(السّلامُ عَلَیكِ یا فاطمةَ الزهراء)
#حضرت_زهرا
ایکه چون گنـج به ویران بقیـ ـع جا داری
مَـدفـن خویش، نهــان از همــه دنیــا داری
گرچـه مخفـیست مــزارت، به زمــانه امّـا
بخــدا ، در دل غـمدیــدهی مــا جــــا داری
مِحـــوَر آل عبــــایــی، کــه مقــــامـی والا
چو علــی نــزد خــــداونــد تعــــالـیٰ داری
خلــق اگـر که شـده افــلاک، طفیـلی تواند
«هرچه خـوبـان همه دارند، تو تنهـا داری»
میکند فخر، جهانی به تو ای دخت رسول!
بـاغــی از لاله چــو در خــاکِ مُعــــلّا داری
ماندهام مات، چهسان روی گلت شد نیلی؟
تو که شــیری چو علـی آن شه والا... داری
سقط شد «محسنِ» تو، با لگــدِ قنفــذ اگر
داغ او بــر دل، چـون لالــهی حمــــرا داری
«دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد»
نــور حــق را چــو در آییــنهی ســیما داری
ای بقیـعی کـه شـدی قبـــلهی دلهــا دانی
که تـو در دامـن خود حضرت زهـــرا داری
چــار امــامـی که در آغــوش تو آرامیـدند
یــادگـــارنــد کــه از حضــرت مـــولا داری
تــو از این پنــج گلی که به دلت جــا دادی
فخــر بر خود ز شـرف، نـــزد ثـــریــا داری
گرچه ویـــران شدهای از ســتم قـوم دغــا
غــم مخور زآنکه تو گـلهای شکـوفـا داری
آسمــان، نــزد تــو تعظیــم کنــد تـا به ابــد
این مقـامیست که از عتــرت طـاهـا داری
(ساقیا) فخـر تو این است که از لطف خدا
نسَـب حیــــدری از مـــــادر و بـــابـــا داری
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1393
#شمس_ساقی
@shamssaghi
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ)
#حضرت_زهرا
آتش کشید خصم چو بر آشیانهاش
رفت از ثریٰ به اوج ثریا ، زبانهاش
ارکان روزگار، فرو ریخت بر زمین
چون دستِ کین گرفت به تیر نشانهاش
آن آشیانهای که حریمش شکسته شد
جبریل، بوسه ها زده بر آستانهاش
آیا نکرد شرم ز رخسار فاطمه (س)
وقتی که زد ز کینه عدو تازیانهاش؟
درد و دریغ و آه، که از جور روزگار
دستِ ستم بُرید ز شاخه جوانهاش...
سَر خم نکرد نزد ستمگر تمام عمر
جز پیشگاه خالق حیّ ِ یگانهاش
اما ز بار غصه که بر دوش میکشید
خم گشت سرو ِ قامت و بشکست شانهاش
جرمش چه بود آنکه امید رسول بود
آیا چه بود خصم ستمگر بهانهاش؟!
تنها گناه اوست که بر رغم ظالمان
اِستاد ، در دفاع ِ امام زمانهاش
ای وای از دمی که ز ضرب غلافِ کین
شد سِقط ، آن عزیز دل و نازدانهاش
غم، خانه کرد در دل مولا ، چو در محاق
ناگه برفت ماه شبستان خانهاش
باید که ماه را به دل خاک میسپرد
اما دریغ ، در دل شب ، مخفیانهاش
بیهمنفس چو گشت علی بعد فاطمه
او بود و چاه و زمزمه های شبانهاش
«پروانه» خوش سرود درین مصرعی که گفت:
«جز مرغ حق نبود کسی همترانهاش»
گر قرنها گذشت از آن روزگار سخت
کِی میرود ز خاطرِ هستی، فسانهاش؟
تا روز رستخیز، بهجان شعله میکشد
سوز دل ِ علی و ، غمِ بیکرانهاش
خواهی اگر که درک کنی داغ مرتضی
بر لاله کن نظر، که ببینی نشانهاش...
(ساقی)! شکست اگرچه صراحی به سنگ غم
ما مست کوثریم و مِیِ جاودانهاش .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/09/11
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi