(اَلسَّلٰامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
#ظهر_خون
تا که دست ساقی عطشان شد از پیکر جدا
مَشک را از دست و دندان کرد یک لشکر جدا
در میان تیر و نیزه ، عشق را معنا نمود
پیش چشم لشکر اعدا ، علی اکبر جدا
نیست مَردی تا شود چیره بر او در کارزار
تا شغالان میکنند این شیر ، از مادر جدا
حرمله میخواست تا آتش زند قلب حسین
بیمروّت کرد از دست پدر ، اصغر جدا
گشت جاری شطّ خون بر دست شاه نینوا
این چهسان آیا بگویم شد رگِ حنجر جدا
باد طوفان زا وزید و دامن گل را گرفت
گل جدا ، گلبن جدا و غنچهی پرپر جدا
نبض هستی در تپش افتاد از آندم که دید
کرد رأس شاه دین را از بدن ، خنجر جدا
آسمان افتاد بر روی زمین و بعد از آن
کرد قرآن را تلاوت ، رأسِ از پیکر جدا
ناگهان زینب نظر انداخت بر دشت جنون
دید هفتاد و دو تن بر خاک ، اما سر جدا
وای ، از آن دَم که زیر سُمّ اسب ظالمان
شرحه شرحه میشدند اجساد سرتاسر جدا
وای، از آندم که بجدل آن خبیثِ دَدسرشت
کرد با خنجر ز هم ، انگشت و انگشتر جدا
اُف بر آن دنیاپرستانی که هر یک از جفا
دشمنی کردند با اولاد پیغمبر (ص) جدا
عاقبت بر خیمه های نینوا در ظهر خون
آتش افکندند خیل اشقیا یکسر جدا
دستِ حرمان نه فقط بر خیمهها آتش کشید
سوخت زنهای حرم را چادر و مِعجر جدا
ناله ی اهل حرم ، برخاست تا اوج فلک
عرشیان هم نوحهگر گشتند تا محشر جدا
سوخت جان عالمی را این شرار سینه سوز
زین مصیبت سوخت حتّیٰ خالق اکبر جدا
تا جهان باقی و تا ایزد ، خدایی میکند
این نوا برپاست از هر مسجد و منبر جدا
تا که این دل میتپد در سینه از عشق حسین
کِی تواند کس کند این عشق را از سر جدا ؟
سینه ی (ساقی) عطشان شه عرش آشیان
سوخت از آندم که دید افتاده از ساغر جدا
ساغری که در حقیقت مَشک آب عشق بود
مَشک هم ، آیینه_دار التهاب عشق بود .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1394
eitaa.com/shamssaghi