ذاکر با اخلاص اهلبیت علیهمالسلام
شادروان حاج سید محمـــد جـــلالی
وفات: سحرگاه عید قربان 1402
(یک سالِ پر حسرت و اندوه گذشت)
گرچه یک سال گذشت از غــم هجران جلالی
شعــله ور هسـت دل از مـاتــم هجران جلالی
خاک هر چند که سرد است و بَرد مهر عزیزان
در دلــم هسـت هنـــوزم غــــم هجران جلالی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(جام شیطان)
مَردِ حق، کی؟ شیشهی قلب ضعیفان بشکند
مَرد ، آن باشد که قلبِ زورمندان بشکند
مصرع نغزی ز "بیدل" یاد دارم این که گفت :
"سنگ اگر مَرد است جای شیشه سندان بشکند"
گرگ وقتی میدراند گوسپندان را، سپس
زیر بار غصه، پشتِ مَرد چوپان بشکند
کوهکن را گر شکست آمد به سر از سوز عشق
آهِ شیرین هم در آخر، طاق بستان بشکند
پشت عالم میشود خم زیر بار غصهها
هجر یوسف نیز پشت پیر کنعان بشکند
دانش و فرهنگ باشد رهنمای آدمی
کشتی بی ناخدا را موج طوفان بشکند
زور بازوی جهالت میکند خلقی اسیر
فکر دانا عاقبت دیوار زندان بشکند
اعتبار آدمی بر وعده و پیمان اوست
نیست انسان آنکه راحت عهد و پیمان بشکند
در عمل باید که مَردی کرد نه وقت سخن
وَرنه مشت خلق، دندانِ سخنران بشکند
سَروْ از بیحاصلی گردنفرازی میکند
از گرانباری اگر چه تاک، آسان بشکند
حرمت نان و نمک را هر که داند کی توان
ناسپاسی کرده و روزی نمکدان بشکند ؟
شکر نعمت را بجای آور که افزون میکند
نعمتت را ؛ ورنه این نعمت ز کفران بشکند
قطره قطره میتوانی شست زنگ سینه را
کوه ها را قطره های ریز باران بشکند
گوهر دل را بهایی هست نزد کردگار
کِاعتبار و قیمت دریای مرجان بشکند
طرّهی گیسو اگرچه خودنمایی میکند
قدر زلف طرّه را، موی پریشان بشکند
رهروِ شیطان مشو دل بر ستمکاران مبند
کز تزلزل، بر سرت ارکان ایمان بشکند
آن درختی که ندارد ریشه در زیر زمین
گرچه باشد استوار از باد و بوران بشکند
گر بیفتد پرده از رخسار انسانها دمی
زهد و تقوای ریاکاران، فراوان بشکند
تیغ کین افتد اگر در دست نامردان دهر
در دل محراب، فرق شاه مردان بشکند
قافیه گر شایگان آوردهام در این غزل
شایگان نبوَد مرا گر قدر دیوان بشکند
جام ایمان را شکستن (ساقیا) از ابلهیاست
هست عاقل آن کسیکه جام شیطان بشکند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(امیر اتقیا)
#مدح
#عید_ولایت
#عید_غدیر_خم
#امیرالمؤمنین
چون علـــی ، شاه سـریـر انمـــاست
مــالــک الملــک و امیــر اتقیـــاست
غــــم نــدارد شـــیعــه در روز جـــزا
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
(از غدیر تا عاشورا)
آن دسـت که در غــدیــر خــم بالا رفت
بــا امــر خــــدای خــالــق یکتــــا رفت
دسـتیسـت کـه آوازهی آن در تــاریــخ
تا عــرش خـــدا به روز عــاشـورا رفت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(از غدیر تا کربلا)
فـراز دست نبی، گرچه دست مـولا رفت
ولی حسین سرش سوی عرش اعلا رفت
یکی به کرب و بلا و یکی به دشت غدیر
بــرای دیــن خـــداونــد حـیّ یکتــا رفت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#عید_ولایت
ایـن عیــد ، مبــارک و مُهنّــا باشد
روز شعـف و نشـاط دل هــا باشد
فرمود محمد که پس از رحلت من
بر خلق (علی) امیــر و مــولا باشد
سید محمّدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(گوگل پرستان)
وقتی تمیز شعر خوب از بَد ندارند
اشعار جعلی جای اصلی میگذارند
نسبت دهند اشعار سستی را به رندان
چون قدرت تفکیکِ آنها را ندارند
صرفاً مشو قانع به گوگل ای گرامی!
وقتی عموماً سرچ ها ، بی اعتبارند
باید کنی تحقیق ، از وبهای جامع
نه سایتهایی که کپی هی مینگارند
اشعار شاعرها که در «گنجور» ثبت است
گنجینه هایی پر بها و شاهکارند
«گنجور» باشد شعر شاعرهای ماضی
آنها که در مُلکِ سخن، کوه وقارند
تفکیک کن اصلی و جعلی را به دانش
اشعار جعلی در مجازی، بی شمارند
اندیشه ورزان، خالق آثار بکرند
گوگلپَرستان عاری از هر ابتکارند
آنان که زین کردند اسب مَعرفت را
در عرصهی میدانِ دانش تکسوارند
وقتی قریحه هست و دانش، از بزرگی
تخت غزل را با قداست، «شهریار» ند
وقت چکامه، گرچه در فصل خزاناند
اما شکوفا ، مثل گلهای «بهار» ند
وآنانکه سر در لاک جهل خویش کردند
از غفلت و درماندگیها بیقرارند
اشعار سست خویشتن را در مجازی
با نام شاعرهای زبده میگذارند
تا خوانده گردد گفتههاشان از حقارت
بیمی ز جعل نام شاعرها ندارند
اکنون اگر که در مَجازی یکّه تازند
در انجمنهای حقیقی، تار و مارند
وقتی نمیدانند فرق دوغ و دوشاب
حتی به نزد خویشتن هم شرمسارند
در جمع اهل دانش از فرط ندانی...
این قوم دایم مدعی همچون حمارند
در بیشهی شیر و پلگان قوی چنگ
بوزینهوش از بیم جان بر شاخسارند
هنگام بحث شعر ، مانند شغالان
زوزه کشان پیوسته در حال فرارند
هرچند اگر بالند بر خود، از جهالت
تاریخ میگوید که : ننگ روزگارند
سنگی که با ارزش بوَد گردد نگینی
باقی ز پستی همچو ریگ کوهسارند
کی ذرّه را باشد فروغی نزد خورشید
چون جمله نوری در حضور او ندارند
اصلاً قیاسی نیست این دریوزگان را
هرچند با گل همنشین هستند، خارند
حتی اگر که پیر دنیایند، از جهل
آثار ایشان از طفولی در مزارند
افسوس با اشعار سست و خوی نخوت
بر شیشهی دل ، از کدورت ها ، غبارند
غم نیست هرگز، چونکه بر مستوری ماه
کِی ابرهای تیره، دایم پایدارند ؟
بنگر به اوج آسمان، اِستارگان را :
در قلب ظلمت، روشنا و استوارند
راهِ برونی نیست از این تیره روزی
جز علم، آنها را که بر غفلت دچارند
باید بخوانند و نویسند و، بدانند :
دانشپژوهان تا همیشه ماندگارند
آموختند آنان که اسرار سخن را ـ
بیشک چراغ دانشاند و رستگارند
وآنانکه جام از دست (ساقی) ناگرفتند
از خودسری در جمع سرمستان، خمارند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1393
@shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
#اختلاس
گشته ویران زندگانی از اساس
رفته از باغ ِ دیانت ، عطر یاس
نیست گویا یک نفر مولا شناس
تا بگوید حرف حق را بیهراس
آنچه خلقی را نموده آس و پاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس
فقر باشد منشأ فسق و فجور
میبَرد از سینه ، آرام و سُرور
خانهها را میکند مانند گور
این ندا آید بگوش از مردهشور
آنچه خلقی را نموده آس و پاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس
بیحجابی ، گرچه امری نابجاست
در حقیقت، اعتراضی بیصداست
ورنه این ملت، به احکام آشناست
این صدای اعتراض ِ نسلهاست
آنچه خلقی را نموده آس و پاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس
خم شده از بار محنتها کمر
گشته شرمنده پدر، نزد پسر
که ندارد باغ او دیگر ثمر
شکوه میخیزد ز نایش چون شرر
آنچه خلقی را نموده آس و پاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس
اندک اندک شادی از دل پرکشید
از گرانی پشت ایرانی خمید
بیت بعدی را به هنگام خرید
گوش کاسب از جماعت میشنید
آنچه خلقی را نموده آس و پاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس
آنکه خورده مال ملت را چو موش
نیست انسان بلکه باشد از وحوش
خون هر آزادهای ، آید به جوش
از شهیدان هم چنین آید به گوش
آنچه خلقی را نموده آس و پاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس
ای که مسؤولی! دمی اندیشه کن
سیرت مولا علی را پیشه کن
قطع دست مختلس، از ریشه کن
این شغالان را برون از بیشه کن
آنچه خلقی را نموده آس و پاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس
گرچه دلهامان بسوزد چون سپند
کس نمیگوید خر ِ ملت ، به چند؟
گفت (ساقی) حرف خلقی دردمند
که شده زار و نزار و مستمند :
آنچه خلقی را نموده آس و پاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(نقاب ریا)
آنان که با مجاهده ، دم از خدا زنند
بر چهره، کی شود که نقاب ریا زنند
چون دل سپردهاند به دادار لایزال
با صدق دم ز مذهب و دین و خدا زنند
اما جماعتی که ندارند اعتقاد
همچون حباب، خالی و دم از هوا زنند
این قوم ناخلف، که تهی از حقیقتاند
کی دم توان بدون طمع ، از وفا زنند ؟
دنیاپرستِ پست ، چو هستند این گروه
یک عمر در رذالت خود، دست و پا زنند
وقتی به شوق لقمهی نانی ز ابلهی
دم از صداقت و شرف اشقیا زنند
آیا چگونه میشود این قوم خودفروش
خود را درون حلقهی اوتاد ، جا زنند ؟
اینان که گر کسی بزند دم ز حق خلق
تهمت ز خبث ذات ، به او ناروا زنند
دم میزنند اگر ز علی و ولای او
لاف عبث زنند و بسی نابجا زنند
آن دلسپردگان ولایت که با خلوص
وقت نیاز ، شاه ولا را ، صدا زنند ـ
کی میشود که از سر غفلت دری دگر
جز درگه مبارک شیر خدا زنند ؟
چون دل سپردهاند به مولای بیکسان
شبها سری به خانهی هر بینوا زنند
این است رسم و راه علی و طریق حق
نامردمان چگونه دم از مرتضا زنند ؟
آنان که مست بادهی (ساقی) کوثرند
کی لب به جام غیر ، ولو در خفا زنند ؟
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#آیینگی
تا توانی در جهان رنگ_ها ، یکرنگ باش
عاری از شیرینزبانیهای پر نیرنگ باش
باش چون آیینه ، شفاف و زلال و بی غبار
نه به قلب شیشه از نامردمیها سنگ باش
نیستی گر رهرو ِ پیر طریق و معرفت
لااقل در سعی کسب دانش و فرهنگ باش
یکدلی را پیشهی خود ساز با یاران ، ولی
بر سر دونمایگان ، مانند قلماسنگ باش
ساربان را در خطا دیدی اگر ، فریاد کن
کاروان جهل و غفلت را نوای زنگ باش
دستگیری کن به همّت از گرفتار و ضعیف
چون عصا در زندگانی ، دستگیر لنگ باش
دیدگان پر هوس را ، بندگی هرگز مکن
بلکه با شیطان نفست دایماً در جنگ باش
باد بر غبغب مکن در محفل بیچارگان
مثل (ساقی) غمگسار مردم دلتنگ باش
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
«شعرگفتن قریحه میخواهد»
(رسم شاعری)
ای دریغــا کـه عــدهای به خطــا
خـویش را اهــل شعـــر پنـدارند
گــرچـه دارنــد مختصــر طبعـی
بــذر اشعــار سـسـت ، میکـارند
در مَحــافــل به دور شـاعـــرهــا
بــا سمــاجت همیشه درگیـــرنـد
چون گـــدایــان کوچـه و بـــازار
مصـرعی را بــه وام میگیـــرنـد
هسـت شخصی بــدون استـعداد
کــه بــه کـــرّات ، دیـــدهام او را
در مَحــافــل بـــرای یک مصــرع
نــزد اهــل سخــن بــوَد کــوشــا
مصـرعی گفتــه و ز هــر شـاعــر
مصـــرع دیگـــری، بگیـــــرد وام
تــا سرانجــام ، یک غــزل گــردد
زیـر شعر از خودش گــذارد نــام
خواند شعری شبی به یک محفل
که دو مصراعِ شعــر ، از من بود
یک دو مصراع دیگــر از آن شعر
از رفیـــق شفیــق آن تـــن بـــود
شـاعــری گفـت : بیـت پنجــم را
مـن ســرودم بـــرای ایـــن آقــــا
ششمین بیت را که او میخواند
شـاعـــرش بود ، از قضــا آنجـــا
بیـت آخــر که یک تخلص داشت
نیـم از او بــود و نیـم ، از دگـری
بـود بـــازار مشــترک ، آن شعـــر
کـه در آن بـــود ، از همــه اثـــری
الغرض رسـم شاعـری این نیست
شـاعــران خبــرگــان این کــارنـد
گـر شود رسـم ، اهل فـن گـوینـد:
شـاعـــران هـــم کــلاهبـــردارنـد
کـاش قـدری بهجــای این رفتــار
بــود اهـــل تـــلاش و پــویــایـی
تا پس از کسب نکتـههای ظریف
بسُــرایــد غــــزل ، بــه تنهـــایـی
گر که ضعـفی بـوَد در اشعــارش
بشـود نقـــد، نـــزد اهــل سخــن
نقـــد رنـــدانــه هسـت سـازنــده
بــا عبـــارات محکــم و مـتـقـــن
نـاقـــدان سخــن ، بــه اســـتادی
چونکه در عـِـلم شعــر، ممتــازند
به مَحـک نیز مثـــل صَــیرفیــان
سَــره از نــاسَــره ، جــدا سازنـد
ورنـه اینگــونه افتخــاری نیست
شعـــرگــویی بــه همـت دگـــران
شعــرگفتـن قـریحــه میخـواهد
ضمـن آگــاهـی از اصــولِ بیـــان
(ساقیا) بگــذر از قمـــاش دغــل
کـه ره راسـت را ، نپـیـمــــودنــد
گرچه در عین جهــل و بیخـردی
نــام اســتاد بر خـود افـــزودنــد
گـرچـه پُر طمــطراق در همـه جا
چــون سرابنــد نقشـی از بــودن
طبــلهـای حبــابیاند این قــوم
مَملــو از پــوچـی و تهــی بــودن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
«اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ»
(علمدار حسین)
لبت از فرط عطش خشک و گدازنده شده ست
آب در علقمه ، در نزد تو شرمنده شده ست
گرچه رام تو شده تشنگی از عشق ، ولی...
دشمن سنگدل از شرم سرافکنده شده ست
ادب و مهر ، به تو درس وفاداری داد
نامت از معرفت توست که پاینده شده ست
مَشک بر دوش کشیدی و تو را تیر زدند
آه!... دستان تو در دشت پراکنده شده ست
دید تا پیکر صد چاک تو را چشم فلک :
زخمها بر تن گلگون تو آکنده شده ست ـ
ناله برخاست ز شش جانب هستی ، از غم
که گمان پایهی افلاک و زمین کنده شده ست
تا که خونت به زمین ریخت معطر شد دشت
عِطر جانبخش تو اینگونه فزاینده شده ست
یا اباالفضل ، فروغ و قمر هاشمیان!
که سماوات ز انوار تو تابنده شده ست ـ
اسوهی مهر و وفایی و علمدار حسین (ع)
که شهنشاه شهیدان به تو بالنده شده ست
کربلا مسلخ هفتاد و دو دلدار چو گشت
دین اسلام ز خون شهدا زنده شده ست
مکتب کرب و بلا ، مکتب انسانسازی ست
عشق و ایثار و وفا مکتب سازنده شده ست
گفت (ساقی) غزلی پیرو «پروانه» که گفت :
«خاک این بادیه از برگ گل آکنده شده ست»
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/05/13
eitaa.com/shamssaghi
#بیرق_عشق
عاشقان را چو خداوند، دل از آینه ساخت
پرتوی نیز ز خود بر دل عشاق انداخت
زندگی بی مدد عشق ، به هم میریزد
که به سختی بتوان بار دگر ، آن را ساخت
همتی کن به ره عشق و دلت را دریاب
آنکه بیعشق کند سر به جهان خواهد باخت
عشق وادی جنون است و توان میخواهد
آتش عشق چه دانی که بسی سینه گداخت
عشق دریای عظیمیاست که با زورق عقل
نتوان هیچ به این بحر معما پرداخت
بیرق عشق ، بیفتد به کف عاشق اگر
میتواند به بلندای جهانش افراخت
تا مبادا که بمانی عقب از توسن عشق
با سمند دل و با رخش جنون باید تاخت
عشق نوریاست که بر سینهی عاشق تابد
تا دهد آینهی تیرهی دل را ، پرداخت
غافل از چهرهی شیطان مشو در قامت عشق
کن توکل به خدا ، تا بدهد بر تو شناخت
هرکه از دور شود خم به برت ، آگه باش!
که کمان تا نشود خم ، نتوان تیر انداخت
باش هشیار مبادا شکنی قلب کسی
خرّم آن دل که به الفت دل خلقی بنواخت
مَشَوی غافل و مانَد ز تو دینی به جهان
که اجل آید و هرگز نتوانی پرداخت
(ساقیا) عشق ، کدورت نپذیرد هرگز
عاشقان را چو خداوند ، دل از آینه ساخت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(مگریز)
اگر که نیست تورا وحشت از بلا مگریز
بیا به معرکه ؛ از لشکر دغا مگریز
به جبر تن مَده از بیم ظالمان زمان
به قعر ذلّت ، از وادی بلا مگریز
به اختیار ، عوض کن مُقدّراتت را
قضای خیر ز حق خواه و از قضا مگریز
علیه ظلم هماره بکوش و خسته مشو
بزن به لشکر کفار و ، از غزا مگریز
درون شعلهی این فتنه عاقبت سوزد
همان که کرده چنین شعله را به پا؛ مگریز
«به نوشخند منافق ز رَه کناره مگیر
به زهرخند معاند ، به انزوا مگریز» ۱
علیاست هادی راه و سعادت ابدی
ز راه خیر و سعادت به ناکجا مگریز
بلا اگرچه ببارد به سر ز ابر ستم
بلا بخر به تن؛ اما ز کربلا مگریز
اگرچه مَسلک کفار، قتل و خونریزی است
به خون خویش وضو ساز و از صلا مگریز
قیام سرخ حسینی نتیجهاش ظفر است
به انتها نظری کن! از ابتدا مگریز
چو شیر شرزه بزن بر دل شغال و گراز
ز بیم مرگ ، چو آهوی بادپا مگریز
سوار رخش عدالت، تهمتنانه بتاز
بزن به آتش و از خشم اژدها مگریز
درون کشتی ایمان نشستهای! مَهراس
خداست با تو و همراه ناخدا ؛ مگریز
بزن به سینهی دریا عصای معجزه را
چو هست در کفت از غیب، این عصا مگریز
اگر که مِهر علی را به سینهات داری
بدان که با تو بوَد شاهِ لا فتیٰ؛ مگریز
ز جام (ساقی) کوثر، پیالهای بطلب ـ
بهشوق جرعهای از بادهی ولا ؛ مگریز...
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
۱ـ آیتالله خامنهای