eitaa logo
شمس (ساقی)
476 دنبال‌کننده
177 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
دَرد را از هر طرف خواندم بدیدم دَرد هست درکِ آن ، صرفاً برای مردم همدرد هست کام تلخ مَردم پُر دَرد ، کِی شیرین شود؟ تا که این دنیا ، به کامِ مَردمِ نامرد هست. سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گشته ویران زندگانی از اساس رفته از باغ ِ دیانت ، عطر یاس نیست گویا یک نفر مولا شناس تا بگوید حرف حق را بی‌هراس آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس فقر باشد منشأ فسق و فجور می‌بَرد از سینه‌ ، آرام و سُرور خانه‌ها را می‌کند مانند گور این ندا آید بگوش از مرده‌شور آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس بی‌حجابی ، گرچه امری نابجاست در حقیقت، اعتراضی بی‌صداست ورنه این ملت، به احکام آشناست این صدای اعتراض ِ نسل‌هاست آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس خم شده از بار محنت‌‌ها کمر گشته شرمنده پدر، نزد پسر که ندارد باغ او دیگر ثمر شکوه می‌خیزد ز نایش چون شرر آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس اندک اندک شادی از دل پرکشید از گرانی پشت ایرانی خمید بیت بعدی را به هنگام خرید گوش کاسب از جماعت می‌شنید آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس آنکه خورده مال ملت را چو موش نیست انسان بلکه باشد از وحوش خون هر آزاده‌ای ، آید به جوش از شهیدان هم چنین آید به گوش آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس ای که مسؤولی! دمی اندیشه کن سیرت مولا علی را پیشه کن قطع دست مختلس، از ریشه کن این شغالان را برون از بیشه کن آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس گرچه دل‌هامان بسوزد چون سپند کس نمی‌گوید خر ِ ملت ، به چند؟ گفت (ساقی) حرف خلقی دردمند که شده زار و نزار و مستمند : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
"علل و آثار فقر، از دیدگاه حضرت علی علیه‌السلام" https://hawzah.net/fa/Article/View/93537/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌وفـــا را باید آمــوزیـم از سـگ‌هــای درّنـــده که انسان می‌شود در نزد این درّنده شرمنده ‌ ‌بوَد درّندگی در خـوی حیـوان‌ها و گاه انسان بـه وقـت امتحـــان آدمیــت هسـت بــازنــده‌ ‌ سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چون ندادم دست شیطان اختیار خویش را حفظ کردم تا همیشه ، اعتبار خویش را از ضَلالت دور بودم ، تا مبادا ناگهان... مایه‌ی خفّت شوم قوم و تبار خویش را دوستی‌هایی که کردم در همه ایام عمر درس الفت داده‌ام، هم‌روزگار خویش را در مسیر زندگی از بس دویدم ، عاقبت خود بپای خود درآوردم دَمار خویش را‌‌‌ حجم انبوه فشار زندگانی را به دوش می‌کشم تا کِی گذارم کوله‌بار خویش را بس که گردیدم به دور نقطه‌ی ابهام دهر نقش کردم گِرد خود خطّ حصار خویش را خویش را در قلعه‌ی آزادگی کردم اسیر خود نمی‌خواهم که بردارم جدار خویش را از ستم‌هایی که می‌بینم ز شهر کینه‌ها می‌گذارم زیر پا ، روزی دیار خویش را چونکه دل، بر مال این دنیا نبستم هیچگاه می‌‌سپارم بر جهان ، دار و ندار خویش را خواب بر چشمم نمی‌آید ز رنج روزگار ای خوش آن روزی که می‌بینم مزار خویش را زخم‌ها دارم به دل از زخمه‌‌های جان‌شکار کز تنیدن داده‌ام از کف، قرار خویش را چون درخت زندگانی حاصلی ما را نداد می‌شمارم غصه‌های بی‌شمار خویش را تا بدانی کیستم ـ در این دیار نامراد؟... لحظه‌ای کردم بیان، حالِ نزار خویش را تا شود سرمشق ، بر آیندگان این جهان شرح دادم یک دو خطّی از هزار خویش را با همه رنجی که شد شامل مرا در زندگی شاکرم کز کف ندادم اقتدار خویش را تا نگیرد گرد غم چشم دل از طوفان غم می‌زنم جارو به مژگانم غبار خویش را چون نکردم قامتم را خم به نزد ظالمان "تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را" ۱ سال‌ها در انتظار مقدم روی نگار ... مانده‌ام اما ندیدم گلعِذار خویش را جمعه‌ها را می‌نشینم با امید وصل او... تا کنم طی فصل رنج و انتظار خویش را کاش می‌شد تا زمستان، بار بندد از میان تا ببینم لحظه‌ای ، روی بهار خویش را (ساقیا) آیا شود با جرعه‌ای، از جام عشق امشبی را با تو طی سازم خمار خویش را؟. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1393 eitaa.com/shamssaghi ۱. سعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما پاکدلان را چه غم از روز حساب است بیچاره بوَد آنکه به رخساره ، نقاب است بسیار شنیدیم ، احادیث موثق... با مأخذ و منبع که همه عین صواب است دل در گروِ ظاهر هر کس نتوان داد بر دیده گهی مار ، همانند طناب است از واعظ ِ جاهل نتوان موعظه آموخت از گل بطلب عِطر ، که دریای گلاب است اغفال بزرگی ِ عِمامه مشو هرگز... زیرا که هوا موجب تشکیل حباب است با زهد ریایی نرسد کس به خداوند میوه ندهد شاخه که از ریشه خراب است زهد و شرف اهل ریا ، در نظر خلق آن خشک کویری‌ست که از دور سراب است تا دل نشود پاک چه سودی ز عبادت بیهوده سؤالی‌ست که عاری ز جواب است آنکو که همه عمر خطا کرد و خیانت در نزد خداوند ، سزاوار عِقاب است احسان و کرم خصلت انسانی محض است دل نیست دلی که پی پاداش و ثواب است حاصل ندهد وقت خزان ، بذر عبادت پاداش عمل حاصل تقوای شباب است تعجیل به هر امر ، شده نهی ، ولیکن وقت عمل نیک ، سزاوار ، شتاب است کن پاک دلت ، تا رخ دلدار ببینی! گَرد گنهِ ماست که بر دیده حجاب است آن کس که بوَد مستِ میِ (ساقی) کوثر کی در پی نوشیدن و مستی شراب است سید محمدرضا شمس (ساقی) 1400 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌آنـان که خفتـــه‌اند بـه خــاک مـــزارها طـی کرده ‌اند پیـچ و خــم روزگـــارها ‌‌اکنون اگرچـه خــاک شده جایگاهشان یک عمــر بــوده‌انـد بـه دنیـــا نگـــارها ‌ سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای بی خبــر، که یـاد بــزرگـان نمی‌کنی حمــــدی نثــــار روح نیـــاکـان نمی‌کنی فخــری اگر توراست بُـوَد از گذشــتگان نــالایقــی کــه یــاد، از ایشـان نمی‌کنی سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌از یاد، کِی رَوی؟ چو به دل دوست دارمت دور از منی به ظاهر اگر ، در کنارمت با یک نظر ، به دیده‌ی شب زنده‌دار من با چشم دل ببین که چه‌سان دوست دارمت یادم نمی‌کنی و نمی‌جویی‌ام ولی روزی هزار مرتبه در یاد ، آرمت هرشب به لوح سینه‌ی در خون نشسته‌ام با خون دل ، به خامه‌ی مژگان ‌نگارمت از آن دمی که پا به خیالم نهاده‌‌ای دیوانه‌وش به دیده‌ی دل می‌گذارمت ذهن مُشوّشم ، شده تقویم عاشقی در خلسه‌ی خیال و جنون می‌شمارمت ای آهوی رمیده‌ی دشت جنون! که خود صیاد دل شدی و من اکنون شکارمت ؛ هرگز گمان مکن که اگر غافل از منی آنی؛ به دستِ غفلتِ گردون سپارمت از این خزان تب‌زده بیرون بیا ببین در انتظار ِ رویش فصل بهارمت ای نخل عشق! روی زمین نیست جای تو آری! بیا به سینه‌ی دلخون بکارمت تا لحظه‌‌ای که می‌رسد از راه، پیکِ مرگ یک کهکشان ، نگاهم و در انتظارمت سرخوش ز جام دلکش (ساقی) نمی‌شوم سرمستی‌ام تویی که هم اکنون خمارمت. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگرچه خسته‌دلم از جفای بعضی ها هنوز منتظرم بر وفای بعضی ها نشسته‌ام به تماشای کوچه‌سار دلم که تنگ گشته ز جور و جفای بعضی ها به‌ هر طرف که روم آسمان همین رنگ است چو نیست رنگ صفا در حنای بعضی ها شکسته ، پای دلم در مسیر زندگی‌ام اگرچه گشته‌ام اکنون عصای بعضی ها لباس فقر به تن کرده‌ام اگر عمری قماش آرزویم شد قبای بعضی ها به گِل نشسته اگر کشتی دلم امروز به بحر عاطفه‌ام ناخدای بعضی ها خراب گشته اگر زندگی مرا بر سر ستون عشق شدم بر بنای بعضی ها صبور اگرچه نشستم به داغ همسفران غمین و نوحه‌گرم در عزای بعضی ها ز گنج جان چو گذشتم به آشکار اما نهان گنج دلم شد طلای بعضی ها نصیب ما ز جهان سکه‌ای به حاجت شد اگرچه رفت به جیب عبای بعضی ها زهی که دل نسپردم به دولت گردون خوشا دلم که نشد مبتلای بعضی ها دلی نمانده که ریزم غمی دگر در آن فقط همین که نهم زیر پای بعضی ها دخیل بسته‌ام از دور بر امام رئوف که دلشکسته‌ام از ماجرای بعضی ها نفس اگر که هنوز است در دلم جاری بوَد به لطف خدا ، از دعای بعضی ها غریبه‌ام اگر اکنون به شهر خود اما به شهر غیر ، شدم آشنای بعضی ها اگرچه خامه‌ی طبعم مدیح کس ننوشت به خطّ خون ، بنویسم ثنای بعضی ها صدای مِهر ز یاران به ‌گوش جان نرسید ز دور دست شنیدم ندای بعضی ها : که هرچه می‌طلبد دل، ز ما طلب (ساقی) ببخش عطای جهان ، بر لقای بعضی ها سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از قماش آرزو ، یک پیرهن بر ما رسید زندگی آن را گرفت و یک کفن بر ما رسید گل ، طلب کردیم تا از باغبان روزگار بخت بد، بین! جای گل، تلّ جگن بر ما رسید کعبه‌ی اقبال را ، تا طی نمودیم از قضا در مسیر راهِ حق هم ، راهزن بر ما رسید در نبرد جانگزای عشق ، از روز ازل با سپاه عقل، جنگ تن به تن بر ما رسید شهر را گشتیم دنبال انیسی غمگسار کوره راه مبهم دشت و دمن بر ما رسید آه..‌.! ؛ از این آرزوهای محال و دور دست کز شمیم عشق بویی از ختن بر ما رسید در میان کوه و دشتِ پر ملال عاشقی از سمن بویان عالم، یاسمن بر ما رسید بوی گل را باد بُرد و عشق در اندیشه ماند تلخکامی‌های عشق از کوهکن بر ما رسید در پی صید صدف، دل گرچه بر دریا زدیم از کف دریا ، گِل و لای و لجن بر ما رسید ابر رحمت گرچه می‌بارید بر این سرزمین قطره‌ای ناچیز اما از وَشن بر ما رسید یادم آمد روزگاری که عبث از دست رفت بعد از آن ، ایام بغرنج وطن بر ما رسید ناسپاسی چون نمودیم از سر نابخردی خفّت و بیچارگی‌‌ها و محن بر ما رسید از دموکراسی به دیوانخانه‌های عدل و داد تا که لب وا گشت قفلی بر دهن بر ما رسید از مسلمانی و کیش و مذهب و آیین حق قصه پردازی به انواع سنن بر ما رسید بس‌که دل‌ها خو گرفته با خرافات و دروغ از دیانت ، حقه و مکر و فتن بر ما رسید در مسیر پر تلاش شعر ، از دیوان عشق مختصر طبعی ز اشعار کهن بر ما رسید گرچه از بحر سخن هم قطره‌ای حاصل نشد موجی از شوریدگی‌های سخن بر ما رسید از خط و نقاشی و شیدایی و دیوانگی حسرت آن روزهای انجمن بر ما رسید معتکف گشتیم در میخانه دور از قیل و قال تا که از (ساقی) شرابی چون لبن بر ما رسید سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شنیدم واعظی بر روی منبر سخن می‌گفت با خلقی ز کیفر : مبادا ترک واجب را نمایید که بی‌شک از زیان‌کاران شمایید مبادا خمس مال سالیانه نپردازید ، با عذر و بهانه دهم زنهارت اکنون ای مسلمان! که باش آگاه از فردای میزان مکن تردید و شبهه چونکه قطعن به پندار جناب حضرت من اگر خمس و زکاتت را ندادی بدون شک ، گرفتار معادی... معادی که رهایی نیست از آن اگر حتی کنی یک عمر احسان پس از آن ، از نماز و روزه فرمود که هرکس اهل آن باشد کند سود ثوابش جنت الاعلاست مردم! مبادا راه این جنت ، شود گم کسی که ترک واجب می‌نماید جهنم را خدا ، بر او گشاید 🔲 سپس گفت این‌چنین آن مرد واعظ به تکمیل سخن‌ها و مواعظ : شبی دیدم به خواب خود فلانی اگرچه بود شخص مهربانی به جرم بی نمازی ، در جهنم که وصفش می‌نشاند بر دلم غم میان شعله‌های نار ، می‌سوخت نه یک باره که صدها بار می‌سوخت سپس می‌گشت خاکستر ولیکن به پا می‌شد به امر حیّ ذوالمن دوباره در میان شعله‌ی نار فقط می‌سوخت آن فرد نگونسار چه گویم از شرار و سوز آتش از آن افرازه‌های شاخ و سرکش مپنداری که چون آتشفشان بود که صد آتشفشان شمعی از آن بود شرار شعله ها از هر کرانه به سوی آسمان میزد زبانه چنان فریاد میزد کز دهانش برون می‌گشت صدها کوه آتش جزای "بی‌نمازی" این‌چنین است بترس از آتشی که در کمین است پس از آن گفت: دیدم دیگری را به خوابم ، زاهد افسونگری را که در باغ مصفایی نشسته به دورش حوریانی دسته دسته بوَد سرگرم عیش و نوش و مستی به دور از قیل و قال ملک هستی کنارش جوی جاری از عسل بود هرآن چیزی که گویی محتمل بود بساط عیش زاهد بود ، بر پا بمانَد که چه‌ها دیدم در آنجا که من از بهت و حیرت ، با درشتی که میدیدم به چشم خویش زشتی بگفتم زاهد این چه سرنوشت است؟ بگفتا غم مخور این جا بهشت است! به پاس سجده و شب زنده داری که شب می‌گشت طی با آه و زاری بهشت ایزدی ، از آن من شد نصیبم باغ و بستان و چمن شد به دورم حوریان قد کشیده که در دنیا چو آنان کس ندیده پری رویان خوش اندام و گیسو سیه چشمان سیمین تن ز هر سو که هر یک دلربا و دلنوازند... همه پاداش تسبیح و نمازند! تو هم گر مثل من، بیدار باشی فقط در حال "استغفار" باشی بخوانی گر نماز اول وقت... کنی سجده خدا را وقت و بی‌وقت پس از آن که کنی رحل اقامت بوَد اینجا تو هم چون من مُقامت که من هم سرخوش از آن گفتگوها که می‌دیدم به چشم خود به رویا پریدم ناگهان از خواب شیرین به روحش هدیه کردم حمد و یاسین که خوش ما را به جنت آشنا کرد دل ما را از این دنیا ، جدا کرد خلاصه گفت بر مردم شما هم برای خود کنید این دو مجسم اگر درماندگان این دو راهید که جنت یا جهنم را بخواهید به یاد آرید آن خواب و محافل که دارید این دو ره را در مقابل که جنت حاصل راز و نیاز است خوشا آنکس که دایم در نماز است در پست بعدی : 👇
پست قبلی : 👆👇 به پاسخ گفتم ای واعظ چه گویی!؟ مبر با خواب از حق ، آبرویی اگرچه ما همیشه خواب هستیم به دنبال سراب از آب هستیم مکن تحریف ، آیات خدا را مترسان از خدا ، هر بینوا را خدایی که نبیند مهر و احسان ولی بیند "نماز مفت و ارزان" نباشد لایق تقدیس و تکریم مکن او را چنین بر خلق ترسیم خدایی که بشر را آفریده ز روح خویشتن بر وی دمیده خداوندی که ستارالعیوب است خداوندی که غفارالذنوب است خداوندی که رحمان و رحیم است کریم‌ا‌ست و حکیم‌‌است و علیم است خداوندی که واقف بر امور است رئوف است و بری از ظلم و زور است خداوندی که باشد عدل مطلق عدالت هم ز عدل اوست مشتق چه‌سان سوزد بشر را در جهنم خداوندی که می‌باشد مکرم؟ خدا مانند مادر ، مهربان است نه حتی برترین آرام جان است ولی مقصود ایزد از "جهنم" بوَد "تاوانِ" جور و جرم آدم نه صرفا بی نمازی را ببیند جهنم را بر ایشان آفریند نماز البته می‌باشد فریضه که بنده بر خدا دارد عریضه نماز آیینه‌ی انسان نمایی‌است ستون دین و معیار خدایی‌است عیار آدمیت ، در نماز است طلای خالص راز و نیاز است بود از افضل‌الاعمال انسان به دستور خدای حی سبحان ولی وقتی نماز ما ریایی‌است کلید قفل‌های دل‌ربایی‌است به نزد خالق حی توانا ندارد ارزشی این‌گونه تقوا چنانکه "ابن ملجم" گاه و بی‌گاه به سجده بود هرشب تا سحرگاه ولی دستش به خون آلوده گردید بدون لحظه‌ای تشکیک و تردید شکست آیینه‌ی عدل الهی به سنگ جهل با تیغ تباهی بهشت آیا نصیب اوست اکنون که دل‌ها را نمود از این ستم خون؟ چه‌سان آیا خدا را می‌شناسی؟ خدا را با که آیا در قیاسی؟ مشو غافل ، که در درگاه ایزد فقط "انسانیت" باشد سرآمد چو صد آمد ، نود هم پیش ما هست خوشا آنکه به این عنوان رسیده‌ا‌‌ست جهنم حاصل کردار باشد جزای پستی رفتار باشد اگرچه نقشی از محشر همین‌جاست قیامت هم درین بیغوله برپاست که گر خوبی کنی خوبی ببینی بدی کردی اگر ، جز آن نبینی اگر حق ضعیفی گشت پامال شود جبران بدون شک به هر حال به هر دستی که داده از همان دست بگیرد هر که هر دستی که داده‌‌است هدف از خلقت : آدم بودن ماست که در این نکته دریایی ز معناست به هر نحوی اگر گشتیم آدم شود مقبول دادار مکرم وگرنه با نماز و روزه داری و یا خوانی دعا با آه و زاری به هر ساله اگر که حج نمایی پس از آن راه خود را کج نمایی دهی خمس و زکاتت با کرامت که داری پاک ، اموال حرامت به نام دین ستم بر خلق داری کُلَه هی بر سر مردم گذاری زنی داغی به پیشانی و گویی که هستی عابد با آبرویی خوری مال یتیم بینوا را کنی خود را ز مال خلق، دارا ربا گیری ازین بیچاره مردم به حکم شیخ از فیضیه‌ی قم نپوشی چشم از نامحرمان نیز اگرچه دایماً باشی سحرخیز خوری سوگند ، پیوسته به قرآن که جنس‌ات را کنی آب، ای مسلمان! گرفتاری چو می‌بینی مهم نیست همین که خود رهی از بند کافی‌ست بدین‌‌گونه مرام ای بی‌مروت! که دوری از مقام آدمیت... چگونه نام خود انسان گذاری؟ که باری را ، ز دوشی بر نداری! نمی‌داری نظر ، چون بر گرفتار درون سینه‌ات دل نیست انگار به دیناری نیرزد ، نزد ایزد که این‌سانی! به دینداری، سرآمد درستی در صراط مستقیم است که معیار خداوند کریم است طلای قلب چونکه بی‌عیار است به نزد گوهری ، بی اعتبار است کنون گر گشتی آگاه از جهنم که پیوسته بوَد درگیرش آدم طلب کن از خدا "انسانیت" را که باشد در حقیقت، اصل تقوا بهشت ایزدی را گر که خواهی مبرا باش ، از ظلم و تباهی به هر کیشی که هستی مهربان باش مبرا ، از گناه توأمان باش که اوج بندگی ، انسان مداری‌‌ست بجز این هرچه باشد شرمساری‌‌‌ست خدایا (ساقی) گم کرده ره ، را هدایت کن به راه صدق و تقوا اگرچه تا کنون ، آگاه راهم به دور از هر مسیر اشتباهم مرا از شر شیطان دور فرما که از "اهل ریا" ، باشم مبرّا سید محمدرضا شمس (ساقی) 1392 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا