــل علــم و حِلــم و رای
راهـدار ِ عـــامـی و أعمـــا عــلـــی
در ره ِ ســودای کــــالای ِ کـمـــــال
گـوهــر اَعـلا علـی ، سـودا عــلـــی
سَــرورِ اَحــــرار ، امـــام ِ دادگــــــر
عــدل کـامـل ، ماحی ِ کسرا عــلــی
دادگـــــاه ِ اهـــــل ِ دل را ـ دادرس
در مهـالـک ، هــالـک اَعـــدا عــلـــی
در عمــل ، کــــوه وَرع ، سـدّ ِ وَلَــع
در حِکــم سرّ ِ کمــاهـی را عــلـــی
مصـــدر ِ احکـــام داور ، در کــــلام
صـدرِ اوّل ، صادر و صـدرا عــلـــی
دل مـده ، ای دل! مگر در کــوی دل
ره مــده در کـــوی دل ، اِلّا عــلـــی
در وَلای او دو عــــالم ســر دهــــد
هـا علــیٌ ، هــا علــیٌ ، هــا عــلـــی
(شمس قم) جز بیت آخِــر مَدحتی
گفت بی نقطه به عشقت یا عـلـــی
شادروان سید علیرضا شمس قمی
1370
https://eitaa.com/shamseqomi
#ماه_خدا
#شهادت
#رمضان_المبارک
#شب_قدر
#شهادت_امیرالمؤمنین
(رباعیات علوی)
از عین علی که چشمۀ نور خداست
وز لام عـلی که لا اله از آن خــاست
با یـای علی که خود یداللّهی اوست
ترکیــب مقــدّس (علــی) اعــلاست
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
چون نـام علیست مشتق از نـام خــدا
بـاشـد همـــه جـــا قــریـــن ذات یکتــا
در اسم و عـدد چو با خداوند یکیست
پـس هسـت علــی (عیــن) علـی اعلـی
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
از یمــن علـی که نـور فـیض ازلی ست
پیدایـش خــلق خـالق لــم یـــزلی ست
زین فضلِ علی که بر خداوند ولی ست
شک نیست که منظومۀ ایجادعلی ست
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
چون ذات علـیست نقش ذات ازلی
مسـطوره بُــــوَد ز خــالــق لـم یزلی
خواهی که خدا را بشناسی به کمال
با دیده ی دل نگر ، به اوصـاف علی
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
آغـاز علی بوده و فرجــام علی ست
دیباچۀ خلقت و سرانجام علی ست
از روز ازل تـا به ابــد بوده و هـست
در مُلک وجود ، حاکم تـام علی ست
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
شـاهــنشه مُلک افتخــار است علی
سلطـان سـریــر اقتــدار اسـت علی
فرموده خدا چو لافتـی در حق وی
شایستۀ قبض ذوالفقــار است علی
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
تا مهر علیست درجهان شـامـل ما
تـابد دو هزار ، مهـر و مـه از دل ما
معمـــار ازل از پـی تحکیــم اساس
با مِهــر علـی ، سرشته آب و گِل ما
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
آییـنه ی ذات حـــیِّ دادار علی ست
آییـنه علی و عکس دلـدار علی ست
خـواهــی کـه ببـیـنی رخ یــار ازلــی
در چهر علی نگر که آن یار علی ست
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
از سرّ ضمیــر حق علی آگاه است
زیرا که علـی مَحــرم سرّالله است
سرلوحـــۀ قــرآن که بوَد بسم الله
او نقطۀ تحت بـای بسم الله است
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
مجموع صفات وعین ذات است علی
ایجــاد کنـنده ی صفـــات اسـت علی
دسـتِ طلــب از دامــن او بـاز مگــیـر
زیـرا کـه سفینه ی نجـــات است علی
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
در بُــرج صــفا مَطلــع انـوار علی ست
خورشید سپــهر معـدلت بار علی ست
سنگ مَحک است و بوته ی بـار و عیار
در روز حساب، وزن و معیار علی ست
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
آن را که علی یاور و یار است چه غم؟
آن را که علیش غمگسار است چه غم؟
جـایی که ولایت علـی ، مذهب ماست
گردشمن شیعه بی شمار است چه غم؟
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
در کـارگــه ِ صـنـــع ِ خــدای ازلی
باشد دو جهـان موهبـت لـم یزلی
شد دایـرهی حکمت خلاقهی خلق
از روز ازل تـا به ابــد ، عیـن علی
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّـلامُ عَلَيكَ يا عَلیّ بنٍ اَبـِیطـٰالـِب)
ا࿐❁❈❁࿐✿❈✿࿐❁❈❁࿐ا
#ماه_خدا
#شهادت
#رمضان_المبارک
#شب_قدر
#شهادت_امیرالمؤمنین
(شاه لافتیٰ)
چون تیــغ کیــن بـه فـــرق امــام مبـین رسید
فـریـاد درد و غـــــم بـه سپهـــر بــریــن رسید
در سجــدهگــاهِ حــق بـه سر خــانــهزاد عشق
تیـــغ پلیـــد و زادهی ملجــــم ، ز کیــن رسید
شمشیر کفــر و ظــلم چو فــرق علـی شکافت
پــژواک "قَــد قُتـِـل" ز فلـک ، بر زمیــن رسید
نبــوَد عجب که زخـــم جگــرسـوز آن خبـیث
بـــر قلـب پــــاک رَحمــــة لِلعــــالمیـــن رسید
مضــروب شــد تمــامـیِ اعضـــای کـــاینـــات
زآن ضـربتـی کـه بر سر سلطـــان دیــن رسید
شهبــاز عــرش را چـو شکسـتـند بـــال و پــر
مــرغـــان عـشـق را ، نفَــس واپـســین رسید
از انقــــلاب ضـــایعـــهی قـتـــل شـــیر حــق
گــرد عـــــزا بــه دیــدهی روح الامیــن رسید
از خــون سر مُحــاسـن خـود را خضــاب کرد
چون روز وصــل حــیّ جهـــان آفـریـن رسید
ارکــان قلعـــهی فلـک از هــم گسیخـت چون
ضـربت به بــام قُبـّــهی حِصـن حَصـین رسید
شمــع فــروغ بخـش شبـسـتان علــم و دیــن
خـاموشیاش ز فرقهی بیعلـم و دیـن رسید
آه و فغـــــانِ جــــنّ و مَلَــک در غــــــم بشــر
گـــویـــا فــــراتــــر از فـلـکِ هفـتمـیــن رسید
مُنشق شد آن جبـین که بهشـوق وصــال حق
روز ازل ، بــه رتـبـــهی حـــق الیـقـیــن رسید
شـــال عـــــزا ، بــه گـــــردن اولاد مـــرتضــیٰ
از فتــنهی معـــــاویـــه ، خصــم لعیــن رسید
تنهـــا نــه در عــــــزا ، حَسنـینانـد و زینبـین
کاین غم به جنّ و انس و نبات و نبین رسید
ای روزگـــار ! اُف بـه تـو کــز دسـت جــور تو
این زخــم جــانگـــزا بــه دل مسلمیـن رسید
از بهـــر صــیدِ شـــیر خــــداونــد ذوالجـــلال
روبــاه شـرک و زنــــدقــه انــدر کمیــن رسید
دون پــرور است دهـــر ، که سـنگ جفــای او
گـــه گـــه ، پـی شـکســتن دُرّی ثمیـــن رسید
دردا ز خـــــرمـــــن غــــــم آن شـــاه لافـتــیٰ
(شمس قمی) به مرثیهاش خوشهچین رسید.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(ماحصل آل عبا)
زآن کـه شـبی عشـق تـو را یـافتــم
در دل شـب ، نـــور خــــدا یـافتــم
شـب بــه تــــولای وصــــال رخــت
رتـبـــــه ی معـــــــــراج ولا یـافتــم
آنچــه به یک عمــــر ، میـسر نشــد
در دل یـک شـب ، همـــه را یـافتــم
فیض "شـب قـــدر" به قدر کفـــاف
از کـف تقــــدیـــر و قضـــا یـافتــم
آنچــه ز مهــــر تــو بـه دل داشــتم
در ره آن مهــــــــر لقــــــــا یـافتــم
آنچــه ز لطــف تــو عطــــا شد مرا
در اثــــر ذکـــــر و دعـــــــا یـافتــم
تــرک چو گفتـــم همـه مـــا و منـی
در عـــرفــــات تـو ، منـــــا یـافتــم
درک صفـــای تـو نمـــودم بـه سعی
روی تـو بـی سعـی صفـــــا یـافتــم
در طـلبـت هــر کــه به سویی و من
نــور تـو هر سو همــه جـــا یـافتــم
عقل، سجودت بهزمین کرد و عشق
سجــده تـو را کرد و تـو را یـافتــم
عشــــق ، ســــوی علــت الا و مـــن
بــا مــــدد عشــق تـــو _ لا یـافتــم
لطـف تو شد شامل من کز خلــوص
مــــاحصــــل آل عبــــــــا ، یـافتــم
(شمس قمـم) ذره ی خـــاک رهــت
پــرتــو از آن شمس ضحــا یـافتــم
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi