(پاشو سردار...)
حاج قاسم! چهار سال گذشت
از عروجت به آسمان امروز
بر مزارت شکوفهها رویید
فصل سرما، ولی چو ماه تموز
دست گلچین که دست بیداد است
آمد از آستین به بیرون باز
کرد پرپر دوباره گل ها را
نه یکی بلکه صد شقایق ناز
پاشو از جا به احترام تمام
در بغل گیر، عاشقانت را
لاله ها را بگیر در آغوش
باز کن چتر سایهبانت را
پاشو سردار، سینهها خوناست
غم گرفتهست شهر کرمان را
لالهها را ببین به روی زمین
سرخ کردند قلب ایران را
پاشو سردار، وقت بیداریست
پاشو از جا و نغمهای سر کن!
گوشها تشنهی شنیدن توست
پاشو فکری به حال کشور کن!
گرگ های گرسنهی قدرت
تیز کردند چنگ و دندان را
پاشو سردار، با امید خدا
قطع کن دست نسل شیطان را
راه تو، راه رادمردان است
تو نبودی اسیر دیو هوس
ولی امروزه میزند پر و بال
جای شاهین به آسمان کرکس
نام تو میبرند با تزویر
که کند مشکلاتشان را حل
خون ملت چو آب مینوشند
مثل ضحاک، این قماش دغل
میچکد خون ز چنگ دیو ستم
گرچه گوید که کار دشمن هست
آنقَدر خورده است خون جوان
که ز خونخوارگی شده سرمست
پاشو سردار، دست دشمن را
تا همیشه، کن از وطن کوتاه
تا مبادا به خاک و خون بکشد
کشورت را ، ستمگر گمراه
پاشو سردار، شد فنا اسلام
اعتقادات، سست و بیجان است
ظلم، از بس که میکند بیداد
کشورت غرق کفر و عصیان است
پاشو سردار، وقت بیداریست
پاشو از جا و نغمهای سر کن!
گوشها تشنهی شنیدن توست
پاشو فکری به حال کشور کن!
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#ریحانه_سلطانی_نژاد
این غنچــهی نورُسـته که میخندیده
گلچیـن فلک ، ز شـاخـه ، او را چیـده
با کاپشن صـورتـی این غنچــهی نــاز
چون لاله به خون سرخ خود غلتـیده.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(به استاد مجاهدی گرانمایه)
امروز، اگر دیده در انظار شدیم
از پـرتـو روی تو ، پدیدار شدیم
بودیم همه به خـواب غفلـت اما
در "انجمن محیط" بیدار شدیم
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
@shamssaghi
#بحر_هنر
از لعل تو آموختهام ، ناب شدن را
از شعشعهی چشم تو شبتاب شدن را
«پروانه»ای و سوختهای در برِ شمعی
کآموختهای : سوختن و آب شدن را
بی پرده بگویم که به رخسار تو دیدم
شیرینی و شیدایی و شاداب شدن را
دل بردهای از مِهر و وفا از همهی شهر
باید ز تو آموختن ، ارباب شدن را
در باغ محبت ، گل رخسار تو بر من
آموخت چگونه به دلی قاب شدن را
دیدیم به چشم دل خود در دل شبها
«از ماه رخت شیوهی مهتاب شدن را» ۱
کشتی ادب را ، به خدا ، ناوخدایی
آموختهای چیره به گرداب شدن را
بحر هنرستی و رقیب تو ، ندارد
چاره، بهجز از غرق به مرداب شدن را
خرمهره که جولاندِه بازار فریب است
کی درک کند گوهر نایاب شدن را ؟
با دیدهی دل هرکه به روی تو نظر کرد
در محضرت آموخته، جذاب شدن را
افسوس که از نخوت اغیار نگونبخت
دادم ز کف خویش ، شرفیاب شدن را
آنکس که رهم بست به کویت ز دنائت
راهی نبَرد جز ره توّاب شدن را
از موج بلاخیز، توقع نتوان داشت
جز شورش و ویرانی و بیتاب شدن را
از ریگ بیابان فنا ، هیچ ندیدم
جز در به دری در دل سیلاب شدن را
آموختهام از صدف بحر معانی
تنهایی و دردانگی و ناب شدن را
جز حق ننوشتم همهی عمر چو دیدم
در روی و ریا ، ذلتِ کذاب شدن را
بیمایهی شهرتطلب از فرط حماقت
نآموخته جز پستی و ناباب شدن را
گمنامی خود را به دو عالم ندهم چون
دیدم ضرر تشنهی القاب شدن را
(ساقی)! بده آن باده که هوشم بَرد از سر
آن باده که آموخت به من، خواب شدن را
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
۱ ـ استاد مجاهدی
(انجمن ادبی محیط)
شصت سال است "بزم شعر محیط"
شـده بــرپــا بـه لطفـت ای "اســتاد"
یـــاد دارم ز کــــودکـــی ، پــــــدرم
کــه مــرا درس مهـــر و الفـــت داد ـ
آشـــنا کـــرد بــا "محـیـط" سخـــن
بــاب رحمــت بــه روی مــن بگشـاد
او که خود رکن شعــر و عرفـان بود
داد بر مــن هـــرآنچـــه بــایــد یـــاد
گفـت امـا بـــرو بــه "بــزم محیــط"
کــن ز "اســـتاد" نیـــز , اسـتمــــداد
گشـت کــــوتــاه سـایــهاش , از سـر
گـــویـــم او را ، خـــــدا بیــامــــرزاد
روح "فــولادی" و "وفـــا" و "بــرات"
"واصل" و "اختــر" و "قریشی" شاد
یــــاد آن رفـتـگـــــان دیگـــــر نیــــز
آن نکــــو شــاعـــــران نیـک نهــــــاد
"آذر" و "شمــس قمّـی" و "وجـــدی"
هــم "حسیـنی_قمـی" گـــرامی بــاد
همچنــین بـــودهانــــد جمعـــی کــه
روح شــان گـشــتـه از بـــــدن ، آزاد
از خـــدا مـیکنـــم طـلـب ، عمــــری
جــاودان ؛ بـر تو ای گــــران اســـتاد
گفــت (ساقی) کـه شصـتـمیــن سـال ِ
انجمـــن ، بــر شمــــا مـبــــارک بــــاد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/10/29
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(بــزرگــان)
هر چـه داریم ، از بـزرگـان است
از بزرگان به جسم ما جان است
عــــزت و اعـتــــبار انـســانهـــا
همـــه از بــرکـتِ بــزرگـان است
در دل ظـلمـت و شــبی شبگیــر
رویشان مثل مــاهِ تـابــان است
گر که یوسف عـزیز شد در مصر
از کــرامـات پیــرِ کَنعــــان است
چون بـزرگـان ســتون زندگیاند
زندگـی بـرقـرار از ایشــان است
گر نبـاشـد سـتون ، بـدون گمـان
"خانه از پایبست ویـران است"
آدمی در جهــان ، بــدون بــزرگ
چون درختی همیشه عریانست
قــــدر ایشــان اگــر نـدانـد کس
دایمــاً نـــادم و پـریـشــان است
پـــدر و مـــادر و معـــلم و یـــار
جایشان بر فــراز مـژگـان است
بــر تـــن دردمنـــــدِ خسـتهدلان
یادشان تا همیشه، درمــان است
هــر که دسـتت گرفت در عـالـم
لایــق احتـــرام و احســان است
ابــر رحمت بوَد کسی که به دهر
بر سر خلــق ، مثـل بــاران است
از بــزرگــان ، نکــو سخـن گفتن
طبـق آیـات و نصّ قـــرآن است
حـقشـناسی و قـــدردانــی نیـز
خصلـتِ بـــــارز مسلمـــان است
قـدر پیــران بــدان و نیـکی کن!
که رضــای خــدای منـّــان است
شعــر (ساقی) اگــر بــوَد دلکـش
رمز آن حــرمـت بــزرگــان است.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/03/08
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(مادهتاریخ شادروان مؤبدی کاشانی)
شاعری نیکوسخن، از شهر کاشان پرکشید
"مؤبدی" سوی خدای حیّ سبحان پرکشید
دید یارانش برفتند از جهان سوی خدا
دل ز دنیا کند و با لبهای خندان پرکشید
سالِ مرگش را به ابجد گفت (ساقی) با فسوس:
«مؤبدیـکاشانی اکنون سوی یاران پرکشید»
قم ـ سید محمدرضا شمس (ساقی)
1445 قمری
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi