eitaa logo
شمس (ساقی)
476 دنبال‌کننده
177 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
"السلام عليك يا اباصالح المهدی" صنما چهره ی گلروی تو دیدن دارد گلِ صد برگِ گلستان تو چیدن دارد تپش ثانیه‌ها برده قرار از دل اگر نبض عشق‌است که در سینه تپیدن دارد ز همه دست کشیدم که تو باشی همه‌ام با تو بودن ز همه ، دست کشیدن دارد دال گردیده اگر که الف ِ قامت من بار سنگین فراق است ؛ خمیدن دارد گر نشستم به ره آمدنت در همه عمر دل به آغوش تنت شوق رسیدن دارد نغمه‌ی جامه‌دران میرسد از دور به‌گوش لحظه‌ی دیدن تو ، جامه دریدن دارد شهد روی تو مرا قوتِ تن و قوّت جان شهد دیدارِ جمال تو ، چشیدن دارد مرغ دل در قفس سینه به تنگ آمده چون به هوای تو ـ به سر ، شوقِ پریدن دارد (ساقیا) هر که بگیرد ز کفت جام وصال کی دگر میل می و ـ باده کشیدن دارد . سید محمدرضا شمس (ساقی) 1380 http://eitaa.com/shamssaghi
"تبـــر" افتــاده بـر جـــان "اقــاقـی" ا࿐❈❁࿐✿✿࿐❈❁࿐ا نمــی‌دانـــم بگـــریــم یـــا بخنــــدم؟ که درمــاندم میــان شــادی و غــــم بـه یـــارانـه شـوم دلخـوش خـــدایا کنـــم یـا بـا گــــرانــی‌هــا ، مــــدارا؟ بـــه اســـم بــــرقــــــراری تعــــــادل شــــده دارایــــی ملــت ، چپــــــاول گــرانــی گرچـه بـاشد گــاه و بیگــاه گــرانــی‌هـــای اصلــی هسـت در راه بـه چنــدرغـــاز یــــارانـــه کـه دادند ســـواره بــــاز بــــر اسـب مـــــرادند چهـــل سـال‌است با تـوجیــه واهـی شده ایـــران‌زمیـن ، غـــرق تبـــاهـی چهـــل سال‌است دستِ شـوم دولـت بـــوَد بــا حقّــــه‌هــا در جیــب ملـت اگرچــه رفتــه مــــال مــا بـه یغمـــا نــه اهـــل اغتـشاشــیم و نــه بلـــوا فقــط گوییــم، از وضــــع کنـــونــی ز اوضــــاع گـــــرانــــی و زبــــونــی به وقت جنـگ ، ما از خـود گذشتـیم ولـی امــروزه ، خـود نـابـود گشتـیم نـدانســتــیم فـــرق دوغ و دوشــاب سـراب محــض را دیــدیـم چـون آب شعــــــار انقــــــلاب ، از اول کــــــار عـــدالـت بـود ، نـه این وضع غمبـــار چـــرا که از هـــدف‌هـا دور گشـتـیم؟ گــرفتــــار شــبی دیجـــور گشـتـیم؟ چــرا کـه اختـــلاس و رانـت‌خــواری نشــانـده ملـت مــا را بـــه خـــواری؟ چـه کس مسـؤول این بیــداد باشد؟ چــــــرا دزد ِ وطـــــــن ، آزاد باشد؟ کـه پاسخگــو بـوَد اکنــون بـه ملت؟ کـه می‌فهمــد غــم و رنــج و مذلت؟ تــلاش از مــا ولـی حـاصــل ندیدیم بــه زیــر بــــار غفلــت‌هـا خمیـــدیم نصیـب مـا بــوَد افسـوس و حسرت قــریـن گشـتـیم بـا رنـــج و مــذلـت رفـــاه اکنـــون ، از آنِ دیگـــران شـد نصیـب مــا غـــم و آه و فغــــان شـد مـُــرفـَـــه درد ِ مسکیـــن را نفهمــــد ســر ِ بــر خشـت‌بــالیـــن را نفهمــــد گـــرســـنـه‌حــالــی مـــا را نـــدانــــد کتــــاب غصـــه‌ی مــا را نخـــوانــــد بـوَد سرگرم عیش و نـوش و مسـتی به دور از قیــل و قـــال مُلکِ هسـتی بیـــا ای همـــوطـن! هشــیار گــردیم ازین خــواب فنـــا ، بیــــدار گــردیم که تا خـوابیـم مـال ما به یغــماست چهــل سـال گذشــته نیـز گـویـاست بـرفتــیم از همـان روزی که در صـف رفــــاه خــویـش را ، دادیـــم از کـف بـزن ای همـوطـن! بـَرهـم تو صـف را بـه خـود آی و ببــین : عمـــر تـلف را که جز فقر و نداری چیست؟ حاصل به غیر از آه و زاری چیست؟ حاصل نــدارد روضـه‌خـوانی هیچ جز غـــم نگــــردد ذره‌ای از غصــــه‌هـــا کــــم سکـــوت مــا بـــوَد یعنـی: رضــایـت بــه اوضـــاع کنــــونــی و جنـــایـت اگـر داری رضــایـت بـاش خــامـوش نمــا با صــبر بر این رنــج، سـرپـوش بِــده گــردن، بـه تیـــغ ایـن گـــرانــی نشـان دِه! در تقــــابـــل ، نــاتــوانــی که هر قومی مُحـِـقِ فعـل خویش‌اند اگر سرخـوش، وَ یـا که دل‌پـریش‌اند نبـــین کـه عـــده‌ای پــا در رکـــابنــد کـه ایشان دور از رنـــج و عـــذابنــد کسی که جیب او خالی چو ما نیست کسی که غــرق بدحالی چو‌ ما نیست کسی کـه خـــانـــه‌اش آبــــاد بـــاشد ز رنــــج و غصــــه‌هـــا ، آزاد بـــاشد نفهمــــد غصـــه‌ی بیچـــــارگـــــان را نـــــدارد درک ِ رنـــــج کـــــــاروان را بساطش بی‌گمان، پـر از طعــام است کجــا آگــاه ، از حــال عــــوام است؟! نــدارد غصـــه و کِیفــش بــوَد کــوک نمـــی‌فهمــــد گــــرفتـــــاری مفـــلوک خـدا داند که دینـــداری چنـین نیست مسلمــانی که می‌گوینــد، ایـن نیست! چگــونه سر شـود بـا ایـن ریـاضــات؟ نگوییــد اغتـشاش است اعتــراضـات اگـــر تبعیــض ، در کشــور نمــی‌بـــود اگـــر کــه دزد ، سرلشکـــر نمــی‌بـــود اگـــر بــرخــورد می‌شــد بــا گنهکـــار اگـــر بودیم بــا هـم یـــار و غمخـــوار چه کس با دشمنــان همدست می‌شد؟ چه کس اغفـــال هر بد مست می‌شد؟ اگـــر پـــابنـــــد حقیـــم و نظـــامیــم مـــریـــد رهبـــــر و اهــــل مـــرامیــم بیــاب این نکتــه را از شعر (سـاقـی) "تبــــر" افتـــاده بــر جــان "اقــاقـی" بیــا و ایـــن تبـــر ، از ریشـه بــــردار گلســتان را بــه تیـــغ غـــم ، میـــازار کــه مــا گــل‌هــای بـــاغ انقــــلابیــم ولی پــژمـــرده از رنــج و عـــذابیــم. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1401/02/24 http://eitaa.com/shamssaghi
« شب دیجور » یادم آمد ز دوره ی بیداد که نبود آن زمان کسی آزاد قیر شب بود و ظلمتی دیجور چه بگویم از آن زمان ، ای داد خیمه‌ی اجنبی ، به سرها بود سایه افکن ز ظلم و استبداد دین و آزادگی و اندیشه... بود در چنگ ِ لشکر بیداد خفه می‌گشت در رحِم هر دم کودک ِ اختراع و استعداد کام شکوت چو باز ميگردید بسته می‌شد به خنجر جلاد همه جا بود ، آتش ِ نمرود همه جا بود ، عرصه‌ی شدّاد بود مغرور کسوت شاهی... "عاری از مهر" بی بن و بنیاد ظاهراً بود ، یاور مردم باطناً بود ، خصم مادرزاد خفقان بود اگرچه در ایران ناله‌ ها گشت ناگهان فریاد دست حق شد از آستین بیرون تا "خمینی" ، چو کاوه‌ی حدّاد دستِ دشمن ز مُلک، کوته خواست در هیاهوی "نیمه‌ی خرداد" مشتِ محکم به یک سخنرانی بر لبِ خائنان ، زد از پولاد گشت تبعید ، آن زعیمِ بزرگ بر نجف ، تا که شَه شود آزاد از پس پانزده ، خزان بلند طاقت ملّت از توان افتاد انقلابی دگر ، به پا گردید سال پنجاه و شش ز ظلم زیاد رودی از خون مردم مظلوم گشت جاری ز جور استبداد عاقبت ، آن شکوه پوشالی دود گردید و رفت همره باد رهبر انقلاب ِ اسلامی... گشت وارد به کشور از رهِ داد مَهد اسلام ، از کف دشمن... بر همه مسلمین شد استرداد ملّتی که اسیر دشمن بود با قیامی عظیم ، شد آزاد اَسفا ، آوخا که امروزه... رفته آن شورِ انقلاب از یاد آرمان امام و خون شهید گشت پامال مَسلک زهّاد؟ زاهدان ِ ریایی ِ مطلق... ظاهراً مؤمنان سست نهاد دم زنند از برادری با خلق البته در عمل به رسم شغاد ای دریغا که ظالم از تزویر می‌رورد منبر و ‌کند ارشاد در سخن پیرو حسین شهید در عمل ، هم_تراز ابن زیاد می‌خورد خون ملتِ ناچار می‌زند دم ولی ز روز معاد اختلاس این بلای محنت‌زا سایه افکنده در همه ابعاد هست بازار دین‌فروشی ، گرم گرچه بازار خلق ، هست کساد کیست مسؤول این قصور عظیم؟ کیست مسؤولِ این همه بیداد؟ چه شد آن نغمه‌های استقلال چه شد آن همدلی مادرزاد؟ دشمنان در لباس دوست زدند تکیه بر کرسی وطن چون باد چون بصیرت نداشتیم افسوس چنگ ، بر دی زدیم در مرداد زَمهریر است زندگی، اکنون در دلِ تیر ، یا که در خرداد نیست فرقی میان شادی و غم که یکی گشته مرگ ، با میلاد از وفور ِ تورم ِ جان‌کاه... سفره‌‌ها خالی و تهی از زاد پدر خانواده ، شرمنده... از گرانی به محضر اولاد می‌چکد اشکِ غم ز چشم عروس گشته خم ، پشت نوجوان_داماد روح رفته ز پیکر از مِحنت چه طلب می‌کنیم از اجساد از انرژی تهی شدیم اکنون گرچه بودیم ـ منبع فاراد چه شد آن وعده‌های پوشالی از که باید کنیم استمداد ؟! انقلابی دوباره باید کرد تا که ویران ما شود آباد فقر و فسقِ فجور و بیکاری هر کجا بنگری شده‌ست زیاد مؤمنی که نماز شب می‌خواند ای دریغا... فتاده در ـ اِلحاد از میان رفته خوی همدردی نیست دستی دگر پی امداد هر که بینی ز محضِ ناچاری  با تحسّر ز شَه ، نماید یاد لحظه‌ای کن درنگ، شیخ شهیر که مپویی تو راهِ استبداد سرنگونی‌ بوَد تو را که چنین می‌روی راهِ شاهِ بی بنیاد خلقی آزرده‌ شد ز "تدبیرت" طاقت ملت از توان افتاد که بگوش آید این زمان ای شیخ! مرگ بر دولتی که این‌سان باد ای امید و مراد و رهبر ما که خوری غم ز فرقه‌ی شیاد حکم فرما به دفع ظلم و ستم ملتی را به وحدت آحاد همعنان با سپاهیان غیور چیره گردد دهی چو حکم جهاد اجنبی را کشد به زیر لگام تا شود سرنگون ز اسب مراد پاک سازد بدون منت و مزد این وطن را ز اختلاس و فساد خار و خاشاک را که قدری نیست تا بوَد سایه بر سر از شمشاد پیرو مکتب "علی" هستیم مثل سلمان و بوذر و مقداد داری اکنون هزارها عمار ای علیِ زمان! برس بر داد این وطن خاک رادمردان است ما مرید تو ای همیشه مراد قلب (ساقی) تپد به سینه‌ی شوق تا شود این وطن ز غم ، آزاد . سید محمدرضا شمس (ساقی) 1396 http://eitaa.com/shamssaghi
(عید غدیر مبارک باد) جهان، شورآفرین و دلپذیر است کلید عشق، در دست امیـر است به فرمان خدا بعد از محمد (ص) علی شاه ولایـت، از غـدیر است. سید محمّدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi
(عید غدیر مبارک باد.) ایـن رایــت " لا اله الاّ اللّه " است بر دستِ مُحمّـــد رسول اللّه است گفتا به (غـدیـر خـم) رسول خاتم: بر خلقِ جهان علی، ولیُ اللّه است سید محمّدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi
(طلوع ماه هفتمین مبارک باد) (ماه هفتمین) این بوی گل بوَد که مشامم معطّر است؟ يا بوی مُشک و عِطرِ دل انگیز عنبر است این نفحه‌ای که در همه عالم وزیدنی‌ست آیا ز بوی کیست که عالم معطر است؟ آمد ندا ز هاتف غیبم ، به گوش جان : کامشب شب ولادت موسَی بن جعفر است این عِطر جان‌فزا، ز شمیم حضور اوست که از شمیم مشک ختن نیز برتر است حور و مَلک به آدمیان غبطه می‌خورند چون بر زمین حلول خداوند داور است بلبل به شاخسار، زند چهچه نشاط تا وارهد ز غصه دلی که مکدّر است ظلمت_سرای عالم هستی، در امشبی از ماهِ روی حضرت کاظم، منوّر است دردانه‌ی امام ششم ، گوهر کرم گنجینه‌ی خصایل ناب پیمبر است از رویش گلی ز گلستان احمدی (ص) خشنود قلب حضرت زهرای اطهر است آن کوثری که داده خدا وعده بر نبی (ص) امشب بوَد به رغم عدویی که ابتر است هر میوه‌ای به باغ ولا بعد از او که هست از شاخ این درخت عظیم و تناور است سرسبزی بهار و گلستان، همیشه نیست اما همیشه سبز، جهان زین صنوبر است این سرو سرفراز، ز بستان معرفت رشک مدام سروِ سهی است و سرور است مرآت ایزدی بُوَد و ماه هفتمین کآیینه ‌دار طلعتِ او مِهر خاور است در حیرت از جمال منیرش، در آسمان یک کهکشان نگاه زِ هر ماه و اختر است با یوسفش، اگر که برابر نموده خلق حسن و مَرام او به جهانی برابر است ذی الحجه، ماه منزلت شیعیان بوَد بعد از غدیر، منزلت از نوع دیگر است شیرازه_بند دفتر ترجیع چون علی‌ست الحق که بند هفتم آن، زیبِ دفتر است هشتم امام و قبله‌ی حاجات، شاه توس فرزند این امامِ همام و دلاور است این بارگاه ‌ها که به هر جا بوَد عیان هر یک ز نسل این گل شمشاد منظر است شد در مدینه، يار و مددکار بی کسان آری چنین عمل فقط از آلِ حیدر است باب الحوائج است و بوَد ملجأ امید در دست اوست آنچه که از حق، مقدر است (ساقی)! به بزم امشب ما کن عنایتی زآن ساغری که از میِ جانبخش کوثر است. ‌ سید محمدرضا شمس (ساقی) 1390 http://eitaa.com/shamssaghi
(غدیر) از حضرت عشـق تا که فرمان ‌آمد روح دگـری به جان ، ز جانان آمد گردید عــلی ، چو جانشین احمـد عیدی چو غـدیـر ، بعد قربان آمد سید محمّدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi
(لولاك لما خلقت الافلاك) (پنج تن آل عبا) جمله‌ی «لولاك» شد نازل برای پنج تن در بیان اعتبار جان‌فزای پنج تن از کرامات ولا ، قاصر بوَد لوح و قلم تا دهد شرح یک از بی انتهای پنج تن کی همای عقل ما ره می‌بَرد سوی خیال تا که گردد در حقیقت ، آشنای پنج تن؟ آل نجران هم به زانو آمد آن وقتی که دید اقتدار و هیبت آل عبای پنج تن شهر علم است احمد و دروازه‌اش باشد علی درک کن خود زین عبارت اعتلای پنج تن از سخا و از جو‌انمردی همین یک نکته بس حاتم طایی بوَد حتیْ گدای پنج تن ‌ هرچه میخواهی بخواه از این ذوات بی بدیل تا ببینی بخشش و جود و عطای پنج تن با توسل گر کنی جاری به لب‌ها می‌کند قفل‌ها را باز ، نام دل‌ربای پنج تن در تمام مشکلات و معضلات زندگی با صداقت از تهِ دل زن صدای پنج تن نه درین دنیا که حتی لحظهٔ جان دادنت چشم دل وا کن که تا بینی وفای پنج تن تا جهان، باقی و تا ایزد خدایی می‌کند هست برپا هم مرام و هم ‌لوای پنج تن بارالها دست ما کوتاه و خرما بر نخیل کن نصیب ما غلامی در ولای پنج تن ای خوش آن عمری که در این آستان گردد تمام ای خوش آن جانی که میگردد فدای پنج تن گر چه ما عبد گنهکاریم اما از کرم شامل احوال ما گردان رضای پنج تن (ساقی) کوثر علی باشد اگرچه روز حشر شیعیان را مست می‌سازد صفای پنج تن سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
(شهید حججی) قلنـدرانه به پا کرده است غـوغـا سر که شعله می‌کشد از فرش تا ثریا سر مـدافــع حــرمین شـریف شهر دمشق بدون بیمِ خطـر کرده است اهـدا سر سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
(محرم) یارب! چرا که شیعه ، سیه پوش و مضطر است این ویل‌ و وا ز چیست که در کوی و معبر است؟ این شیون و فغان که به هفت آسمان رسد در ماجرای کیست که چون روز محشر است؟ این آهِ جان‌گداز ، که سوزد تن جهان در افتراقِ کیست که جان‌ها در آذر است؟ در این طلوع غم چه پیامی‌ست کاین‌ چنین در خون نشسته پهنه ی گردون اخضر است؟ آری...! کدام ماہ بوَد کز الیم آن خَلقی عظیم ازین غم عظما مکدر است؟ آمد ندا ز هاتف غیبم : که بی خبر ! ماهِ عزای زادہ ی زهرای اطهر است ماهی که روی نیزہ، سرِ شهسوار عشق قرآن به لب ـ ز نغمه ی اللّهُ اکبر است ماهی که دست ظلم و جهالت ز بغض و کین آغشته بر قِتالِ عزیزان حیدر است ماهی که تیر حرمله ـ آن رذل روسیاه نقش گلوی نازک شش ماهه اصغر است طفلی که روی دست پدر  بال و پر زنان چون مرغ نیم بسملِ در خون شناور است هفتاد و دو ذبیحِ سرافراز و با وفا در خون تپیدہ بهر حسین دلاور است هفتاد و دو ستارہ ی تابان معرفت روی زمین فتادہ که عالم منور است آری چنین مهی‌ست که نقشش به کِلک عشق بر بوم آسمانِ دو عالم ، مصوّر است ماهی که روسیاهی آن بر زغال ماند ماهی که روسپیدی آلِ پیمبر است دستِ طلب ، بلند کن ای شیعه! کز کرم در دست اوست هرچه از ایزد مقدر است گر قرن‌ها گذشت از این ماجرای شوم ، تا روز حشر، شیعه ازین داغ، مضطر است ای روزگار...! اف به تو کز دست جور تو کام جهان ، همیشه نصیب ستمگر است اما نماندہ ظلم به پا گرچه این جهان ، ناکس پرست بودہ و نامرد پرور است (ساقی!) چه‌سان زنم رقم شرح کربلا ؟ وقتی که خون ازین غم عظما به ساغر است سید محمدرضا شمس (ساقی) 1383 @shamssaghi
(آوای غم) باز ، آوای غم و حزن و عزا آيد به گوش این صفیر درد، از عرش عُلا آید به گوش آمده ماه محرّم ، ماه سوز و اشک و آه ماه سرهايی كه شد از تن جدا آيد به گوش بانگ "هَل مِن ناصِراً یَنْصُرْنی" از سوی حسین با دلی خونین ز دشت کربلا آید به گوش آهِ هفتاد و دو يار باوفا از کربلا همنوا با آن شه گلگون قبا آيد به گوش باز آوای فغان و ناله و سوز عطش از گلوی تشنگان نینوا آيد به گوش باز از لب‌های عطشان و گلویی پر ز خون ناله ‌های اصغر شیرین لقا آید به گوش باز آواى اباالفضل آن علمدار حسين با نواى ادرک ادرک يا اخا آيد به گوش باز آواى تلاوت ، با نوایی آتشین از سری بی تن ز عرش نيزه‌ها آيد به گوش باز آه جان‌گداز و سينه سوز اهل‌بيت از شقاوتهای خصم بی‌حيا آيد به گوش باز آواى يگانه راوى دشت بلا... زينب آن غمپرور آل عبا آيد به گوش بی‌گمان از کربلا بر خلق عالم یکصدا قصه ی زیبایی بی انتها آید به گوش تا شود سرمشق بر ابنای آدم در جهان شرح آیات شریف "انما" آید به گوش بس غم انگیز است این ماه محرم گوییا های‌های گریه از سوی خدا آید به گوش جام (ساقی) پر ز خون گردید از جام بلا بانگ نوشانوش آل مصطفا آيد به گوش سید محمدرضا شمس (ساقی) 1392 @shamssaghi
(استغاثه حر بن یزید ریاحی) حسین جان این منم حرّ ریاحی که فارغ گشتم از جهل و تباهی قبولم می‌کنی ای شاہ عطشان! که بیرون آمدم از جمع عدوان؟ قبولم کن که مدیون تو هستم چنان‌که آب ، بر روی تو بستم چو هل من ناصرت را من شنیدم به پای دل ، به یاری ات دویدم دویدم تا که باشم در رکابت قبولم کن که غرقم در انابت تو‌ که نور دوچشم حیدرستی گلی ، از گلشن پیغمبرستی تو که آموزگار عالمینی!... قبولم کن که گردیدم حسینی فدایت می‌کنم این جان خسته مکن شرمنده‌ای را ، دلشکسته اگرچه دل شکستن از تو دور است سزای مردمان گنگ و کور است کسی که حق و باطل را نداند همان بهْ ، در جهالت ‌ها بماند ولی دانی که من هستم مسلمان مسلمانی که دارد بر تو ایمان چو حقانیتت ، باشد مسلّم چرا امضا کنم لوح جهنم ؟ بهشت ایزدی ، در چنبر توست گل باغ محمد(ص) مادر توست تو ثاراللہ و سبط مصطفایی تو نور دیدگان مرتضایی تو کشتی نجات عالمینی پناہ بی پناهانی؛ حسینی چه‌سان باید کنون با تو بجنگم حرامی سیرتم ـ یا اهل ننگم ؟ کسی که تیغ بر تو می‌کشاند تمیز حق و باطل را ، نداند اگر با تو ستیزد خوار گردد دچارِ خفّتِ بسیار گردد نبودم سرسپردہ ، نزد دشمن همین لطف خدا بوده‌ست با من که اکنون سر نهادم پیش پایت که تا شاید شود جانم فدایت قبولم کن قبولم کن حسین جان پشیمانم ، پشیمانم ، پشیمان به شعر (ساقی) دلخون نظر کن ز کوتاهی او ، صرف‌ِ نظر کن که دارد از شما چشم شفاعت دعایش را بفرما ، استجابت. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1388 @shamssaghi
(اَلسّلامُ علَیكَ یا اَباعبداللهِ الحُسَین) (صحرای کربلا) «بند اول» خواب از سرم پرید چو در نیمه‌های شب خواب خوشی که بود به شیرینی رطب انداختم نظر ، به سوی آسمان ، دریغ... دیدم که کرده است به روی زمین غضب مَه در مُحاق کامل گردون نشسته بود ظلمت گرفته بود جهان را وجب وجب مرغان شب‌_نوا همه در بهت غم اسیر در این شبی، که گشته گرفتار در تعب سر می‌کشید هر طرفی دیو ظلم و جور بر خاک کربلا که شد از خون حق ذهب گویی خبر رسیده که این دشت پر ملال آبستن غمی بوَد از کینه ی عرب از ازدحام درد ، که بر سینه ها نشست خون در عروق عالمیان گشت ملتهَب آری محرّم است ، که با تیغ اشقیا خون خدا چکید به صحرای کربلا سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند دوم» از کربلا چو "شاه شهیدان" نشان گرفت با اهل‌بیت خویش در آنجا مکان گرفت فرمود : چونکه گشته مقدر ز سوی حق باید درین مکان پس ازین آشیان گرفت آبی که بود مهریه ی مادرش ، دریغ... دشمن ز بغض و کینه از آن کاروان گرفت بست آب را به روی حسین و مواکبش با حیلتی که از همه تاب و توان گرفت شش‌ماهه کودکی، به روی دست شاه دین لب تشنه تا که سر، به سوی آسمان گرفت فریاد العطش ز زمین خاست بر هوا دژخیم روزگار به دستش کمان گرفت مرگا به "حرمله" که به خشنودی "یزید" زیر گلوی "نوگل شَه" را ، نشان گرفت گویی که آسمان ز غمش گریه‌‌خیز شد وقتی که پاره ، حنجره با تیر تیز شد سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند سوم» میدان عشق بود و عداوت به کربلا پیکار بغض بود و کرامت به کربلا بغضی که داشت ریشه در افکار جاهلی شد حمله ور ، به سوی امامت به کربلا آری رذالت است که پیکار می‌کند با لشکر عظیم عدالت ، به کربلا جان می‌دهد امام در احیای دین حق چون دارد از خدای ، رسالت به کربلا از خود گذشت و کرد فدا خاندان خویش ایثار را ببین و سخاوت به کربلا گوش فلک شنید به معراج نیزه از ـ رأس بریده : بانگ تلاوت به کربلا از موج کفر ، کشتی ایمان، گذر نمود این است رمز و راز سلامت به کربلا مُردن به راه حق، بخدا عین زندگی‌ست آنکس که راه حق طلبد این زمانه کیست؟ سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند چهارم» بنده ، اگر چه گاه رَود راهِ اشتباه بر حق اگر نظر نکند می‌شود تباه "حر" بست اگر، به روی امام آب را ولی ناگه به خویش، آمد و شد دور ، از گناه پیوست بر امام و طلب کرد با خلوص عفو و کرم که : بگذر ازین حرّ روسیاه گفتا : اگرچه عبد گنهکار گشته‌ام اما به توبه سوی تو آورده‌ام پناه غافل شدم ز خویش و شدم غافل از خدای کز غفلتم فتاد به ناگه ز سر کلاه هرچند روسپید شد آخر به لطف حق از تیرگی برون شد و پیوست بر پگاه صبحی که مطلع ابدیت ز روی اوست گیرد شعاع ، از رخ او روی مِهر و ماه آزادگی : رها شدن از بند زندگی‌ست از حق جدا مشو که سرآغاز بندگی‌ست سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند پنجم» در برگریز حادثه دشمن حبیب نیست گلچین روزگار حبیب و نجیب نیست از دوستان ستم چو ببینی عجیب هست از دشمنان ستم چو ببینی عجیب نیست آنکس که هست در دل او مِهر ایزدی هم‌کیش با خلایق مردم‌‌فریب نیست بیند اگر که ظلم به پا شد ، علیه ظلم اِستادگی نموده و هرگز شکیب نیست هرچند پیرِ عمر بوَد، کِی توان نشست ؟ در کربلا نظیر "بُریر" و "حبیب" نیست جان داده‌اند در ره احیای دین حق مَردِ خدا که مرگ برایش غریب نیست مُهری که میخورد به جبین از شرار عشق بر آنکه نیست اهل حقیقت نصیب نیست آدم ، اگر که رانده شده از بهشتِ عدن فرمانبری نکرده ز حق، حرف سیب نیست گر کوفیان به حادثه پیمان شکسته‌اند خود بابِ خیر را به روی خویش بسته‌اند سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند ششم» بعد از شهادت همه اصحاب ناگهان آمد به نزد شاه ، "علی اکبر" جوان گفتا : پدر ، اجازه بده تا که اکبرت اکنون شود علیه دنی‌سیرتان روان رخصت گرفت از پدر آن شبهِْ مصطفی تا که روَد به عرصه‌ی میدان امتحان در امتحان بندگی و کفر ، می‌شود پیروز ، آنکه بگذرد از شاهراه جان جان ، پر بهاترین ثمر باغ خلقت است بهتر که فدیه‌ی ره حق گردد این زمان رفت و علیه دشمن دین کرد بی‌دریغ مردانگی و عزت و آزادگی ـ عیان شد قطعه قطعه پیکر آن سبط مصطفی از تیر و تیغ خصم در آن دشت بی امان زین ماجرا اگرچه بوَد شیعه داغدار شد تا همیشه پرچم اسلام ، استوار سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند هفتم» چون شد شهید ، اکبر رعنا به کربلا آتش کشید از غم داغش به خیمه‌ها "قاسم" که وا نگشته گل زندگانی‌اش مویی نَرُسته بر رخ گلگونش از قضا آمد بسوی شاه شهیدان به آه و سوز گفتا : عمو...! اجازه‌ی میدان عطا نما هرچند من هنوز جوانی ، ندیده‌ام دانم به قدر خویش بتازم بر اشقیا گفتا عمو که: مرگ درین راه چیست؟ گفت: "شهد من العسل" چو شود جان من فدا تا عاقبت اجازه‌ی میدان گرفت و تاخت با قامتی نحیف ، در آن جنگ ناروا "ابن فضیل" پست به فرمان "ابن سعد" پرپر نمود ، آن "گل رعنای مجتبا" آمد امام ، بر سر بالین او و گفت : دشمن ببین چه کرد بر آل نبی ، خدا در کربلا حماسه‌ی عالم مُصوّر است نقشی بوَد عیان که تداعی محشر است سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند هشتم» "عباس" تا که عزم فرات ، اختیار کرد آسیمه‌‌سر سفر ، به سوی آن دیار کرد وقتی که دید آب روان را ز تشنگی دستی درون علقمه ، بی اختیار کرد تا جرعه‌ای بنوشد از آن آب، ناگهان از آب ـ یاد اهل حرم ـ احتذار کرد پُر کرد مَشکِ آب، ولی "شمرِ" روسیاه راهش گرفت و از سرِ ذلت هوار کرد : برگرد از حسین ، که من حامی توام هرکس که با من است به خود افتخار کرد عباسِ تشنه‌لب به وفاداری حسین سوز نهان خویش ز دل آشکار کرد گفتا : خموش باش و مگو از برادرم شمشیر چون کشید به سویش فرار کرد تا شمر دون به پاسخ تلخی کزو شنید تیر و سنان ، رها سوی آن گل‌عذار کرد مَشک‌اش درید و نیز دو دستش ز تن گرفت تا جان به راه عشق برادر ، نثار کرد چشم فلک ندید چو این قوم ددسرشت این شرح جانگزا ز بشر کِی توان نوشت؟ سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند نهم» هفتاد و دو ستاره‌ی تابان معرفت هفتاد و دو شهاب درخشان معرفت هفتاد و دو نماد سلحشوری و قیام هفتاد و دو شقایق بستان معرفت هفتاد و دو نبسته به دنیا دل از وفا هفتاد و دو نشسته به پیمان معرفت هفتاد و دو رها ز زلیخای نفس شوم هفتاد و دو عزیز ، ز کنعان معرفت هفتاد و دو دلیل ، برای جهانیان هفتاد و دو پدیده‌ی برهان معرفت هفتاد و دو رسیده به سرچشمه‌ی کمال هفتاد و دو نتیجه‌‌ی عنوان معرفت هفتاد و دو ذبیح سرافراز راه دین هفتاد و دو شهید ، به میدان معرفت اسطوره گشته‌‌اند ، به راه امامِ‌شان ثبت است بر جریده‌ی عالم دوامِ‌شان سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند دهم» وقتی که روح "خسروِ احرار" پر کشید رنگ از رخ زمین و سماواتیان پرید عصری فرا رسید که شعله به آسمان از آه سینه سوزِ ستمدیدگان رسید اهل حرم ، اسیر به دست حرامیان طوفان بی‌‌پناهی و اندوه می‌وزید در راه شام ، قلب عزیزان اهل‌بیت (ع) در سینه‌های خسته و خونبار می‌تپید "طفل سه‌‌ساله" روی مغیلان به راه شام از بیم تازیانه‌‌ی اشرار می‌دوید "زینب" عزیز فاطمه آن بضعه‌‌ی رسول از بار رنج و مِحنت و غم قامتش خمید با خطبه‌‌ای به نزد "یزید" سیه تبار غالب شد و به نزد خدا گشت روسپید وقتی رضای حق طلبی فارغ از خودی رسوا کنی هر آنکه زند دم ز بیخودی سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند یازدهم» از کربلا هر آنچه نویسد قلم کم است پشت جهان ز بار چنین ماتمی خم است بر بوم کربلا بنگر تا عیان شود آزادگی و عزت و ایثار توأم است بحری عظیم هست و کناره پذیر نیست کشتی عقل ، غرق درین بحر ماتم است این راز سر به مُهرِ شهادت، به راه دوست بر آنکه نیست مَحرم اسرار ، مبهم است گر بحرها مُرکّب و راقم شود بشر از بحر عشق اگر بنویسند شبنم است از اولین بشر که خدا آفریده است در نزد او حسین همیشه مقدم است عهدی که بست روز ازل با خدای خویش اثبات کرد رشته‌‌ی این عهد، محکم است این رشته را به خون جگر پروریده است عهدی چنین ، خدا ز خلایق ندیده است . سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi