"در رثا و عِلل شهادت سیّد مَحرومان"
(شهید سیّد ابراهیم رئیسی)
بارِ دیگر دستِ ظلم از آستین آمد برون
کرد سرو ِ سرفراز باغ میهن را نگون
اژدهایی هفتسر که میخورَد پیوسته خون
ای دریغ از غفلت اهل وطن، مانده : مَصون
آنکه پنهان کرده خود را سالها زیر نقاب
تا ببلعد کلّ ایران را به نام انقلاب
چشم خود را باز کن ای هموطن بیدار باش
نیّت دشمن بخوان و بعد ازین هشیار باش
آگهْ از اندیشه های شوم استعمار باش
کُن کلاهِ خویش را قاضی و در پندار باش
تا بدانی که چرا کشتند "ابراهیم" را ؟
بیگمان باید شناسی تودهی بدخیم را
آن گروهی که ندارد جز چپاول را به یاد
تودهی بدخیم باشد که از آن خیزد فساد
اختلاس و رانتخواری میدهد کشور به باد
میشود بیمار چون از رانتخواری، اقتصاد
دشمنان کشورند و دم ز ایران میزنند
چون قدم از ابلهی در راه شیطان میزنند
این قماش حیلهگر که راهِ کج پیمودهاند
از توَرّم، دم به دم بر مال خود افزودهاند
گویی از اوّل همه فکر چپاول بودهاند
کز دنائت در خیال خویشتن، آسودهاند
دم زنند از انقلاب و در مصاف رهبرند
آتشافروزند و جمله تنبل و تنپرورند
بیمشان بود از مَرام سیّد عالیمقام
که علیه مفسدان مُلک ، دارد اهتمام
نیست فرقی نزد او ظلم و فساد خاص و عام
هرکه شد جرمش مسجّل میکِشد او را بهدام
فرقهای که بود در امر ترور ها مُستعِد
ریخت طرح حذف این مَرد عدالت را به جِد
اهل ایراناند و دل بر غرب شیطان بستهاند
از حقارت با شیاطین، عهد و پیمان بستهاند
عهد و پیمانها به نابودی ایران بستهاند
هم کمر، بر کشتن خلق مسلمان بستهاند
تسلیت گویند؛ اما قهقهه سر میدهند
با رذالت بر تنور ظلم و عِصیان میدمند
سود این قوم خطاکار است در خواری خلق
چاره ساز کار ایشان است ناچاری خلق
چون طبیبی که بَرَد بهره ز بیماری خلق
چشم میدوزند بر رنج و گرفتاری خلق
مثل زالو این جماعت خون انسان میخورند
گرچه میخوانند خود را خائنان ، اندیشمند
همسخن! تصویر کن با شعر ، راه و چاه را
نقش کن با رنگی از خون، فرقهی گمراه را
این چپاول پیشگان و تشنگان جاه را
کن عیان بر مَردمت این آبِ زیرِ کاه را
تا توانستند بر طبل تباهی کوفتند
تا که کمکم زیر این مَردِ خدا را روفتند
تسلیت گویم کنون بر رهبر و خلق غیور
در رثای سیّد مظلوم ، آن مَرد صبور
همچنین آن همرهانِ مَست، از جام حضور
که ز تاریکی گذر کردند تا معراج نور
نامشان جاوید و روح پاک آنان شاد باد
(ساقی) کوثر ، شفیع جمله در میعاد باد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/02/31
eitaa.com/shamssaghi
(شهید سیّد ابراهیم رئیسی)
#خادم_الرضا
ریخت تا شهد شهادت را اجل در کام تو
داد آرامش به روح خسته و آلام تو
تلخ شد چون با حضورت کام بعضی از رجال
زهرِ غم میریختند از کینه ها در کام تو
چونکه بر کرسی دیوان قضا بودی به جِد
مُفسدان را لرزه میانداخت بر تن، نام تو
سالها بودی به رأس کار ، اما در امور
یک نفر را کس ندیده باشد از اقوام تو
دَرد خدمت داشتی چون سیّد خدمتگزار
دَرد مَحرومان مداوا میشد از اِقدام تو
بر تن بی روح محرومان کشور از خلوص
روح میبخشید آن سیمای اخترفام تو
پوچ مغزان، پوزخندت گر زدند از ابتدا
مُشت محکم زد به دندانهایشان فرجام تو
هیچ فیضی جز شهادت لایقت هرگز نبود
چون ردای مرگ ، کوته بود بر اندام تو
گرچه میباشد شهادت افتخار آدمی
سوخت اما سینهها را مرگِ ناهنگام تو
مرقدت شد در جوار حضرت سلطان توس
تا که آرامش بگیرد روحِ نا آرام تو
هر که باشد باخبر از طینت بیکینهات
میخورد حسرت به آغاز تو و انجام تو
نیک میدانم که میبخشی چو جدّ اطهرت
هر که را از جهل مطلق بود در دشنام تو
سیّد ابراهیم! از تاریخ دفنت شد عیان
سیصدو سیّ و سه میباشد به ابجد نام تو ۱
هست رمزی در چنین اعداد از سوی خدا
که رقم خوردهست این نام تو با اتمام تو
این مقامت بس که از لطف خداوند کریم
در وداعت یک وطن بودند در اکرام تو
مُزد و پاداش تو شد جام شهادت عاقبت
کاش مینوشید (ساقی) جرعهای از جام تو
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
۱ـ تاریخ دفن: ۰۳/۰۳/۰۳
سید = ۷۴
ابراهیم = ۲۵۹
جمع = ۳۳۳
(شهید سیّد ابراهیم رئیسی)
(خادم الرضا)
ای رفته تا به عرش الهی رسیده تو
ای از شراب ناب شهادت چشیده تو
ای از همه موانع خدمت پریده تو
ای در جوار هشتم امام آرمیده تو
ای نام تو چو مِهر درخشد به روزگار
پاشو ببین که قامتمان از غمت خم است
ذیقعده است؛ نه!... به گمانم مُحرّم است
فصل بهار هست؛ نه نه... موسم غم است
اردیبهشت، بعد تو اردیجهنم است
ایران شدهست از غمِ مرگِ تو سوگوار
سنگ اجل، چو شیشهی عمر تو را شکست
داغ فِراق تو ، به دلِ ملتی نشست
نفرین به آن که رشتهی عمر تو را گسست
فرقی نمیکند که خودی یا غریبه است
خون میچکد ز دیده چنان ابر نوبهار
ای خادم الرّضا که رضا از تو شد رضا
ای کرده جان، نثار شهنشاه ارتضا
ای سربلند آمده از مَسند قضا
ای بسته دل به احمد و زهرا و مرتضا
الحق ندیده بود وطن چون تو شهریار
آن کس که مَست جام علی است و آل او
خود بشکند به میکده تا نشکند سبو
حتی به خون سرخ دل خود کند وضو
تا مَسلک علی ندهد از کف ، آبرو
از رهروان حق به جز این نیست انتظار
آرام سر به خاک گذار ای همیشه مَرد
ای با ستمگران زمان بوده در نبرد
فارغ شدی اگرچه که از رنج کوه درد
داغ تو تا به حشر نگردد به سینه سرد
دلها چو لاله است ز داغ تو داغدار
(ساقی) کوثر است علی شاه لافتا
در دست اوست بادهی جانبخش و جانفزا
هرکس مرید اوست شود مست : در جزا
خاصه کسی که بوده به حق خادم الرضا
بیچاره آن کسی که به محشر بوَد خمار
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(پیوند دو گل)
جهــان را بهــر مـــولا آفـریـدنـد
که گردد یــار طــاهـــا آفـریـدنـد
زنــی بهـــرش به بســتان نبــوّت
گُلــی ، مــاننــد زهـــرا آفـریـدنـد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(وصــال حضرت خورشید و مــاه)
«آب و آینــه»
روز وصال ماه و خورشید است امشب
بربط زنان در عرش، ناهید است امشب
حـور و مَلَک کِـل میکشند از شـادمـانی
حتی خـدا در حال تمجیـد است امشب
زیـرا امیـــرالمــؤمنــین ، دامــاد گشته
زهــرا ، عروس این گـل شمـشاد گشته
مـات زمیـن امشب نگــاه آسمــان است
چون جشن زهــرا و امیر مؤمنـان است
پیــونـد «آب و آینـــه» وقتی کـه باشـد
عـاقـد بدون شک، خـداونـد جهان است
بـهبـه! به این پیوند مسعود و خجسته
کـه عهـــد آن را ، حضـرت دادار بسـته
بـاشـد مبــارک ، ایـن وصـــال آسمـــانی
پیــونــد دو گـــل ، از گلســتان معـــانی
بـر شیعیـــان و جمـله دلــداران عــالــم
باشـد چنـین میــثاق ، رمــز جـــاودانی
نخــل ولایـت ، بــارور گردد در امشب
دامـاد پیغمبر شود چون حیدر امشب
حیدر، همان که نـور قلب شیعیان است
حیدر همان که با ضعیفان مهربان است
حیدر همان که لایق زهـرا جز او نیست
حیدر همان که تا همیشه جـاودان است
(ساقی) کـوثـر باشد و خیـر کثیر است
در روز محشر شیعیان را دستگیر است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
✅ شاعر انقلاب یا شاعر انقلابی؟
تفاوتهای عمیقی بین این دو واژه است!
به برخی از آنها اشاره میشود. :
۱. شاعر انقلاب در مدح و تأیید انقلاب به عنوان قدرتی که زیر پرچم آن زندگی میکند شعر میسراید، چون صرفهاش در این است، چه بسا اگر قدرت دیگری سر کار بود برای آن میسرود. اما شاعر انقلابی دل در گرو انقلاب دارد، دلسوز و همراه است، پیشرفتها را میستاید و کمبودها را به نحو شایستهای گوشزد میکند.
۲. شاعر انقلاب در پی چسباندن خود به افراد و مجموعههای منتسب به انقلاب است، برای به دست آوردن جایگاه و قدرت تلاش میکند، هدفش رسیدن به نام و نان است. اما شاعر انقلابی در پی انجام وظیفهاش در جبههی کنونی انقلاب است، برای خدمت به انقلاب و مردم تلاش میکند، هدفش رسیدن به رضای خدا و امام است.
۳. شاعر انقلاب از هر وسیلهای برای مطرح کردن خود استفاده میکند، چه بسا اگر به مسئولیتی رسید از آن برای ارضای خودخواهیهایش بهرهها میبرد. اما شاعر انقلابی از هر موقعیتی برای تحقق آرمانهای انقلاب استفاده میکند، با مسئولیتهای اداری خیلی میانهی خوبی ندارد ولی مسئولانه و متعهدانه برای انقلاب کار میکند.
۴. شاعر انقلاب در مدح انقلاب و منتسبانش محدود شده است، اما شاعر انقلابی افقهای پیش روی انقلاب را میبیند و آنها را برای مردم ترسیم میکند.
۵. شاعر انقلاب چون احتمالا سر سفرهی انقلاب جای خوبی نشسته است خیلی محتاط و محافظهکار عمل میکند، مبادا جایگاهش به خطر بیفتد، از کنار تبعیضها و ستمها با تغافل عبور میکند. اما شاعر انقلابی در خط مقدم مبارزه است، از گلوله خوردن نمیترسد، خودش و قلمش وقف انقلاباند، از بیان تبعیضها و ستمها ابایی ندارد، چون آن را موجب تقویت انقلاب میداند حتی اگر تضعیف خودش را به همراه داشته باشد.
۶. شاعر انقلاب از وضع موجود راضی است، چون جایگاه دارد، رفاه دارد، به خیلی از اهدافش رسیده است یا در شُرف رسیدن است، شاید اصلا آرمانهای انقلاب برایش اهمیتی نداشته باشد. اما شاعر انقلابی تا رسیدن پرچم انقلاب به دست صاحب اصلیاش راضی نمیشود و برای بهبود شرایط همواره در تلاش و نبرد است.
۷. شاعر انقلاب ممکن است روزی ضدانقلاب شود، اما شاعر انقلابی ممکن است روزی شهید...
eitaa.com/shamssaghi
#سـلام
بـاب سخن، گشوده نگردد به جز سـلام
حتیٰ در آن زمان که دَهی بر کسی پیام
این گفتهی رسول گرامی، محمّــد است
باشد کلیـد قفــل سخن بیگمـان سـلام
زیبـنده نیست اهـل ادب ، وقت گفتـگو
لـب وا کنــد بــدون ســلام ، اوّل کــلام
چونکه سـلام، نــام خداوند اکبــر است
کِبــر و مَنـی، بـه دور کنَــد، از سرِ اَنــام
زیرا سلام موجب مِهــر و مَـودّت است
زین رو رسـول بود در این امر، پیشگام
وارد شـدی اگر بـه مکــانی، ســلام کـن
فرقی نمیکند که، چهای و به هر مقـام
هر کس که واکند لب خود بی سلام باز
گویی زبان اوست چو شمشیر بی نیـام
باشد مُعــرّف همگان طــرز گفـت و گـو
بهتر که وا شود لب انسان، به احتــرام
انسانِ بـا ادب، همــه جــا محتــرم بـوَد
آنسان که ذکرِ خیر ، ازو میشود مدام
امّا کسی که غـافـل از آداب گفتگوست
شهره شود به بیادبی نزد خاص و عام
حتیٰ به دانش اسـت اگر قطـب عـالمی
امّا به چشـم اهـل ادب، بـاشد از عــوام
(ساقی)، چو هست پیـروِ دین محمّــدی
ورزیـده با خضوع در این راه، اهتمـــام.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#رنگارنگ
این قدْر مَشو چو طاوُسان ، رنگارنگ
مُـؤمن به زبــان و پیــروِ اهــل فـرنگ
از رنـگ و ریــا کسی به جـایی نرسید
"یا رومــی روم باش ، یا زنگــی زنگ"
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(هوالعلیم)
«شاعری و نقادی»
شاعرانه هر چه میکوشیم ما
هست تمرین سخن، این روزها
شعر گفتن نیست کار هر کسی
کی کند کرباس، کار اطلسی؟
شعر یعنی عشق و احساس نهان
وزن و معنا و قوافی و بیان
شاعران را طبع شیوا ، لازم است
خفتهطبعان را مسیحا لازم است
عدہای با شعر، بازی میکنند
شاعری های مجازی میکنند
حرف حرفِ واژگان را پیش هم
گاه، افزایش دهند و گاہ، کم
بعدِ ساعتها تلاش و خستگی
پازلی سازند با وابستگی
پازلی از جنس حرف و هندسه
مثل دوران قدیمِ مدرسه
با کمک از خط کش و متر و تراز
حاصل آید چند بیتی نیمه ساز
شاعری را نیست اسباب سخن
جز تسلط بر علوم شعر و فن
چون قریحه نیز کامل میشود
بی تأمل شعر، حاصل میشود
واژہ ها سربازهای شاعرند
شاعران فرماندهان ماهرند
با یکی فرمانِ شاعر، واژگان
جای خود دانند مثل پادگان
چون به واژہ میدهی فرمان ایست
واژه ها دانند یعنی ایست، چیست
در نظامت جملگی، با پای خود
مستقر گردند هر یک جای خود
هر که دارد طبع تند و پر توان
میسُراید شعر های جاودان
وآنکه طبعش خفته و بیدار نیست
چارهاش دوری ازین گفتار نیست
باید اکنون وارد پیکار شد
در تعلّم، رهروْی هشیار شد
هست این پیکار با طبع خموش
تا که آید دیگ گفتارت به جوش
خامُشی را اختیار خود مکن!
طبع خود را خود بخود بیخود مکن
طبع چون بیدار میگردد ز خواب
میشود در شعرگویی کامیاب
شاعری که تکسواری کردہ است
کشوری را، شهریاری کردہ است
مُشت او مسطورهٔ خروار هاست
حاصلِ پُر کاری و، گفتار هاست
حاصل جهد و تلاشی بی بدیل
مثل موسیٰ میزدہ بر قلب نیل
بی بهانه در دل شب های تار
میسُرودہ شعرهای بیشمار
با فنون شعر، گشته آشنا
درک کردہ شعر را بی ادعا
عدهای با دست و همیان تَهی
دم زنند از شاعری و آگهی
مفلسان محض، در قاموس شعر
هتک حرمت کردہ بر ناموس شعر
شعر میگویند، اما شعر نیست
یاوہ میبافند از یک تا دویست
عدهای هم، پا فراتر مینهند
تاج نقدِ شعر، بر سر مینهند
دایماً در انتقاد از دیگران
موش گردیدهست چون شیر ژیان
عرصه را بگرفته در چنگ هوس
در مجازی، گشته مانند عسس
هرچه میبینند با نقد خطا
مینمایند ادعا و ادعا
گاه میگویند در نقد سخن
که زبان این سخن باشد کهن
شاعر ِ امروزه باید بی گمان
لفظِ نو آرد که گردد جاودان
گرچه دم از نوگرایی میزنند
در حقیقت شاعرانی، الکناند
خود نمیدانند که سبک نَوین
فیالمثل باشد چو محصولات چین
عدهای دیگر ز فرط ادعا
دم زنند از لفظ و معنا نابجا
بر سریر ناقدی بنشستهاند
گوش خود را بر حقایق بستهاند
چون نمیدانند آیین سخن
میشوند از ناتوانی نغمهزن
حال گویم : ناقدا با امتنان!
طبل آسا ، فاقد از علم بیان
دم مزن از اختلاف عَمرو و زید
عاری از تدبیر و آگاهی و قید
از چه دایم نقد مطلب میکنی
باد ، از نقدت به غبغب میکنی
گر فقط خواهی که نقادی کنی
عاری از اندیشه، استادی کنی
نقد تو هرگز ندارد جایگاہ
تا که هستی در کمند اشتباہ
چونکه دستت خالی از آگاهی اَست
انتقاداتت تماماً واهی اَست
بیجهت بر پای این و آن مپیج
خاطر، آزردہ مکن با علمِ هیچ
چون نداری آگهی از واژگان
باش خاموش و مزن کوس بیان
نقد را ، آداب و دانش لازم است
نکتهگویی عین نرمش لازم است
باید اول خویشتن را پَروری
نگذری از اشتباهت سرسری
دور باید گشت از ما و منی
تا نگردد دوستی ها دشمنی
خودپسندی ها بوَد، از جاهلی
سرو از نخوت ندارد، حاصلی
گر شوی آگه ز معیار سخن
صیرفی سازی سخن با علم و فن
چون نمایی انتقادات درست
میتوان نقد تو را نقدینه گفت
بر عناوین مجازی دل مبند
که ندارد اعتباری جز گزند
گر که خواهی در سخن گویا شوی
ناقدی وارسته و دانا شوی
در مبانی کن ورد و گو سخن
ورنه خاموشی گزین و دم مزن
گر گمان داری که هستی مَردِ رزم
زین سپس کن در مبانی، عزم جزم
تا بدانی که فقط دم میزنی
بلکه کمتر نزد ما ، از ارزنی
گر ، ز بیکاری شدی اینجا پلاس
خویش را هرگز مکن با ما قیاس
وقت ما ارزنده است و پاس آن
هست واجب تا نیفتد در زیان
با صداقت کن تلاش ای بیخبر
از عبثگویی و خواری درگذر
تا شوی شهره به اشعار وزین
در نگاه شاعرانِ نکته بین
ارتجالی این سخن را گفتهام
دُرّ طبعم را در اینجا سُفتهام
تا بگویم آن که باشد بی هنر...
از چه داند خویش را صاحبنظر
پند (ساقی) را شنو با گوش جان
خویش را ، از بند نخوت، وارهان .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1395
eitaa.com/shamssaghi
ذاکر با اخلاص اهلبیت علیهمالسلام
شادروان حاج سید محمـــد جـــلالی
وفات: سحرگاه عید قربان 1402
(یک سالِ پر حسرت و اندوه گذشت)
گرچه یک سال گذشت از غــم هجران جلالی
شعــله ور هسـت دل از مـاتــم هجران جلالی
خاک هر چند که سرد است و بَرد مهر عزیزان
در دلــم هسـت هنـــوزم غــــم هجران جلالی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(جام شیطان)
مَردِ حق، کی؟ شیشهی قلب ضعیفان بشکند
مَرد ، آن باشد که قلبِ زورمندان بشکند
مصرع نغزی ز "بیدل" یاد دارم این که گفت :
"سنگ اگر مَرد است جای شیشه سندان بشکند"
گرگ وقتی میدراند گوسپندان را، سپس
زیر بار غصه، پشتِ مَرد چوپان بشکند
کوهکن را گر شکست آمد به سر از سوز عشق
آهِ شیرین هم در آخر، طاق بستان بشکند
پشت عالم میشود خم زیر بار غصهها
هجر یوسف نیز پشت پیر کنعان بشکند
دانش و فرهنگ باشد رهنمای آدمی
کشتی بی ناخدا را موج طوفان بشکند
زور بازوی جهالت میکند خلقی اسیر
فکر دانا عاقبت دیوار زندان بشکند
اعتبار آدمی بر وعده و پیمان اوست
نیست انسان آنکه راحت عهد و پیمان بشکند
در عمل باید که مَردی کرد نه وقت سخن
وَرنه مشت خلق، دندانِ سخنران بشکند
سَروْ از بیحاصلی گردنفرازی میکند
از گرانباری اگر چه تاک، آسان بشکند
حرمت نان و نمک را هر که داند کی توان
ناسپاسی کرده و روزی نمکدان بشکند ؟
شکر نعمت را بجای آور که افزون میکند
نعمتت را ؛ ورنه این نعمت ز کفران بشکند
قطره قطره میتوانی شست زنگ سینه را
کوه ها را قطره های ریز باران بشکند
گوهر دل را بهایی هست نزد کردگار
کِاعتبار و قیمت دریای مرجان بشکند
طرّهی گیسو اگرچه خودنمایی میکند
قدر زلف طرّه را، موی پریشان بشکند
رهروِ شیطان مشو دل بر ستمکاران مبند
کز تزلزل، بر سرت ارکان ایمان بشکند
آن درختی که ندارد ریشه در زیر زمین
گرچه باشد استوار از باد و بوران بشکند
گر بیفتد پرده از رخسار انسانها دمی
زهد و تقوای ریاکاران، فراوان بشکند
تیغ کین افتد اگر در دست نامردان دهر
در دل محراب، فرق شاه مردان بشکند
قافیه گر شایگان آوردهام در این غزل
شایگان نبوَد مرا گر قدر دیوان بشکند
جام ایمان را شکستن (ساقیا) از ابلهیاست
هست عاقل آن کسیکه جام شیطان بشکند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi