#سـلام
بـاب سخن، گشوده نگردد به جز سـلام
حتیٰ در آن زمان که دَهی بر کسی پیام
این گفتهی رسول گرامی، محمّــد است
باشد کلیـد قفــل سخن بیگمـان سـلام
زیبـنده نیست اهـل ادب ، وقت گفتـگو
لـب وا کنــد بــدون ســلام ، اوّل کــلام
چونکه سـلام، نــام خداوند اکبــر است
کِبــر و مَنـی، بـه دور کنَــد، از سرِ اَنــام
زیرا سلام موجب مِهــر و مَـودّت است
زین رو رسـول بود در این امر، پیشگام
وارد شـدی اگر بـه مکــانی، ســلام کـن
فرقی نمیکند که، چهای و به هر مقـام
هر کس که واکند لب خود بی سلام باز
گویی زبان اوست چو شمشیر بی نیـام
باشد مُعــرّف همگان طــرز گفـت و گـو
بهتر که وا شود لب انسان، به احتــرام
انسانِ بـا ادب، همــه جــا محتــرم بـوَد
آنسان که ذکرِ خیر ، ازو میشود مدام
امّا کسی که غـافـل از آداب گفتگوست
شهره شود به بیادبی نزد خاص و عام
حتیٰ به دانش اسـت اگر قطـب عـالمی
امّا به چشـم اهـل ادب، بـاشد از عــوام
(ساقی)، چو هست پیـروِ دین محمّــدی
ورزیـده با خضوع در این راه، اهتمـــام.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#رنگارنگ
این قدْر مَشو چو طاوُسان ، رنگارنگ
مُـؤمن به زبــان و پیــروِ اهــل فـرنگ
از رنـگ و ریــا کسی به جـایی نرسید
"یا رومــی روم باش ، یا زنگــی زنگ"
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(هوالعلیم)
«شاعری و نقادی»
شاعرانه هر چه میکوشیم ما
هست تمرین سخن، این روزها
شعر گفتن نیست کار هر کسی
کی کند کرباس، کار اطلسی؟
شعر یعنی عشق و احساس نهان
وزن و معنا و قوافی و بیان
شاعران را طبع شیوا ، لازم است
خفتهطبعان را مسیحا لازم است
عدہای با شعر، بازی میکنند
شاعری های مجازی میکنند
حرف حرفِ واژگان را پیش هم
گاه، افزایش دهند و گاہ، کم
بعدِ ساعتها تلاش و خستگی
پازلی سازند با وابستگی
پازلی از جنس حرف و هندسه
مثل دوران قدیمِ مدرسه
با کمک از خط کش و متر و تراز
حاصل آید چند بیتی نیمه ساز
شاعری را نیست اسباب سخن
جز تسلط بر علوم شعر و فن
چون قریحه نیز کامل میشود
بی تأمل شعر، حاصل میشود
واژہ ها سربازهای شاعرند
شاعران فرماندهان ماهرند
با یکی فرمانِ شاعر، واژگان
جای خود دانند مثل پادگان
چون به واژہ میدهی فرمان ایست
واژه ها دانند یعنی ایست، چیست
در نظامت جملگی، با پای خود
مستقر گردند هر یک جای خود
هر که دارد طبع تند و پر توان
میسُراید شعر های جاودان
وآنکه طبعش خفته و بیدار نیست
چارهاش دوری ازین گفتار نیست
باید اکنون وارد پیکار شد
در تعلّم، رهروْی هشیار شد
هست این پیکار با طبع خموش
تا که آید دیگ گفتارت به جوش
خامُشی را اختیار خود مکن!
طبع خود را خود بخود بیخود مکن
طبع چون بیدار میگردد ز خواب
میشود در شعرگویی کامیاب
شاعری که تکسواری کردہ است
کشوری را، شهریاری کردہ است
مُشت او مسطورهٔ خروار هاست
حاصلِ پُر کاری و، گفتار هاست
حاصل جهد و تلاشی بی بدیل
مثل موسیٰ میزدہ بر قلب نیل
بی بهانه در دل شب های تار
میسُرودہ شعرهای بیشمار
با فنون شعر، گشته آشنا
درک کردہ شعر را بی ادعا
عدهای با دست و همیان تَهی
دم زنند از شاعری و آگهی
مفلسان محض، در قاموس شعر
هتک حرمت کردہ بر ناموس شعر
شعر میگویند، اما شعر نیست
یاوہ میبافند از یک تا دویست
عدهای هم، پا فراتر مینهند
تاج نقدِ شعر، بر سر مینهند
دایماً در انتقاد از دیگران
موش گردیدهست چون شیر ژیان
عرصه را بگرفته در چنگ هوس
در مجازی، گشته مانند عسس
هرچه میبینند با نقد خطا
مینمایند ادعا و ادعا
گاه میگویند در نقد سخن
که زبان این سخن باشد کهن
شاعر ِ امروزه باید بی گمان
لفظِ نو آرد که گردد جاودان
گرچه دم از نوگرایی میزنند
در حقیقت شاعرانی، الکناند
خود نمیدانند که سبک نَوین
فیالمثل باشد چو محصولات چین
عدهای دیگر ز فرط ادعا
دم زنند از لفظ و معنا نابجا
بر سریر ناقدی بنشستهاند
گوش خود را بر حقایق بستهاند
چون نمیدانند آیین سخن
میشوند از ناتوانی نغمهزن
حال گویم : ناقدا با امتنان!
طبل آسا ، فاقد از علم بیان
دم مزن از اختلاف عَمرو و زید
عاری از تدبیر و آگاهی و قید
از چه دایم نقد مطلب میکنی
باد ، از نقدت به غبغب میکنی
گر فقط خواهی که نقادی کنی
عاری از اندیشه، استادی کنی
نقد تو هرگز ندارد جایگاہ
تا که هستی در کمند اشتباہ
چونکه دستت خالی از آگاهی اَست
انتقاداتت تماماً واهی اَست
بیجهت بر پای این و آن مپیج
خاطر، آزردہ مکن با علمِ هیچ
چون نداری آگهی از واژگان
باش خاموش و مزن کوس بیان
نقد را ، آداب و دانش لازم است
نکتهگویی عین نرمش لازم است
باید اول خویشتن را پَروری
نگذری از اشتباهت سرسری
دور باید گشت از ما و منی
تا نگردد دوستی ها دشمنی
خودپسندی ها بوَد، از جاهلی
سرو از نخوت ندارد، حاصلی
گر شوی آگه ز معیار سخن
صیرفی سازی سخن با علم و فن
چون نمایی انتقادات درست
میتوان نقد تو را نقدینه گفت
بر عناوین مجازی دل مبند
که ندارد اعتباری جز گزند
گر که خواهی در سخن گویا شوی
ناقدی وارسته و دانا شوی
در مبانی کن ورد و گو سخن
ورنه خاموشی گزین و دم مزن
گر گمان داری که هستی مَردِ رزم
زین سپس کن در مبانی، عزم جزم
تا بدانی که فقط دم میزنی
بلکه کمتر نزد ما ، از ارزنی
گر ، ز بیکاری شدی اینجا پلاس
خویش را هرگز مکن با ما قیاس
وقت ما ارزنده است و پاس آن
هست واجب تا نیفتد در زیان
با صداقت کن تلاش ای بیخبر
از عبثگویی و خواری درگذر
تا شوی شهره به اشعار وزین
در نگاه شاعرانِ نکته بین
ارتجالی این سخن را گفتهام
دُرّ طبعم را در اینجا سُفتهام
تا بگویم آن که باشد بی هنر...
از چه داند خویش را صاحبنظر
پند (ساقی) را شنو با گوش جان
خویش را ، از بند نخوت، وارهان .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1395
eitaa.com/shamssaghi
ذاکر با اخلاص اهلبیت علیهمالسلام
شادروان حاج سید محمـــد جـــلالی
وفات: سحرگاه عید قربان 1402
(یک سالِ پر حسرت و اندوه گذشت)
گرچه یک سال گذشت از غــم هجران جلالی
شعــله ور هسـت دل از مـاتــم هجران جلالی
خاک هر چند که سرد است و بَرد مهر عزیزان
در دلــم هسـت هنـــوزم غــــم هجران جلالی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(جام شیطان)
مَردِ حق، کی؟ شیشهی قلب ضعیفان بشکند
مَرد ، آن باشد که قلبِ زورمندان بشکند
مصرع نغزی ز "بیدل" یاد دارم این که گفت :
"سنگ اگر مَرد است جای شیشه سندان بشکند"
گرگ وقتی میدراند گوسپندان را، سپس
زیر بار غصه، پشتِ مَرد چوپان بشکند
کوهکن را گر شکست آمد به سر از سوز عشق
آهِ شیرین هم در آخر، طاق بستان بشکند
پشت عالم میشود خم زیر بار غصهها
هجر یوسف نیز پشت پیر کنعان بشکند
دانش و فرهنگ باشد رهنمای آدمی
کشتی بی ناخدا را موج طوفان بشکند
زور بازوی جهالت میکند خلقی اسیر
فکر دانا عاقبت دیوار زندان بشکند
اعتبار آدمی بر وعده و پیمان اوست
نیست انسان آنکه راحت عهد و پیمان بشکند
در عمل باید که مَردی کرد نه وقت سخن
وَرنه مشت خلق، دندانِ سخنران بشکند
سَروْ از بیحاصلی گردنفرازی میکند
از گرانباری اگر چه تاک، آسان بشکند
حرمت نان و نمک را هر که داند کی توان
ناسپاسی کرده و روزی نمکدان بشکند ؟
شکر نعمت را بجای آور که افزون میکند
نعمتت را ؛ ورنه این نعمت ز کفران بشکند
قطره قطره میتوانی شست زنگ سینه را
کوه ها را قطره های ریز باران بشکند
گوهر دل را بهایی هست نزد کردگار
کِاعتبار و قیمت دریای مرجان بشکند
طرّهی گیسو اگرچه خودنمایی میکند
قدر زلف طرّه را، موی پریشان بشکند
رهروِ شیطان مشو دل بر ستمکاران مبند
کز تزلزل، بر سرت ارکان ایمان بشکند
آن درختی که ندارد ریشه در زیر زمین
گرچه باشد استوار از باد و بوران بشکند
گر بیفتد پرده از رخسار انسانها دمی
زهد و تقوای ریاکاران، فراوان بشکند
تیغ کین افتد اگر در دست نامردان دهر
در دل محراب، فرق شاه مردان بشکند
قافیه گر شایگان آوردهام در این غزل
شایگان نبوَد مرا گر قدر دیوان بشکند
جام ایمان را شکستن (ساقیا) از ابلهیاست
هست عاقل آن کسیکه جام شیطان بشکند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(امیر اتقیا)
#مدح
#عید_ولایت
#عید_غدیر_خم
#امیرالمؤمنین
چون علـــی ، شاه سـریـر انمـــاست
مــالــک الملــک و امیــر اتقیـــاست
غــــم نــدارد شـــیعــه در روز جـــزا
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi