eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
190 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَيَّرَنی عَبداً» ای معلم! جان فدای همت شایان تو جان فدای همت و آن صبر بی پایان تو نام زیبایت بوَد جان‌بخش و نغز و دلربا برترین عنوان این کشور بوَد عنوان تو این‌ مباهات تو بس باشد که از بخت رفیع صاحب این نام و این عنوان با سلطان تو روح می‌بخشد به تن انفاس تو عیسی‌صفت جان‌فزا باشد نوای دانش و عرفان تو غنچه‌های گلشنت را هیچگه نبوَد خزان هر سحرگه چونکه بینند آن رخ خندان تو نونهالان تواند آرایش باغ جهان حکمت و دانش بوَد محصول باغستان تو نخبه‌ی تاریخ و ارباب کمال‌اند این گروه کاین‌زمان خوانیم‌شان اطفال ابجدخوان تو باشدت چون خاتم علم ای سلیمان خرد دیو جهل و گمرهی بگریزد از میدان تو شمع دانش بر فروزان بهر یعقوب وطن تا که یوسف بازگردد جانب کنعان تو هیچ عزمی نیست عالی‌تر ز عزم راسخت هیچ ایمان نیست محکم پایه چون ایمان تو درس اخلاق تو باشد لوحه‌ی خلق جهان هر معمایی مبرهن گردد از برهان تو چونکه چوگان قلم را در کف قدرت نهی زهره چون گویی بیفتد در خم چوگان تو دایماً باشد سخن از عفو و از بخشایشت نقل هر محفل بوَد شیرینی احسان تو درّ و گوهر را رباید دزد بد اندیش دهر لیک نتواند رباید گوهر رخشان تو گر شناسی قدر خود، از معجز علم و عمل ثابت و سیار گردد تابع فرمان تو رشته‌ی پیمان بسی شد پاره و پایان نیافت آنکه پایان یافت باشد رشته‌ی پیمان تو میخورم افسوس و غم کز کثرت جور و ستم قدر دانش را نداند دشمن نادان تو نیست یک تن تا به حکم عدل و انصاف و وداد خاتمت بخشد بدین اوضاع بی سامان تو نیست موسایی درین کشور که از روی صفا وارهاند از میان تیه ِ ذلت ، جان تو گر کسی را گوش اسقای سخن نبوَد چه باک سامع الاصوات باشد خالق سبحان تو غم مخور (شمسا) که روز وصل هم خواهد رسید صبر باید تا سرآید این شب هجران تو شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi برگرفته از روزنامه استوار قم ـ 1337
(سعی و عمل) چرخ قضا و قدر ، همت والای ماست گردش دور فلک ، عکس تمنای ماست گنبد مینا اگر جام‌ میِ حکمت است نقش ضمیرش عیان در دل مینای ماست دایره ی ارض اگر بر تو و من شد محیط نقطه ی تکوین آن ، رد کف پای ماست گر که نبوَد این جهان ، مقتضی حال ما گردش آن از چه رو عین تقاضای ماست؟ دست قضا، پای چرخ، چشم فلک، گوش عرش عاریت وَهم و جهل از پی اغوای ماست ترک جهان کافری‌ست ترک هوا بایدت ورنه به حکم ازل مُلک جهان جای ماست موسیِ عمران اگر ، معجز بیضا نمود مشعل دین و خرد خود ید بیضای ماست فتوی دونان بوَد روزی هر روزه مفت سعی و عمل روز و شب حاصل فتوای ماست (شمس قمی) غیر جهد بهره ز دنیا مخواه بلکه کلید جنان ، دست توانای ماست شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
من آن روزی ‌که بودم طفل شیری گریه میکردم به حال روزگار تلخ پیری گریه میکردم به دنیا آمدم با سر، که یاری دست من گیرد ندیدم چون که یار دست‌ گیری گریه میکردم اگر آدم ز جَنّت رانده شد شرمنده و گریان من از تبعید در خاک کویری گریه میکردم تمرّد شد بهانه ، بَهر طَرد آدم از جنّت... که من زان امتحان و دزد گیری گریه میکردم اسیر اندر رحِم بودم اسیر این جهان گشتم شَوم آزاد تا از این اسیری گریه میکردم شد آدم در کبیری از بهشت آواره و حیران من از آوارگی‌‌های صغیری گریه میکردم عجب نبوَد که گوید (شمسِ قم) از ذلّت پیری من آن روزی‌ که بودم طفلِ شیری گریه میکردم شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
به ناله آنکه شبی دامن سحر چسبد چنان بوَد که به درگاه دادگر چسبد کسی که دامن مقصود را به دست آرد کجا به دامن آلوده‌ی بشر چسبد؟ به آه و ناله به چنگ آر آستان حبیب گدا مُصِر چو بوَد نالد و به در چسبد ز فیض دیده‌ی شب زنده‌دار خود شبنم به نور چشمه‌ی خورشید ، زودتر چسبد به پیش طاعت یزدان بهشت ناچیز است سفیه ، آن که بدین مزد مختصر چسبد خمار عشق به‌صد خم نمی‌شود سرمست اگرچه آب ، به لب‌تشنه بیشتر چسبد شبی چو شهد لبش را چشیدم اندر خواب هنوزم از اثرش لب به یکدگر چسبد فراق روی تو بس دردناک و غم‌خیز است عجب‌ مدان که دو دستم به روی سر چسبد هنر مولّد سیم و زر است و نزد خرد خطاست مرد هنرور به سیم و زر چسبد مخواه مزد هنر را ، که باغبان کریم فقط به دامن گل ، از ره نظر چسبد بگیر بر کمر خویش دست همت و سعی که پهلوان زبردست ، بر کمر چسبد ز عالمانِ بدون عمل صلاح مجوی نه عاقل است که بر شاخ بی‌ثمر چسبد مگیر دامن ارباب زر که خوار شوی زنند سنگ‌اش اگر میوه بر شجر چسبد به مِهرِ دامن گردون نظر نخواهد کرد کسی که دامن مهدی منتظر چسبد قیامت ار ز قیامت چو قامتت خیزد به ذیل دامن عدلت ابوالبشر چسبد چو (شمس قم) رسدش دستِ جان به دامن یار به ناله آن که شبی دامن سحر چسبد . شادروان سید علیرضا شمس قمی @shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهادت امام جعفر صادق(ع) تسلیت باد. آسمان امشب مگر خالی ز ماه و اختر است کاین‌چنین تاریک و خامش بزم چرخ اخضر است پرتو ِ ماه و فروغ اختران و نور شمس... گویی از روز ازل در چاه ظلمت اندر است بر تن داماد کیوان از چه نیلی جامه شد؟ وز چه بر فرق عروس زهره مِشکین معجر است جای گل ، اندر گلستان خار جان‌فرسا بُوَد جای بلبل ، ناله و آوای زاغ منکر است هر طرف بانگ و نوایی جانگزا آید به گوش گوییا روز قیامت شد که بر پا محشر است هر طرف غمدیده‌ای بر سرزنان با اشک و آه از فراق دلبر جانان ، به جانش آذر است دل پریشان، دیده گریان، سینه سوزان، مو کنان جمله ابنای بشر دیدم به کوی و معبر است شیعیان از مرد و زن در شهر و برزن، نوحه‌گر هر یکی بر خاک غم افتاده خاکش بر سر است در همین اندیشه بودم کز چه طوفانی الیم کشتی آمال ما ، در بحر غم غوطه‌ور است ناگهان آمد ندا از ساحت قدّوسیان : کای گروه شیعیان! قتل امام جعفر است صادق آل محمّد (ص) مظهر احکام دین کز وجودش مذهب ثانی عشَر مستظهر است آنکه درس مکتبش پی‌ریز فقه جعفری‌است آنکه شاگرد دبستانش ، هُشام و جابر است شد شهید زهر کین ، هر چند اما تا ابد... مکتب شیعه از او جاوید و برپا منبر است در رثای جانگدازش خامه‌ام در خون نشست آنچنان‌که سرخ ، نقش چامه‌ام بر دفتر است (شمس قمّی) در غم منجی دین احمدی... نوحه‌گر هم جنّ و انس و حضرت پیغمبر است شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در رثای رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) ‌تــا بـــه دامِ سـرِ زلــفِ تــو گــرفـتــــار شدم دل پــریشـان‌تــر از آن طـــرّه‌ی طـــرّار شدم دلِ دیــوانــه چـو در حلقـــه‌ی گیسـو بسـتی پـای، در سلــسلـه ، سرحلقــه‌ی احـــرار شدم گرچه مجنــون تو بــودم به بیــابــان فـــراق لیـــلیِ حسن تـــو را دیـــدم و هشـــیار شدم یوسفا جــلوه‌ی حسنت سر بــازار چه سود؟! زآنکــه نــادیــده جمــال تـو خـــریــدار شدم بـه خــــریـــداری آن حســن خـــداداد همــی نقـدِ جان بر سر دست است و به بــازار شدم قــدر وصــل تو ندانسـتم و بـودم در خــواب وایِ مــن کــز پس هجـــران تـو بیـــدار شدم دردنــوش مــیِ عشـق تــو شــدم ، از آغــــاز گرچـه دور از خــم و خمخـانه و خَمّــار شدم زاهـــد از روی و ریــا عشـق تـو را منــع نمود کـز وی و زهـــد وی و صـومعــه بیـــزار شدم غیـر عنّـــاب لبـت ، نیست شفــابخــش دلــم چـونکــه بیمــــار از آن نـرگـس بیمـــار شدم دسـت بــــردار چــو نبــــوَد سرِ بیــــدار ز تو ســر بــه‌دارت شـــده مشــتاقِ ســرِ دار شدم راهِ عــرفــان تـو پــوییــده‌ام ای عـــارف راز کــه بــه یُمــنِ کــرمــت واقــفِ اســرار شدم (شمس قم) پیرو آن پیرِ مراد است که گفت: "من به خــال لبـت ای‌دوست! گـرفتــار شدم" شادروان سید علیرضا شمس قمی 1368 @shamseqomi
اماما ، گر تو را گفتند تنهایی! نه تنهایی که هستی جامع الافراد و جمع الجمعِ تن‌هایی زعیما خواند از آن تنها تو را فرزند دلبندت که با تنهایی‌ات مجموعه‌ی تن‌ها تو تنهایی وحیدا پیش خورشید رخت چون اختران، امت چو بی نورند پندارند تنها نور بیضایی فریدا نیست مانندت که فرد و بی‌همانندی تویی تنها و بر تن‌ها به تنهایی تو اولایی محیطا چون محیطی بر نقاط حیطه‌ی وحدت محاط اندر تو شد دنیا ، تو گرداگرد دنیایی منیرا نور وحدت تابد از شرق کمالاتت تو ماه برج ایمانی تو مِهر وحدت آرایی مرادا نیستی تنها و امت از خلوص دل مریدانند و ایشان را دلیل و راه بگشایی علیما اعلمی بر عالمان اندر علوم دین که دایم رهنما بر زمره‌ی آیات عظمایی فقیها افقه دوران تویی در فقه و در فتوا که بر جمع فقیهان جهان استاد فتوایی ولیّا چون ولایت را نمودی وجهه‌ی همت ولایت در فقاهت باشدت الحق که مولایی حکیما پرتو معنا ز الفاظت بوَد ساطع تویی استاد حکمت مرحکیمان را تو معنایی خبیرا باخبر از هر معمایی و در عالم به‌جا باشد اگر گویم کلید هر معمایی بشیرا هم بشیری هم نذیر بی‌نظیرستی تو جمع البین اضدادی چو عیسایی چو موسایی صَدیقا صدق و پاکی هست حاکی از ولای تو یقین دارم به سِلک معرفت نور توّلایی تقیّا معنی اتقیکم از جهدت بوَد ظاهر ز کردارت عیان باشد که عندالله اتقیایی شجاعا اشجع الناسی تو و اعجوبه‌ی قدرت به اوج قله‌ی سَطوت همای عرش پیمایی دلیرا چون به دریای توکل دل زدی یکسر به‌سان حیدر کرار اندر صفّ هیجایی خلیلا بسکه در هم کوفتی بت‌های طاغوتی ز ابراهیم سبقت گیر در اسقاط بت‌هایی تو اندر آتش نمرودیان رفتی خلیل آسا سلامت آمدی بیرون چو پاکی و مصفایی تویی نصّ حدیث "اَفضلٌ مِن اَنبیا" زیرا که مصداق حدیث و وارث یاسین و طاهایی تویی بنیانگذار انقلاب ناب اسلامی تو در هم کوب بت‌های بتر از لات و عزّایی به امرت پهلوی دیو یهود از تخت ساقط شد که تو واقف از آن دیو یهود بی سر و پایی اگر فرمان دهی امت کند جان‌ها به قربانت چو ابراهیم در قربانی ما حکم فرمایی بوَد ملّت یکی ذرّه ، تو خورشید جهان آرا بوَد امّت یکی قطره ، تو دریادل چو دریایی ز بعد غیبت مهدی و ماقبل ظهور وی تو تنها یاور صددرصد مخلوق دنیایی به هر صورت به هر حالت تو را تنها توان گفتن ولی تنها به علم و حلم و فقه و فضل و تقوایی نه ایران بل مسلمانان گیتی از دل و از جان به مولاییت دارند افتخار از بسکه والایی به تنهایی تویی دارا همه خوبی خوبان را به هر حسنی تویی احسن ز هر عالی تو اعلایی به وصفت (شمس قم) عمری اگر مدح و ثنا گوید از آن مدح و ثنا برتر هزاران را تو دارایی کنون عالم نمی‌بیند نظیر فکر حق جویت به حق جویی و حق بینی و حق گویی تو یکتایی شادروان سید علیرضا شمس قمی 1359 @shamseqomi
((اَلسَّلامُ عَلَیكَ یَـا اَمِیرُالْمـُؤمِنـِین)) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا مقصد نمای قافله ی ماسَوا ، علی از جمع ماسوای دوعالم سوا علی کشورگشای عرصه‌ی ایجاد کُن فکان مَسندنشین عرشه‌ی عرش عُلا ، علی رمز حیات و راز بقا ، علّت وجود مرآت حیّ داور و ایزد نما ، علی مسطوره‌‌ى ودایع آیات سرمدی اسطوره‌‌ی بدایع ارض و سما علی نوزاد خانه‌‌زاد خدا بود و ز آن مقام همنام خویش خوانده خدایش به‌جا علی مولود کعبه است و ندارد کس این جلال غیر از امیر ملک نجف ، مرحبا علی از کعبه این ندا همه دم میرسد به گوش مولود ِ مَحرم حرم کبریا علی چون راضی از قضا بُد و معنای ارتضا زین منزلت گرفت لقب ، مرتضیٰ علی عبد مطیع حیّ مبین ، پشتبان دین تنها وصیّ ختم رسل، مصطفی، علی اول امام بر حق و مولای متقین دوم مقام شامخ آل عبا ، علی بت‌های کعبه دست یداللهی اش فکند زآن پس که پا به دوش نبی زد زها علی آن دوش را که دست خدا مُهر کرده بود جاه و مقام بین! که نهاده‌‌است پا علی در غزوه‌‌‌ها امیر و سپهدار و رهنمون در عرصه‌‌ها به نصرت دین رهنما علی بر دفع مشرکین ، به رهِ اعتلای دین بر کف نِهاد جان و سر خویش را علی غیر از علی به خصم محبّت نکرده اَست یار عدوی خویش بُوَد چون خدا ، علی دشمن به صدق و پاکی و عدلش بوَد گواه زیرا که هست ، پادشهِ اتقیا ، علی اِبنِ اَبی‌‌‌الحدید که از اهل سنت است حق داده بر علی که بُوَد حق نما ، علی از آن صفات پاک و عباداتِ تابناک بوده‌‌‌‌ست و هست بر دوجهان مقتدا علی هم اسوه‌‌ی عدالت و بذل و عطا و جود هم لوحه‌‌ی کرامت و لطف و صفا ، علی جز ختم انبیا ، به همه ـ انبیا بوَد هم پیشتاز و پیشرو و پیشوا علی هرچند کس به ذات علی پی نبرده اَست باشد علی ، مع الحق و حق آشنا علی مدح علی به مصحف و مادح بوَد خدا ممدوح سوره‌‌ی "نبأ" و "هل أتی" علی مشکل بوَد مقام علی را شناختن با آنکه هست بر همه مشکل‌‌گشا علی از ماجرای خلق ، ندارد کسی خبر دارد خبر ، ز‌ زیر و بم ماجرا علی هرجا که رفت در شب معراج، مصطفی شد همکلام و همدم و هم بزم ، با علی شاید که گفته وقت خداحافظی رسول: رفتم کنون ز درگهت ای دوست! یاعلی (شمس قمی) که نور ولایت فروغ اوست پرتو گرفته از رخ ِ شمس الضحیٰ علی شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
سروده‌ی زیر نوعی قالب ابداعی است که نخستین‌بار شاعر معاصر شادروان «سید علیرضا شمس قمی» در سال 1382 با عنوان بنیان گذاردند که به نوبه‌ی خود می‌تواند آغازی برای چنین قالب جدیدی باشد. دردا که روزگارِ تبهکارِ کج مدار کجرو چو کژدم است بیگاه و گاه می‌کُشد از نیش زهربار چون خصم مَردم است خوش خال و خط چو مار و فسونگر چو زلف یار در آستین، گم است زاهدنمای پیر روباه شیرگیر این عنکبوت پیر که نامش بوَد جهان گسترده تار خویش می‌افکند به حلقه‌ی دامش جهانیان با استتار خویش خوش می‌تند به پیکر مظلوم این و آن با ابتکار خویش دارد به نام تار دامی چو زلف یار دنیا زنی‌ست عشوه‌گر و شوخ و شنگ و مست بسیار دیده شوی هر دم بوَد به عقد هزاران پلید و پست بی مَهر و گفتگوی پتیاره‌ای‌ست حیله‌گر و رند و چیره دست عفریت زشتخوی هر جایی و ، یَله بی قید و سلسله زال جهان میانه‌ی مردم نهاده سَد همچون شب سیه در هر نفس دمد ز "نفاثات فی العقد" در کارها گره بر سینه‌ی کسی ننهاده‌ست دست رد تا سازدش تبه از هم کند جدا این زال فتنه‌زا نوع بشر کنون به جهان کرده اقتدا در فتنه و شُرور نی، نی! به پیر زالِ جهان گشته مقتدا در مکر و در سُرور ما کور و مدعی به کمین کز ره ریا ـ دزدد عصای کور ما غافل و حبیب دشمن‌تر از رقیب باری به راه خدمت مخلوق روزگار عمری ستاده‌ام احساس و ذوق و همت و عشق و توان کار از دست داده‌ام از بس ز جور یار به پایم خَلیده خار از پا فتاده‌ام هر کس که باوفاست پاداش وی جفاست از دشمنان ملولم و از دوستان بری بیگانه‌ام ز خویش دارم ز خود گریز، چو از بسمله ـ پری با قلب ریش ریش دیگر متاع حرف مرا نیست مشتری چون روزگار پیش شد کهنه عهد من تلخ است شهد من ای مام عدل! قصه‌ی پرغصه‌ام بخوان با دیده‌ای بصیر شرح غمم بخوان و جفای فلک بدان بر من خطا مگیر در دادگاه زندگی و محبس زمان محکومم و اسیر محکوم بی‌گناه از ظلم دادگاه در دادگاه دهر اثر از صدق و مهر نیست از فتنه‌ی زمان دیگر نشان، ز روشنی ماه و مهر نیست در هفت آسمان امنیتی به بیشه‌ی عدل سپهر نیست از کید روبهان من شیرم و اسیر روبه به جای شیر من شیر با مناعت و از روبهان به دور این عیب من بوَد آزاده سروم و نشوم خم ز بار زور تا جان به تن بوَد منت نمی‌کشم ز ددان باشم ار چه عور ور پیرهن بوَد چون جان بوَد منیع تن را کند رفیع من پاکباز بزم قمار محبتم در پیشگاهِ دوست مفتون رنگ ظاهر مار محبتم زآن خال و خط پوست دردا که تیره بخت دیار محبتم عمرم فنای اوست دل، همنوای من نالد به جای من یاران به جرم روشنی از من گریختند چون کژدم از چراغ از بیم داس عدل، ز گلشن گریختند آن پیچکان باغ بر رغم مرغ دل، سوی گلخن گریختند جغد و کلاغ و زاغ دل شد ز غم رها وز جور آشنا گلزار صدق و راستی از خار پاک شد گل گشت جلوه گر خاشاک و خار و خس همه مدفون به خاک شد با بیل برزگر گلچین خمیده پشت ز غم همچو تاک شد از باغ شد به در آری چو حق رسید باطل برون خزید اینک به بوستان سراسر صفای دل تنها نشسته‌ام جز عشق دوست رشته‌ی عهد و وفای دل یکجا گسسته‌ام در کوی مهر دوست بپویم به پای دل چون عهد بسته‌ام عهدی خداپسند بی‌شرط و چون و چند بر پای دل چو بند نهاده وفای دوست آن طرّه‌های موست کمتر ز خاک راه شدم زیر پای دوست زیرا سزای اوست نورم به چرخ عشق بوَد از لقای دوست نور ولای هوست روشندلم بلی... در سایه‌ی علی نور علی چو مشتق از انوار ایزدی‌ست برج هدایت است هم_قدر نور پاک جمال محمدی‌ست نجم درایت است منظومه ی ولایت والای احمدی‌ست شمس ولایت است بعد از نبی علی ست بر ماسَوا ـ ولی ست مولای کائنات، علی دان و آل او بر آل او درود غیر از نبی جهان همه عبد نِعال او در عالم وجود مخلوق ، ریزه‌خوار کمینه نوال او در غیب و در شهود در نَعت او خدا ـ فرموده لا فتا صِهر نبی، وصی نبی، بن عم نبی‌ست اینش بوَد مقام در بزم و رزم در همه جا مَحرم نبی‌ست با اختیار تام در عرش و فرش هم سخن و همدم نبی‌ست بعد از نبی امام نور خدا علی ست ایزد نما علی ست دارم یقین که فیض علی شامل من است دل باشدم گواه مِهرش عیار دوستی کامل من است بی وهم و اشتباه با عشق او بهشت، کهین حاصل من است ذکرش دلیل راه باشد دلم جلی با ذکر یا علی (شمس قمم) که محو جمال علی منم جانم فدای او چون ذرّه، مات شمس کمال علی منم بل خاک پای او پوینده‌ی طریق وصال علی منم عبد ولای او این است دین من عین الیقین من . شادروان سید علیرضا شمس قمی 1382 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(در شهادت دکتر بهشتی و یاران) از فتـنه ی غــرب و حیـله‌ی استعمار گر داد ز کف ، امام، هفتـاد و دو یـار خفتند به گِل ، بسان هفتاد و دو گُل در چشم عدو شدند هفتاد و دو خار ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا حکم قضا چونکه شد به کام بهشتی دست قدَر سکه زد به نام بهشتی محکمه‌ی ضد انقلاب به پا شد تا بدهد حکم اختتام بهشتی قاضی مزدور غرب از ره بیداد کرد قضاوت به انهدام بهشتی تا که نهادند سارقان جهانخوار بمب جهانسوز، زیر گام بهشتی همره هفتاد و دو شهید مقدس خاتمه دادند بر دوام بهشتی بود چون او شاهد شهادت یاران ساقی مجلس شکست جام بهشتی باده‌ی عمرش فشاند ، بر کف محفل ریخت سپس زهر کین به کام بهشتی نشئه‌ی جاوید شد به بزم شهادت گشت چو خون باده‌ی مدام بهشتی کرد ز خون جبین خضاب سرش را تا که شد اسباب احترام بهشتی خاک مزار بهشت حضرت زهرا (س) شد ز صفا وادی السلام بهشتی گفت خمینی به رغم دشمن خائن: زنده بوَد ، نام مستدام بهشتی پیرو خطّ امام بود و درین خط بود خمینی فقط ، امام بهشتی حجّت اسلام بود و آیت یزدان مشعل اهل صفا ، کلام بهشتی حامی اسلام بود و حافظ قران رونق دین بود ، اهتمام بهشتی خواری مستکبران ، رساله‌ی کارش یاری مستضعفان ، مرام بهشتی حیف و دریغا که گرگ کین و ستم برد یوسف گلگون کفن ، به نام بهشتی تهنیت و تسلیت به رهبر و امت هدیه کنم در عزای عام بهشتی نیز دهم تسلیت به ملت اسلام مرگ شهیدان هم زمام بهشتی هست امیدم دوام عمر خمینی زآن که بوَد رهبر همام بهشتی (شمس قمی) گفت این رثای جگرسوز حرمت همکاری و سلام بهشتی شادروان سید علیرضا شمس قمی تیر ماه 1360 @shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احمــد چو به امـر خـالق حیّ قــدیــر مأمور به نصب جانشین شد به غـدیر فرمود پس از من این علی، بن‌ عم من بر جمله‌ی مؤمنین، ولی است و امیــر شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ألسَّلامُ عَلَيْكَ يٰا أباعَبْداللّٰه الحُسَين) ۱ این ماتم از کجاست که دل‌ها پر از غم است  این آه و ناله چیست که با گریه توأم است؟ این اشک‌ های گرم که سوزد تن جهان اندر عزای کیست که عالم به ماتم است  بر گوش جان سروشِ زمان می‌دهد ندا : ماهِ عزای شاهِ شهیدان ، محرّم است ماهی که از عناد و جفای یزید دون رأس حسین بر سرِ نی نقش خاتم است از تیغ کین چو طایر بسمل به خاک و خون  جسم شریف سبط رسول مکرّم است  در سوگِ نور دیده‌ی ختم پیمبران ـ در خون نشسته دیده‌ی حوّا و آدم است زین ماتم عظیم ، نباشد عجب ، اگر ـ شیون کنان ملایکه ی عرش اعظم است در حیرتم ز زلزله‌ی اشک و آه خلق  آرام و مطمئن ز چه ارکان عالم است؟ از ماجرای شوم و غم انگیز کربلا... ویران شود چو عالم امکان بُوَد سزا ::: دلدادگان عارض دلدار کربلا ـ دل بسته بر کجاوه‌ی سالار کربلا  از جان گذشتگان فداکار شاه عشق  بر کف گرفته جان سوی پیکار کربلا  جمعی که بوده فانی فی الله از الست  از سر ، گذشته در ره سردار کربلا حکم خداست حکم حسین و صلاح او  کز ترک مکّه ، درک کند یار کربلا  بر دفع کفر و ظلم یزید پلید شد  با اهل‌بیت ، عازم دیدار کربلا  سوداگری بصیر، متاع نفیس دین  با نقد جان خرید ، به بازار کربلا  درس وفا و همّت و آزادگی بوَد  پیکار پیشوای وفادار کربلا  طوفان کفر را به کنار عدم زدند  کشتی نشستگان سبکبار کربلا  زین وقعه گرچه قلب دوعالم کباب شد اسلام ، پایدار از این انقلاب شد ::: چون جسم پاک خسرو دین بر زمین فتاد  لرزش به نُه رواق سپهر برین فتاد  خورشید آسمان شریعت ز عرش زین  رخشان‌تر از همیشه به فرش زمین فتاد تا ذوالجناح هم، ز دل آه و فغان کشید  آ‌نگه که شاه تشنه لب از صدر زین فتاد  زآن زخم‌ها که بر تن سبط نبی زدند  سوز و گداز ، بر تن روح الامین فتاد عالم سزد ، که جامه‌ی نیلی به تن کنند  زین غم که بر زمین، تن مولای دین فتاد خون گلوی او چو به‌روی زمین رسید  حتّیٰ خروش ، در دل شمر لعین فتاد   از آهِ سینه سوز یتیمان تشنه لب ـ عَیّوق با شراره‌ی غم همنشین فتاد  زینب کنار نعش برادر به شور و شین گفت: ای شهید راه خدا یا اخا حسین! ::: برخیز و از طریق وفا حال ما ببین  احوال زار عترت خیرالّنسا ببین  برخیز و خواهران پریشان و بی‌‌پناه  در حلقه‌ی اسارت خصم دغا ببین  برخیز و کشتگان عزیزان خویش را... ماهی‌صفت به ورطه‌ی خون در شنا ببین  برخیز و نوگلان حرم را ز بیم خصم  در پای خار ، خفته و مرگ آشنا ببین  برخیز و پا پُر آبله ، طفلان داغدار ـ با شمر و ساربان دنی پا به پا ببین  برخیز و روی اُشتر عریانِ بی جهاز  شمشیرِ کین به گردن زین‌العبا ببین  برخیز و کاروان اسیران اهل‌بیت  سوی دیار شامِ غم از کربلا ببین  ناچار ـ می‌رویم برادر ز کوی تو... ما می‌رویم و هست دل ما بسوی تو ::: باشد ز ماسَوای دو عالم سوا حسین  زیرا سواست از همه‌ی ماسوا حسین  ماندی بُراق عقل ، به معراج عشق او بر عرش نی چو خواند کلام خدا حسین هفتاد و دو عزیز ، به بازار مصر دین  بنْمود عرضه بی ثمن و بی بها حسین هفتاد و دو ذبیح ، فدای حبیب کرد  اندر منای معرکه‌ی کربلا حسین  هفتاد و دو ستاره‌ی رخشان برج حق  پنهان نمود در پس ابر فنا حسین  هفتاد و دو شهید، چشیدند بی دریغ  شهد شهادت از سر اخلاص با حسین  باشد روا که خلق دو عالم فدا کنند  جان‌ها به ‌راه عهد و وفای تو یاحسین (شمس قمی) به ناله‌ی جانسوز دل سرود این قصه را که هست تو را نکته‌ها حسین ::: زیرا ـ تو بهترین اثر ذات سرمدی! رونق‌‌فزای مصحف و دین محمّدی شادروان سید علیرضا شمس قمی 1340 https://eitaa.com/shamseqomi ۱ ـ متأسفانه بندهای دیگر این ترکیب‌بند دوازده‌بندی را نیافتم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَلسَّلَامُ عَلَیكَ یَا رَضِیعَ الحُسَین) شاه شهیدان چو دید یار ندارد یاور و غمخوار و غمگسار ندارد بعدِ جوانان و پیروان و عزیزان غیر علی ، طفل شیرخوار ندارد رفت به میدان و با سپاه عدو گفت: کودک بی شیر من ، قرار ندارد اصغر عطشان من که طفل صغیر است قدرت پیکار و گیرودار ندارد تشنه لب است و به غیر جرعهٔ آبی ز آن سپه کفر ، انتظار ندارد بهر خود آبی نخواستم اگر این حرف نزد شما قدر و اعتبار ندارد ـ خود ببرید و دهیدش آب و درین کار غیر شما ، فردی اختیار ندارد آب دهیدش که مرگ کودک عطشان بهر شما مجد و افتخار ندارد رحم کنیدش که کودک است و صغیر است طاقت این جور بی شمار ندارد تشنه بوَد درخور نبرد نباشد طفل بوَد قدرت فرار ندارد حرمله چون دید شَه به خاطر اصغر حالت پیکار و کارزار ندارد کرد هدف حلق عندلیب حرم را شرم ، حرامی ز کردگار ندارد کرد چو گلچین، خزان ز گلشن ایمان غنچه لبی را که نوبهار ندارد حنجر اصغر درید و قلب پیمبر حرمله گویا جز این دو کار ندارد دید شَه دین چو خون حنجر اصغر گفت که دیگر حسین ، یار ندارد خون علی ریخت سوی عرش و بگفتا بهتر از این درخور نثار ندارد بارخدایا قبول کن که پس از او چشمم جز مرگ ، انتظار ندارد بارخدایا تویی گواه که این جمع حتی رحمی به شیرخوار ندارد آنکه به طفل صغیر هم نکند رحم رحم به ناموس روزگار ندارد (شمس قمی) زین غزل زمین و زمان سوخت شمس فلک ، این چنین شرار ندارد . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«اَلسَّلام عَلَی الاَعضاءِ المُقَطَّعاتِ» (ع) چــو از شـمشـــیـرِ کـفّـــــار سـتمـگـــــر فـتـــاد از صـدر زیـن شهـــزاده اکـبـــــر بـه خـون آغشـته و غلتـــان به میـــدان چـــو در دریــــــا شــــنـاور دُرّ غلـتــــان بـه لحنـی جــان‌گــــزا ، گفتــــا پـــدر را کــه دریـــاب ای پــــدر اکنـــون پسـر را حســین آن خســروِ بـی یــــار و یــــاور چــو بــــرق آمـــد کنــــار جسـم اکبـــــر ســرِ فــــرزنــــد را ، دادی بـــــه زانـــــو کــه مـَــــه را دیــــد زیــر ابـــــر گیســو ز مـــــاهِ عــــــارض او شــــامِ مــــــو را بــزد یکسـو کــه دیـــد آن مـــاهــــرو را چو مشکین زلـف او از چهـــره شـد دور عیـــان گــردیــد گــویـی آیـــه ی نــــور پسـر در خـــاک گشـــته مـــو پــریشــان پــــدر از حـــال آن مَـــــه رو پـــریشــان پسـر را گیسـوان ، بـــر بــــاد مـی‌رفــت پــــدر ر ا بـر فـلـک ، فــریـــاد می‌رفــت فـلــک بـهــــر پسـر ، از تــــاب رفـتـــــه مَـلَــک بـهــــر پـــدر ، در تـــاب تفـتـــــه پســر ، ممـنـــون پـنــــدار پـــــدر بــــود پـــدر ، مجـنــــون ایـثـــــار پســر بــــود پسـر چشـمـش بـــه روی بــــاب روشــن پــــدر قـلبــش از آن مهـتـــــاب روشــن بـنـــاگـــه دیــده بسـت آن نـــور دیـــده که گــویـی، در سیـــاهـــی شد سپیـــده علــی چون گــل شـدی پــرپـــر به گـلزار چو بلبـل شـد حسین از هجــر گــل ، زار بگفـتـــــا بـــا بنــی هـــاشـــم بـــه زاری: علـــی را بـُــــرده در خیمـــــه ز یـــــاری مـــن از داغ علـــی، طــــاقـــت نــــدارم کــــه او را جـــــانـــب لـیـــــلا بـیـــــارم پس از او زنــدگـی بـر مـن حـــرام است کــزیـن پس کـار عمـــر مـن تمـــام است پـس از مـرگ علـــی روزم بُـــوَد شــــام رسـیـــدم آفـتـــاب عـمــــر ، بـــر بـــــام خـــدایـــا شــد علـــی اکـبـــر ز دســـتم چـو مـن پـــاینــــده بــر عهــــد الســـتم ببــین یـــارب تـــو گـــل افشــانــی مــن قبـــول از مــن نمـــــا قــــربـــانــی مــن فـرســـتادم به سـویـت اکبــــر خـویـش شـبــــیـه کــــامـــل پیــغمبــــر خـویـش غمـت (شمس قمی) را کــرد مــدهــوش مکـن در محشـرش هــرگــز فــرامــوش. شادروان سید علیرضا شمس قمی 1341 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قَمَرِ بَني هٰاشِم» بوَد روشنگر بزم جهان ، ماهِ بنی هاشم فروزان‌تر ز ماهِ آسمان ، ماهِ بنی هاشم نه تنها بزم عالم را کند رخشان رخ ماهش که روشن کرده ماهِ آسمان، ماهِ بنی هاشم بوَد عبّاس ، نام و کنیه‌اش باشد ابوفاضل اباالفضل است در عِلم و بیان، ماهِ بنی هاشم پدر، حیدر، برادر چون حسین، امّ البنین مادر سزد هاشم ببالد بر چنان ماهِ بنی هاشم بنی هاشم نجوم دین و شمس الدین حسین امّا درآن منظومه ـ عبّاس جوان، ماهِ بنی هاشم مَه از خورشید کسب نور می‌باید کند آری ز مولایش حسین دارد نشان، ماهِ بنی هاشم فضیلت، معرفت، عزت، شهامت، حریت، همت به دانشگاه دین داد امتحان، ماهِ بنی هاشم به جانبازی بسی فخریه بودش ورنه در خویشی ز شمرش بود سرخطّ امان، ماهِ بنی هاشم فتوّت بین که بهر کودکان تشنه کام شَه ننوشید آب از آن شطّ روان، ماهِ بنی هاشم جهانِ جان بُد و جانِ جهان کز راهِ جانبازی به راهِ عشقِ جانان داد جان، ماهِ بنی هاشم حسینش بود جانان و بدادش جان چو جانانه که در جان باختن بُد شادمان، ماهِ بنی هاشم نبودی معرفت در مدح آن مَه (شمس قمّی) را که روشن کرد طبعم ناگهان ماه،ِ بنی هاشم شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا